چرا براندازی؟ مصاحبه با رامین کامران
از هنگام انتشار کتاب «ضد ولایت فقیه، براندازی حکومت اسلامی» نوشته آقای رامین کامران، شش سال می گذرد. ظرف این مدت شاهد طرح سؤال های بسیاری در بارهُ این نوشته بوده ایم که بسا اوقات به طور مستقیم با ما در میان نهاده شده است. در فضایی که تبلیغات اصلاح طلبانه رواج بسیار دارد گزینهُ «براندازی» برای برخی قدری نامأنوس جلوه می کند. پس بر آن شدیم تا با جمع بندی سؤالات و انتقادها، آنها را با نویسنده در میان بگذاریم و به وی فرصت شرح و بسط نظرات اش را بدهیم تا مطلب برای همگان روشن تر شود. (ح.بهگر ـ سايت ايران ليبرال)
رسش: از نظر اخلاقی درست است که از خارج توصیۀ براندازی کنیم؟
پاسخ: مبارزه مبارزۀ مردم ایران است و داخل و خارج ندارد. براندازی محتاج همکاری همه است تا نتیجه بدهد. البته همه متوجه هستند که نیرویی که می تواند این رژیم را ساقط کند نیروی مردم ایران است که در داخل کشور قرار دارند و روشن است که با تظاهرات یا عملیاتی از این قبیل در خارج کشور نمی توان نظام اسلامی را سرنگون کرد. ولی چیزی که به همین اندازه مهم است و کمتر کسی به آن توجه می کند این امر است که رهبری حرکت نمی تواند در داخل کشور باشد. نمی تواند، چون حکومت کس یا کسانی را که در چنین موقعیتی قرار بگیرند به سرعت از صحنه حذف می کند. نیرو باید در میدان نبرد باشد چون در آنجا عمل می کند. رهبری هم باید در جایی باشد که مجال عمل دارد، یعنی خارج از کشور. اضافه کنم که این وضعیت تقسیم کار زادۀ سیاست خفقان رژیم است نه انتخاب خود مردم ایران. در انقلاب اسلامی هم شاهد چنین وضعیتی بودیم و دیدیم که در نهایت مانع گرفتن نتیجه نشد. اگر نتیجهُ کار عیب داشت به دلیل دیگری بود: درست انتخاب نکردن هدف و رهبر.
تشویق مردم به مبارزه یا احیاناً راهنمایی آنها امری نیست که در یک جا مجاز باشد و در جای دیگر ممنوع یا زشت. در همه جا باید این کار را کرد، داخل و خارج ندارد. این داستان جدا کردن حساب داخل و خارج را رژیم تبلیغ می کند چون می خواهد خارج نشینان را که پرشمارند، نیروی بسیار دارند و بخصوص از بابت تبلیغات تواناییشان بسیار است، از داخل نشینان جدا کند. وقتی که کار مبارزه به داخل محدود بشود همه اش توسط رژیم قابل کنترل خواهد شد. حکومت هم همین را می خواهد و از قتل بختیار به این طرف توانسته چنین کند.
اگر خارج نشینان از بابت سیاسی وزنه ای نبودند و قدرتی نداشتند نظام این اندازه نیرو مصروف کنترل کردن آنان و جذب شان نمی کرد. از یک طرف با این حرف ها که آنها محق نیستند در مبارزه شرکت کنند و از طرف دیگر جلب شان به رأی دادن. اگر کسی که در خارج است ایرانی است و رأی هم می دهد، دلیل ندارد که نتواند در مبارزه شرکت کند و نظرات اش را در اختیار همه قرار دهد یا فعالیتی در جهت براندازی انجام بدهد. شرکت در تعیین سرنوشت سیاسی مملکت حق همه است.
البته ممکن است برخی بگویند که شما دستی از دور بر آتش دارید یا اینکه کنار گودید و خلاصه اینکه در معرض خطر نیستید. تصور نمی کنم که این حرف درست باشد. برای اینکه کس یا کسانی که در این مقام قرار می گیرند هدف های درجۀ اول رژیم هستند و مساعی نظام در وهلۀ اول معطوف به حذف آنها می شود. هیچکس بیرون گود نیست، همه درون گودند، گیرم در موقعیت های مختلف و خطر را هم نمی توان با نزدیکی و دوری از ایران اندازه گرفت. هرکس مؤثرتر عمل کند خطر بیشتری را به جان می خرد.
پرسش: چرا اصرار داریم که رژیم توتالیتر جز با انقلاب سرنگون نمی شود؟
پاسخ: به حکم تجربه، رژیم های توتالیتر یا با شکست در جنگ سرنگون شده اند و یا با انقلاب. یکی را که حذف کنیم می ماند آن دیگری. آنهایی که با راه انقلابی مخالفند در عمل چشم به راه حملۀ خارجی هستند که بدترین راه حل ممکن است چون هیچ به نظر نمی آید که نیروهای حمله کننده برای ایران دمکراسی به ارمغان بیاورند و حتی می توان گفت که به احتمال قوی در صدد جایگزین کردن نظام فعلی با نظامی دست نشانده خواهند بود که به همین دلیل نخواهد توانست دمکراتیک باشد.
دلیل اینکه معمولاً اسم انقلاب این همه واکنش ایجاد می کند این است که با خشونت شدید مترادف شمرده می شود که نیست. جایگزینی یک نظام سیاسی با نظام دیگر انقلاب است، چه با خشونت کم، و چه زیاد. مثال انقلاب مشروطیت را نگاه کنیم که اصل اش بدون خشونت و یا با خشونت بسیار کم انجام شد. خشونت شدید زاده از واکنش و کودتای محمدعلیشاه بود. اگر او مثل پدرش با انقلابیان راه آمده بود این دردسرها برای مردم ایجاد نمی شد. نباید در تعریف انقلاب در بند ظواهر ماند. باید به عمق معنای آن توجه کرد. ای بسا حکومت هایی که با خشونت صاحب عوض کرده ولی ماهیت شان تغییر ننموده است.
فروپاشی رژیم چیزی نیست که خود بخود انجام بپذیرد، فشار مردم است که باعث می شود تا رژیمی فرو بپاشد. فشار آوردن برای از هم پاشاندن رژیم هم روشی انقلابی است نه اصلاحگرانه که بخواهد رژیم را نگه دارد و در آن تغییرات مطلوب را ایجاد نماید.
اگر دیدیم که در اروپای شرقی نظام های کمونیستی با آرامش نشبی ساقط شدند در درجۀ اول به این دلیل بود که قلب کمونیسم در مسکو از کار ایستاده بود. ولی این نرمش باعث نشد تا کسی به پیامدهایش در اروپای شرقی نام رفرم بدهد. همه دیدند و گفتند که انقلاب است ولی همه نیز شاد بودند که کشت و کشتاری واقع نشده است. به هر حال خشونت انقلاب در همه جا زاییده از روش حکومتی است که تسلیم زبان خوش مردم نمی شود و می خواهد که به زور بر جا بماند. اگر حکومت دست از این روش بردارد کار به خوبی و خوشی انجام می پذیرد. به هر حال مردم هم خواهان چنین روشی هستند و دلیل ندارد که به کشت و کشتار علاقه نشان بدهند. اگر خشونتی واقع شود، مسئولیت اش با حکومت است نه با مخالفان و طبعاً کسی که با خشونت مخالف است باید حکومت را نصیحت کند نه مخالفان را.
پرسش: چرا با انتخابات آزاد با نظارت سازمان ملل مخالفید؟
پاسخ: اول از همه باید پرسید که سازمان ملل قرار است از طرف که چنین کاری را بکند؟ خودش؟ حکومت ایران؟ یا ملت ایران؟
از طرف خودش که معنی ندارد. سازمان ملل للۀ کشورهای عضو نیست تا هر جا لازم دید در زندگی آنها دخالت کند. این سازمان در موقعیتی نیست که به حکومت فعلی ایران یا هر حکومت دیگری دستوری از این بابت بدهد. دستور دادن به حکومت ایران منحصر است به ملت ایران است که صاحب حق حاکمیت است. کنار زدن ولی فقیه و دست به دامن ولی فرنگی شدن تصور نمی کنم پیشرفتی باشد.
دخالت این سازمان در کشورهایی انجام می شود که فاقد حکومتند نه در جایی که حکومتی هست. اگر به ایران حملۀ نظامی بشود و کشور توسط بیگانه تسخیر و حکومت اش نابود گردد می توان از چنین دخالتی صحبت کرد. البته با تأسف بسیار.
از همهُ اینها گذشته، سازمان ملل مرجع بی طرفی نیست که به او حق دخالت داده شود. کافی ست به عملکرد این سازمان و شورای امنی اتش در مورد مسئلۀ اتمی نگاهی بکنیم و ببینیم چگونه به بهانه های واهی اجازۀ آوردن فشارهایی بر مردم ایران را صادر کرده که در دنیا نظیرشان کمتر یافت می شود. به چه حساب عده ای تصور می کنند که باید اختیار کار کشور را به دست چنین سازمانی داد؟
بیاییم سر شق دوم. اینکه حکومت فعلی ایران هم بخواهد چنین اختیاری به سازمان ملل بدهد که از اصل منتفی است. حکومتی که به مردم خودش حق تعیین سرنوشت خودشان را نمی دهد چگونه ممکن است چنین اختیاری را به دیگری واگذار کند؟
در آخر می ماند ملت ایران که در موقعیتی نیست تا بتواند به سازمان ملل وکالت بدهد. اگر این ملت حکومتی را که خودش را نمایندۀ آن معرفی می کند از معادله خارج کند و بخواهد با سازمان ملل طرف شود به طور مستقیم نمی تواند این کار را بکند و باید نمایندگانی داشته باشد که از سوی او حرف بزنند. این نمایندگان هم که قاعدتاً باید انتخابی باشند یا لااقل با ابراز پشتیبانی ملت در موقعیتی قرار گرفته باشند که بتوانند به طور جدی از سوی او سخن بگویند. در این حالت هم معلوم است که ملت حاجت به این نخواهد داشت که دیگری برایش انتخابات ترتیب بدهد. خودش یا کار را انجام داده یا وسیلۀ انجام آن را فراهم کرده است. وقتی ملتی نمایندگان خویش را تعیین کرد یا به رأی این کار را کرده که تکلیف روشن است یا به ترتیبی به اندازۀ کافی روشن که همین نمایندگان می توانند برایش رأی گیری کنند. سخن از سازمان ملل در هر دو صورت زائد است.
محض تکمیل حرف باید در مورد موضوع رأی گیری هم سوالی طرح کرد. کدام رأی گیری و بر سر چه؟ انجمن شهر؟ مجلس شورای اسلامی؟ ریاست جمهور؟ رهبر؟ اگر رأی گیری قرار باشد در قالب همین قانون اساسی موجود انجام بپذیرد که نتیجه ای نخواهد داشت، چون مشکل از خود این قانون بر می خیزد نه از طرز اجرایش. اگر هم قرار باشد که برای تغییر رژیم و فرضاً مجلس مؤسسان باشد که دیگر نمی توان از رژیم موجود صحبت کرد چون اگر نظام اسلامی چنین اجازه ای بدهد حکم مرگ خودش را امضاء کرده است و عده ای را مأمور نموده تا بر کفن و دفن اش نظارت کنند. رأی گیری برای مؤسسان در حالتی واقع می شود که مردم رژیم را عملاً ساقط کرده باشند و اگر به چنین جایی رسیده باشند هم اصلاً احتیاجی به سازمان ملل نخواهند داشت. چون به اصطلاح آدم زنده حاجت به وکیل و وصی ندارد.
حرف زدن از سازمان ملل و این قبیل رأی گیری ها ظاهر فریبنده و مطابق مد روز دارد ولی از نزدیک که نگاه کنید خواهید دید که اصلاً بی پایه است و فقط به درد این می خورد که مردم را به بیراهه ببرد و در نهایت مضارش بر محاسن اش می چربد.
پرسش: انقلابات همراه با خونریزی است و نتیجه ی آن نیز نامعلوم است ولی در مقابل اصلاحات ضمن این که هزینه ی بسیاری ندارد هدف و نتایج آن معلوم است. در این شرایط چرا به راه اول برویم؟
پاسخ: اول از همه، بابت خشونت انقلاب عرض کردم که همیشه اینطور نیست و اصولاً خشونت به هنگام تغییرات اساسی سیاسی زاییدهُ طرز عمل قدرتی ست که بر قرار است و نمی خواهد جا به دیگری بسپارد. در چنین شرایطی مسئله این نیست که کار اصلاح نام دارد یا انقلاب. به عنوان مثال این جنبش اعتراضی را که در ایران نام جنبش سبز گرفت نگاه کنید. جنبش حتماً اصلاح طلبانه بود چون از قانون اساسی رژیم نمی خواست خارج بشود ولی خشونت دولت اسلامی را هم دیدیم که چه اندازه بود. شاید بگویید که اگر انقلابی بود خشونت بیشتر می شد و تصور می کنم حق هم دارید چنین فرضی بکنید ولی در مقابل می توان اضافه کرد که شاید نتیجه ای هم که اینجا به دست نیامد، در آن صورت به دست می آمد و از شر رژیم اسلامی خلاص می شدیم. نکته این است که اول هدف را باید انتخاب کرد بعد روش را. اول ببینید که کجا می خواهید بروید، اگر تغییر در چارچوب همین قانون اساسی است، بسیار خوب بروید دنبال اصلاح، ولی الزاماً نه از خشونت در امان می مانید و نه نتیجه به دست می آورید. عقیدهُ من این است که باید از این قانون اساسی بیرون رفت. این هدف انقلابی است، قبول دارم، ولی هدف درست است، مثل هر کوشش سیاسی دیگر هزینه ای هم دارد که باید پذیرفت ولی نباید در بابش اغراق کرد.
در مورد معلوم بودن نتیجه باز هم مطمئن نیستم بتوان به این راحتی بین انقلاب و اصلاح فرق گذاشت. اول از همه این روشن است که ضمانتی نیست که هیچکدام به نتیجه برسد. دوم اینکه باز معلوم نیست به نتیجهُ دلخواه و از قبل فرض شده، برسد. به عنوان مثال به انقلاب مشروطیت نگاه کنید، به عنوان اصلاح شروع شد ولی چون اصلاح در حد «عدالتخانه» جوابگوی مشکلات مملکت نبود و رضایت مردم را هم نمی توانست جلب کند در نهایت صورت انقلابی و بی خشونت گرفت و رفت تا تصویب قانون اساسی و بعد هم به ناچار از ورای خشونت دستاوردهایش تثبیت شد. وقتی ما فرآیند تغییر سیاسی را راه می اندازیم، آن هم در مقیاس یک کشور، به هیچوجه نمی توانیم معلوم کنیم که دقیقاً به چه ختم خواهد شد. تصور می کنم امروز هم اگر کسی بخواهد راه اصلاح را در این رژیم بپیماید یا به انقلاب ختم خواهد شد تا نتیجه بدهد، یا اینکه در نطفه خاموش خواهد گشت.
البته به هر حال باید آگاه بود که کار سیاسی در هر مقیاسی، و بخصوص در این وسعت، همیشه با خطر همراه است و مطلقاً ضمانتی نیست که نتیجهُ کار دلخواه ما باشد.
پرسش: گفته می شود براندازها در یک چیز متفق هستند و آن براندازی رژیم فعلی ولی نمی دانند که چه بر سر کار خواهد آمد ؟
پاسخ: درست است که براندازها در نفس براندازی متفق القول هستند ولی اصلاح طلب ها هم همینطور. اینجا هم باز اشکال و وحدت ظاهری از این بر می خیزد که توجه، به جای نتیجه، روی روش متمرکز شده. براندازی مرحله ای ست در کار، شرط لازم جایگزینی رژیم اسلامی با رژیمی دیگر است، ولی می تواند به هر رژیم دیگری راه ببرد. برای همین هم هست که باید از هم اکنون دقت کرد و فریفتهُ عنوان براندازی نشد. باید دید گروهی که طالب براندازی است چه طرح سیاسی برای فردای ایران در نظر دارد. در اینجاست که باید با دقت انتخاب کرد و البته فراموش هم نباید نمود که نتیجهُ کار را هیچکس نمی تواند به طور قطع از پیش ضمانت کند.
همانطور که گفته شد انتخاب هدف بر وسیله مقدم است و این است که تعیین کننده است. نمی توان لیبرال و سلطنت طلب و اسلامی را، صرفاً تحت این عنوان که هر سه انقلابی هستند، در کنار هم نشاند و گفت مثل همند و بعد هم نتیجه گرفت که بین «انقلابیان» تفرقه هست.
پرسش: در نبود احزاب و سازمان های سیاسی متشکل دموکرات اگر انقلاب صورت پذیرد چه تضمینی وجود دارد که رژیمی بدتر بر سرکار نیاید؟
پاسخ: حرف بسیار متین است ولی مشکل این است که احزاب و سازمان های سیاسی دمکرات در دمکراسی شکل می گیرند و رژیم موجود به هیچوجه حاضر نیست که به آنها مجال رشد بدهد، همانطور که رژیم شاه هم نبود یا نظام قاجار هم نبود. بنابراین، انتظار برای تأسیس چنین سازمان هایی اتلاف وقت است و باید دست به کار شد و اینها را در میانهُ راه ساخت. باید دور باطل را در جایی شکست. تنها احتیاط معقولی که می توان به خرج داد این است که جز با اشخاص و گروه هایی که خواستار دمکراسی هستند همکاری نکنیم و در مقابل آنهایی که نیستند موضع بگیریم و از بازی بیرون شان کنیم. البته این هم حواس جمع و زحمت مضاعف می طلبد، ولی چاره ای نیست، دیگران هم گرفتار همین مشکلات بوده اند. شرایط تاریخی تابع خواست من و شما نیست.
به هر صورت، در هر حال، چه چنین سازمان هایی باشد و چه نه، تنها تضمین هشیاری و همت خود ماست که کار به نتیجهُ دلخواه مان برسد. هیچ تضمین دیگری نیست، نه داخلی و نه خارجی. به هیچ جای دیگر هم نمی باید امید بست.
پرسش: در شرایط و اوضاع جهانی و بویژه منطقه، که قدرت های بزرگ خواستار تجزیه ی ایران هستند، فکر نمی کنید با انقلاب فرصتی برای دخالت خارجی باشد؛ چیزی که در سوریه شاهد آن هستیم ؟
پاسخ: متأسفانه این حرف تان بسیار درست است. بله، در کمین هستند و موقعیت بسیار تنگ است. بخصوص با توجه به این امر که قدرت هایی که ذکرشان رفت از امکانات و اسبابی برخوردارند که مخالفان حکومت به خواب هم نمی توانند ببینند؛ ولی در مقابل باید آگاه بود که نیروی اصلی سرنگونی و اسباب اصلی کار همان مردم ایران هستند که گوش به فرمان دولت های خارجی نیستند و قرار هم نیست که باشند. فقط اینها هستند که می توانند رژیم را سرنگون کنند و در این زمینه از قدرت های بزرگ کاری ساخته نیست و البته هدفی که اینها دارند سوء استفاده از همین قدرت مردمی است و باید مردم را به این امر متوجه نمود.
به دلیل خطر این وضعیت است که تصور می کنم مردم ایران در شرایط فعلی تمایل چندانی به درگیر شدن در مبارزه از خود نشان نمی دهند. به تصور من، تا وقتی که بحران فروکش نکند و موقعیت استراتژیک ایران تثبیت نشود و داستان اتم ـ که البته بیشتر هو و جنجال است تا چیز دیگر ـ ختم نگردد، احتمال اینکه جنبشی برای ساقط کردن رژیم شکل بگیرد بسیار کم است. یکی از دلایل اقبال به این داستان بی عاقبت اصلاح طلبی هم را نیز می توان همین ترس از دگرگونی وسیع دانست، نه از نفس انقلاب، بلکه از امکانی که چنین وضعیتی برای سوء استفاده جویان خارجی فراهم می آورد.
البته استحکام ایران به عنوان کشور، به رغم تمام حرف های سستی که راجع به آن می زنند، با کمتر کشوری قابل مقایسه است، ولی احتیاط هم شرط است. اولین احتیاط هم آگاه بودن و آگاه کردن مردم است به مشکلات حاضر تا گول تبلیغات نازلی را که به اسم بسط دمکراسی و در حقیقت برای از هم پاشاندن مملکت، انجام می شود نخورند. یادآوری کنم که در انقلاب مشروطیت هم موقعیت چندان سهل نبود ولی آنچه که کشور را به راه درست برد دلبستگی مردم کشور به ایران بود. کلید نجات ایران همیشه در دست مردم ایران است نه کس دیگر و اگر درست عمل کنند از پس همهُ مشکلات برخواهند آمد.
پرسش: با توجه به اوضاع منطقه و با عطف نظر به خاطره ی تلخ انقلاب 57 و نیز این امر که بخش بزرگی از نیروهای فعال سیاسی که عمدتاً چپ انقلابی بودند و اکنون اصلاح طلب شده اند و نیز هواداران موسوی و کروبی، لیبرال های براندازها را همتراز با مجاهدین و سلطنت طلبان قلمداد می کنند، و نیز با در نظر گرفتن اینکه شما که هوادار دموکراسی لیبرال و لائیک هستید در اقلیت قرار دارید، چقدر امیدوارید که خط براندازی شما موفق شود؟
پاسخ: از بابت تبلیغات حق با شماست. بسیاری این حرف نادرست را تبلیغ می کنند که براندازها همه یکی هستند. همانطور که اشاره شد سخن بی بنیاد است زیرا اشتراک روش به معنای اشتراک هدف نیست و براندازی یا انقلاب هم همیشه به نیجهُ مشابه نمی رسد تا بخواهیم چنین سخنی را بپذیریم. اینکه لیبرال ها و لائیک ها در اقلیت هستند مبتنی بر هیچ آماری نیست. اگر اسباب تبلیغات و سر و صدای رسانه ای را بخواهیم معیار قرار دهیم این حرف درست به نظر می آید ولی نکته در اینجاست که تبلیغات گروه های سیاسی را نمی توان مترادف گرایش های مردم گرفت. البته آنهایی که پول و وسیلهُ بسیار دارند می کوشند چنین وانمود کنند ولی این هم جزو تبلیغات آنهاست و اصلاً نباید جدیش گرفت.
به تصور من بخت اصلی روشی که پیشنهاد می کنم از این بر می خیزد که از یک طرف با شرایط موجود تاریخی، یعنی روبرو بودن با رژیمی مذهبی که اصلاح بردار نیست، منطبق است و از طرف دیگر جوابگوی خواست مردمی است که بنا به تمامی قرائن موجود مایلند تا در فضایی آزاد و دمکراتیک زندگی کنند و یک قرن است که در این راه می کوشند. خواهید گفت که آیا اینها کافی است تا پیروزی را تضمین کند؟ عرض خواهم کرد که خیر، به هیچوجه، ولی تصور می کنم که راه پیروزی را بهتر از هر گزینهُ دیگری صاف می کند.
گذشته از بخت پیروزی این روش، از امید صحبت کردید. البته امید در نهایت و فی نفسه تابع حساب منطقی نیست یا لااقل به حساب منطقی ختم نمی شود. امید بیان نوعی اعتقاد مثبت است به سیر وقایع که با منطق صرف قابل اثبات نیست، چون بیان نوعی خواست درونی هم هست، امید همیشه انعکاس آرزوهای ما هم هست.
این امیدی که من به آیندهُ ایران دارم و طبعاً به پیروزی روشی که پیشنهاد می کنم این هر دو عامل را در خود دارد، هم ارزیابی منطقی و هم آرزو پروری. به این مسئله آگاهم و نمی خواهم که یکی را بپوشانم، نه در نظر خودم و نه دیگران. باید به هر دو آگاه بود و با آگاهی به محدوديت ها و خطرات کار عمل کرد و طبعاً ریسک را هم پذیرفت. تاریخ بنگاه بیمه ندارد و جز این نمی توان کرد.
پرسش: می دانیم که براندازی در رژیم های دموکرات معنا ندارد ولی در یک رژیم توتالیتر براندازی با رژیم تا دندان مسلح خسارات و هزینه های بسیار دارد و بی طرفی یا همراهی برخی از نیروهای مسلح ضروری است و شاید بدون آن غیرممکن باشد؛ در این مورد چه باید کرد؟
پاسخ: معمولاً در هر انقلابی نیروهای مسلح در وهلهُ اول به سود حکومتی که نان شان را می دهد عمل می کنند و تصور نمی کنم که بتوان انقلابی را پیدا کرد که نیروهای مسلح از اول به آن پیوسته باشند. ولی در دنبالهُ کار بالاخره در جایی این رابطه سست می شود و نیروهای مسلح یا از سرکوب صرف نظر می کنند یا اینکه مستقیماً به مردم می پیوندند.
طبیعی است که باید در مرحلهُ اول کار خطر را پذیرفت و کوشید تا هر چه زودتر ارادهُ حکومت و این نیروها را سست کرد. تبلیغاتی که برای پیشبرد انقلاب خواهد شد طبعاً نیروهای مسلح را هم هدف می گیرد. روشن است که اینها هم جزو مردم ایران هستند و تیغ کشیدن به روی هموطنان شان برایشان امر طبیعی نیست. به همین دلیل است که حکومت ها می کوشند تا خواهندگان تغییر را خائن و وطن فروش و … وانمود کنند تا بتوانند نیروهای مسلح را به سرکوب آنان راضی و ترغیب نمایند، وگرنه هیچکس به این راحتی هموطنانی را که خواست های مشروع دارند هدف گلوله قرار نمی دهد.
از سوی دیگر نیروهای مسلح، در عین تسهیلات نسبی که حکومت های مختلف برای آنان قائل می گردند، به هر صورت کمابیش مثل باقی مردم زندگی می کنند و اصولاً دلیلی ندارد که خواست هایشان برای نوع زندگی با دیگران متفاوت باشد، اصولاً بخواهند حرف زور بشنوند و…
به هر حال ما هنوز در مرحلهُ اول راه براندازی هستیم و افکارمان و بخصوص شعار لائیسیته، چنان که باید رواج نگرفته است. این سخنان باید هر چه بیشتر در بین مردم ایران رواج بگیرد و از آنجا که نیروهای مسلح از هدف های تبلیغاتی مهم هر انقلاب به شمار می آیند، باید این سخنان را به میان آنها هم برد.
باید توجه داشت پیروزی در همه گیر کردن شعارهاست که باعث خواهد شد تا تغییر و جابجایی نظام سیاسی با نرمی هر چه بیشتر انجام بپذیرد. از آنجا که حرف مان را با اشاره به مسئلهُ خشونت شروع کردیم، می توانیم با بازگشت به همین مضمون ختم اش کنیم. تبلیغات هرچه مؤثرتر و همه گیرتر و در جمع موفق تر باشد، پیروزی با خشونت کمتر انجام خواهد گرفت. اگر با خشونت مخالفیم بهتر است بر سعی و کوشش تبلیغاتی خودمان بیافزاییم.
چهاردهم اوت 2013