انقلابهای خیالی- رامین کامران
یکی از مشکلات عمده ای که چسبیدن به مارکسیسم برای تحلیل انقلاب ایران و بخصوص ماهیت نظام برخاسته از آن و البته پیامدهایش ایجاد کرده است، اصرار بر تفسیر و توضیح وقایع اساساً سیاسی است، از طریق ارجاع به مقولات اقتصادی و اجتماعی. کاری که گاه با ادعای بنیادی و اصلی و زیربنایی و… شمردن این مقولات نیز همراه است. خلاصۀ حرف این است که داستان اصلی داستان سرمایه داری است و از این بابت که اساس است، تفاوت چندانی بین نظام آریامهری و اسلامی و احیاناً دمکراسی لیبرالی که باید جانشین اینها بشود، نیست. جا به جا شدن اینها اهم مسائل نیست، چون دگرگونی بنیادی در پی نخواهد داشت. این ترتیب رو گرداندن از واقعیت، تحلیل ها را لنگ کرده و کنشها را هم، تازه اگر کنشی باشد، بی اثر.
مقصود بی اهمیت یا بی اثر شمردن این مقولات نیست. این است که سیاست منطق خاص خود را دارد و ضمیمه و تابع یک بخش دیگر از فعالیتهای اجتماعی انسان نیست تا بشود به این راحتی از رویش پرید و چارۀ مشکلاتی را که مطرح میکند، در جای دیگر جست.
کاربرد این روش نادرست را، هم در مورد جنبش سبز شاهد بودیم و هم در مورد اعتراضات اخیر شاهدیم.
در مورد اول که رشتۀ کار به روشنی به دست طبقۀ متوسط بود، حرکت به کلی مورد بی مهری تحلیلگرانی که گفتم، قرار گرفت. خلاصه این بود که کلاً بورژوآزی به حرکت درآمده و تا پرولتاریا نیاید، انقلاب حلال نمیشود. حال مطالبات چه بود، انگیزه ها چه میتوانست باشد و امکانات جنبش چه بود، اصلاً در حساب نیامد. به نشانه های دخالت خارجی هم که اصلاً عنایتی نشد.
امروز به نوعی شاهد قرینۀ عکس هستیم. از آنجا که مطالبات اولیه، اقتصادی بوده و برخاسته از تنگی معیشت و فساد و ناکارآمدی دستگاه حکومتی، ناگهان رگه هایی از انقلاب پرولتری موعود در آن مشاهده گشته و باعث ارج گزاردن به آن شده است. به این خیال که اینهایی که مالشان را برده اند فقط زحمتکشان هستند و طبقۀ متوسط در این میان نقشی ندارد. مهمترین مشکلی که این شیفتگی ایدئولوژیک ـ در مورد اخیر ـ به بار آورده است، چشم بستن است بر نقاط ضعف حرکت و بخصوص جنبه های مشکوک آن که قرینۀ دخالت خارجی است و هدفش بازی دادن مردم، حال از هر گروه و طبقه که باشند.
باید سه نکته را یادآوری کرد که همه متوجه محدودیتهای این قبیل برداشتهای ایدئولوژیک، حال هر قدر رقیق و بدون کاربرد کلمات و عبارات استاندارد، باشند. تا مدتی خود مارکسیسم از روشنفکری ایران سواری میگرفت، حال حمل جسدش را میخواهند بر دوش این گروه بگذارند!
اول از همه اینکه در ایران، از مشروطیت که دروازۀ ورود مملکت به تجدد است، به این طرف، بازیگر اصلی تمامی حرکتهای اجتماعی، طبقۀ متوسط بوده. حال اسمش را بورژوآزی بگذاریم یا هر چیز دیگر. در نهضت ملی جز این نبود، در انقلاب اسلامی جز این نبود، تا امروز هم جز این نبوده. خلاصه اینکه بیخود دنبال پرولتاریا نگردید، یا نیست یا در حاشیه است و پیرو.
دوم اینکه مشکل اساسی مملکت از همان مشروطیت تا به امروز، مشکل سیاسی بوده است و دعوای اصلی بر سر تعیین نظام سیاسی، نه شیوۀ تولید یا هر چیز دیگر. میگویید نه، به تمامی تواریخی که راجع به ایران مدرن نوشته شده، حال با اعتنا به هر گرایش سیاسی، نگاه کنید، نقاط عطف سیاسی است. گیریم برخی کوشیده اند این نقاط عطف را به زور عبارات مغلق و تئوری های سست، اقتصادی یا مذهبی یا هر چیز دیگر قلمداد کنند.
سوم اینکه اعتراضات در حال انجام، تا به همان خواستهای اقتصادی و معیشتی محدود بود، البته اهمیت خود را داشت. ولی از آن موقع ابعادی را که شاهدیم گرفت که سیاسی شد، یعنی از وقتی که اصلاح طلبی را از سر راه خود برداشت و خواستار تغییر کلیت نظام شد، نه شیوۀ تولید یا این و آن قرائت از اسلام یا هر چیز دیگر. توان و اهمیتش از تمرکز بر خواستهای اقتصادی نیست، از فراتر رفتن از آنهاست.
ندیدن این امر بدیهی، در حکم چشم بستن است بر واقعیت. لجاجت با نقش و اهمیت سیاست، شاید عده ای همفکر را که دور هم جمع میشوند، راضی کند، ولی جوابگوی موقعیت موجود نیست، راهی هم به سوی آینده ای بهتر نمیگشاید.
۳ ژانویۀ ۲۰۱۸
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
برای تماس با نویسنده
rkamrane@yahoo.com