Home سخن روز آرشیو سخن روز نه گاندی، نه گوارا – رامین کامران

نه گاندی، نه گوارا – رامین کامران

یکی از مشکلات اصلی ما در طرح اندازی مبارزه با نظام اسلامی، مسئلهُ «خشونت» است که هنوز تکلیف مان را با آن روشن نکرده ایم. مدتی ست که دائم شعار احتراز از خشونت را به گوش مان می کنند؛ از طرف مقابل هم صحبت از مبارزهُ مسلحانه دارد دوباره مطرح می گردد. این دو خطا مکمل هم است. وحشت از خشونت و شیفتگی نسبت به آن، هر دو نشانهُ سردرگمی است در مقابل این پدیده. خشونت، چه حاضر و چه غایب، هر قضاوتی راجع به خودش و هر تصوری راجع به استفادهُ از آن داشته باشیم، در مبارزه نقش محوری خواهد داشت. پس باید ببینیم از آن چه می توان طلبید و چه نمی توان؛ و چه موضعی می توان و می باید در قبال اش اتخاذ نمود.
از مبارزهُ بی خشونت شروع کنیم که این روزها مد است و فضای زیادی به تبلیغ آن اختصاص یافته است.

خشونت گریزی

گفتاری که خشونت گریزی را در مبارزهُ سیاسی ترویج می نماید، دو چهره دارد. یکی خشونت گریزی مطلق که این کار را هدف محسوب می کند و دیگر خشونت گریزی به عنوان روش مبارزه که وسیله اش می شمارد. این دو بی ارتباط نیست و آنچه که در عمل واقع شده این است که اولی دومی را در خود تحلیل برده.

احتراز از خشونت به عنوان روش مبارزه، بر این اساس استوار است که اگر ما خشونت نشان ندهیم، خود حکومت، پس از اینکه متوجه شد قادر به حذف مخالفت نیست، دست از خشونت خواهد کشید و تسلیم خواسته های ما خواهد شد. تصویر، همین طوری، زیاده از حد ساده و ابتدایی به نظر می آید و باید در آن دقیق شد. این روش که از وجهی از مبارزات استقلال طلبان هندی یا حق طلبی سیاهان آمریکایی و آفریقایی، الهام گرفته شده است، در حقیقت روی افکار عمومی طرف مقابل حساب می کند، نه روی نازک دلی نیروهای مسلحش. هدف آن تأثیر نهادن روی مردمی است که نیروهای سرکوبگر به آنها تکیه دارند، یا به هر ترتیبی در خدمت آنها هستند و از آنها حرف شنوی دارند. در یک مورد مردم و افکار عمومی انگلستان هدف بودند، در مورد دیگر آمریکا و آفریقای جنوبی، مردمانی زیسته در دمکراسی و خواه ناخواه متأثر از ارزش های آن. این را هم اضافه کنم که در هیچ کدام از این سه مورد کار به این اندازه یکسره و ساده و بی خشونت نبود که برخی مدعیند و این تصویری که از وقایع تاریخی به همه عرضه می گردد، بسیار ابتدایی و غیردقیق است.

نکته ای که باید بدان توجه داشت، این است که ما با افکار عمومی کشوری طرف نیستیم که بخواهد دلش به حال ما بسوزد و نیروهای مسلحش را از خشونت نسبت به ما بازبدارد. افکار عمومی ایران، تا حدی که می شود از چنین چیزی صحبت کرد، همان مردمی هستند که مانند ما فکر می کنند و از دست این حکومت به تنگ آمده اند و از آنجا که بر آن اختیاری ندارند، دلسوزی شان برای ما به کارمان نمی آید و به هر صورت کوشش برای جلب همدردی شان تحصیل حاصل است. شاید حداکثر بتوان به این امید بست که تماشای ضربه دیدن مبارزان به میدان بکشاندشان، البته نه به عشق کتک خوردن، برای پیش بردن مبارزه. حریف ما هم که چندان پابند ارزش های دمکراتیک و انسان دوستانه نیست که قرار باشد دلش به حال ما بسوزد.

نقطهُ اتکای این روش به ظاهر سیاسی که در عمل به الزامات عمل سیاسی بی اعتناست، در حقیقت، خشونت گریزی مطلق و بی قید و شرط است که اساساً اخلاقی یا مذهبی است و ابداً ربطی به سیاست ندارد. این است که مایهُ اصلی اعتبار تراشیدن برای گفتار خشونت گریز شده است و رواجش، صرفنظر از صداقت یا بی صداقتی آنهایی که ترویجش می نمایند، هم به فکر و عمل مبارزه لطمه زده و هم موجب ره گم کردگی بسیاری گشته است.

متأسفانه یکی از مشکلاتی که در کار مبارزه با آن روبرو هستیم، مواجهه با یک رشته ژست های اخلاقی و گاه مذهبی است و یادآوری دائم کارهایی که نباید کرد، تؤام با این ادعای نابجا که ما داریم از موضعی بالاتر از سیاست حرف می زنیم و همه باید حرف ما را گوش کنند. جواب این است که اولاً مذهب کاری به سیاست ندارد، چه اسلام، چه بودایی گری چه هر مذهب دیگر. البته اخلاق اهمیت خود را دارد، ولی وقتی کسی در بارهُ سیاست حرف می زند باید منطق آنرا هم در نظر بگیرد. می توانیم از سیاست رو برگردانیم و دنبال چیزی برویم که مهمتر یا بهتر یا برتر از آن میش مریم، ولی موضع بالاتری نداریم که در آن قرار بگیریم و سیاست را تابع و ضمیمهُ آن بشمریم. بی توجهی به منطق سیاست یا مختل کردنش، با چنین بهانه هایی بیجاست. این نوع ادعاها و خودنمایی ها به این میماند که کسی برای اثبات شیک پوشی خود، در میدان تنیس هم با اسموکینگ ظاهر شود. اگر کسی جداً معتقد است که دارد به کاری برتر از سیاست می پردازد، به همان کار برسد بهتر است تا دائم در میدان بحث سیاسی اختلال و برای دیگران مزاحمت ایجاد نماید. دست نبردن به خشونت البته عملی است پسندیده، ولی دست نبردن به خشونت در جایی که باید، بسیار ناپسند است. نمی توان یکی را بنا بر تعریف اخلاقی شمرد و دیگری را نه. آنچه اخلاقی است، بجا به کار بردن خشونت است، نه حذف آن. ملت ایران دارد از نفس خود دفاع می کند، به چه عنوان میتوان به دستاویز اخلاق از کاربرد خشونت منعش کرد؟

وقتی خشونت گریزی مبدل به ارزش مطلق می شود، خودش تبدیل به هدف می گردد و دیگر وسیله نیست، چه برای براندازی و چه برای کار دیگر. قبول این دیدگاه شاید برای پیروزی بر نفس امّاره مناسب باشد ولی در مبارزهُ سیاسی مترادف قبول پیشاپیش شکست است. مشکل اصلی ما گردآوری نیروست برای براندازی ولی در شرایط فعلی تعداد نبایدگویان بسیار بیشتر از آنهایی شده که می گویند باید کاری کرد. در نتیجه، مبارزهُ ما به ماشینی مانند شده که موتورش کار نمی کند ولی عده ای دورش جمع شده اند و مصرند که باید ترمزش را تعمیر کرد.

رواج گفتار خشونت گریز، مبارزه با نظام اسلامی را از اصل و بنیاد محدود و به عبارت دقیقتر بی اثر می کند و در حقیقت نفس خشونت گریزی را به مقام هدف مبارزه ارتقأ می دهد که باید همه چیز را به استخدام خود بگیرد. این امر باعث شده تا براندازی عملاً نزد برخی مترادف به کارگیری خشونت تصور گردد و حتی با مبارزهُ مسلحانه یکی شمرده شود.

خشونت شیفتگی

در اینجا هم می توان مثل مورد قبلی صحبت از دو برداشت وابسته به هم کرد. یکی استفاده از تاکتیک های مسلحانه در پیروزی و دیگر شیفتگی در برابر خشونت و در نهایت خود سلاح و انتظار معجزه از این وسیله. اینجا هم اولی سالهاست در دومی تحلیل رفته، از همان دوران شاه و مبارزات چریکی.

تصور رایج در باب مبارزهُ مسلحانه در بین ایرانیان به نهایت درجه ابتدایی است. زیرا در آن، خود سلاح محور توجه قرار می گیرد؛ نه به کسی که باید از آن استفاده کند توجه کافی می شود، نه به استراتژی و تاکتیکی که باید به این استفاده سامان بدهد. همین که اسلحه پیدا شد، مشکل حل است، چون راه حل، آدم و فکر او نیست، سلاحی است که به دست گرفته است. برای همین است که وقتی از علاقمندان به این روش می پرسید که استراتژی شما چیست، با سکوت مواجه می گردید. مشکل مال امروز نیست، در سالهایی هم که روش چریکی مد بود و حرفی غیر از این در بین جوانان مبارز خریدار نداشت، اوضاع از همین قرار بود. بیخود نبود که عنوان معروف ترین کتابی که در تبلیغ این روش نوشته شد «مبارزهُ مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» بود و در آن هیچکدام اینها نه درست روشن شده بود و نه از هم متمایز گشته بود.

این طرح و روش مدتهاست که شکست خورده است، لااقل در ایران. آنچه باعث شده توهمات در باب این ترتیب عمل نامعقول، دوام پیدا کند و گاه حتی امروز هم سخنانی در توجیه یا تشویق آن، از دهان برخی شنیده شود، هالهُ رمانتیکی است که از ابتدای دههُ چهل، این روش را احاطه کرده بود و بیش از متوجه کردن مردم به کارآیی آن، نظرشان را به ارزش نمادین کار، آرمان گرایی رهروان این راه، خشونت شدید ساواک، جرأت و گاه قهرمانی چریکها و خلاصه این گونه عوامل جنبی جلب می کرد. مثالی مشابه همان ژست های اخلاقی ـ مذهبی در باب مبارزهُ بی خشونت، نامرتبط با منطق مبارزه ولی مناسب برای چهره سازی.

به هر حال دخالت دادن عوامل خارجی در توجیه روشی که از بابت عملی بی عاقبت است، گرهی از کاری باز نمیکند. مشی مسلحانه نه پنجاه سال پیش در ایران کارآیی داشت، نه امروز دارد. رؤیاهای پنجاه سال پیش هم اگر کاربردی در آن زمان داشت، امروز حتماً ندارد.

اگر باز همان بساط چریک بازی راه بیافتد، باز فقط گروه معدودی از جوانان به آن خواهند گروید و در نهایت باز هم کاری از دستشان برنخواهد آمد. این افت نیروی مبارزه از همان ابتدا گریبانگیر مشی مسلحانه خواهد شد و بخش اعظم مردمی را که باید با این حکومت مصاف بدهند، از میدان مبارزه بیرون نگاه خواهد داشت و از قدم نخست، مهر شکست را بر پیشانی نبردی که بخواهد به این ترتیب پیش برود، خواهد زد. تلفات اصلی مبارزهُ مسلحانه را اینجا باید جست، نه در میان کشتگان نبرد.

این را هم فراموش نکنیم که رفتن به این راه، از همان ابتدا، هزار اشکال برای بعد از پیروزی ایجاد می کند که باید از هم اکنون به آنها نیز اندیشید و مهمترین شان معضل خلع سلاح نیروهای مسلحی است که در سیر چنین مبارزه ای شکل می گیرند و از دل آن سر برمی آورند. به راه انداختن کار، یک داستان است و متوقف کردنش یکی دیگر. موفقیت در اولی به هیچوجه ضامن کامیابی در دومی نیست.

نکتهُ آخری را هم اضافه کنم که تصویر تکمیل بشود. متأسفانه چندیست، یعنی بخصوص بعد از شروع نزدیکی بین جمهوری اسلامی و آمریکا، که مبارزهُ مسلحانه ناگهان مبلغان جدید پیدا کرده است که تا چندی پیش مطلقاً از آنها خبری نبود. طبعاً جای تعجب است که چگونه در شرایطی که حکومت دارد در مقابل مردم ایران ضعیف تر می شود، ناگهان گروهی پیدا شده اند که فکر می کنند باید دست به مبارزهُ مسلحانه برد. معمولاً این نوع مبارزه هنگامی معقول جلوه می کند که محکم شدن موقعیت استبداد، باعث می گردد تا مردم از هر روش دیگری امید ببرند و راهی مبارزهُ مسلحانه پیش پایشان باقی نماند.

دلیل این اقبال ناگهانی را باید، متأسفانه، مانند بسیاری از تحولات دیگری که در اپوزیسیون شاهد آن بوده ایم، در سیاست خارجی، یا به عبارت دقیقتر در سیاست دول خارجی، جست. طرح اندازی برای خاورمیانهُ نوین که مدتهاست در دستور کار نومحافظه کاران قرار گرفته است، پاشاندن ساختارهای موجود کشورهای در این منطقه را ایجاب می کند. مورد عراق و لیبی را دیدیم، مورد سوریه را هم که به نظر نمیاید به انجامی برسد، شاهدیم. این روش در حقیقت از بین بردن دولتها را هدف دارد که به ناچار منجر به از هم پاشیدن کشورها و ملت ها خواهد شد تا خاورمیانه را به واحدهای سیاسی کوچک و سستی تقسیم کند که برای آمریکا و بخصوص متحدش اسرائیل، قابل کنترل باشند. صحبت هایی که امروزه برای تشویق مبارزهُ مسلحانه می شنویم و فقط از دهان سالمندانی که خاطرات چریکی دوران آریامهر را عزیز می دارند، شنیده نمی شود، با این انگیزه در همه جا پراکنده میگردد. مقصود فقط دامن زدن است به هرج و مرج و در نهایت پاشاندن کشورهای مختلف منطقه و البته در صدر همهُ آنها ایران.

چه باید کرد؟

حال ببینیم که تکلیف ما بین این خشونت گریزی و خشونت شیفتگی چیست.
هدف ما براندازی نظام موجود است به قصد برپایی نظامی دمکراتیک، لیبرال و لائیک. باز هم، با استفاده از فرصت، یادآوری بکنم که براندازی، برخلاف آنچه که برخی تصور می کنند یا مصرند تصور کنند، به هیچوجه مترادف مبارزهُ مسلحانه نیست، چه چریکی و چه غیر از آن. البته مفهوم اجبار، اجبار اصحاب حکومت به وانهادن قدرت، در براندازی درج است، ولی هر اجباری با کاربرد سلاح حاصل نمی گردد تا قرار باشد هر جا کار به مخالفت و نبرد اراده ها کشید، انواع اسلحهُ سرد و گرم و ولرم مورد استفاده قرار بگیرد. مقصود ما وادار کردن حریف است به گردن نهادن به خواستمان و این کار وسایل مختلف دارد که یکی از آنها خشونت است. خشونت وسیلهُ مهمی است ولی در هر حال وسیله است. صرف نظر کردنی نیست، اما نه شیفتگی نسبت بدان درست است و نه نفرت و گریز از آن. باید راه درست استفاده از این وسیله پیدا کرد و آنرا به خدمت گرفت، نه اینکه به خدمتش درآمد.

طبقه بندی منطقی وسایل، در درجهُ اول به تناسب بالا بردن امکان پیروزی ما صورت می گیرد، اینکه بخواهیم از برخی از آنها استفاده بکنیم یا نه، حال به دلایل اخلاقی یا غیر از آن، در مرحلهُ بعد وارد ارزیابی می گردد تا برخی از وسایل را حذف کند یا ترتیب استفاده از آنها را با ارجاع به معیاری غیر از کارآیی، تغییر بدهد. ترتیب فهرست را از بخش حذفی ان شروع نمی کنند. خشونت هم از این اصل مستثنی نیست.

مخالفان نظام اسلامی، اساساً در موضع شروع به استفاده از خشونت نیستند. نه از این جهت که به گاندی یا دالایی لاما ارادت خاص دارند، اول به این دلیل اساسی که مثل هر مهاجمی صلح طلبند. توضیحی می دهم تا قضیه روشن شود و بتوانیم برویم سر دلیل دوم. مردم معمولاً خشونت و تهاجم را همنشین می شمارند و تصور میکنند که ابتدای به خشونت از سوی مهاجم صورت می پذیرد، در صورتی که به گفتهُ معروف کلوسویتز، واقع امر درست خلاف این است. او میگوید آنچه که باعث بروز جنگ میشود، عمل دفاع است نه حمله. اگر آنچه را که مهاجم طالب است به او واگذار کنیم، اصلاً جنگی واقع نمی شود و خشونتی بروز نمی کند. اگر جنگی درمی گیرد (و خشونتی بروز می کند) به این دلیل است که دفاعی هست نه فقط حمله ای. نظام اسلامی، در مقابل ما، در موضع دفاعی است چون میخواهد حاکمیتی را که از ملت به یغما برده است، برای خود نگاه دارد و اگر در مقابل خواست برحق ملت که می خواهد اختیار تعیین سرنوشتش را از دست او بستاند، مقاومت و مخالفت بکند که می کند، موجد خشونت می گردد. این از مسئولیت کلی و دلیل اول.

دلیل دوم اینکه مخالفان نظام قدرت چندانی ندارند تا بخواهند با خشونت، بازی را افتتاح کنند. نظام که چنین قدرتی دارد، همیشه و از روز اول در استفاده از خشونت پیشدستی کرده است. رفتار خشنش را در برابر مخالفان میبینیم و میدانیم با این کار میکوشد تا ما را از سعی برای پس گرفتن حقمان، منصرف بسازد و بازبدارد. مقابلهُ ما هر صورتی که بگیرد، مقابله با خشونتی است که نظام به ما تحمیل کرده است.

وقتی این فکر کمابیش بدیهی را پذیرفتیم که خشونت هم وسیله ایست مثل هر وسیلهُ دیگر و باید از آن به ترتیبی که باید استفاده کرد، می توانیم بیاییم سر ترتیبات عقلانی این استفاده و روندی که معمولاً، نه همیشه، پیدا میکند. در درجهُ اول باید به دو نکته توجه نماییم. یکی اینکه حد استفاده از خشونت را نمی توان از قبل معین نمود چون به تحول بازی بستگی دارد و از سوی یک بازیگر به تنهایی قابل تعیین نیست. دوم اینکه به همین دلیل، کاربرد خشونت از تهدید کاربرد آن جدا نیست و نکتهُ اصلی که اصلاً مورد توجه قرار نمی گیرد، در اینجاست. تهدید خشونت تقریباً همیشه بیش از خود آن مورد استفاده می گیرد. هر جا بخواهیم برای استفادهُ خویش از خشونت، از پیش حد تعیین کنیم، در حقیقت نقطه ای را تعیین کرده ایم که حریف کافیست بدان برسد تا بتواند ما را از میدان بیرون بیاندازد. به این ترتیب، از پیش معلوم او نموده ایم که در کجا خواهیم باخت یا به عبارت دقیقتر خود را بازنده خواهیم شمرد. اگر هم یکسر بگوییم که تحت هیچ عنوان دست به خشونت نخواهیم برد که بازی را قبل از شروع باخته ایم. اگر بخواهیم حتی تهدید خشونت را هم از مبارزه حذف نماییم، آنهم در مقابل جمهوری اسلامی، باید بساطمان را جمع کنیم و به خانه برویم چون هیچ بختی برای پیروزی نخواهیم داشت. در مبارزه با حریفی چون نظام اسلامی شاید بتوان از کاربرد خشونت صرف نظر کرد ولی از تهدید به این کار حتماً نمی توان. اعلام عدم خشونت از ابتدای کار، بسیار از به کار نبردن خشونت خطرناک تر است چون دستمان را در تهدید و در مانور می بندد. بی موقعی و حتی خطر گفتار خشونت گریز از حذف این بعد مهم مبارزه برمی خیزد.

هم ما و هم حکومت می کوشیم تا رودررویی را به ترتیبی تعریف کنیم و سازمان بدهیم که به نفعمان باشد و طبعاً از وسایلی استفاده نماییم که بخت پیروزی مان را افزایش دهد، خشونت هم یکی از این وسائل است. در ابتدای کار حکومت تصور می کند که استفاده از خشونت برایش بیشترین فایده را دارد. به همین دلیل هم هست که همیشه در این کار پیشدستی می کند. هر استبداد مستقر چنین رفتار می کند و نظام اسلامی از این بابت تفاوتی با بقیه ندارد. اساساً در نقطهُ شروع، هر حکومتی از انقلابیان جلوست و توان بیشتری برای بروز خشونت دارد. ولی در عین حال حرکت حکومت به سوی خشونت ترمزی هم دارد: هیچ حکومتی نمی خواهد خود را وحشی و قسی القلب نشان دهد پس میکوشد تا از خشونت استفادهُ حداقلی بکند تا موجد واکنش شدید نگردد. اما در نهایت، اگر کاربرد خشونت توسط حکومت نتوانست کارآیی لازم را نشان بدهد و مردم را به خانه برگرداند، تعادل عوض خواهد شد ـ چرخشگاه مبارزه اینجاست. چون صفوف مخالفان قویتر خواهد گشت و به همان نسبت بر امکانات آنان برای ابراز خشونت نیز افزوده خواهد گشت. از اینجاست که شعارهایی نظیر «وای به روزی که مسلح شویم» و امثال آن رواج می گیرد. ولی در این مرحله هم مانع اساسی برای جلوگیری از کاربرد خشونت رخ می نماید ـ این بار در جبههُ انقلابیان. اول اینکه اصولاً هیچ معلوم نیست این دسته از پس نیروهای مسلح رژیم بربیاید و دیگر اینکه وقتی باد به پرچمش می وزد و هر روز بر وسعتش افزوده می گردد و در مقابل، شمار دستهُ حریف کاهش می گیرد، دلیلی ندارد روش خود را عوض کند. هدف درهم کوبیدن ارادهُ رژیم است نه توپ بستن به خود آن. بازی سیاسی است و باید مردم را به سوی خود کشید. در همه حال امکان رفتن هرکدام ما به سوی خشونت مطلق بسیار کم است. از اول کار تا به آخر بین ما و حکومت دیالوگی بر سر خشونت برقرار است که نمی گذارد هیچکدام مان، بدون توجه به حریف، موضع خویش را تعیین کنیم یا تغییر بدهیم.

در جمع هر دو طرف مبارزه در دورانی که از بیشترین امتیاز برای کاربرد خشونت برخوردار هستند، با موانعی بسیار جدی و منطقی هم روبرویند که مانع رفتنشان به سوی خشونت بی مرز می شود. در مبارزهُ انقلابی، هر دو طرف، بیش از خود خشونت، از تهدید آن بهره می گیرند. منطقی هم هست که چنین باشد. از قوه به فعل آوردن تمامی خشونت ممکن، حتی در جنگ که از ابتدا تا انتها بر پاشنهُ خشونت می گردد، در موارد بسیار نادری رخ می دهد که معمولاً بدان جنگ تمام عیار یا مطلق (guerre totale) می گویند. در انقلاب که خشونت اصل نیست، این مساله از جنگ هم نادرتر است.

امکان استفاده از تهدید خشونت را برای خود محفوظ داشتن، مطلقاً لازمهُ کار است و اگر تحت هر عنوان از صفحه حذف شود، بازی به آخر رسیده است. ممنوع شمردن خشونت در حکم حذف خشونت از میدان مبارزه نیست که در هر صورت هیچگاه به تصمیم یک طرف ممکن نیست، محدود کردن میدان عمل خود است، بستن دست خود در مقابل حریفی که دستش باز است. باید توجه داشت که پیروزی بدون خشونت یا با خشونت هر چه کمتر، هم برای رژیم مطلوب است و هم، بیش از رژیم، برای ما. ترمز اصلی در اینجاست نه در پند و نصیحت های کم زحمت و گاه بی صداقت.

(۱۰ فوریۀ ۲۰۱۴) ۲۱ بهمن ۱۳۹۲