کجای کاریم؟ – رامین کامران
بعد از اعتراضات دی ماه که تغییرات عمده ای در صحنۀ سیاسی ایران پدید آورد، مخالفت مردم را با کل رژیم به صورت فرض مسئله درآورد و بخصوص عزمشان را برای جدایی سیاست و مذهب، به روشنی تمام بیان نمود، همه به نوعی در حال انتظارند. پرده ای که از پیش چشم ما گذشت کمابیش روشن کرده است که پرده یا پرده های بعدی بازی راه به سرنگونی رژیم خواهد برد. طول کار معلوم نیست، ولی نتیجه اش چرا. مسئلۀ سرنوشت کشور در میان است و همه به حق دل نگران هستند. حاجت به ارزیابی موقعیت هست و قصد از نگارش مقالۀ حاضر انجام همین کار است.
تصویر ثابت
اول از همه به حکومت برسیم که طرف ثابت دعواست و بر کار سوار.
ظرف چند دهۀ گذشته، دوگانه نمایی نظام در قالب دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب، به وی فرصت مانور داده بود، یکی بود و همزاد هم داشت تا بتواند به موقع جاخالی بدهد. یگانگی نظام توتالیتر که از روز اول، به سبک هر نظام فاشیستی، مدیون رهبر و نه حزب بود، در نبود حزب، محکوم به فروریختن بود و به مرور ضعیف و ضعیفتر شد. بازی جناحی، هم انعکاس این وضعیت بود و هم اسباب دوام از طریق بازی دادن مردم. امروز این بازی ختم شده است و رژیم که نمیتواند به آیندۀ خود ناآگاه باشد، فقط منتظر است ببیند مخالف از کجا بروز میکند تا در برابرش واکنش نشان دهد. واکنش هم جز سرکوب نمیتواند باشد. بازی از دید رژیم به حد نهایت ساده است، چون غیر از این کاری نمیتواند بکند، البته بی عاقبت هم هست و بود و نبود آگاهی حکام به این موضوع، تغییری در داستان نمیدهد.
حال بیاییم سر چیزی که اپوزیسیون نامیده میشود.
در اینجا فعالترین بخش، بخش طرفداران پهلوی است. اینها از شعار هایی که به نفع این خانواده داده شده، حال در هر اندازه و در هر سطح، نیرو گرفته اند و پشتگرمی به پشتیبانی خارجی هم دلگرمشان کرده. ظاهراً خود رضا پهلوی، به یکی از کسانی که گاه و بیگاه سر و صدایی میکند و چلوکبابی میدهد و متوقع به بازی گرفته شدن توسط او بوده ولی مهری ندیده، گفته است که حاجت به پشتیبانی ندارد. این خود راه و روشی را که میخواهد در پیش بگیرد، روشن میکند و البته سیاه قلم نظامی را که میخواهد و میتواند بر سر کاربیاورد، ترسیم مینماید. احساس قدرتش برخاسته از این میتواند باشد که تکلیفش را از بابت پشتیبانی روشن کرده است و میداند که به کجا تکیه میتواند بکند، جایی که هر کجا باشد، ملت ایران نیست.
کار اصلی این گروه، تبلیغات است و خطوط اصلیش بسیار روشن.
اول از همه استفاده از همان حکایت بد و بدتر که مدتها مردم ایران را سرگرم بازی جناحی کرده بود، منتها این بار در خارج. با این ادعا که توان سازمانی و رهبری فقط در دو جا هست، یکی نزد پهلوی و دیگری نزد رجوی، پس اگر دومی را نمیخواهید که البته هیچکس نمیخواهد، بیایید دور دومی جمع شوید. طبعاً این نکته که پشتیبان خارجی این هر دو یکی است، مورد اشاره قرار نمیگیرد، چون اشارۀ بدان کل استدلال را بر هم خواهد ریخت.
دوم، القای این تصور به مردم است که در حقیقت کار تمام است و پهلوی برنده، باید این حرف را پذیرفت و بدون اتلاف وقت، دنبال او راه افتاد. همان چند شعار پهلوی طلب هم اسباب تلقین این دروغ وقیحانه شده که مردم داخل انتخاب خود را کرده اند و باید به آن گردن نهاد!
در این وضعیت، بخش بزرگی از گرایشهای سیاسی، نیروهای سیاسی و در حقیقت مردم ایران که به هیچ وجه نمیتوان پیرو دو انتخاب ذکر شده، شمردشان، بلاتکلیفند و صامت، چون صدایی که بیانگر دیگر گزینه ها و در نهایت تنوع عقاید آنها باشد، از جایی بلند نمیشود و اگر هم بشود از امکانات رسانه ای کمی برخوردار است. وضعیت رسانه های داخل که روشن است، همگی بلا استثنأ در خدمت جناح های مختلف حکومتند. در خارج هم که هنوز انحصار اصلاح طلبان که از جنبش سبز به این سو در رسانه های بزرگ برقرار بود، کمابیش بر جاست ولی شاهدیم که دارد جای خود را به انحصار پهلوی چیان میدهد.
به نظر میاید گرایشهای چپ و لیبرال که در صحنه حضور تثبیت شده دارند، برای رسیدن به دمکراسی از مرزهای ایدئولوژیک رد شده اند. در این میان، سالها مشکل اصلی این بود که تعریف نظام سیاسی و تأکید بر اهمیت آن که بیشتر از سوی لیبرالها انجام میپذیرفت، از سوی همه پذیرفته نبود. گروه های چپی که هنوز درگیر داستان دمکراسی بورژوآیی بودند و نمیخواستند اعتبار و اهمیت نظام سیاسی را در حیات اجتماعی، بپذیرند، مقاومتی نشان میدادند که دیگر چندان دیده نمیشود. یعنی اصل اهمیت نظام دمکراتیک که در جهان امروز، تنها ضامن آزادی است، از سوی گروه هایی که سالها بدان بی مهری میکردند، بالاخره مورد قبول قرار گرفته است. این مهمترین نقطۀ وحدت است و نشانه ای امیدبخش از این که آیندۀ سیاسی ایران میتواند بالاخره در قالب نظامی دمکراتیک، با دو قطب تثبیت شدۀ چپ و راست، سامان بگیرد. به هر صورت، رفع دشمنی ایدئولوژیک با فکر لیبرال و تبدیلش به رقابت دمکراتیک، تنها راه نجات ایران بود و هست و دارد قوام میگیرد. تفاوت نظر در بارۀ سیاست دولتی که باید بعد از براندازی جمهوری اسلامی روی کار بیاید، میماند برای بعد از انتخابات و چنانکه باید، تابع خواست مردم خواهد بود.
تصویر متحرک
حال بیاییم سر این مسئله که سیر بازی چه میتواند باشد و این گروه ها چه راهی میخواهند یا میتوانند در پیش بگیرند. اینجا هم اول به حکومت نظر کنیم که وضعیتش بسیار ساده تر است تا طرفهای دیگر.
نظام، بعد از اعتراضات دی ماه، کاملاً در موقعیت فلج قرار گرفته است و هم از بابت استراتژیک و هم تاکتیک در وضعیت دفاعی است. علاوه بر این، امکان به دست گرفتن ابتکار عمل را ندارد. این یعنی ضعیفترین موقعیت ممکن. در سیاست خارجی میتواند قدرت نشان بدهد، ولی در سیاست داخلی توانی برای این کار ندارد. در حقیقت دومی است که باید پایه و تکیه گاه اولی باشد که نیست و از سیاست خارجی مدد چندانی نمیتوان برای تسلط بر اوضاع داخل گرفت. البته همیشه میتوان باز بحث طمع و برنامه های دول خارجی، یعنی بلوک اسرائیل، آمریکا و عربستان را پیش کشید که البته بی پایه هم نیست. ولی بالاخره باید بار سفر بست.
در مورد پهلوی، داستان روشن است. استراتژی کار، ظاهراً در اطاقهای فکر پشتیبانان او طراحی شده است، نه توسط خودش یا آنهایی که قرار است مشاورانش باشند ولی کسی از هویتشان خبر ندارد.
طرح کلی روشن است و هیچ نوآوری خاصی در آن نیست. این مشخصۀ رایج طرح هایی است که به این ترتیب ریخته میشود، توسط عده ای کارمند که طبعاً اطلاعات تاریخی و جامعه شناسی شان، از چند دوره ای که این طرف و آن طرف گذرانده اند، فراتر نمیرود و کارآموزیشان در چارچوب تحقیقی و عملی انجام نگرفته است، همین قدر بوده که از آنها کارمندان صاحب اطلاع و «متخصص» به معنای اداری، بسازد، نه بیشتر. با این توشه راه درازی نمیتوان رفت و اینها هم نرفته اند و نمیتوانند هم بروند. معلوم است که افق تاریخیشان هم از انقلاب اسلامی عقبتر نمیرود. به همین دلیل، تمامی کارشان، همانطور که در جنبش سبز هم شاهد بودیم و نباید هم فراموشش کنیم، تقلیدی است در حد امکان از وقایع و شگردهای عملیاتی و تبلیغاتی انقلاب قبلی.
امروز هم گزینه شان صورت اعتراضات دور از مرکز را دارد، مثل ترتیب چله ها در انقلاب اسلامی. رسیدن به پایتخت که مرکز قدرت است، مرحلۀ آخر کار است، همانطور که آن دفعه بود. همزمان، بالا بردن اهمیت پهلوی با تبلیغ و ایجاد وحدت کلمه و در نهایت هم رفراندمی که آب رفته را به جوی باز آورد.
نکتۀ اصلی همین آخری است که سالهاست پهلوی چی ها در بارۀ آن تبلیغ میکنند و میکوشند با استفاده از ابهام آن، به مردم بقبولانند. رفراندم هم مثل انتخابات آزاد است و چیزی نیست که کسی اصولاً با آن مخالفت کند. ولی بر خلاف انتخابات آزاد که به هر صورت قرار است نماینگان مردم را، از هر دسته و عقیده، روانۀ مجلس بکند، ادارۀ رفراندم مرحلۀ اولی دارد که هیچ دمکراتیک نیست و میتواند مثل نظارت شورای نگهبان عمل کند، یعنی بخش اول گزینش را خود انجام بدهد و باقی را بگذارد به اختیار مردم. مرحلۀ اول، تعیین سؤال است و این کاریست که پهلوی چیان میخواهند خود انجام بدهند ولی اگر دست خود را از امروز رو کنند، بارنده خواهند بود.
داستان رفراندم محور اصلی استراتژی پهلوی چیان است. آنچه تا قبل از این کار انجام بگردد، یعنی راه انداختن اعتراض و تظاهرات، میتواند توسط همۀ گزینه های سیاسی دیگر مورد استفاده قرار بگیرد. شعارها بسیار است و هر قدر هم برای ایجاد وحدت کلمه کوشش بشود، کسی نخواهد توانست اختیار کامل خود را بر مردمی که به خیابان میایند، تحمیل بکند. همانطور که فصل اول اعتراض فقط به حساب پهلوی ریخته نشد و نمیتوانست بشود، باقی نیز همینطور خواهد بود. باقی ادعاهایشان تبلیغات است. تصور اینکه میتوان از جهان مجازی تکلیف جهان واقعی را روشن کرد، خیالی است باطل ـ حال هر قدر هم که کلیک بکنند.
حال بیاییم سر قطب سومی که در حال قوام گرفتن است و تشکیلش تنها راه نجات ایران.
یک بخش کار که البته بخش اصلی هم هست، سر و سامان دادن به مبارزات داخلی است. البته اینکه مردم برای کار عملیاتی صاحب فکر و ابتکار هستند و باید به آنها اعتماد داشت، روشن است، ولی عموم مردم، بخصوص در داخل، بینش جامع و استراتژیک در باب کل مبارزه را معمولاً فاقدند و این درست چیزی است که باید از خارج تأمین گردد. اینکه بارها گفته شده و به درستی هم گفته شده که رهبری باید در خارج باشد، به همین دلیل است و برای ادارۀ استراتژیک مبارزه. کسی در داخل نمیتواند این مهم را بر عهده بگیرد.
وظیفۀ اصلی خارج نشینانی که در بارۀ ابعاد مختلف موضوع میاندیشند، تحلیل و طرح استراتژی و راهنمایی است. البته عرضۀ راهکار های عملیاتی برایشان ممنوع نیست و اگر بکنند، چه بهتر، ولی بخش اصلی کار در جای دیگری است.
نکته ای که باید برای مردم روشن کرد، اول از همه اینست که اگر برای آزادی میجنگید، باید در دو جبهه بجنگید، هم با جبهۀ اسلامی و هم با جبهۀ پهلوی. این وضعی است که موقعیت به شما دیکته میکند و انتخاب این و آن فرد و یا این و آن تحلیلگر نیست که تصویر واقعیت را این طور ترسیم کنند. شکل میدان نبرد، به نسبت موضعی که میگیرید، تغییر میکند و اگر آزادیخواهید، شکلش این است و بی اعتنایی و لجاجت بیفایده. جنگیدن در دو جبهه کار آسانی نیست و نامطبوع هم هست. رسیدن به هر دو جبهه لازم است، ولی شکل عمل، الزاماً در هر دو یکی نیست.
جبهۀ حکومت، به دلیل فلج استراتژیک و موقعیت تاکتیکی دفاعی، باید به همین ترتیب اداره بشود که تا به حال پیش رفته است. یعنی در درجۀ اول با نوعی جنگ چریکی تبلیغاتی، زدن ضربه، ترجیحاً پر سر و صدا و سپس گریز. آسیب حداقل برای خود و آسیب حداکثر برای حریف. در درجۀ دوم، بالا بردن فشار از طریق تظاهرات و فشار جمعی، گروهی و پر صلابت که هم رژیم را دچار دردسر سازد و هم در برابر چالش سنگین امنیتی قرارش بدهد. اعتصابات و اینها هم هست که تیر آخر خواهد بود.
و اما جبهۀ دوم. پهلوی طلبها اول از همه به میدان آمده اند، به سودای گرفتن ابتکار عمل که تا حدی به دست آورده اند ولی همین الان که من این سطور را مینویسم، به مقدار زیاد هم از دستش داده اند و اولین گروهی خواهند بود که از میدان حذف بشود. دلیل این سستی و فروریزی، کمبود امکانات نیست که به مقدار زیاد داشته اند و روز به روز هم بر آنها میافزایند. شاهدیم که یارگیری و خرید طرفدار ادامه دارد و مشکل بودجه هم در کار نیست، هر دو روز یک بار خرگوش کوچکی از تاج سلطنتی بیرون میاید. مشکل اصلی در ناتوانی خود رضا پهلوی است برای رهبری. دلیل اصلی این ناتوانی، عدم تمایل به قبول مسئولیت است ـ دائم میگوید بقیه بکنند ـ و البته احتراز از قبول هر نوع محدودیت عمل از سوی کسانی که تحت عنوان طرفدار گردش جمع میشوند. دلیل دیگر این گریز از رهبری، تکیه ایست که برنامه ریزان خارجی دارد. همانهایی که برایش طرح عمل مینویسند و به اجرا میگذارند و بودجۀ این کار را تأمین میکنند، به رتق و فتق امور میرسند و خودش به عرضۀ چهره و تکرار سخنان معمول و مردم پسند اکتفا میکند، البته با دفاع ضمنی یا صریح از استبداد پدر و پدربزرگش. دلیل دوم ناتوانی همین برنامه ریزان خارجی است. نه حکومت قادر است بر جا بماند و نه طرحی که چند تا ساواکی ایرانی و اسرائیلی و آمریکایی بریزند، قادر به تغییر مسیر حرکت خواهد بود. نکتۀ اصلی این است که انقلاب بعدی شبیه انقلاب قبلی نخواهد بود و شکلش را مبارزان معین خواهند کرد، نه مقلدان. شکل از الان معلوم نیست ولی تابع انتخاب کسی هم نیست. طی این سالها، همه آنقدر از تکرار تاریخ سخن گفته اند که فراموش کرده اند تاریخ در درجۀ اول نوآور است. حاصل نوآوریش هم از آن ما خواهد بود.
در اینجا هدف بسیار روشن است. بالاتر گفتم که محور استراتژی پهلوی رفراندم است. اگر شاهدیم که پهلوی چی ها این اندازه بر رفراندم اصرار میکنند و میکوشند هر انتقادی از این امر را با بیشترین شدتی که میتوانند، جواب بدهند، فقط به دلیل این نیست که طبع و خوی سیاسیشان ابتدایی است و اصولاً میخواهند از همینجا زور بگویند تا نوبت به ایران برسد. برای این است که آگاهند که رفراندم محور برنامۀ عملی است که ریخته شده. همه چیز باید به اینجا ختم شود تا در نهایت با گذر کردن از این صافی، نتیجه را حاصل سازد. هدف اصلی آزادیخواهان نیز باید درست ضربه زدن به همین نقطه باشد.
حذف کردن شعار رفراندم و تأکید بر لزوم انتخاب مجلس مؤسسان برای تعیین نظام کشورداری آیندۀ ایران، اهم اهدافی است که میتوان در این جبهۀ دوم جست و خوشبختانه، بعد از مدتی سرگردانی که طبیعی است و خوشبختانه در این مورد بسیار هم کوتاه بود، حرکتی برای عقیم گذاشتن این ترفند، به راه افتاده است که روز به روز تقویت میگردد. تنها نکته ای که هست، این است که چپگرایان، بیشتر رفراندم را ترفند اصلاح طلبان میشمارند، یا لااقل به این گروه نیز همان بهایی را میدهند که به پهلوی چیان. این تصور، به عقیدۀ من خطاست. اگر روحانی هم از زور پسی، سخن از رفراندم در میان آورده است، تشبث به تاکتیک کوتاه مدت و بی عاقبی کرده که خودش هم میداند به جایی نخواهد رسید، زیرا این نظام رفراندمی برگزار نخواهد کرد و اگر هم بکند، با این تغییراتی که پیش آمده، کسی به چیزی نخواهد خریدش. دور اصلاح طلبان سر آمده است و هر کار هم بکنند، کسی جدیشان نخواهد گرفت. آن گروهی که جداً به رفراندم میاندیشد، جداً خیال برگزاریش را دارد و در نهایت هم میخواهد از آن بیشترین استفاده را ببرد، پهلوی چیان هستن. خطر اینجاست، نه در جبهۀ مقابل. به هر صورت این مسئلۀ عطف توجه، با زمان حل خواهد شد و جای نگرانی نیست.
با وجود نگرانی ها و ناامیدی ها، موقعیت آزادیخواهان بسیار بهتر از آنست که در وهلهُ اول و با انحصار توجه به موقعیت فعلی نیرو ها و نه امکانات تحولشان، به نظر میاید. باید به قوام گرفتن قطب سوم که در حقیقت تنها مدافع منافع ملت ایران است، مدد رساند. از یک سو با مبارزه و از سوی دیگر با تقویت و هر چه نمایان کردن اتحاد.
۲۲ فوریۀ ۲۰۱۸
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است.
برای تماس با نویسنده
rkamrane@yahoo.com