گفتمانِ لائیسیته -آریو مانیا
اندکی پیشینه با آنکه به درازای ۵ سده، نهادِ روحانیتِ شیعه در ایران بنیاد گذاشته شده است و به یاری و پشتیبانی نهادِ سیاست، شهریاری ایران، آنچنان گسترش و ژرفشی در درون فرهنگِ ایرانی یافته است که همچون مذهبِ بیشینه ی ایرانیان در جامعه ایران چهره نمود، اما نخستین بار در همین چهار دهه ی گذشته است که پس از رویدادهای سالهای ۵۶ ـ ۵۷ و بویژه پس از رخدادهای بهمنِ ۵۷ و فروردین ۵۸ خورشیدی که به تئوکراتیزه شدن ساختارِ اقتدارِ سیاسی در ایران انجامید و نخستین و تنها تئوکراسیِ ناب و عریانِ شیعی ـ ولائی جهانِ پسامدرن بنیاد گذاشته شد، جایگاه نهادِ روحانیت شیعه در جامعه به سنجش و پرسشِ خردِ ایرانیان در چگونگیِ ساماندهیِ دموکراتیکِ امروز و آینده ی ایران و سرنوشتِ مردمانش به گونه ی چالشی ملی رخ نموده است.
پیش از آن اگر چه مذهبِ شیعه با هزاران زبان و نمایش خود را در بافتِ اجتماعی ـ فرهنگی ایرانی تنیده بود و در هر کوی و برزنی پیدایش بود و هر گاه و بی گاهی در سال از راه می رسید و در بازگوئی و بازنمائیِ پانسدساله ی خویش به ارزانی جلوه ای می کرد و میرفت اما مردم به آن خوی گرفته بودند و روادارانه همچون نهادی از نهادهای دیگر جامعه ی ایرانی آنرا پذیرفته بودند و چنانکه گفتنی است کاری به کار مذهب، حتا به نهادِ روحانیتِ آن نداشتند.
سکولاریسمِ نیم بندی بود که در خود همواره تهدیدِ دیکتاتوری سیاه روحانیتِ شیعه را می پرورید. این چالش، امروز تا جائی فراز بر کشیده شده که گفتمانِ سکولاریسم را هم در میانِ نخبه گانِ فرهنگی و هم در میانِ لایه های گوناگونِ جامعه با گرمائی تب آلود گسترانیده است. چرا لائیسیته هر چه تنش ها و بحران های ساختاری تئوکراسیِ شیعی با شتابی دم افزون اوج می گیرند، ناتوانیِ آنها در مدیریتِ بحران ها به سود مردم نیز آشکار و آشکارتر می شود و روشن تر می گردد که سرچشمه ی تنش ها و بحرانها، آشوب ها و فسادها در جامعه ایران، بیش و پیش از هر چیز خودِ روحانیتِ شیعه و تئوکراتیسمِ چهار دهه ی گذشته ی آنهاست.
همه ی سخن اکنون اینست که مذاهب و بویژه مذهبِ شیعه که به درازای ۵ سده مذهبِ بیشینه ی کشور ایران و ۴ دهه دیکتاتوری تئوکراتیک شیعی ـ ولایی آن بوده، نمی باید در زندگیِ رسمی و همگانیٍ جامعه جایی و نقشی داشته باشد و شایسته تر آنست که آن را همچون باوری شخصی در سپهرِ خصوصی جامعه جای داد. جایگاهش خلوتکده ی رازِ فردِ خدای باور با ذات باری است و نه چماقی که آنرا بر سرِ دیگران فرود آورد.
از آن رو که هر فرمانفرمائی دموکراتیک، دادگر و آزادی گستر بتواند با پیروان همه ی مذاهبِ شهروندِ ایرانی به گونه ای یکسان رفتار کند، ناگزیر نهادِ سیاست و نهادِ دین را از هم جدا خواهد خواست یا به زبانی روان تر ناگزیر باید لائیک باشد. اما این تنها یک ایده در باره ی لائیسیته است که از آن سخن می رود و اکنون از آن بسیار دور هستیم و در واقعیتِ روزمره ی هستیِ انسانی ـ اجتماعیِ ما بازتابی ندارد. مذهب هنوز با همه ی توانِ ستیهندگی اش چون بختکی سنگین بر روی جان و هستی مردمِ ایران افتاده و راه را بر دم و بازدمِ جامعه بسته است و توسنِ به آزادگی سرکشِ روح و روان ما را زیرِ زخمِ مهمیزهای خویش به ستوه آورده است اما نمی تواند آنرا رام کند. هر جا و هر گاه شورشی رخ دهد و زبان بگشاید نوکِ تیزه ی پیکانِ سخنش بر قلبِ روحانیتِ شیعه ی ایران، نمادِ حقوقی و حقوقیِ « نظام »، نشانه گرفته است.
در همه ی کشورهای اتحادیه ی اروپا و بویژه در زادگاه لائیسیته و در دورانِ پسانوینِ جهان، اسلامیگری جلوه های ناخوشایندی دارد. برای نمونه روبرت رِدِکِر، فیلسوفِ فرانسوی و یکی از سخنورانِ پرآزموده، تا جایی پیش می رود که می گوید اسلام می کوشد قوانین شرعیِ خود را به اتحادیه ی اروپا تحمیل کند. چنانکه او می گوید بجز این دشوار خواهد بود که توضیح دهیم چرا برای نمونه در فرانسه برخی سالن های شنا در ساعاتی در روز تنها برای زنان باز است، چرا روزنامه نگاران نمی توانند کاریکاتورها ئی با موتیوِ مذهبیِ اسلامی بکشند، چرا برای برنامه ی خوراک دانش آموزان در دبستانها و دبیرستانها و کاستن و افزودن برخی خوراکی ها همواره پافشاری می کنند و چرا مردانی یکسویه قراردادِ ازدواجی را نقض و پیمانِ آنرا می شکنند تنها از این رو که پس از ازدواج آشکار می شود که دختری که به همسری گزیده شده، باکره نبوده است.
مارسل گوشه، فیلسوفِ فرانسوی دیگری می گوید با همه ی اینها اما جهان با شتابی روزافزون در راه دوری جستن از مذهب پیش می رود. جهان لائیک تر می شود. این فراروندِ بسیار دراز دامنی است که با پیدایشِ نخستین دولت ـ ملت های نو آغاز شده است و همچون ارزشی جهانگستر سرِ بازایستادن ندارد و تو گویی آن را پایانی نیست. زندگی و زمانه ی مذهب مذهب از دیدگاهی جامعه شناسانه و تاریخی به کارآمدیِ اجتماعی ـ انسانیِ جامعه در دورانی یاری رسانیده و بخشی ساختاری و نهادی از جامعه بوده و بسیاری از انسان ها می توانند مذهبی را برگزینند که بر پایه ی باورهای آن زندگیِ خود را در کنار سیاست، فرهنگ، کار و آموزش سامان دهند. مذهب بر روی جهان بینی ما کنش می گذارد که به نوبه ی خود بر اندیشه و کردار و رفتار ما کنش می گذارد.
مذهب سویه ای از سویه های هویتی بسیاری از شهروندان است. مذهب یکی از سازمایه های(منابع) مشروعیت بخشی به نهادهای اجتماعی و سیاسی بوده است. مذهب آنچنان با برخی از نهادهای دیسه ای در هم تنیده شده است که روندهای سیاسی و قانونگذاری را با ستیهندگی و جان سختیِ خود زیر کنش قرار داده است. زبان و نشانه هائی که مذهب از رهگذرِ آنها خود را بازگو میکند در راستا و به موازاتِ فرهنگِ بیشینه ی جامعه است. این زبان و نشانه ها « عادی » تر و « پذیرفته » ترند و از سوی بیشینه ی شهروندان جامعه ناخوشایند نمی نمایند. زبانِ مذهب در آنجا که آشکارا ناحوشایند آزموده می شود در بستر و زمینه ی سیاسی و حقوقی است. انسانها می توانند واقعیت را به گونه های دگرسانی از دیگران، بسته به چهارچوبهای مرجعی خویش که دارند ببینند و در یابند. ما در شرایط و لحضاتِ گوناگون بر پایه ی پرورشی که داشته ایم، آموزش هائی که دیده ایم و آموزه هایی که بر گرفته ایم، آزمونهایی که در زندگی گرد آورده ایم و جهان بینی ای که آگاهانه و یا ناآگاهانه فراگرفته و پیشرفت داده ایم ارزش گذاری های گوناگونی انجام می دهیم . ما چه بخواهیم و چه نخواهیم بخشی از یک جامعه هستیم و در بیشترِ زمان ها بر پایه ی الگوی آن جامعه زندگی می کنیم.
فردیت پذیری هر چه بیشترِ شهروندان همچون بارزترین ویژه گی ما در پذیرش حقوق و آزادی های بنیانیِ انسانیِ خود هرگز ما را از زندگیِ اجتماعی و کنشگری در پروژه های جمعی باز نمی دارد. فراروند گیتیانی گری یا این جهانی اندیشی (سکولاریزاسیون ) و گسترش و آزمودن و بکار بستنِ آن در سامان مندی و سازماندهیِ حقوقی ـ سیاسیِ جامعه ی خود ( لائیزاسیون)، پایانِ مذهب در جامعه نیست. مذهب از جامعه ی انسانی رخت برنمی بندد و از وزنِ آن در جامعه کاسته نمی شود. بجای آن تنها برخی دگرگونی ها در جامعه روی می دهد. آنچه روی می دهد جایگاه مذهب است از فرازی برتر که سراپای جامعه را در بر گرفته و در همه ی گستره های زندگیِ اجتماعی ـ انسانی نقش بازی می کند و ناهمساز با بالندگی و پیشرفتِ جامعه و انسانِ نوین است به یکی از درون ساخت های جامعه ی نوینی که زیرساخت آن بدون هیچ نیازی به مذهب به خوبی پرداخته می شود. مذهب همچنان هستی خود را در دیسه ای نوین و همساز با دموکراسی، در جامعه ای که دیگر آن را اداره نمی کند از سر خواهد گرفت. لائیسیته و سکولاریسم لائیسیته که برخی آنرا از روی شلختگیِ روزنامه نگارانه ی میان مایه، سکولاریسمِ فرانسوی نیز می نامند، ساختاری حقوقی ـ سیاسی بود که از دیدگاهی تاریخی آغازِ شکوفیدنش آنگاه بود که جمهوریِ فرانسه بر قدرتِ کلیسای کاتولیک پیروز شد و بر پایه ی سه بنیانِ حقوقی برساخته شد: ۱ ـ جدائیِ کلیسا از دولت، ۲ ـ آزادیِ اندیشه، ۳ ـ آزادیِ پرداختن به امورِ مذهبیِ برای پیروانِ مذاهب و ساماندهی این امور از سوی روحانیتِ مذاهب. لائیسیته بدانجا نیانجامید که مذهب از زندگیِ رسمی از بن و برای همیشه زدوده شود، آنچه که از سوی جمهوریِ لائیک نه شدنی است و نه خواستنی و از آن ناخوشایندتر، در ستیز با بنیادهای اندیشه و ایده ی لیبرالیسم است. با همه گونه بازگوئی و بازنمایی جمعیِ مذهبی مدارا می شود تا جائی و تا زمانی که سامانِ همگانی را در هم نریزد و حقوقِ و آزادی های بنیانی شهروندانِ را زیر پا نگذارد.
لائیزاسیون حتا در زادگاهش فرانسه هم هرگز به جدائیِ « مطلق » میانِ کلیسا و دولت نیانجامید و یا به رفتاری یکسان با همه ی آنها آنگونه که در نگاه نخست به دیده می آمد پیشرفت نکرد. برخی رفتارها در عمل چنان سمتگیری می شوند که مذهبِ کاتولیک در جامعه از میان دیگر مذاهب ،دارای جایگاهی بگونه ی نسبی ویژه تر می گردد. در بیشتر کشورهای امروز جهان باورهای گوناگون مذهبی در کنار هم بسر می برند، شهروندانی که دارای هویت های مذهبیِ ویژه ی خود هستند اما برای آنکه بتوانند همزمان که در پرداختن به امورِ دینیِ خود آزاد هستند با دیگر شهروندانِ جامعه نیز در رفت و آمد و نشست و برخاستِ برابرانه ی حقوقی، برادرانه و شادمان زندگی کنند و آرامش داشته باشند، ناگزیرند که جدایی مذاهبِ خود را از سیاست بپذیرند و بدین آگاهی و دانائی رسیده باشند که جایگاه مذهب در سپهرِ خصوصیِ جامعه و دور از دسترسِ هر گونه گزندی است اما در جایگاه اقتدارِ سیاسی، بدترین و سیاه ترین دیکتاتوری را بجانِ مردمانِ یک سرزمینِ کهنسال و یکی از تمدن های باستانی می اندازد، آزار و گزندِ فراوان می رساند. چندگانگیِ مذهبی و یگانگیِ ملی ـ شهروندی برای بودنِ هموندِ شایسته ی یک جامعه ی دموکراتیک، بایستی شهروندانِ آن با هر پیشینه و پشتوانه ی مذهبی و یا از بن مدهبی نبودن، ارزش های بنیانی ـ همگانیِ را پاس بدارند تا بتوانند زندگیِ سیاسیِ همزیستانه ی آشتی جو، برابرحقوق و شادمانه داشته باشند. بدون ارزش هایی که از سوی شهروندان و آگاهانه پاس داشته شوند، همگرائی و همبستگی پدید نمی آید. بدونِ همگرائی، پایداری سیاسی پدید نمی آید و بدونِ کمینه ای از پایداریِ سیاسی، نه دادگری، نه آزادی، نه رواداری پدیدار می شوند. سخن از پاس داشتنِ ارزش های بنیانی ـ همه گانی است که همه ی شهروندان را شایسته تر آن که قانون را پاس بدارند و از این رهگذر اتوریته ی دولتِ ملی را بپذیرند. برخی از این رو که بر این باورند که اگر هموندانِ یک جامعه، کدهای زبانی ـ نشانه ای و رفتاری همه گانی را بشناسند و بپذیرند، بهتر و آسان تر با هم پیوند خواهند گرفت و دادوستد مهرآمیزِ فرهنگی خواهند داشت. با دادوستدِ مهرآمیزِ فرهنگی، یگانگیِ احساسی بدست می آید، نه تنها در زندگی شخصی که در بکار بستن آگاهی واراده ی همه گانی در گستره ای سراسر کشوری و ملی. این یگانگیِ احساسی، یگانگی در احساسِ پیوندوخویشیِ ملی را برمی انگیزد. چنین افقِ زیبا و درخشانی تنها در برابر آن مردمان جهان که جدائی امورِ دینی را از نهادهای مدنی پذیرفته اند گشوده است. لائیسیته، از آزادیهای مذهبی شهروندان پشتیبانی و پدافند می کند. از اینرو هر فردی « حق » دارد که برای هارمونیِ زندگیِ خویش، باوری مذهبی برگزیند. نهادِ روحانیت در پرداختن و ساماندهی به امورِ مذهبی پیروان از آزادی و خودآئینی برخوردار است، بی آنکه « حقی » در رایزنی ها و قانونگذاریها و سیاستگذاری های سیاسی کشور داشته باشد.
لائیسیته اصلِ بنیادیِ یک دموکراسیِ پایدار، استوار و بالنده است. شایسته است که آنرا تا جایگاه یکی از اصولِ بنیادینِ هر قانونِ اساسیِ دموکراسی، فراز برکشید و بنشاخت تا پشتوانه ی حقوقی ـ سیاسی جامعه ی نو، شهروند ـ بنیاد و برابر حقوق برای سده های پس از این باشد. در زیرساختِ پایدار، توانمند و بالنده ی شهرنشینی و جامعه ی نوینِ ایرانی که ویژه گی های دادگری، آزادیخواهی، انسانگرایی و گیتیانیگری در ساختارِ اقتدارِ سیاسی خود دارد، نیازی به ماده ی مذهب، سازمایه ها و سازافزار های آن نیست. نهادِ دین خود درون ساختی است که دیگر خویشکاریِ زیرساختی ندارد. اگر در پای بستِ خانه باشد بی گمان جز ویرانگری ببار نمی آورد و گواه آن، همین سرگذشتِ چهل ساله ی گذشته ی آن در ایران، آشکارا در برابر دیدگانِ همه ی مردمان ایران و انیران. جامعه ی ما با شتابی فزاینده در کامِ مغاکِ تیره اش فرو رفت و گسل ها و واگرایی، شیرازه ی آن را از هم گسست.
آریو مانیا ۳۱ آگست ۲۰۱۸