تب یا مرگ؟ چه كسی از مرگ نظام میترسد؟- رامین کامران
تعادل قوا همیشه در ابتدای كار به ضرر انقلابیان است چون اگر غیر از این باشد كه انقلاب نمیكنند، صاف میروند مینشینند در مراكز حكومتی و مملكت را اداره میكنند. شرط اصلی به ثمر رسیدن انقلاب موفقیت در تغییر تعادل نیروست. این كار هم با سست عمل كردن ممكن نمیگردد با اعتماد به نفس، با داشتن هدف جذاب و با جلب مردم به سوی آن و با خرد كردن ارادهٌ مقاومت طرف مقابل انجام میگیرد.
چرا تب و نه مرگ
ایرانیان آزادیخواه طالب مرگ نظام اسلامی هستند اما فراوانند آنهایی كه سر و صدای بسیار میكنند ولی به بیش از تب این نظام راضی نیستند تا بتوانند از آن امتیاز بستانند. اینها را كلاً میتوان به دو گروه تقسیم كرد كه متحد طبیعی یكدیگرند: یكی اصلاح طلبان رنگ و وارنگ و دیگر دولتهای خارجی كه از ابتدا بر آتش اعتراضات میدمند.
گروه اول میداند كه اگر نظام برود در نهایت خودش هم خواهد رفت چرا كه تا این دستگاه برجاست نیمه خودی ها از اعتبار آن سهمی میبرند و وقتی رفت اینها هم با او فراموش خواهند شد. بنابراین طالب برجا ماندن همین وضع است و خواستار اعادهٌ امتیازاتی كه طی سی سال گذشته از آنها بهره ور بوده تا بتواند به همان سبك و سیاقی كه از انقلاب تا امروز زندگی كرده به حیات خود ادامه بدهد.
دولتهای غربی هم كه بخش عمده ای از توان دستگاه های تبلیغاتی شان متوجه است به تقویت همین اصلاح طلبان، نه طالب اصلاحات هستند و نه سقوط نظام. آنچه میخواهند ختم غنی سازی است و خوشحالند كه آن وحدت نسبی كه حكومت توانسته بود بر سر اتم و تحت لوای دفاع از منافع ملی ایجاد كند، با تنشهایی كه بعد از انتخابات روی داده شكسته است و فرصتی برای فشار روی دولت فعلی كه در کشمکش های هسته ای سرسختی میكند، فراهم آورده. بخصوص كه در این هیاهو مسئلهٌ مذاكرهٌ حكومت با آمریكا هم به حالت تعلیق درآمده و از حل اختلاف جلوگیری كرده است. میبینید كه استدلالشان سرراست است و به این ختم میشود كه چون دولت ایران مستبد است و مردمش را سركوب میكند باید بیشترین فشار را رویش آورد تا از غنی سازی اتمی دست بكشد! آفرین بر این منطق!
این هر دو گروه امتیاز میخواهند و از همین حكومت هم میخواهند زیرا میدانند كه از دولت ضعیف میتوان امتیاز گرفت و از دولت مرده نمیتوان. اگراین نظام ساقط شود تمام ترتیب بازی بر هم خواهد خورد. اصلاح طلبان فراموش خواهند شد و باید جای خود را به افراد دمكرات و خوش سابقه یا لااقل بدون سابقه بدهند. دول غربی هم نخواهند توانست از بهانهٌ دیوانگی حكومت و درست كردن بمب و ایجاد خطر در منطقه استفاده نمایند و ایرانیان را از دستیابی به تكنولوژی اتمی منع كنند. خلاصه اینكه هر دو طرف ضرر خواهند كرد.
اتحادشان بر سر اتم را میتوان به عیان دید. اگر دولت صحبت از معاوضهٌ اورانیوم رقیق با غلیظ بکند همین اصلاح طلبان که قرار است اهل نرمش باشند، به او یورش میبرند که داری حاصل زحمات همه را به باد میدهی تا نگذارند که از فشار دیپلماتیک خلاص شود. از بیرون هم دستهٌ دیگر که مخالف مصالحه هستند دائم میگویند که این دولت دروغگوست و اصلاً به حرفش اعتمادی نیست و مذاکره با آن ممکن نیست و باید رویش فشار آورد تا از میدان به در شود. آنچه میان دو زبانهٌ این گازانبر قرار دارد احمدی نژاد است نه نظام اسلامی. در مقابل مشکل مردم ایرن نظام اسلامی است نه احمدی نژاد و نه اتم.
توجیه این موضع
روشن است كه این انگیزه هایی كه ذكر شد هیچكدام به صراحت قابل عرضه و دفاع نیست تا بتوان به همین راحتی در میانشان نهاد و مردم را به قبول آنها مجاب كرد. پس باید بهانه های دیگری جست و آنها را عرضه كرد. بهانه ها البته بسیار است ولی همه در نهایت متكی است به استدلال در باب تناسب قوای مردم و حكومت و فراخواندن مخالفان به «واقع بینی». ببینیم كه این واقع بینی از چه قرار است.
صورت اولش این است كه باید نیروهای دو طرف را سنجید و چنین سنجشی حكم به این میكند كه مردم برای «براندازی» نیرو ندارند پس باید به كمتر از آن رضایت بدهند. گاه نیز گفته میشود كه چون نیرویمان كافی نیست باید مرحله به مرحله عمل كنیم. از اینها گذشته، تبلیغ «عدم خشونت» هم هست: به همه یادآوری میشود كه اصلاً نباید دست به خشونت برد چون نه در شأن آدم دمكرات و باتربیت است و نه كارساز چون حكومت را وامیدارد كه در مقابل خشونت بیشتر نشان بدهد و مردم در این میان بازنده خواهند بود.
طبعاً اگر بخواهیم نیروی مردم را با نیروی دولت بسنجیم و به این نتیجه برسیم كه مردم قدرت كافی ندارند باید بپذیریم كه برای هیچ كار ندارند. فقط مسئلهٌ براندازی نیست، با در نظر گرفتن موضع حكومت كه به راه آشتی نمیرود و چیزی هم از همه طلبكار است، اگر مردم توان این را داشته باشند كه خواسته های كوچك خود را به حكومت بقبولانند و به عقب نشینی وادارش سازند، قادر خواهند بود تا پرتگاه سقوط هم هولش بدهند، اگر هم نبودند كه هیچ.
كمتر خواستن نه ضامن نرمش حكومت است و نه افزایش نیروی مردم. اول از همه هیچگاه معلوم نیست كه این «كمی» كه باید از حكومت خواست چیست و از چه قرار است چون مردم از ابتدای كار كمترین طلب ممكن را از حكومت كردند و خواستند كه وقتی همهٌ محدودیت ها را می پذیرند و از بین نامزدهایی كه از هزار غربال رد شده اند و در بستگی شان به میراث خمینی و پابندیشان به نظام جای كوچكترین تردیدی نیست، یكی را برمی گزینند، دولت هم این انتخاب را بپذیرد كه دیدیم نپذیرفت. دیگر كمتر از این چه؟
از این گذشته، آیا میتوان با كاهش مطالبات جنبش مردمان پرشمارتری را به سوی آن جلب كرد یا در صفوف آن نگاه داشت؟ وعدهٌ كمتر و مشتری بیشتر؟ به این حساب اگر هیچ وعده ای ندهیم لابد همهٌ مردم ایران دنبالمان خواهند آمد! اگر قرار باشد مردم در حركتی شركت كنند برای به دست آوردن چیزی است كه ندارند ولی به دست آوردنش را ممكن و مطلوب میشمارند. واقع بینی، برخلاف آنچه كه برخی مایلند وانمود كنند، در درجهٌ اول در خواستن چیزی است كه ممكن است، سختی و آسانی مسئلهٌ بعدی است. برقراری آزادی در چارچوب نظام اسلامی مطلوب مینماید ولی در حكم جمع اضداد است. نباید این قبیل تصورات غیرممكن را در بین مردم رواج داد. بین كار آسان نما و غیرممكن از یك طرف و مشكل و ممكن از طرف دیگر دومی را باید انتخاب كرد چون میتواند به نتیجه برسد. به هر حال اگر دنبال كار كم زحمت هستیم هیچ كاری از خیالپردازی آسانتر نیست. ماشاالله هم بی ثمر است و هم بی خطر.
خشونت را هم باز باید تكرار كرد كه از ابتدای جریان كار حكومت بوده است وگرنه مردم كه دست به این كارها نزدند تا موقعی كه كاسهٌ صبرشان لبریز شد. به هر صورت حاجتی به نصیحت نیست. مردم تا جایی كه بتوانند از خشونت احتراز میكنند چون سلاحی ندارند و طرفشان هم مسلح است، به عشق كتك خوردن كه به خیابان نیامده اند. دورهٌ تئوری های چریكی هم كه سرآمده و اصلاً كسی برنامهٌ مسلح شدن و آرتیست بازی ندارد.
خلاصه كنم، آنچه در باب نیروی دو طرف و تناسب آنها گفته میشود تا با ظاهر خردمندانه و خیرخواهانه مردم را به آهسته كردن گامهایشان تشویق كند در حقیقت برای پوشاندن هدفی عرضه میشود كه این دو گروه برگزیده اند و میخواهند بدون بحث و به طور غیرمستقیم به مردم بقبولانند. دعوای اصلی در اینجاست و در اصل بر سر هدف است نه نیرو. همین گزینش هدف است كه راه مبارزان واقعی را از كسانی كه تحت عنوان مبارزه در میدان جولان میدهند، متمایز و مجزا میكند. یك گروه مرگ نظام را میخواهد و گروه دیگر فقط ضعفش را تا بتواند از آن چیزی بستاند.
یادآوری میكنم كه در ابتدای انقلاب همیشه نیروی مردم از حكومت كمتر است. انقلاب بر خلاف جنگ، با نیروی نقد انجام نمی پذیرد، همهٌ انقلاب ها با نیروی نسیه ای شروع میشود كه در طول فرآیند انقلابی نقد میشود. تعادل قوا همیشه در ابتدای كار به ضرر انقلابیان است چون اگر غیر از این باشد كه انقلاب نمیكنند، صاف میروند مینشینند در مراكز حكومتی و مملكت را اداره میكنند. شرط اصلی به ثمر رسیدن انقلاب موفقیت در تغییر تعادل نیروست. این كار هم با سست عمل كردن ممكن نمیگردد با اعتماد به نفس، با داشتن هدف جذاب و با جلب مردم به سوی آن و با خرد كردن ارادهٌ مقاومت طرف مقابل انجام میگیرد.
دكور كهنه
وقتی از نزدیك نگاه كنید می بینید كه بسیاری دستگاه های تبلیغاتی در حقیقت میكوشند تا با این قبیل حرفها مردم را در همان حال و هوای اصلاحات نگاه دارند تا یك وقت كسی باورش نشود كه تغییری اساسی حیات سیاسی ایرانیان هم ممكن است و دست به كاری بزند. طول چند سالی كه دور دور اصلاح طلبی بود این جناح نه فقط مردم ایران بلكه حتی مردم دنیا را منتر این حرفها كرده بود كه اصلاحات دارد معجزه میكند و همه چیز را درست میكند. اگر میپرسیدید چگونه جواب از آرایش سر جوانان یا فستیوالی شدن این فیلم و آن فیلم میگرفتید و اگر اصرار میكردید كه بالاخره كی قرار است به نتیجه برسیم وعدهٌ سرخرمن تحویلتان میدادند.
در حقیقت كاری كه امثال خاتمی و پامنبری های ریز و درشتش میكردند این بود كه به سبك فیلمهای قدیمی دكوری نقاشی كرده بودند و دوره میگرداندند تا هر كس در پرسپكتیو آن قرار گرفت مشكلات حل ناشدنی امروز را فراموش كند و دل به آینده ای كه در برابر چشمش نقش شده ببندد: دیروزمان خراب بود، امروزمان بهتر شده ولی اگر دنبال خاتمی راه بیافتید فردایی درخشان در انتظار شماست. امروز هم دستمایه شان غیر از این نیست، فقط رنگها را جلا داده اند و به جای یكی دو قهرمان دارند. پول و امكاناتشان را هم كه می بینیم چیست.
وسیلهٌ مهار
حال از صحنه پردازی و این دوز و كلكها گذشته، وسیلهٌ اصلی مهار جنبش اعتراضی در اختیار گرفتن رهبری آن است. از آنجا كه داشتن رهبری كارآمد و محكم شرط لازم پیروزی است، باید رهبری را ضعیف نگاه داشت. این را هم اصلاح طلبان فهمیده اند و هم تبلیغات چی های خارجی.
ضعیف نگاه داشتن رهبری دو راه دارد: یكی اشغال كردن موضع رهبری و كاری نكردن و دیگر پراكندن این فكر كه جنبش حاجت به رهبر ندارد و مردم خودشان رهبر خودشان هستند. این دو مضمون مكمل هم است و میبینیم كه هر دو از هزار بلندگو تبلیغ میشود و بوقهای تبلیغاتی اصلاحاتی با دو رسانهٌ اصلی خارجی و فارسی زبان (یعنی صدای آمریكا و بی بی سی) در این زمینه هماوا هستند. اصرارهایی كه اخیراً برای اثبات رهبری دوقلوها انجام میگیرد و نیز بحثهای مضحكی كه گاه بر سر محاسن نداشتن رهبری و «هر سرباز یك رهبر» و… مطرح میشود و از طرح درست و بالطبع حل مسئله جلوگیری میكند، دائم از این هر دو سو و به صورت استریوفونیك گوشمان را میخراشد.
از یك طرف صحبت از این میشود كه جریان رهبر لازم دارد و از قضا رهبرانی هم دارد كه حی اند و حاضر، پس بیخود دنبال كسی دیگر نگردید، باید گوش به حرف همینها بكنید. اگر بپرسید كه اصلاً حرف حساب اینها چیست و هدفشان كدام است كه مردم را به سوی آن رهبری سازند جواب درستی تحویل نمیگیرید و اگر خیلی اصرار كنید میگویند این دو نفر رهبر نیستند و خودشان میگویند كه «نماد» حركت هستند و با بقیه همراهند. اگر بگویید كه اگر اینطور است پس دنبال رهبر پیدا كردن برویم میگویند نه چرا راه دور میروید؟ درست است اینها نمادند ولی كار رهبر را هم میكنند! خدا پدر مردم را بیامرزد كه در این میان چندتا شعار جدی و محکم دادند كه آبروی همه به كلی نرود، وگرنه دنیا خیال میكرد ایرانیان هر سی سال یك بار حمله ای میشوند و انقلاب اسلامی میكنند.
از طرف دیگر برای فواید بی رهبری تبلیغ میشود. همین باعث شده تا برخی اشخاص ساده دل تصور كنند این قضیه نوآوری تاریخی مهمی است كه ایرانیان برای اول بار موفق به انجامش شده اند و باید بابت آن بر خود ببالند. دل دادن به این خیال یعنی محول كردن اختیار جنبش به این میل های سیلابی و رهنمودهای اینترنتی و تلویزیونی كه سر بسیاری را به خود مشغول كرده. شعارها و راهكارهایی كه به این طریق و اكثراً به صورت بی نام و نشان در بین مردم رواج داده میشود موجد تصور خودرهبری یا خودسالاری جریان است چون این توهم را ایجاد میكند كه افرادی غیرمرتبط با یكدیگر و اهل مبارزه از نقاط مختلف شعارهای مشابه عرضه میكنند و برنامهٌ عمل مشابه تبلیغ مینمایند و وحدت از دل خود حركت میجوشد. باید گفت كه وحدت خواست میتواند از همفكری بجوشد ولی میباید توجه هم داشت كه وحدت عمل مدیریت میخواهد و خلق الساعه نیست. یا كسی اداره اش میكند كه مردم میشناسند و قبولش دارند یا اینكه اصلاً داستان صورت دیگری میگیرد.
آیا با این كارها میشود جنبش را مهار كرد؟
برای اینكه تا آخر مطلب منتظر معلوم شدن اسم قاتل نمانید از همینجا عرض میكنم كه خیر، به دو دلیل.
اول اینكه دو گروهی كه ذكرشان رفت میخواهند جنبش را كند كنند ولی مایلند زنده نگهش دارند تا فایده ای را كه باید برساند. پس باید لااقل ادای حركت دربیاورند تا مردم به خانه بازنگردند و داستان تضعیف حكومت ختم نشود. دوم این كه جنبش دور خودش را گرفته و همه چیزش به حكم رهبری و میل ها بی نام و نشان و توصیه های غیرمسئولانهٌ این و آن نیست، حال هر قدر هم برای این رهبری تبلیغ بشود و هراندازه هم پیام و پیامك برای مردم فرستاده شود.
راه چاره ای كه برای اولی در میان نهاده شده معلوم همه هست. میبینیم كه رهبران اسمی جریان كه اعتبارشان از روز اول سیر نزولی طی كرده است برای عقب نماندن از حركت و محض ابراز حیات ناچارند بالاخره حرفی بزنند تا مردم تصور نكنند كه چله نشسته اند. ولی خوب باید حرفی زد كه مختصری معنا داشته باشد و مردم را جلب نماید. اشکال در این است که چنین كاری جز با حرکت به سوی خروج از نظام ممكن نیست.
خواست اخیر كروبی برای حذف نظارت استصوابی از این دست مساعی است و ظاهراً بر اساس این تصور انجام گشته كه چنین كاری در حكم تغییر قانون اساسی نیست و فقط چیزی را كه به صراحت در این قانون ذكر نشده و مانع بیان آزاد گزینه های سیاسی مردم است، حذف خواهد كرد. ظاهراً این شخص كه دائم همه را به احتراز از دادن شعارهای «ساختار شكن» تشویق میكند، متوجه نیست كه حرف خودش به طور غیرمستقیم ساختار شكن است! این حرف از سوی كسی كه خود سالها از بهره وران اصلی این نوع نظارت بوده و حتی موقعیت فعلی خود را هم در اصل مدیون آن است، جالب میبود اگر با ناآگاهی به اهمیت این نوع دستكاری در آرأ همراه نبود. برای روشن شدن قضیه كه خالی از نمك هم نیست باید مختصری توضیح راجع به قانون اساسی جمهوری اسلامی بدهم. البته همین یك كار ما مانده بود كه بنشینیم و این قانون را برای خود اسلامی ها توضیح بدهیم ولی چاره ای نیست. این هم ستم مضاعفی است كه نصیب ما شده، كسی چه میداند، شاید روزی توانستیم بابتش ادعای خسارت كنیم…
این نظام نظامی توتالیتر است و یكی از نقاط ضعف عمدهٌ آن از روز اول نداشتن حزب واحد بوده است چون حزب جمهوری اسلامی اش كه ساختهٌ بهشتی بود چند سال بیشتر عمر نكرد. حزب واحد (هر جا كه باشد) با احزابی كه در نظامهای كثرت گرا میبینیم فقط تشابه اسمی دارد وگرنه كاركردش با آنها به كلی متفاوت است. احزاب دمكراتیك وظیفهٌ گردآوری طرفدار و جلب آرأ را بر عهده دارد ولی حزب واحد نه لازم است رأی جمع كند و نه مردم را جلب كند چون در این دو زمینه صاحب انحصار است. كاركرد اصلی این حزب تولید وحدت است، وحدت بین ملت و دولت با حزب و تحلیل بردن اینها در هم. این كار كه در همه جا غیرممكن است (اگر بتوان چنین اصطلاحی به كار برد) در جمهوری اسلامی غیرممكن تر است، چون در موارد دیگر فقط پای حاكمیت در میان است ولی در اینجا عصمت هم در بازی نقش ایفا میكند و به عبارتی ارادهٌ الهی را هم باید با باقی آنچه شمرده شد جمع آورد و هماهنگ کرد. از آنجا كه این نظام حزب واحد ندارد وظیفهٌ تولید وحدت (مصنوعی) در عمل بر عهدهٌ شورای نگهبان افتاده که در اصل به این مقصود تأسیس نشده بود. اگر نظارت استصوابی حذف شود و دستگاه دیگری این كار را بر عهده نگیرد، قانون اساسی رژیم فلج خواهد شد چون هماهنگی مصنوعی بین خواست مردم و خواست روحانیت كه با تقلب درهر دوی آنها حاصل میشود، محو خواهد گشت و نهادهای حكومتی از كار باز خواهند ماند.
اگر این شخص ملتفت نیست كه حرفش ساختار شكن است به این دلیل است كه مثل همهٌ اسلامگراها سالها به لولیدن در این مردابی كه خمینی برای ما به ارمغان آورد مشغول بوده و دلیلی نداشته كه شرایط زیست بومی خود را تحلیل بكند. افق دیدش در باب نظارت شورای نگهبان هیچگاه از حد حذف رقبا و مزاحمان جلوتر نرفته است و نقش آنرا را در كاركرد كل نظام اسلامی در نظر نیاورده چون حاجتی به این كار نمی دیده است.
به تمامی این دلایل كه شمردنشان برای خوانندگان آگاه زائد بود و برای نویسنده ملال آور، احتمال پذیرفته شدن خواست كروبی از سوی حكومت در حد صفر است. اینرا نیز باز باید تكرار بكنم كه اگر زور مردم برسد كه حكومت را وادار به قبول این خواست بكنند قدرت اینرا خواهند داشت تا اصلاً كل قانون اساسی را مشمول بازبینی بكنند و اصلاً دلیل ندارد كه در این حد ابتدایی توقف بكنند.
این یکی را نیز اضافه کنم که اگر حكومت حرف كروبی را نپذیرد كه به احتمال بسیار قوی نخواهد پذیرفت، این دوقلوها باید منطقاً انتخابات بعدی (و بعدی ها را) تحریم بكنند یعنی تازه برسند به جایی كه مخالفان جدی نظام سالها قبل رسیده بودند و بابت زدن این حرف حساب كه «انتخابات در این رژیم معنا ندارد» دائم از اسلام دوستان جور و واجور گوشه و كنایه میخوردند.
و اما دلیل دوم كه اساسی تر است و اختیارش هم به دست كسی نیست مسئلهٌ دور گرفتن خود حركت است. این یكی اصولاً چاره برنمیدارد زیرا حركت مردمی را كه زمینهٌ واقعی و انگیزه های قوی دارد نمیتوان در چارچوب رهبری سست دوقلوها محبوس ساخت و در نهایت هم نمیشود با رهنمودهای قلابی و میل های سیلابی جهت داد و كنترل كرد.
حركت مردم مثل سیلی است كه در یك دره سرازیر شده و ناچار به طی مسیر آن است. همانطور كه شاه با سركوب كردن همهٌ مخالفان به غیر از مذهبی ها، برای مخالفت مردم راهی غیر از تجمع در مساجد و رفتن به دامان آخوند باز نگذاشته بود، حكومت فعلی هم راهی به جز جدا کردن دین از سیاست برای مردم باقی نگذاشته است. در این وضعیت حركت فعلی مفری به جز خروج از نظام اسلامی ندارد و راهی كه پیش پایش هست نفی قاطع این نظام یعنی رفتن به سوی دمكراسی لیبرال و لائیك است. اگر به این راه نرود بی عاقبت یا بد عاقبت خواهد شد و اگر ناآگاهانه و بی برنامه در این دره بغلطد فقط زمان و نیروی بیشتری برای رسیدن به همین هدف صرف خواهد نمود. تفاوت در این است كه دفعهٌ قبل سازمان و رهبری برای تسهیل سیر (ناآگاهانهٌ) مردم به دامان جمهوری اسلامی در میان بود كه این بار نیست، این بار راه است كه روشن است و مردم بسیار بهتر می بینند كه به كجا میخواهند بروند ولی سازمان و رهبر را هنوز ندارند که بالاخره پیدا خواهند كرد.
با وجود همهٌ این مشكلات که شمردم هر قدمی كه مردم ایران برای طلب ابتدایی ترین و به ظاهر غیرسیاسی ترین حقوق خود برمیدارند آنها را به سوی خروج از نظام میبرد. به این دلیل كه احقاق حق آنها به دلایل اساسی در چارچوب سیاسی فعلی امكان پذیر نیست و گذشت زمان یا حسن نیت این و آن هم كار غیرممكن را ممكن نمیكند. مردمی كه به پا خاسته اند انگیزه های متفاوت دارند و با هدفهای گوناگون به میدان آمده اند ولی سیر جریانات همهٌ آنها را از همه سو به طرف حصار استبداد رانده است. بیان هر اعتراض تیشه ایست كه بر این حصار فرود میاید و هرچند همهٌ ضربات به یك محل نمی خورد تا مانع را به سرعت خراب كند، هركدام در نهایت تكه ای از آن میكند و میتراشد. آنچه لازم است رهبری كاردانی است كه همهٌ ضربه ها را متوجه به یك نقطه سازد و دیوار را بشكافد. این هم چه بدخواهان بخواهند و چه نخواهند برقرار خواهد شد.
(مارس ۲۰۱۰) اسفند ۱۳۸۸