سخنراني ارسلان خلعتبري وکیل مدافع در دادگاه محاکمه پزشك احمدي جلاد دربار رضاخان
مقاطعه كار قتل زندانيان آزاديخواه
پس از شهريور 1320 كه رضا شاه با خفت وخواري از ايران به جزيره موريس تبعيد شد اسرار هولناك زندان هاي او فاش گرديد. پزشك احمدي كه با تزريق آمپول هوا در زندان قصر ده ها نفر را بي رحمانه به قتل رسانده بودبه عراق گريخت. اما در انجا دستگير و به ايران فرستاده شد. سرپاس مختاري احمدي و سرهنگ راسخ ( رئيس زندان قصر) دستگير شدند. ورثه سردار اسعد وزير جنگ رضاشاه ( كه بعدا دستگير شده و به فرمان ديكتاتور در زندان به قتل رسيده بود) عليه اين سه تن اعلام جرم كردند.
البته بايد توجه داشت كه سرپاس مختاري رئيس شهرباني رضاشاه و دو مجرم ديگر ده ها زنداني بي گناه ديگر را بي رحمانه به قتل رسانده بودند اما ورثه آن بيگناهان حتا پس از رفتن رضا شاه مي ترسيدند و البته حوادث بعدي نشان داد كه ترس و هراس آنان چندان بي علت نبوده است . در اين ميان ورثه سردار اسعد كه به علت وابستگي به ايل بختياري از قدرتي نسبي برخوردار بودند و توانايي مالي نيز داشتند ارسلان خلعتبري را وكيل خودساختند. ارسلان خلعتبري در اين دادگاه نطقي مهم و تاريخي ايراد كرد كه بدون ترديد سندي مهم درمحكوم كردن و فاش ساختن اسرار حكومت رضاخان است.
از آنجايي كه اين سخنراني طولاني بود ما قسمت هايي از آن را انتخاب كرديم و در اين جا مي آوريم . خوانندگان ارجمند مي توانند براي آگاهي از متن كامل اين دفاعيه تاريخي به كتاب “محكمه محاكمه گران يا عاملان كشتار “ ( تدوين محمد گلبن – يوسف – انتشارات نقره – تهران 1363) مراجعه كنند. نقل از محمود حكيمي – داستان هايي از عصر رضا شاه – انتشارات قلم چاپ اول 1365
بيانات آقاي ارسلان خلعتبري وكيل ورثه ي مرحوم سردار اسعد در ديوانعالي كشور
آقاي سهراب اسعد فرزند مرحوم سردار اسعد دو سال قبل شكايت كرده بود و اينك به اين ديوانعالي عرضحال داده كه اين كسي كه امروز به صورت يك زاهدي در محضر محكمه نشسته است و سلمان فارسي و اباذر غفاري را در زهد و تقوا به شاگردي قبول ندارد و مدعي است مسلمان باخدايي است كه در عمر خود جز عمل خبر نكرده است مرحوم سردار اسعد( پدراو) را با فجيع ترين شكلي كه درهيچ زنداني و دوره اي سابقه نداشته در زندان قصر كه موحش تر از زندان بزرگ سيبري روسيه بوده و زندان سيبري را به غلامي خود قبول نداشته كشته است.
اگر كوه آتش فشان وزو با آن عظمت و بزرگي جثه شهر تاريخي پمپي را زير آتش و خاكستر خود منهدم و ويران كرده سوزن كوچك و باريك اين شخص يك مملكتي را متزلزل ساخته بود و آوازه ي شهرت سوزن آنژكسيون او از آوازه ي شهرت كوه آتشفشان وزو كمترنبوده.
چنين كنند بزرگان چو بايد كرد كار
چنين نمايد شمشير خسروان آثار
همانطوري كه هركس گل را ببيند به ياد بهار مي افتد هر كس در زندان شهرباني اين احمدي را مي ديد به ياد مردن مي افتد( خنده تماشاچيان) . همانطوري كه هر كس توهم حلول شيطان در جسم خود كندٌ، يا از شيطان بخواهد اجتناب نمايد، اعوذبالله من الشيطان اللعين الرجيم ( اشاره به احمدي خنده تماشاچيان) مي گويد ، يا هر كس جن ببيند بسم الله الرحمن الرحيم مي خواند. و يك آيه الكرسي هم خوانده برخود مي دميدند. در زندان شهرباني اسم احمدي و لفظ موت با هم مترادف بودند…
احمدي قبل از آمدن به تهران در مشهد دوا فروش بود. و هنوز هم برادرش دوا فروش است ، آن موقع بواسطه ي دوافروشي اطلاعاتي هم از طبابت داشت . مخصوصا در قسمت ادويه سمي ، اما وقتي به خدمت شهرباني مشرف شد، به جاي عمل به طبابت و شفا دادن اشخاص ، از بيماري و مرگ با عزراييل شريك شد. ( خنده تماشاچي ) و شغل قابض الارواحي اختيار كرد.
وقتي او را با لباس عربي و دستار عربي به صورت يك حاجي عرب به تهران و به توقيفگاه ديوان جزا آوردند، و توقيف شد. در همان موقع عده اي از مامورين خود شهرباني و از معاريف دوره ديكتاتوري در توقيفگاه بودند.1
اين اشخاص كه زماني از ترس خود آنها ، چشم هزارها نفر به خواب نمي رفت از وحشت ورود احمدي در آن توقيفگاه به صدا در آمدند و نمي توانستند راحت بخوابد ( خنده تماشاچي ) ، زيرا همانطوريكه در افسانه هاي قديمي ديو وغولي قابل بدند، و براي ديو شاخي و براي غول هيكل عجيبي تصور مي كردند، شنيده بودند و بعضي هاشان شايد ديده بودند. يك احمدي هم هست كه اسمش طبيب است و يك انژكسيون بزرگي كه تا يك محبوسي را ببيند، اعم از باگناه يا بي گناه ، شب بالاي سر او مي رود و آن را به تن محبوس فرو مي كند واو را مي كشد ( خنده تماشاچي ) . و آنها تا چند شب مي ترسيدند كه مبادا به عادت هميشگي احمدي با آمپول خود بالا سر آن ها در نصف شب برود و كار آنها را تمام كند. ( خنده)
اين ترس زنداني ها بعد از دوره ديكتاتوري از احمدي وقتي بود كه احمدي يتيم شده بود و پروبالش سوخته و پشمش ريخته و اربابش گريخته بود. پس واي به حال آن زنداني بيچاره كه دوره ي علي اكبرخواني احمدي را در تعزيه شهرباني ديده بودند.2
اينكه احمدي مي گويد به مريض ها او هرگز آمپول نمي زد، صحيح است . زيرا او هرگز آن آمپول كذايي رابراي شفا و معالجه ي يك مريض بكار نبرده است ، كه درد مريض را تخفيف بدهد. بلكه او هميشه آمپول خود را به محبوسين سياسي و بي گناه و از قضا سالم و تندرست مي زد از قبيل مرحوم سردار اسعد و فرخي و غيره ( خنده تماشاچي )
در زندان موضوع آمپول احمدي بقدري رواج داشت كه اگر يك زنداني مي خواست در باره زنداني ديگر نفرين كند، مي گفت : خدا به آمپول احمدي گرفتارت نمايد. يا اگر يك زنداني در باره ي ديگري مي خواست دعا كند مي گفت: خدا به آمپول احمدي گرفتارت نكند.( خنده تماشاچي )
آمپول احمدي مثل آمپول هاي امروز نبود كه بي اثر باشد . زيرا خود او دواي آن را تهيه مي كرد ، و وقتي استعمال مي كرد برو برگرد نداشت ، و جا بجا اثر مي كرد. و خوردن و مردن حتمي بود ( خنده تماشاچي ) احمدي از تمام لوازم و اسباب طبي يك كيف كوچك داشت ، و يك انژكسيون بزرگي . و از لوازم زهد و تقوا تسبيحي هميشه به دست و كتابچه ي كوچكي هم در بغل كه كتاب دعايش بود. و وقتي آمپول نمي زد هميشه تسبيح مي چرخاند ، و خود را يك زاهد مصنوعي جلوه مي داد، و بعد از آمپول زدن هم از كتاب دعا مي خواند و ثواب آن را نثار روح شهداي خودش مي كرد. ( خنده تماشاچيان)
احمدي روزي سن خود را 61 سال معرفي كرد تا شايد از اين راه حس ارفاق محكمه را به خود جلب كند. كسي كه در عمرش معني ارفاق را نمي فهميد، و به محبوسين بي گناه كوچكترين ارفاقي را روا نمي داشت ، امروز طالب ارفاق است . هر چند درمورد قتل عمدي اين اظهار هيچ تاثيري درحكم ندارد، ولي اين را هم دروغ مي گويد . عكسي كه دردست است و به شما آقايان قضات ارائه مي دهم در 12 سال پيش برداشته شده ، و متعلق به همان روزهاي بيا و بروي او در شهرباني است ، مي رساند هنوز چند سالي متجاوز از چهل ندارد. و در آن موقع حتا صورت دلربايي هم داشته ( خنده تماشاچيان ) و در اين 2 سال كه به ياد مردن افتاده – يعني چيزي كه عملش در باره ي ديگران مي كرد، ولي خودش ميلي به آن نداشت ، و هرگز ياد آن هم نبود.-مضطرب گرديده و قدري شكسته شده است . و بيشتر اين وضع و قيافه فعلي هم مصنوعي است.
تمام اين مسايلي كه امروز در پرونده جمع آوري شده منشاش در زندان بود. و از جزييات اين اعمال ، زنداني ها خبر داشتند. هر واقعه در زندان رو ي مي داد ، يك ساعت بعد مطلع مي شدند. پاسبان ها و مامورين محبس خودشان مي دانستند آلت جنايتند، و آن دستگاه ، دستگاه جنايت است ، نه شهرباني امنيت كش است ، نه امنيت بخش . لذا با دستگاه صميمي نبودند و در مقام پول و انعام همه چير را مي گفتند.
همين حرف هايي كه از اين و آن شنيده بود، درسينه ها محفوظ بود، بعد از واقعه شهريور گفته شد، روزنامه ها ي آن دستگاه افسانه مي آمد و قابل قبول نبود. نوشتند و از طرف مدعي العموم اين اطلاعات از گوشه و كنار جمع آوري شد، و ماخذ تعقيب مدعي العموم قرار گرفت . واز قضا از خارج اين حرف ها همه با واقع تطبيق كرد. معلوم شد مرحوم مدرس – سردار اسعد – فرخي – اراني – خان بابا اسعد – تيمور تاش – نصرت الدوله – ديبا – ارباب كيخسرو –خزعلي را كشته اند. بنابراين آنچه راجع به احمدي گفته مي شود، از پيش خود نيست، شمه ايست از آنچه كه محبوسين گفته اند، و مي گويند.
مي گويند و حقيقت هم دارد. و دوسيه ها هم نشان مي دهد كه احمدي براي هر قتلي انعامي مي گرفت، اگر مقتول از كله گنده ها مثل سردار اسعد و تيمورتاش بود، انعامش از سد تومان و همين حدودها بود، و اگر از خرده پاها و اشخاص غيرمعروف گممنام در تهران و زندان بودند، نفري ده الي پانزده تومان مي گرفت ، همان طوري كه پاسبان ها و مامرين شهرداري براي سگ كشي از قرار سگي پنج تومان يا يك تومان مي گرفتند ، اين احمدي هم مقاطعه آدم كشي داشت ، و محبوسين بي گناه را ازوي مقاطعه مثل سگ مي كشت ، وقتي بين انسان و سگ در جامعه از لحاظ ارزش فرقي نداشته باشد، براي كشتن سگ و انسان يك مقدار استركنين لازم است . احمدي هم آدم مي كشت اما با نرخ بيشتري ، و اين اضافه نرخ خون انسان بر سگ نه از اين جهت است كه در نظر احمدي و دستگاهي كه او در پناه آن كار مي كرد، سگ با انسان فرق داشته ، بلكه اضافه را در واقع براي دادن آن تصديق مي گرفتند كه دادن چنان تصديق ها به غير ازاو از عهده ديگر برنمي آمد.( تاثر شديد تماشاچيان)
در زندان قصر همه ساله ، مثل برگ خزان روسا ، ايلات و عشاير ، بي گناه مي مردند . درصورتي كه همه ي آنها داراي بنيه هاي سالم بودند، اگر كسي از آنها مدت ها در زندان مي ماند، و بالاخره به عرض مي رساندند كه نسبت به چنين شخص كسب تكليف كنند و مي فرمودند : آيا هنوز زنده است ؟
از اين سوال و حرف ،روساي شهرباني احساس تعلق اراده بر قتل آن شخص را مي كردند، اين بود كه به فاصله ي كمي عزراييل زندان يعني احمدي ، روز بعد نطلبيده به عيادت انها مي رفت و درحيني كه ورد و ذكر مي خواند و صلوات مي فرستاد، كتاب دعا را به كناري مي گذاشت ، انژكسيون به آن بيچاره ها براي تقويت مزاج مي زد. و چند ساعت بعد آنها ا از در عليم الدوله بيرون مي بردند ( درعليم الدوله دري است كه اموات را از زندان {از آن در} بيرون مي بردند و مراد از بيرون رفتن از درعليم الدوله نابود كردن به اصطلاح زنداني ها بود.)
دكتر يزدي و اقاي فاطمي كه از اشخاص معروف هستند ، حكايت مي كنند و همين طور عده اي از زنداني هاي ديگر، كه اين احمدي يك پسر بچه مازندراني را كه اصلا تقصيرش معلوم نبود، آمپول زد و آن بيچاره تا 24 ساعت دايم فرياد ’’العطش ’’ مي زد ، وسر خود را به ديوار مي كوبيد و آب مي خواست ، و اين احمدي قدغن كرده بود كسي نزديك او نرود، تا بميرد. و بالاخره بعد از 24 ساعت جان كندن بدنش از تشنگي آتش گرفته بود، مرد.( تاثرشديد حضار – گريه)
اينكه در محضر محكمه گفت : ’’ به عشق زيارت حسين ابن علي به كربلا مشرف شدم . مگر زيارت حسين ابن علي تقصير است .’’ قطع داشته باشيد دروغ مي گويد . او در آن مدتي كه در كربلا بود، قسم مي خورم كه حتا يك دفعه هم به زيارت حسين بن علي نرفته است . او رو نداشته به زيارت حسين بن علي برود. كسي كه آزادي خواهان بي گناه را براي پول بكشد، چگونه رو دارد به زيارت پيشواي آزاديخواهان و طرفداران آزادي و سيد شهدا برود؟ او يقينا در كربلا در تجسس مقبره همكاران و هم مسلكان خود، يعني شمر بن ذي الجوشن و يزيدبن معاويه بوده ، تا به ديدن مقبره ي آنها برود، و باروح آنها صحبت كند و فخر كند كه كاري كه شما در صحراي كربلا كرديد، من هم با آزاديخواهان در زندان قصر كردم . ( خنده حضار)
اما تو اي احمدي كه ذره اي در دل به حسين بن علي عقيده نداري ، ببين چگونه حسين بن علي به كمرت زد ، چگونه معجزه كرد ، و تو رابدون اينكه كسي داشته باشد، كه هستي ، و چه كردي ، به قول خودت به عنوان اينكه جواز اقامت نداشتي، بدون حرف و صدا تسليم عمال دولت عراق نمود، و ترا به سرحد ايران آوردند و آنوقت فهميدند كه توهمان احمدي هستي كه دربدر عقبت مي گردند( تاثر شديد- كف زدن طولاني و ابراز احساسات) ( تذكر رئيس محكمه به سكوت و مجال تكلم به وكيل دادن ) . حال فهميدي معجزه حق چيست؟
سرلشكر محمد حسين آيرم وقتي از ايران گريخت، گمان مي كرد براي اين كه پول و مالي جمع كرده مي ترسيد به ايران برگردد. اغلب آنهايي كه در آن دوره مقامات عمده داشتند، ملك و مال جمع كردند به اروپا هم رفتندو برنگشتند. و كيف ها كردند و هنوز هم مي كنند والان هم صاحب همه چيز هستند، و هنوز از يك نفرشان كمتر مواخذه اي نشده ، او چون حافظ اسراري بود. بنابه قاعده سياست مي بايستي از بين برود، همانطوري كه تيمورتاش هم از بين برده شد، او اگر به ايران بر نمي گشت، از ترس همين احمدي بود. او بخوبي مي دانست در زندان ايران چه شيري خوابيده كه آمپولش از بچه شير هم تيزتر و قوي تر است (خنده تماشاچيان) قطع بدانيد كه همين آقاي مختار (مقصود سرپاس مختار بوده كه در دادگاه حضور داشته و جزو متهمين بوده است ) هم روزي نوبت به او مي رسيد، و نيمه شبي احمدي قصد عيادت با همان انژكسيون بزرگي كه در مورد سردار اسعد و ديگران بكار مي رفت ، بالاي سر مختار حاضر مي شد.( خنده تماشاچيان)
ماشين غلام سازي
اما قبل از اينكه احمدي به مجازات برسد، بايد از او خواهش كرد كه اگر اين طرق مختلف كشتن با آمپول و دواهاي سمي را در جايي نوشته ، بگويد كه آن نسخه ها محو گردد . و اين ابتكارات و اختراعات او به دست ورثه نيفتند، كه تا اگرروزي ولايت حسينقلي خاني شود. اقلا فرمول هاي احمدي را ديگران بلد نباشند.
اينكه احمدي مي گويد هر گز به من معالجه مريض مراجعه نمي شد، مگر دوا دادن به پاسبان ها، آنهم دواهايي از قبيل گرد و قرص و در امور جزيي مداخله مي كردم ، صحيح است. و در تمام حرف هايش همين يكي را راست گفته، ولي جهتش اين است كه اگر محبوسين مريض زندان، او را بالاي سر خود مي ديدند، چون به حالش سابقه داشتند. و مي دانستند او عزراييل زندان است نه طبيب ، با ديدن او از ترس قالب تهي مي كردند.. ( خنده تماشاچيان) . و فقط معالجه اشخاصي به او رجوع مي شد كه منظور اولياي امور اين بود در زندان قالب تهي كنند،از قبيل سردار اسعد و فرخي .
ادامه دارد.
ــــــــــــــــــ
1- پزشك احمدي پس از شهريور 20 به عراق گريخت اما در آنجا دستگير شد و ماموران عراقي او را در مرز تحويل ماموران ايراني دادند.
2- احمدي گاه در شهرباني روضه مي خواند و اشاره خلعتبري به اين نكته است.