Home سخن روز آرشیو سخن روز روشنفکری عوضی- رامین کامران

روشنفکری عوضی- رامین کامران

جامعۀ ایران سال هاست که مانند دیگر کشور های جهان، در درجۀ اول نظر به کشور های غربی دارد و به طرق مختلف، پیگیر و درگیر تحولات مدرنیته در سرزمین های زادگاه آن است. تحولاتی که جهانی شده، ولی مرکز ثقلش هنوز در مغرب زمین است. روشنفکران ما نیز، در وهلۀ اول از تحولات فکری در این سرزمی نها تغذیه می کنند ـ منطقی هم هست که چنین کنند. ولی وقتی می گوییم غرب یا مدرنیته، با مجموعۀ یک دست و همگن و در نهایت تک معنایی روبه رو نیستیم. در این مجموعه همه چیز یافت می شود و گزینه ها بسیار پرشمار است. گزینش گر در انتخاب آزاد است، مسئولیت آنچه که به ما عرضه می کند با خود اوست و البته مسئولیت پذیرشش با خود ما.

در این جا می خواهم به یک شیوۀ گزینش گری اشاره ای بکنم که به تصور من بیشتر مشکل زا بوده تا مشکل گشا. یک بار به طریقی فاجعه بار در انقلاب اسلامی و امروز هم می رود تا راه خروج از نظام حاضر را مسدود کند یا این که حرکت را به بیراهه ببرد.

دفعۀ قبل

آن قدر از انقلاب اسلامی و نقش منفی روشنفکران در آن گفته اند که حد ندارد. از این حرف ها برای محکوم کردن روشنفکران و روشنفکری استفاده می شود که به نظر من حرف یاوه ایست. ولی پذیرفتن اهمیت و قدر روشنفکری در یک جامعه به معنای درست بودن و کارساز بودن هر چیزی نیست که از سوی این گروه عرضه می گردد.

شاخص اصلی گفتار روشنفکری از ابتدای سال های چهل خورشیدی تا انقلاب اسلامی، پس زدن گفتار دمکراتیک بود، خوار شمردن دمکراسی لیبرال و ارج نهادن به جایگزین هایی که در آن سال ها برایش عرضه می شد، در درجۀ اول در مغرب زمین و سپس به تقلید در ایران. می توان علل گرایش به این سو را توضیح داد و حتماً خفقان سیاسی، نبود هیچ راه اصلاح و هزار عامل دیگر را در نظر آورد، ولی به سختی می توان بر درستی این راه و روش مهر قبول زد. این سال ها دوران تفوق افکار مارکسیستی و جهان سومی و اصالت گرای اسلامی بود که با وجود سانسور و شاید باید گفت به برکت سانسور، در همه جا قابل دسترس بود و رایج. مدرنیته و در صدر آن مدرنیتۀ سیاسی، به بهانۀ دروغین بودن، طبقاتی بودن، بیگانگی با فرهنگ ایران و… پس زده شد. یادآوری کنم که حکومت، در عین دشمنی با مارکسیسم، قدر گفتار های ضد دمکراتیک اصلت گرا را می دانست. بالاخره قرار بود استبداد پادشاهی جزو فرهنگ ما باشد.

حاصل این تحول چند ساله را در انقلاب شاهد بودیم که به صورت اقبال به گفتار های ضد آزادی از سوی مردم بروز کرد و کشور را از چاله به چاه انداخت. از این سخنان، آزادی نمی توانست زاده شود و نشد. از آن روز تا به حال شاهد بازگشت به ارزش های اصیل و آغازین مدرنیته بر محور منزلت فرد و آزادی و حقوق طبیعی، هستیم. ولی باز هم گرفتار عرضۀ وسیع افکاری هستیم که خلاف این ارزش هاست و معمولاً تحت عنوان کلی پست مدرنیته از آنها یاد می شود.

به نظر من و به رغم انواع تعریف هایی که از خودمان می کنیم که پخته شده ایم، بالغ شده ایم و چه و چه، در این وضعیت، تداوم همان چیزی را می توان دید که قبل از انقلاب شاهدش بودیم. یعنی نوعی ره گم کردگی فکری و بخصوص سیاسی که باز هم دارد از هدفی که از ابتدای قرن و با انقلاب مشروطیت برای خود برگزیده ایم، دورمان می سازد و معلوم هم نیست که به کجا ختم گردد.

این هم نوعی روشنفکری است

شاید اگر بخواهم این ایستار روشنفکری را با شمارش چند خصیصه توضیح بدهم، اولین آنها تمایل به پیروی از مد روز است، مد پاریس و لندن و… درست در حد لباس و موزیک و اسباب خانه. پیروی از مد نوعی اطمینان خاطر از پیشرفت با زمان به همراه می آورد. سبک  ترین شکل کسب این اطمینان است. اگر بخواهیم بیانی فلسفی برایش به دست بدهیم، می توان به نوعی جایگزین دم دستی فلسفۀ تاریخ ترقی اش خواند یا لااقل هماهنگی با روح زمانه، جایگزینی بی رمق و سست که در ذهن مردمانی که دل به آن می دهند و مجال کاهلی را که بدان ها عرضه می دارد، غنیمت می شمرند، کمابیش کارکردی مشابه دارد.

پیروی از مد، با نوعی اطمینان خاطر نیز همراه است. همرنگ جماعت شدن، حال چه در گروهی کوچک و چه بزرگ، ما را به درستی راهی که برگزیده ایم، مطمئن می سازد و به ما اعتماد به نفس می دهد. راحتی خیالی که از این همراهی برمی خیزد، در صورت نادرست در آمدن گزینه هم به کمک ما می آید. خطایی که به تنهایی مرتکب شوید، تاوان سنگین دارد، ولی اگر هزار و یک شریک داشته باشیم، قابل اغماض می نماید. نوعی بیمۀ سهامی است که طالب بسیار دارد و هیچ هم بیفایده نیست. کوششی که در دل تاریخ می کنید، بیمه ندارد که به هدف برسد، ولی مسئولیت و مکافات بیمه پذیر است، این هم راهش.

شاخص دوم نوعی تمایل به برتر شمردن انتقاد است از طرح اندازی. انتقاد کاریست مطبوع و اگر بر مبنای قالب های پیش ساخته، عرضه گردد، آسان. گفتار انتقادی رایج در غرب، از زمانی که دمکراسی و ملحقات و تبعاتش در این خطه مسلط شده، چنان که باید، متوجه است به نقد این وضعیت. گفتار اصلی روشنفکری در این سرزمین ها نقاد است و حتی برخی معتقدند که اصلاً روشنفکری یعنی انتقاد. در نهایت این حرف را می توان پذیرفت، ولی نیز می توان پرسید که انتقادی که در غرب شکل گرفته، چه اندازه در خطه ای که امر مورد انتقاد در آن پا نگرفته، معتبر است؟

یک گرایش دیگر هم هست که باز بسیار رایج است و موقعی که نوبت پرداختن به مسائل اجتماعی به میان می آید، سریع خود را نشان می دهد: میل به قرار گرفتن در جرگۀ نیکان. گرایش سالمی است و به سختی می توان مذمومش شمرد. قرار گرفتن در فهرست مطلوب، می تواند به طرق مختلف حاصل گردد. عرضۀ گفتاری که واقعبینی در آن کم باشد، در صورت لزوم وعدۀ ناممکن بدهد، شمار هرچه بزرگتری را راضی کند و  در بند تحقق پذیری نباشد، آسان ترین راه جذب قبول عام است.

انتقادات وارداتی

امروز میتوان برای این نوع روشنفکری، مصادیق بسیار یافت که در مورد خارج نشینان ـ چنان که طبیعی است ـ رنگ و آب زیستگاه آنان را نیز دارد. به عنوان مثال بسیاری اینهایی که در آلمان زندگی می کنند، به سیاق ولایت، اصولاً باملی گرایی و نماد های آن میانۀ خوبی ندارند. چون آلمان ها دستشان از ملی گرایی افراطی سوخته، اینها نیز هماهنگ با آنها، فریاد می کشند. حال این موضعگیری در ایرانی که دولت رسمیش از بدو انقلاب کوشیده تا امت را جایگزین ملت بکند و در اثر مخالفت جامعه از فشار خود کاسته و در موقعیتی که فشار تهدید خارجی و تشویق تجزیه طلبان داخلی دست به دست هم داده تا کشور را از هم بگسلد، چه معنایی دارد، معلوم نیست. ولی مانع از این نشده که عده ای به دلیل بارانی بودن هوای برلین در تهران چتر به دست بگیرند.

بیاییم سر اینهایی که در فرانسه هستند و مختصری بهتر میشناسمشان، سر اینها و لائیسیته.

لائیسیته در فرانسه، بعد از دعواهایی که یک قرن بعد از انقلاب کبیر صورت گرفت، تثبیت شد و در قانون سال ۱۹۰۵ که متنی کوتاه ولی اساسی است، رابطۀ مذهب و سیاست را متعادل کرد. تا حدود سی سال پیش، اگر می خواستید در همین فرانسه کتابی راجع به لائیسیته پیدا کنید، گیر نمی آوردید. من همه جا را زیر و رو کرده ام و نیافته ام. اوضاع با طرح بعضی ادعا ها از سوی برخی از مسلمانان فرانسه که به هیچوجه هم اکثریت نیستند، به کلی تغییر کرد. آتش اختلاف مذهبی که بر سر کاتولیسیسم که مذهب اکثریت غالب این مملکت است، در گرفته بود و سال ها بود که با رضایت طرفین دعوا از کارکرد لائیسیته، خاموش شده بود، دوباره شعله ور شد.

مدارس دولتی کانون طرح دعوا شد. این امر مایۀ تعجب نبود و می توان گفت که دعوا به عبارتی خیلی فرانسوی هم بود. به این دلیل که مسئلۀ آموزش توسط مذهبیان و تعلیمات دینی که به آن وابسته بود، یکی از اختلافات اساسی دعوا بر سر لائیسیته بود که سابقه اش در فرانسه به قرن نوزدهم می رسید. دعوا با آزادی انتخاب بین مدارس دولتی که لائیک بود و مدارس خصوصی که مذهبیان هم می توانستند در آن تدریس نمایند و به هر صورت تعلیمات دینی هم جزو دروسش بود، آرام گرفته بود. البته هر از چندی تنشی بروز میکرد، ولی در حد قابل اداره.

درخواست تعداد کم شماری از مسلمانان ساکن فرانسه که فرزندشان را به مدرسۀ دولتی می فرستادند، ولی اصرار داشتند که دخترانشان با حجاب به مدرسه بروند، تنشی ایجاد کرد که هنوز هم موضوع بحث است ـ هرچند از شدت خودش کاسته شده. طرفداران حجاب، هم می خواستند این ممنوعیت را که به رغم مذهب اکثریت کاتولیک مملکت، برقرار شده، حفظ کنند و طوری رفتار می کردند و می کنند که گویی لائیسیته محض ذلیل کردن مسلمانان اختراع شده است. از سوی دیگر، مخالفان این کار اصرار داشتند که ممنوعیت حمل علائم مذهبی که در دبستان ها و دبیرستان ها دولتی ـ بر خلاف دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی ـ برقرار است، رعایت شود. کشمکش بسیار پر سر و صدا بود وتؤام با هزار سؤتفاهم. چیزی که به بغرنجی مسئله می افزود، گره خوردنش به موقعیت فرودست مسلمانان فرانسه بود که از مستعمرات سابق به این کشور آمده اند و چندان مورد قبول جامعۀ میزبان نیستند و از بابت تحرک اجتماعی با موانعی روشن رو به رو هستند.

طبعاً تن دادن به خواست گروه طرفداران حجاب، لائیسیتۀ فرانسه را مخدوش می ساخت. از یک سو مقاومت در مقابل این کار بود و از سوی دیگر فشار عملی برای ایجاد تغییر قانون ۱۹۰۵. خط تقسیم، تا حدی با خطی که از میان راست و چپ این کشور می گذشت، منطبق بود و روشن بود که این نیز به نوبۀ خود صفبندی را منظم می کند. در دعوای اخیر، حمله به لائیسیته به این ترتیب با حمایت از محرومان و مهاجران هماهنگ شد و رفت جزو شاخص های نیک نفسی سیاسی. یادآوری کنم که در دعوای اصلی، چپ گرایان طرفدار لائیسیته بودند و راستگرایان مخالف آن.

تا اینجای داستان روشن است و به هر صورت این مشکل هم که در حقیقت وجه مذهبیش بسیار محدود است، حل خواهد شد، ولی مشکل ما با این حکایت، تازه شروع شده. چون گروهی از روشنفکران ایرانی که در فرانسه می زیند یا لااقل به این کشور نظر دارند، همین موضع نقادان لائیسیته در فرانسه را که در محل معنایی روشن دارد و به هر صورت هم دامنه اش محدود است و به هستۀ مرکزی لائیسیته هم که سیاسی است، نمی رسد، اتخاذ کرده اند و بر اساس آن به لائیسیته ای برخی می خواهند در ایران نیز مستقر سازند تا بلکه مردم این کشور را از یوغ حکومت مذهبی رها سازند و آینده ای بهتر برای آنان بنا کنند، می تازند. حاجت به توضیح نیست که مخالفان جدایی مذهب و سیاست هم، چه در ایران و چه در خارج، چه اصولگرا و چه اصلاح طلب، مانند لاشخور مشغول تغذیه از این خوراک ناسالمی هستند که کاملاً مناسب رژیم غذایی آنهاست. وعدۀ قبلی که خیلی به مزاجشان ساخته بود. اضافه کنم که برخی منتقدان لائیسیته هم که اصرار بر آکازمیک نمایاندن سخنانشان دارند، بر خلاف ادعا، از بابت سیاسی هم چندان بی طرف نیستند.

گفتار این نقادان چند ایراد اساسی دارد. اول از همه اینکه مشکل دعوا بین مدارس مذهبی و غیر مذهبی، اصلاً در ایران موضوع ندارد. از زمان پیدایش مدارس مدرن، همه در آنها گزینۀ مطلوب را یافته اند و کسی اصرار بر فرستادن فرزندش به مکتب خانه ندارد ـ حتی روحانیان. دعوای کلاسیک در ایران، دعوای بین قوانین شریعت و عرف بوده، نه بین دو نوع مدرسه.

دیگر اینکه اصل و اساس لائیسیته سیاسی است، یعنی بیرون راندن مذهب از حوزۀ سیاست و امور دیگری که مربوط به آن می شود، از جمله آموزشی، جنبی. نمی توان بر اساس دعوایی که در کشور دیگری بر سر یک موضوع جنبی رخ داده، اصل لائیسیته را نفی کرد. اگر لائیسیتۀ فرانسوی اشکال اساسی داشت، باید در صحنۀ سیاست بروز می کرد، نه در حیاط دبستان. شاهد چنین مشکلی نیستیم.

آخر اینکه استناد به این حرف ها، برای بی اعتبار کردن لائیسیته در کشوری که لائیسیته هنوز به ان وارد نشده و بدان احتیاج مبرم دارد، علاوه بر بی موقع بودنش، بی مورد است و بی پایه.

اینها درست قالب همان حرف های ضد دمکراسی که قبل از انقلاب باب شده بود و به همان اندازه خارج از موضوع. طبیعی است که هر کس شاهد فاجعۀ انقلاب اسلامی بوده باشد و بلایی را که این گفتار های بی مسئولیت بر سر ایران آورد، سنجیده باشد، از شنیدن این قبیل سخنان برمی آشوبد. این که لائیسیته در جایی که اجرا می شود، مورد انتقاد باشد، هم پذیرفته است و هم طبیعی است. به ایران هم که بیاید، حتماً در معرض انواع انتقاد قرار خواهد گرفت، البته انتقاد هایی برخاسته از موقعیت و محیط ایران. ولی در همه حال باید حد و حدود این انتقادات و ایراد هایی را که به جدایی مذهب و سیاست نسبت داده می شود، درست سنجید وگرنه داستان به حد نوعی هوچیگری نزول می کند، بی مسئولیت و کم معنا. از این گذشته، باید پیامد های سیاسی موضعی را هم که اتخاذ می کنیم، بسنجیم. نمی توان به همین راحتی هر سخنی را تحت هر عنوانی در میانه انداخت و از قبول مسئولیت پیامد های سیاسی آن اجتناب کرد. روشنفکران ایرانی هنوز دارند کفارۀ انقلاب اسلامی را پس می دهند، این را هم به قبلی اضافه کردن، دیگر از حد تحمل مردم بیرون است.

گفتم که انتقاد از لائیسیته، هم مشروع است و هم طبیعی است. چون هیچ مشکل اجتماعی راه حلی قطعی ندارد که با اجرایش، اختلاف و بحث ختم شود. هر چاره ای، اگر هم در ابتدای کار بهترین نتیجه را بدهد، در معرض فرسایش با زمان است و باید به فراخور تحول تاریخ، تصحیح شود. فراتر از لائیسیته، اصل دمکراسی هم مشمول همین امر است. حجم انتقادات چه معقول و چه بی پایه ای که به دمکراسی می شود، اصلاً قابل مقایسه با لائیسیته نیست. ولی نباید نقد را به جای اصل گرفت و به دیگران عرضه نمود. اصل، اگر آنرا بپذیریم، در همه جا یکست، ولی نقد ترتیبات تحققش، تابع خصایص هر محل است. هر کجا که دمکراسی برقرار شود، هر روز محتاج تصحیح است و البته در معرض انتقاد. ولی می توان پرسید که آیا این ایرادگیری ها و حتی ایرادات می تواند باعث شود که نظامی غیر از آن برای کشورمان بخواهیم؟ پاسخ به این سؤال می تواند روشنگر باشد.

۱۰ فوریۀ ۲۰۲۱، ۲۲ بهمن ۱۳۹۹