استقلال طلبی یا استقلال فروشی؟ رامین کامران
مسالۀ کردها چند سال است که جسته و گریخته مطرح می شود، ولی کمتر کسی صریح به آن می پردازد. همه کمابیش نگرانی هایی دارند، ولی یکی می گوید هنوز به جایی نرسیده، دیگری یادآوری می کند که ستمدیده اند، آن دیگری نمی خواهد دعوا راه بیافتد، یکی دیگر به خود تلقین می کند که مهم نیست، بعدی فکر می کند که اگر حرفش را نزنیم خودش درست خواهد شد و… خلاصه دلایل برای احتراز از پرداختن به مطلب فراوان است. تحولات اخیر عراق کار را به جایی رسانده که باید حرف را زد و صریح هم زد و گفتاری را که استقلال طلبان کرد در میان مینهند، جداً حلاجی نمود. از همین ابتدا روشن کنم که حساب عموم کردها را از این جدایی طلبانی که بی هیچ پایه ای، مدعی نمایندگی شان هستند و در هر کشوری هستند، چشم به راه یاری بیگانه، جدا میدانم. حرف هایم متوجه است به گروه اخیر و البته همتایانشان در چهار گوشۀ منطقه .
قوم و ملت
اول از همه حکایت ملت و قوم است که در این گفتار حسابی با هم خلط شده، در بعضی موارد از سر بی اطلاعی و در بعضی دیگر محض بهره برداری. استقلال طلبان، کردها را «ملت» می خوانند که از اصل بی معناست. ملت به داشتن دولت جهان شمول معلوم و تعریف می شود و مجموعه ای است که می تواند افرادی از اقوام (و نژادها و زبانها و مذاهب و…) مختلف را در دل خود بپذیرد و در عرض هم جا دهد. ورود به ملت و خروج از آن هر دو ممکن است. در مقابل، قوم نه قرار به تحلیل بردن اختلاف ها دارد و نه قادربه این کار است. در قوم شاخص های فرهنگی و خویشاوندی نقش اصلی را بازی می کند، هرکس در دل قومی به دنیا می آید، در همانجا هم می میرد. عضویت در آن آزاد نیست و خروج از آن هم ممکن نیست.
مشکل جدایی طلبان این است که به دولت های ملی که در دل آنها زندگی می کنند، صرفنظر از سن و سابقۀ این دول، تهمت قومی بودن می زنند و در مقابل، خود را ملت قلمداد می کنند که هر دو نادرست است. چگونه این کار را انجام می دهند؟ اول با نفی وجود ملت، به کمک اختراع قومی که وجود خارجی ندارد. مثل حکایت قوم فارس در ایران، تا به این بهانه دولت ملی را که بر سر کار است، قومی بشمارند. از سوی دیگر برای تعریف ملت، به جای معیار دولتی و سیاسی که معیار درست است، شاخص های قومی (فرهنگی و خویشاوندی و…) تعیین می کنند تا بتوانند خودشان را ملت محسوب نمایند. در یک کلام، بر خلاف واقعیت تاریخی، جای ملت و قوم را با یکدیگر عوض می کنند تا بتوانند کار خود را پیش ببرند.
در این چارچوب فکری، اگر هم بتوانند دولتی تشکیل بدهند، جز دولتی قومی نخواهد بود، دقیقاً به همان معنایی که تهمتش را به دیگران می زنند، یعنی به کار گیرندۀ معیارهای قومی و تحمیل کننده اش به دیگران، بدون هیچ توانی برای فراگیر شدن و پذیرش تنوع؛ یعنی جامع تمامی عیوبی خواهند بود که به دیگران نسبت می دهند. تفاوت در این است که معیار رد و قبول دیگران، قوم خودشان خواهد بود. در جمع، دعوایشان بر سر کنار زدن معیارهای قومی و رفتن به سوی معیارهای ملی نیست، بر سر مسلط کردن معیارهای قومی خودی است و پسروی از مرتبۀ ملی. اگر چنین سودایی دارند، به این دلیل است که اصلاً به تفاوت اصلی بین ملت و قوم و اینکه ملت است که به تنوع و آزادی اعضایش میدان می دهد، اعتنایی ندارند و نمی خواهند داشته باشند. چون اگر این تفاوت ها را بپذیرند، گفتار سیاسی شان فرو خواهد ریخت.
این را نیز باید اضافه کرد که دولت قومی یکدست در جایی وجود نداشته و ندارد، این صرفاً توهمی است ایدئولوژیک. در دولت های ملی انواع تفاوت های موجود، به درجات مختلف پذیرفته است، بدون اینکه به پایه و اساس وحدت ملت و دولت لطمه ای بزند. از آنجا که در دولت قومی اصلاً جایی برای این تفاوت ها پیشبینی نشده است، ایجاد این قبیل دولت ها، با پاکسازی قومی همراه است. نمونه ها هم فراوان است و هم اخیر.
از این گذشته، اگر منطق تقسیم قومی اصل قرار بگیرد، حدی برای کوچک شدن واحدهای سیاسی معلوم نخواهد بود و هرکدام آنها می تواند به حد یک دهستان هم برسد. یادآوری کنم که دولت های ملی هم یکشبه موفق به مهار تنوع هایی که در دلشان قرار دارد، نشده اند. این کار، یعنی ملت ساختن از اقوام متعدد، قرنها طول می کشد و تازه موفقیت همه در این زمینه در یک سطح و اندازه نیست و همیشه جا برای بهتر شدن هست. با این احوال، وای به دولتی که افق دیدش در حد قوم باشد. در جایی که نه دولت جهانشمول در کار است و نه سابقۀ قوم فرهنگی، اسم دولت ملی عنوانیست پوچ.
سودای استقلال
کسی مایل نیست اصطلاح «تجزیه طلب» در مورد او به کار برود، همه ترجیح می دهند که «استقلال طلب» خوانده شوند. حال به این یکی از نزدیک نگاهی بکنیم. اسباب حیرت است که ظرف
سال های اخیر، هرکس صحبت از استقلال کشوری در برابر قدرت های بزرگ می کند،
فوراً در معرض اتهام خیال پردازی و غافل شدن از واقعیتهای جهان قرار می
گیرد و همه به او خرده می گیرند که دیگر عصر استقلال و این حرفها گذشته و
همه به هم بسته هستند و این مفهوم از اعتبار افتاده. ولی تا صحبت از
استقلال این و آن منطقه از یک کشور می شود، ناگهان سکوت تؤام با احترام همه
جا را فرامیگیرد و حتی زیرلبی تشویق هایی هم می شنویم!
اول از همه بگویم که نفس استقلال نه بی معنی بوده و نه خواهد شد. معنی استقلال این نیست که کشوری بتواند هر کار دلش خواست بکند،
چنین استقلالی احدی ندارد؛ معنیش این است که بتواند در شرایطی که همه اش
فراهم آوردۀ خود او نیست و تابع تصمیم او هم نیست، خودش برای خودش تصمیم
بگیرد و البته پیامدهای آنرا هم مسوولانه بپذیرد. نکته ای که باید اضافه
کرد، این است که همۀ کشورها یکسان استعداد استقلال ندارند، هرچند
حقشان برای این کار برابر است. توان استقلال از میزان قدرتی برمی خیزد که
برای اتکای به خودشان دارند.
این کشورهای بزرگ و دولت های قوی هستند که برای قدرت های تجاوزگر ایجاد اشکال می کنند.
برنامۀ تقسیم کردن کشورهای منطقه به قطعات کوچک، درست به دلیل استقلالی که
می توانند در برابر حرص سروری آمریکا و مطامع منطقه ای اسراییل نشان
بدهند، در دستور کار قرار گرفته است، نه محض ضعیف نوازی. در این شرایط، مستقل شدن از یکی از کشورهای منطقه، در حکم گرفتن استقلال از یکی برای فروشش به دیگری است. از دیدگاه سیاست جهانی، کارکرد تجزیه طلبان همین است. کشورهایی
که اینها می خواهند درست کنند، از هیچ جهت قوتی ندارند، فقط به کار این می
آیند که پایگاه منطقه ای برای قدرت های جهانی بشوند، یا خادم یکی از
همسایگان دور و نزدیک. در مورد کردستان عراق روشن است که اسراییل و
آمریکا و ترکیه و البته اولی بسیار بیش از بقیه، بهره ورندگان از استقلال
واحد یا واحدهای کوچک کرد خواهند بود. حتی تصور ساختن کردستان بزرگ
را هم نکنید که نه اختلافات داخلی خودتان میگذارد و نه اربابتان اجازه
خواهد داد. اگر اینها موفق به از هم پاشاندن کشورهای باسابقۀ منطقه بشوند،
جلوگیری از برآمدن کشور بزرگ جدید، برایشان آب خوردن خواهد بود.
خلاصه کنم، اسم دولت بر خود می توان گذاشت، ولی از استقلالی که لازمۀ
بامسما شدن این اسم است، خبری نخواهد بود، جز همان شعاری که داده میشود.
استقلالی که حرفش را می زنید، حرف هواست، همانطور که در سطح قوم بازیتان می
دهند، در سطح ملت هم خواهند داد. دستتان هم به جایی بند نخواهد بود.
ستم مضاعف
ستم مضاعف توجیه رایجی است که سالهاست در بارۀ استقلال طلبی گروه
های قومی به گوش ما می خوانند. مقصود اینست که مشمول استبدادی که همه را
شامل می شده است، بوده ایم، ولی بیشتر رنج برده ایم چون آنکه زور می گفته
همولایتی ما نبوده و از قوم دیگری بوده است و به این ترتیب قوم خودش را جلو
انداخته و ما را سرکوب کرده. هستۀ داستان بیشتر به ابراز غیرت های ایلیاتی
شبیه است تا چیز دیگر، ولی خود گفتار از تولیدات جنبی داستان دولت طبقاتی
است که چپگرایان می گفتند و از آن گفتار چپگرا به به گفتار قومگرا سرایت
کرده است. آنجا می گفتند دولت ادعا می کند مال همه است ولی مال
طبقه ای معین است؛ اینجا می گویند دولت بی خود ادعای ملی بودن دارد، مال یک
قوم معین است. به این ترتیب حتی دولت دمکراتیک هم ستمکار محسوب خواهد شد،
فقط ستمش دوقلو نخواهد بود.
حال برویم سر معنی دمکراسی که اصل است و باید در ایران برقرار بشود. نکتۀ مهمی که باید از هم الان روشن کرد، این است که دمکراسی اصولاً رابطۀ بین فرد و دولت را به طور مستقیم سامان میدهد و برای این کار واسطه ای نمی پذیرد.
نه که وجود انواع و اقسام گروه های اجتماعی و از جمله اقوام را نفی کند،
نه حتی اینکه در اعتبار آنها تردید نماید. نکته این است که دولت دمکراتیک
برای قوم و مذهب و نژاد و… شخصیت حقوقی قایل نیست و به آنها به طور مجزا و
مستقل نقش سیاسی نمی دهد. یعنی قرار نیست فرد یک رأی داشته باشد، گروه صنفی
یکی دیگر، گروه قومی یکی دیگر و… دلیلش هم فقط این نیست که صحنۀ سیاست
شلوغ می شود و پیچیدگی پیدا می کند، این است که هدف دولت دمکراتیک فراهم آوردن بیشترین آزادی برای فرد است و احالۀ بیشترین حق انتخاب به او.
برای همین است که فرد فارغ از هر بستگی دیگر، با دولت طرف می شود و دولت
مانع می گردد تا گروهی واسطه ای، آزادی فرد را در این میان محدود کند یا از
بین ببرد، بخصوص گروه قومی. دولت دمکراتیک برای قوم شخصیت سیاسی قایل نیست و نمی باید هم باشد. در این کار ستمی نیست. قوم
گروه سیاسی نیست و اگر بشود، اختیارش به طور دمکراتیک دست به دست نخواهد
شد و تابع ساختارهای سنتی خواهد ماند. مجموعۀ غیردمکراتیک بزرگی خواهد بود
در دل دمکراسی و مزاحم کار آن. این جاهایی که می بینید پارلمان منطقه ای در کار است، تعریف و طرز عملش به معنای اخص قومی نیست، تابع تقسیمات کشوری است. قوم نمی تواند پارلمان داشته باشد و شوراهای ایلیاتی هم نه پارلمان است، نه بر مدار دمکراسی می چرخد و نه حافظ آزادی اعضای قوم است.
فدرال شدن
داستان فدرال شدن هم مدت درازی است که از سوی قوم گرایان به عنوان
راه احتراز از تجزیه به دیگران عرضه می گردد، عده ای هم که خود از قومی
نیستند ولی چشمشان به همان جایی است که استقلال طلبان، با ساختن اصطلاحات
مبهم و شمردن مزایای فدرالیسم خیالی شان، به این حرفها دامن می زنند. کسی
چه می داند، شاید دستۀ فدرال های سبز هم راه افتاد ـ بالاخره باید مردم را
یک جوری رنگ کرد، خم رنگ هم که حاضر است. اینکه چرا مملکتی که قرن
هاست وحدت یکدست دارد، باید بیاید و ناگهان فدرال بشود، اصلاً معلوم نیست.
ولی همین حالت میانه روانه داشتن و به میان نیامدن نام استقلال، باعث شده
تا برخی دیگر هم به طور ضمنی یا صریح، مطلب را جدی بگیرند که نیست. آنهایی
که از همه خیال پردازتر هستند، محض جلب رضایت همه، می گویند که فدرالیسم
غیر قومی می خواهند که تنها خاصیتش ناراضی کردن همه است. فدرالیسم
آنجایی راه حل است که به کار نزدیک کردن گروه های بیگانه (و نه فقط اقوام
بیگانه) بیاید، در جایی که قرار باشد گروه ها و اقوام پیوسته را از هم دور
کند، خودش مساله می شود.
اگر در این خیال پردازی فدرال، ارجاعتان به نظام قدیم کشورداری است
که عثمانی و ممالک محروسه ساختار امپراتوری داشتند و اصولاً با اقوام و
اصناف و خلاصه گروه های اجتماعی که پیدایش و ساختارشان تابع خواست دولت
نبود، طرف بودند، نه با «افراد» و به همین دلیل، نه فقط به عنوان بازیگران
سیاسی به رسمیتشان می شناختند، بلکه اصلاً تسلط خود بر امپراتوری را به
یاوری آنها (و در عین دخالت در طرز کارشان) تأمین می کردند. چنین ساختاری
نه به مدرن شدن حکومت میدان می داد، نه به برقراری دمکراسی که دولت را با
فرد طرف می کند. آن وضعیت را مرجع سخن گفتن از خودمختاری کردن، در حکم ارجاع به دنیایی است که با تجدد مرده است.
اگر مقصودتان فدرال به معنای جدید است که باید توجه داشته باشید که
در آن وحدت اصل است و دولت مرکزی حافظ وحدت، بر همۀ ایالات برتری دارد.
فدرالیسم جدید نقطۀ رفتن به سوی وحدت است در جایی که وحدت مطلوب از ابتدا
قابل تحقق نبوده است. برای همین هم هست که در کشورهای فدرال، اختیارات دولت
مرکزی از ابتدای برپایی، روز به روز افزایش یافته است. ایالات
متحده نمونۀ خوبی برای مشاهدۀ این امر است. از روز تأسیس این کشور، دائم بر
اختیارات واشنگتن افزوده گشته. نه به این دلیل که قوم زورگویی آنجا نشسته
یا اینکه تمرکزگرایان، بر خلاف خواست دیگران، چنین چیزی را به همه تحمیل
کرده اند. به این دلیل که ادارۀ مؤثر مملکت چنین چیزی را اقتضا میکرده و در
جایی که دمکراسی برقرار است، برتری بخشیدن به تمرکز یا عدم تمرکز، در درجۀ
اول تابعی از ادارۀ بهینۀ کشور است. در تاریخ آمریکا، دعواهای عمدۀ ایالات
با دولت مرکزی بر سر جلوگیری از یکدستی بوده که دولت فدرال می خواسته در
کشور ایجاد کند، و به نام آزادی انجام گرفته. البته همه جور آزادی، یکی از
معروف ترین مواردش، آزادی برده داری بود که منجر به جنگ های انفصال شد.
ایالات جنوب آمریکا می خواستند به هر قیمت هست برده داری را حفظ کنند و
شمالی ها حاضر بودند که این امر را بپذیرند تا وحدت مملکت از هم نپاشد. ولی
جنوبی ها که می دیدند با توسعۀ ایالات متحده، دیر یا زود در اقلیت خواهند
افتاد و سامان اقتصادی و اجتماعی شان بر هم خواهد ریخت، به دمکراتیک ترین
شکل، به راه جدایی رفتند. اگر شمال وارد جنگ شد، به دلیل این نبود که می
خواست برده های جنوب را آزاد کند، می خواست وحدت کشور فدرال را حفظ نماید.
اعلام لغو برده داری مال میانۀ جنگ است نه اولش، موقعی که روشن شده بود که
پیشنهاد اولیه به ایالات جنوب قابل اجرا نخواهد بود. توجه داشته باشید که اگر ایالات متحده امروز برای بقیه نسخۀ تجزیه می نویسد، با اتکای به تجربۀ خودش می نویسد و مقصودش روشن است.
در جایی که وحدت حاصل است، کسی به قهقهرا نمی رود که تازه فدرالیسم برقرار
سازد. اگر در مملکت صاحب وحدت، فدرالیسم می طلبید و می جویید، برای این است
که می خواهید از آن به عنوان تختۀ پرش برای تجزیه استفاده کنید و درست در
جهت عکس آن که در همه جا رفته، به حرکتش بیاندازید. هدفتان روشن است و برای
همه هویدا. در این شرایط، مخالفت با آن از سوی دیگران منطقی ترین کار است.
خلاصه کنم، گفتار فدرالیست شما نیمی سنتی و ماقبل مدرن است و اصلاً در جهان
امروز مابه ازأ ندارد، نیم دیگرش که مدرن است اصلاً ارتباطی با منطق
فدرالیسم ندارد، هیچکدامش هم به چیزی نمی ارزد. درست از همان معجون های
ایدئولوژیکی که ناگهان در کشورهای جهان سوم مد می شود و اگر عرضه کننده
زورش برسد، به حلق همه می کند و بعد وای به حال همه.
برابری یا برتری؟
یکی از اشکالات گفتارهای جدایی طلب که مختص کردها هم نیست، این است که از
ذکر مصیبت و نبود برابری آغاز می شود، ولی دقیق که شدید می بینید که انگیزۀ عمده اش طلب برتری است. اول از همه در همین اصرار بر ملت خوانده شدن.
«ملت» در چشم قومگرایان اعتبار و اهمیتی پیدا کرده است که «قوم» از
آن محروم است. ملت شمرده شدن، اسباب تفاخری محسوب می گردد که از اقوام
دریغ شده است و کوشش برای به دست آوردن این امتیاز، یکی از دلایل پافشاری
بر ملت خوانده شدن است. نمونۀ بسیار شبیه به این را که مدتی است در ایران
شاهدیم، مربوط است به استان اعلام شدن این و آن منطقه. توجه داشته اید که
تعداد استان های کشور به طرز عجیبی بالا رفته است. یکی ازدلایل اصرار مردم
این مناطق به استان شدن، همین احساس کسب اعتبار از عنوان استان است. بی
توجه به اینکه شهرستان و استان، از جنس تقسیمات کشوری است، نه درجۀ نظامی
است و نه لقب اشرافی است نه… و اصلاً قرار نیست اعتبار خاصی به همراه
بیاورد.
مکانیسم رقابت برای دستیابی به اعتبار، در مورد ملت و قوم نیز به
همین ترتیب عمل می کند. آنهایی که به جد معتقدند که هر کس ملت خوانده شود،
به نوعی برتری دست یافته، با وجود اینکه به ظاهر، به قومیت خود تفاخر می
کنند، در ته دل، قوم بودن را مایۀ سرافکندگی می دانند و در صدد ترقی هستند. آنچه را که ستم می شمرند و تابش را ندارند، برابری است با دیگر اقوام، نه ستمی که قومی موهوم بر آنها روا داشته است.
قومی به اسم قوم ایرانی نداریم که باقی را منکوب کرده باشد. یک ملت ایران
داریم و اقوام این کشور که تازه همۀ ساکنانش (بخصوص در شهرهای بزرگ که بوتۀ
اختلاط اقوام است) بستگی قومی ندارند، به نسبت ملت ایران که همۀ مردم کشور
جزوش هستند، در موقعیت برابر قرار دارند. اگر قومگرایان
ندای ملت بودن سر می دهند، برای سر بیرون کردن از اقوام دیگر و رقابت با
ملت ایران است، نه رقابت با «قوم فارس» یا رهایی از زورگویی این قوم افسانه
ای.
توضیحی اضافه کنم. شاید بتوان منطقه یا حتی دهستانی را هم طبق
قانون، استان شمرد. داستان البته مضحک است، ولی از آنجا که تقسیمات کشوری
صرفاً طبق قانون تعریف می شود، می توان پذیرفت، یا لااقل به آن اعتنایی
نکرد، حتی اگر با تعاریف عرفی این کلمات که در آن فرضاً وسعت استان هم مد
نظر قرار می گیرد، هماهنگی نداشته باشد. ولی مسالۀ ملت و قوم چیزی نیست که
بگوییم به جادوی حکم دولتی، یکشبه یکی را تبدیل به دیگری می کنیم. همانطور
که بالاتر گفتم، ملت هم باید مانند قوم در طول تاریخ ساخته بشود، منتها با
منطقی متفاوت و هر چه باشد، از امروز به فردا برقرارش نمی توان کرد.
مال خود را می برید یا مال دیگران را؟
این وسط این حرف هم هست که کردها می خواهند بساطشان را جمع کنند، منطقه شان
را جدا کنند، سهمشان را بردارند و بروند دنبال کار و زندگیشان. می گویند
چرا به آنها ایراد می گیرید؟ باید پرسید: مقصود کدام سهم، کدام خاک، کدام
جمعیت، کدام منابع طبیعی است؟
مملکت شرکت سهامی نیست و از به هم چسباندن چند قطعۀ جداگانه ساخته
نشده است. حتی در جایی هم که فدرال باشد، از این حرفها نمی توان زد که
بگوییم یک عده شرکت کرده اند، بعد هر کس خواست جدا می شود. مثال
جنگ های انفصال را برای همین آوردم. تازه ایالات آمریکا ماهیات قومی
ندارند، در قانون اساسی شخصیت حقوقی دارند و نمایندگان منتخب و مرزشان هم
روشن است. در مورد کشورهای یکپارچه، مرز مشخصی در کار نیست تا جدایی در
امتداد آن انجام بگیرد، شخصیت حقوقی هم که نیست، فقط هستند عده ای که سر
خود ادعای نمایندگی دیگران را می کنند.
تصور می کنید که مرز را می توان با معیار قومی معین کرد؟ خیر! اول
برای اینکه قوم خودش مرز روشن ندارد، دوم برای اینکه سرزمینی که فقط یک قوم
در آن زندگی بکند، نداریم. قوم مرز مشخص ندارد چون شاخص های فرهنگی و
خویشاوندی و حتی جغرافیایی که در تعریف آن به کار می رود حالت دقیقی ندارد
که بتوان با آن به این راحتی افراد را از هم جدا کرد؛ برعکس ملت که مرزش
روشن است و در نقطۀ تماس واحدهای متمایز واقع شده، مرزش خاکستری است و به
تدریج کمرنگ می شود. اول از همه اشخاصی هستند و فراوان هم هستند
که پدر و مادرشان هرکدام از یک قومند، تکلیفشان چیست؟ بعد اینکه برای قبول و
رد نامزدان عضویت در دولت قومی تا چند پشت می خواهید عقب بروید؟ از این
گذشته، اعضای یک قوم معین هیچکدام به طور یکدست شاخص ای فرهنگی آن قوم را
واجد نیستند، خط را هرکجا که بکشید، عده ای بیرون می مانند، حداقلی اش هم
که بکنید مرز از بین می رود. در ضمن کدام سرزمین قومی است که مرزهایش در
طول تاریخ تغییر نکرده باشد؟ در این شرایط، کسی به بخش های ثابت که
کوچکترین هم هست قانع نمی شود و همه از همان ابتدا طالب گسترشند، و نه فقط
به حساب تاریخ، بلکه به حساب احتیاجات امروزشان، فقط برایش محمل تاریخی
میتراشند. خلاصه اینکه تعیین مرز خواه ناخواه با جنگ انجام می پذیرد، چون
راه دیگری برای تعیین آن نیست. نمونه هایش در همین چند دهۀ اخیر فراوان
است.
از اینها گذشته، تعیین سهم فقط مربوط به خاک نیست که در جای خود
هزار مشکل ایجاد می کند. منابع طبیعی هم هست. این منابع را که متعلق به همۀ
ملت است، نمی توان به همین راحتی صاحب شد، نمی توان چون فقط مال اهل محل
نیست و نمیشود سر خود، به خود اختصاصشان داد، تازه اگر برخی نخواهند به سبک
کردستان عراق، در میانۀ شلوغی ها چیزی را هم سرش بیاندازند که معمولاً می
خواهند.
از همۀ اینها مهم تر استقلال است، یا به عبارت دقیق تر امکانات
استقلال. شما با جدا شدن از هر کشور موجود، فقط استقلالی را که فکر می کنید
گرفته اید، به قدرت هایی که پشتیبانتان شده اند، نمی فروشید، استقلال
کشوری را هم که از آن جدا شده اید، در معامله جا می دهید. این است کالای
اصلی که به قیمت پشتیبانی دیپلماتیک و نظامی و باز گذاشتن دستتان در تصاحب
بخشی از منابع طبیعی مشترک، از شما می خرند، وگرنه استقلال خود شما نه
موجود است و نه اگر اسماً هم پا گرفت، به چیزی می ارزد تا مشتری پیدا کند.
در اینجاست که بهتر از هر مورد دیگر معلوم می شود مال خود را نمی فروشید،
بلکه حق دیگران را به معرض فروش می گذارید. کشور بزرگی که به این ترتیب
تضعیف می شود، بازندۀ اصلی است، شما بازندۀ کوچکید، ولی باخت خود را به
دیگران تحمیل می کنید. تحمیل میکنید تا مختصر امتیازی صاحب شوید که اصلاً ارتباطی با بهای آن چیزی که فروخته اید و فقط به خودتان تعلق نداشته، ندارد.
سخن آخر
خلاصه می کنم. تفاوت قوم و ملت را نادیده می گیرید و جایشان را با هم عوض می کنید تا حرفتان پیش برود. استقلال تان جز اسم نخواهد بود، وگرنه پشتیبانی نمی گرفتید. ستم مضاعف تان نه در استبداد معنی دارد نه در دمکراسی. طرح فدرال شدنتان هم جز دورخیز برای تجزیه نیست. در نهایت هم اگر موفق شوید، بیش از آنکه حق خود را بگیرید، حق دیگران را ضایع کرده اید. شکوه از نابرابری می کنید، ولی دنبال برتری هستید، تازه از موضع نامناسب. آخر از همه اینکه بر سر مال دیگران معامله می کنید نه مال خود. قرن هاست در مملکتی زیسته اید، ولی تا شلوغی می شود، مصیبتی نازل می گردد یا استبدادی روی کار میاید که از هر مصیبتی بدتر است، به جای یاری به همه برای خلاصی از مشکل، بار خود را میب ندید و می گویید: حال که اینطور شد، من دیگر نیستم! و آب به آسیب کسانی می ریزید که مانند لاشخور می خواهند از همین وضعیت کمال سؤاستفاده را بکنند. کلاه تان را قاضی کنید، این است ستم مضاعف، یا آن داستان هایی که به دیگران عرضه می کنید؟
در طول تاریخ، بارها به دستاویز استقلال ،آلت دست این و آن شده اید و در عین دادن خسارات قابل توجه و متضرر کردن دیگران، به استقلال هم نرسیده اید. این بار نوبت اسراییل است که بازی تان بدهد تا قرینه ای بسازد بر فلسطینی که چندین سال است اشغال کرده. سر همگان و در درجۀ اول کشورهای این خطه را، به بهانۀ احقاق حقوق قومی که اگر هم در حقش ظلم شده، لااقل کسی خاکش را از او نگرفته، گرم کند و برای خودش فرصتی فراهم نماید تا قومی را که حتی زمینش را هم از او غصب کرده، به هر ترتیبی هست از سر باز کند، بلکه به دولت قومی ـ مذهبی خودش که بر مدار آپارتاید میگردد، رونقی بدهد.
19 ژوئیه 2014