گراز سقط شده ولی لگد هم می اندازد!- حسن بهگر
خداوند به آخوندزاده ها، از مال دنیا اگر هیچ چیز نداده باشد روی کافی داده است که سنگ پای قزوین را هم شرمگین می کند، این را داده و گفته است بروید که روزیتان تأمین است.
آقازاده حسن شریعتمداری با همان عطیه ی الهی رفت و دم اربابانش را در منطقه و دور از منطقه دید و تمام نخاله های اپوزیسیون را که یک دانه شان برای بی آبرو کردن هر دسته و گروهی کافیست، در یک جا جمع کرد و اسمش را گذاشت شورای گراز. به این خیال که به سبک «دوازده مرد خبیث» بیاید و با این اراذل فتح کشور بکند. ولی از همان دم اول چنان توی پوز این گراز زدند که ناچار شد دمش را بگذارد روی کولش و تا پوستش کامل کنده نشده، برگردد توی جنگل.
خلاصه چنان کوس رسوایی شورای گراز از بام افتاد که اول از همه مجبور شد وزیر فرهنگ خود صدرالاشراف (بخوانید صدرالاشرار) را که خواستار حذف زبان رسمی فارسی و جایگزین کردن آن با زبان انگلیسی بود، از این شورا بیرون کند. حسن انتخاب حسن شریعتمداری برای گزینش چنین فردی واقعاً تحسین برانگیز بود، البته از طرف جمهوری باکو و ترکیه، نه مردم ایران. بدانید تازه به یارو گفته، نقداً هوا پس است، برو بعد برت میگردانم. یارو هم بعد از عزل رادیکال شد و محض مستفیض کردن، توصیه کرد که آذربایجانی ها به سربازی بروند تا جنگ کردن را بیاموزند و بعد بیایند برای جدایی جنگ مسلحانه بکنند!
رفتن صدرالاشراف هم فرقی نمی کند و نیت این شورا برای آینده ی ایران آشکار است. یکی نیست به آقازاده بگوید اگر تو از سابقه ی وزیر فرهنگت خبرنداشتی و او را انتخاب کردی؟ برای بی لیاقتی و بی کفایتی تو همین نمونه بس است. یعنی آقازاده ای که بارها در جلسات گروه های تجزیه طلب و پان ترکیست ها شرکت کرده از سوابق صدرالاشرافی بی خبر بوده و او را به وزارت انتخاب کرده است ؟ اگر هم میدانستی که پس همفکرید و بهتر است ادا نیایی. فقط طرف زود شلتاق کرده و بند را آب داده و قربانی حفظ وجهه ی شورای گراز شده. البته ابداً از اخواج جای نگرانی نیست، چون آقازاده «آموزش به زبان مادری» و نه «آموزش زبان مادری» را در یکی از اسناد ” شورای گراز” گنجانده. شنیده ام قرار است این اسناد به زودی تحویل بقالی های لندن بشود تا در آن داروی نظافت بپیچند بلکه فایده ای پیدا کند.
خلاصه افتضاح چنان بود که رضا پهلوی هم که با ژست سلطنتی میرود این طرف و آن طرف، دکانهای سلطنت طلب را افتتاح میکند و بعد از بریدن روبان برمیگردد خانه و میگوید به عنوان شاه مشروطه کارم را کردم، این دفعه از سفر لندن نیمه کاره برگشت و تکذیب کرد و گفت نه بابا فصل حراج بود، اصلاً رفته بودم خرید. برخی نیز امضای خود را پس گرفتند و گفتند خر ما از کرگی دم نداشت. اما مگر فکر می کنید آقازاده از رو رفت؟ کوشید تا هم شازده را وادار به ماندن بکند و هم یقه ی بقیه را بچسبد که باید بمانید، پول خرج کرده ایم، اینطوری که نمیشود. ما اشتباه اسمال کوری را مرتکب نمیشویم، بعد از خوردن چلوکباب کسی حق خروج از سالن را ندارد.
جالب اینکه عده ای به صفت فردی ولی با عنوان گروه اتنیکی (!) در شورای گراز شرکت کرده بودند و خلاصه یکتنه قوم شده بودند و خواستار تکه پاره کردن و تجزیه ایران. دبیر کل آن هم صریحاً طرفدار ایالتی و قومی کردن ایران بود و هست و از حالا دارد تحت عنوان وحدت، برنامه ی برادرکشی میریزد. با این سر و بر مدعی مبارزه با رژیم و آزاد کردن ایران هم هست و میگوید بیایید دورم جمع شوید که پشتم به آمریکاست.
حال خنده دار اینکه وزارت خارجه ی آمریکا آمد و بخشنامه صادر کرد و کارمندانش را از تماس با این شورا و چند گروه مزدور دیگر، منع نمود. آقازاده نقداً باید برود خودش را از تحریم دربیاورد تا بعد نوبت ایران برسد.
بگویم که حسن شریعتمداری به آذربایجان هم قانع نیست، با عربستان نامیدن خوزستان یک تکه ی دیگر کشور را بخشیده به نابکارانی نظیر خودش و با این بضاعت و این همه محاسن و لیاقت و کفایت، حق سفارت هم کسب کرده است. بله با مزه اینجاست که با همکاری چند نفر پاسدار سابق و اصلاح طلب و تجزیه طلب، وارد مذاکره با کشورهای دیگر هم شده! کسی نیست بپرسد آخر این وکالت را چه کسی به این گروه بی در و پیکر داده است؟ مگرملت ایران مرده است؟ اگر هم مرده باشد که گفته است که شما اراذل و اوباش وارثش هستید.
شورایی که از گذاشتن پرچم ایران در روی میز کنفرانس ابا دارد و یک بار هم در اسناد خود نامی از ملت ایران نبرده، چگونه بخود حق می دهد که با کشورهای دیگر در مورد ایران وارد مذاکره بشود؟
شورای گراز در بدو تولد مرده است، ولی حسن شریعتمداری سخت جانی می کند و با مصاحبه با تلویزیون نوری زاده و صدای آلمان می خواهد وانمود کند که زنده است.
معروف است که اشخاص خسیس درحال جان کند دل از اموال خود نمی کنند و نزدیکانش برای سهولت کار اموال او را نشان می دهند و می گویند مثلا این جواهرات توست ولی دیگر آن را نخواهی دید.این اوراق بورس و حساب های بانکی توست ولی دیگر آن را نخواهی دیدو… که طرف دل بکند و جان بدهد .
این چند کلمه را نوشتم تا این یادآوری را به بچه آخوند کرده باشم و حالیش کنم که چانه انداخته، اگر هنوز گرم است از پررویی است، بهتر است هم رویش را کم کند و زحمتش را
.
پنجشنبه ،۱۷ بهمن ۱۳۹۸
این مقاله برای سایت ایران لیبرال نوشته شده و نقل آن با ذکر ماخذ آزاد است