ثروت مملکت شمایید- رامین کامران
وقتی سخن از ثروت ملی در میان میاید، ذهن بیشتر مردم متوجه میشود به آنچه که «ثروت های خداداد» می نامند، یعنی امکانات طبیعی کشور، انواع معادن و خلاصه ذخایری که در دل خاک ایران جا گرفته است. می گویند باید قدرشان را دانست، از آنها درست استفاده کرد، نگذاشت تا بیگانه غارتشان کند و…
این دید در درجۀ اول متمرکز است بر ذخایر نفتی که چندین سال است، به رغم غارت دراز مدت خارجی و اسراف و نادرستی های داخلی، ممر اصلی درآمد کشور بوده است و در درجۀ دوم، منابع مشابه که ارزششان هم هیچ کم نیست، ولی کمتر در معرض دید قرار می گیرد.
حرفی که می خواهم بزنم، سخن ساده ایست و به هیچوجه هم بکر نیست. قصد از طرحش، عرضۀ آگاهی جدید نیست، اصرار بر توجه به چیزی است که تا به حال بسیار شنیده اید: این که ثروت اصلی ایران، مردمش هستند، نه دخایر طبیعیش. اگر کشور ما از بابت منابع طبیعی غنای حاضر را نداشت، شاید آسان تر و زودتر می توانستیم این نکتۀ مهم را محل توجه قرار بدهیم. ولی وقتی به وجود ثروتی خو گرفته ایم که بی خون دل به کنار آمده است، سهولت گزینی که خواه ناخواه از این موقعیت می زاید، حواسمان را کند می کند از توجه به بسیاری مسائل گاه اساسی، بازمان می دارد.
شاید یکی دیگر از دلایل بی توجهی یا کم توجهی ما به ثروت انسانی کشورمان، این باشد که همدیگر را زیاد دوست نداریم و در نهایت خودمان را هم چندان دوست نداریم. این دو به هم بسته است، اگر برای خودمان عزت نفس قائل نباشیم از تعمیم این حرمت به دیگران نیز عاجز خواهیم بود. مقصودم از عزت نفس غرور کاذبی نیست که دائم در گوشه و کنار می بینیم، این لاف زدن پیش خود و خودی و بیگانه که بانگ تهیش را هم خود می شنویم و هم دیگران.
عزت نفس، غرور صادق است، آنی که تکیه به توانایی موجود و عینی ما دارد و به همان اندازه محکم است که بی نیاز از نمایش. به سائقۀ آگاهی از تاریخ دراز و پرشکوه کشورمان، عادت داریم دائم خود را با نیاکانمان بسنجیم و هر بار از این مقایسه سرافکنده بیرون بیاییم و اسف بخوریم که آن جوهر جادویی که آنها داشته اند و مایۀ حسرت ماست، طی تاریخ از دستمان به در رفته و بی بهره از آن، خائفیم و سرگردان.
نکته در این است که چنین جوهری در کار نبوده که امروز اسفش را بخوریم و ردش را بجوییم. آنچه ما جوهرمعجزه گر تصور می کنیم، کارنامۀ پدران ماست. آنیست که کرده اند، نه چیزی که از بطن مادر با خود داشته اند. اگر آنها توان کار های بزرگ داشته اند، دلیل نیست که ما نداشته باشیم. در حقیقت دوران دراز شکست های ماست که باعث شده تا روحیۀ خود را ببازیم. اگر چیزی از دست داده ایم، همین روحیه است نه چیز دیگر. این هم قابل بازیافت است.
اول درمان این ضعف، استقلال است. درست است که نیرو مهم است، درست است که ثروت اهمیت دارد، درست است که ناموری مایۀ سرافرازی است، ولی پایۀ همۀ اینها استقلال است. استقلال است که به همۀ اینها فرصت کارسازی عرضه می دارد. استقلال جوهر عزت نفس است. اگر نباشد به سختی می توان از نفس صحبت کرد، تا چه رسد به عزتش.
آنچه را که در پی اش هستیم، پدرانمان را واجد و خود را محروم از آن می دانیم، باید در اینجا جست. باید به هر قیمت به دستش آورد و وقتی حاصل شد، به هر بهایی از آن محافظت کرد. امروزه آنهایی که به استقلال شما چشم دارند، مانند کهنه خرهایی که در پی کالایی ارزشمند ولی کهنه هستند که ارزشش زیر کهنگی آن پنهان است و می کوشند تا از چنگ صاحب آن به درش آورند، چرب زبانی می کنند: کهنه بدهید و نو بگیرید، از هم دو سر فایده می کنید…
هیچوقت استقلال را با چیزی معاوضه نکنید، حتی با آزادی که جواهری بی قیمت است و برخی وعده اش را به شما می دهند. چون آزادی بدون استقلال نه معنا دارد و نه حتی ممکن است. اگر مصدق یک پیام داشت که به ما بدهد این بود: استقلال لازمۀ آزادی است، هر کس دومی را می خواهد، باید اولی را به دست بیاورد. این دو، یا با هم هست و یا هیچکدام نیست.
۱۵ فوریۀ ۲۰۲۱، ۲۷ بهمن ۱۳۹۹