Home سخن روز آرشیو سخن روز انقلاب همین کاریست که دارید میکنید-رامین کامران

انقلاب همین کاریست که دارید میکنید-رامین کامران

جوانان اهل مبارزه که سری پرشور دارند، همیشه از چند و چون این کار تصویر دقیقی ندارند و ضرب اهنگ نسبتاً کند آن که خلاف انتظارشان است، راضی شان نمی کند و به همین دلیل، مبارزۀ معمول و روزمره گاه باعث ملالشان میشود. طالب عمل سریع و نتیجۀ زود هنگام هستند.

تصاویری که همگی ما از جنگ و انقلاب داریم بیشتر از سینما و احیاناً گزارش های خبری اخذ شده است، گاهی هم از گزارش های کتبی و رمان. وجه اشتراک همۀ اینها متمرکز بودن بر عمل است و ترجیحاً عمل پر هیجان و احیاناً تماشایی. فیلم های جنگی بیشتر در جبهه می گذرد تا در ستاد و تصاویر انقلاب هم بیشتر درگیری های خیابانی است تا بحث و کلنجار در زیرزمین یا در خانۀ مخفی.

این تصاویر تابع منطق روایی است، نه تحلیلی و نه تاریخی. به همین دلیل از بابت عاطفی رضایت بخش است و خوب در خاطر میماند. کافیست یه زندگانی روزمرۀ خود نگاه کنیم، آیا جذابیتش را می توان با رمان یا فیلم مقایسه کرد؟ روشن است که نه. روایت قاعدتاً باید از واقعیت جذابتر باشد و معمولاً هست، اگر نباشد که کسی را جلب نمی کند. ولی باید تصمیم گرفت و یکی انتخاب کرد. گزیدن روایت و داستان برای تفریح خوب است و تمدد اعصاب، وگرنه به کار جدی و مخصوصاً کار سیاسی ارتباط پیدا نمی کند.

تفاوتی که من می خواهم در این جا بر آن انگشت بگذارم، مربوط است به ضرب آهنگ کار. ضرب اهنگ داستان، سریع است و زمان مرده ندارد، یا لااقل وقتی روایت خوب انجام بشود، ندارد، در صورتی که ریتم زندگانی ما پر است از سکته های دراز و کوتاه ـ حتی اگر به صورت خطی هدفی را تعقیب بکنیم. تازه این گام برداشتن مستقیم و ممتد که خود می تواند هزار پست و بلند داشته باشد، نسبتاً استثنایی است. خط سیر زندگانی اکثر ما و کار هایی که طی  آن پیش می گیریم، بسا اوقات کج و معوج است و حتی رفت و برگشتی. ضرب اهنگ حیات، وقتی تغییر می کند و داستانی می شود که کار نگارش زندگینامه در میان باشد. زندگانی، وقتی ریتم داستانی می گیرد که در این قالب ریخته شود.

وقتی از انقلاب صحبت میکنیم و بخصوص درگیر انقلاب هستیم، با خود واقعیت سر و کار داریم، نه با روایت آن. وقتی پیروز شدیم، می توانیم روایت خودمان را از واقعه بنویسیم و چنانکه منطق روایت اقتضأ می کند، به روی کاغذش بیاوریم. ولی تا رسیدن به این مرحله، جا ندارد که دل به داستان بدهیم.

حال دو کلمه راجع به انقلاب بگویم. اول و مهمتر از همه یادآوری کنم که انقلاب در واقعیت روی  می دهد نه بر پردۀ سینما.

انقلاب در درجۀ اول و قبل از همه چیز، پس زدن نظم موجود است و تمرد از تحمیلاتش. یعنی نقطۀ شروع انقلاب در ذهن مردم است. این گزینش است که می تواند در صورت همه گیر شدن، تداوم و پیدا کردن قالب درست بیان و عمل، به نتیجه برسد، یعنی به تغییر نظم موجود.

انقلاب از ذهن مردم به فضای عمومی و کوچه و خیابان میرسد که همه می بینیم، ولی همه اش در کوچه و خیابان انجام نمی پذیرد. این بخش تماشایی کار است. سیر انقلاب جلب شمار هر چه بیشتر مردم به سوی اهداف خود است. نه فقط مردمی که بی طرفند، بل حتی اعضای جبهۀ مقابل. تحول اصلی این جاست که واقع می شود و در نهایت انقلاب را برنده می کند.

مهم این نیست که مردم در خیابان باشند و فریاد بزنند. مهم این است که چه می گویند و چه شعاری می دهند. برنده شدن در القای شعار های درست به حرکت انقلابی، پایۀ برنده شدن در انقلاب است و نیرویی که موفق بدین کار بشود بیشترین بخت پیروزی را دارد. جهت یافتن حرکت و هدفمند بودنش با شعار هایش بیان می شود.

اغتشاش وقتی تبدیل به انقلاب می شود که از بابت سیاسی و خواست هایش که با شعار بیان می گردد، منظم بشود. انقلاب فریاد است و مشت، اگر فریادتان خطا باشد، مشتتان هم به خطا خواهد رفت. شعار است که دست را هدایت می کند، نه برعکس. اگر تصور می کنید که ضرب مشت مهم است و شعار هر چه بود، بود، به هیچ کجا نخواهید رسید.

همه منتظریم که پیروزی انقلاب در کارزار نهایی با حکومت به دست بیاید. انتظار منطقی است ولی اگر خوب دقت کنید، پیروزی انقلاب، لااقل بخش عمدۀ آن، در حقیقت قبل از خود انقلاب به دست می آید. آن پیروزی که برای القای افکار خود به مردم به دست می آورید، مدت درازی کار می برد و از سال ها قبل از آنچه که «انقلاب» می خوانیم و سلسله حوادث منتهی به سقوط حکومت را شامل میشود، به دست می آید.این پیروزی فکریست. نگاه کنید، افکار اسلامگرای و کلاً ضد دموکراتیکی که طی دو دهۀ چهل و پنجاه در ایران نضج پیدا کرد، در عمل سرنوشت انقلاب اسلامی را تعیین نمود. مردم هیچگاه با ذهن خالی به خیابان نمی ریزند، دلیل ندارد که بیایند، انگیزه ندارند. ولی وقتی آمدند و دهان باز کردند، دنبال حرف و سخن جدید نمی گردند، آنچه را در سر دارند می گویند. انگیزه را باید به آن ها داد و حرفی را که باید بزنند، می باید از هم امروز یادشان داد. باید برایشان روشن کرد که چرا مبارزه کاری درست و لازم است؛ باید تصویر آینده ای بهتر را برایشان رقم زد. این بار نوبت لیبرال هاست تا چنین کنند. چون از بابت فکر و استراتژی دست بالا را دارند. این کار جوانانی است که پا در میدان مبارزه گذاشته اند.

این را هم ذکر کنم که باید به تعادل دو نیروی معنوی و مادی در انقلاب (چنان که در جنگ) آگاه بود. کلوسویز معتقد است که در جنگ نیرو های معنوی اهمیت بیشتری دارد. در انقلاب که جنبۀ مادی کار به تناسب لشکر کشی های جنگ، بسیار ضعیف است که دیگر تکلیف روشنتر است. دنبالۀ منطقی حرف این است که وقتی برنده شده اید که دشمن بپذیرد که شکست خورده. در جنگ چنین است و در انقلاب چنین تر. حکومت وقتی بازی را واگذار خواهد کرد که بفهمد دیگر امیدی نیست. این نقطۀ پایان انقلاب است و مثل نقطۀ شروعش در ذهن بازیگران واقع میشود، نه در خیابان. بازی از ذهن شروع می شود و به ذهن هم ختم میشود، این وسط البته از خیابان هم می گذرد.

حال برسم به نتیجه ای که می خواهم از این مطلب بگیرم که البته خطاب است به جوانان: بخش اصلی انقلاب همین جنگ فرسایشی تبلیغاتی است و در نهایت این فرسایش است که موقع برای زدن ضربۀ کاری مناسب خواهد شد. جنگ فرسایشی هیجان ندارد و از این بابت رضایت بخش نیست، ولی اگر واقع نشود پیروزی در کار نخواهد بود.

اگر خیلی عجله دارید، یک لحظه فرض کنید که مردم ایران همین الان بریزند توی خیابان. چه نتیجه ای از آن می شود چشم داشت؟ تصور می کنید چه اتفاقی بیافتد و کار به کجا ختم شود؟ فکر نمی کنم که تصویر خیلی درخشانی در ذهنتان نقش ببندد. اگر آگاهید که کار نتیجه نخواهد داد، به این توجه کنید که درگیری باید به موقع باشد و موقعش را شما باید انتخاب کنید، نه حریف. حکومت می تواند به آسانی شورش های پیشگیرانه راه بیاندازد و تا به حال چند بار چنین کرده است. این کار نوعی حجامت جامعه است که خونش را می گیرد و به حکومت فرصت می دهد تا مخالفانش را بهتر بشناسد، به امکانات عملشان بیشتر آگاه کردد و در نهایت هرسشان کند. زود به میدان دویدن، خدمت است به حکومت. اختیار انتخاب باید همیشه با شما باشد تا زمانی را انتخاب کنید که می دانید برنده اید.

شما دارید هر روز به سوی پیروزی گام برمی دارید. افق ثابت است و دور و شما بی قرار. برای آگاهی به این که دارید پیش می روید و قدم به قدم پیروزی به دست می آورید، فقط چشم به افق ندوزید، به اطرافتان هم نگاهی بیافکنید. ببینید که چگونه از بابت فکری و پراکنده شدن سخنانتان بر رقیبان پیشی دارید. تبدیل لیبرال از اولین فحش انقلابی به گزینۀ آبرومند و درست برای جایگزینی و نشاندن لائیسیته به جای سکولاریسم که سخنی است پوچ و ناکارآمد و البته چندین موضع گیری دیگر که به رغم مقاومت اولیه به همه قبولانده شده، کار کوچکی نیست و هیچ گروه دیگری چنین پیروزی هایی در کارنامۀ خود ندارد. همه را نمی نویسم چون خیال نگارش طومار ندارم. پیروزی یعنی این، گام به گام است، ولی جهتش معلوم است و عاقبتش روشن. خلاصه کنم: مبارزه همین کاریست که دارید میکنید و در آن موفقید ـ ادامه بدهید