گزینگان اصلی پرش به محتوا About بازندهُ سوم – رامین کامران (همکاری ملایان با آمریکا و انگلیس درکودتای ۲۸ مرداد)
لبهُ حقیقت تا وقتی با آن لجاج کنید تیز است، وقتی نرم می شود که آنرا بپذیرید. این حکم کلی را همهُ کسانی که در بارهُ بیست و هشت مرداد دروغ پردازی کرده اند به تجربه دریافته اند چون تاوان کارشان را به اجبار پرداخته اند.
در دوران مصدق اعضای سه خانوادهُ دیگر سیاسی ایران که وراث شان هنوز، گاه در عین عوض کردن نام، در صحنهُ سیاست ایران جولان می دهند، در برابر وی صف آرایی کرده بودند: رادیکال های چپگرا، هواداران حکومت اتوریتر پهلوی، اسلامگرایان. پس از کودتا این هرسه ناچار شدند تا با دروغ بافی نقش خود را در سقوط وی دگرگونه جلوه دهند و به درجات مختلف پیامدهای این نادرستی را تحمل کنند. موضع گیری آنها در حق مصدق تابع گزینهُ اساسی شان در باب نظام سیاسی بود و قبول نادرستی تهمت هایشان مستلزم پذیرش اینکه آن گزینه از اصل خطا بوده است. دلیل عمیق مقاومت شان در پذیرش حقیقت این بود، نه فقط دعوا بر سر تفسیر یک واقعهُ چند روزه. قبول حقیقت در حکم پذیرش حقانیت مصدق بود که برایشان مشکل بود و برای بعضی هنوز هم هست.
گروه اول که به شدیدترین شکل به مصدق حمله کرده بود و او را نمایندهُ امپریالیسم آمریکا و… خوانده بود و به همین خاطر گرفتار بی آبرویی بود، سریع تر از آن دو دیگر تکلیف خود را با ۲۸ روشن کرد. اول به این دلیل که در انجام آن نقشی نداشت و دوم از این جهت که قربانی آن شد. مشکل توده ای ها قبول نادرستی سیاست شان در حق مصدق بود، باطل بودن نگاه دوقطبی و جنگ سردی شان از دیدگاه منافع ایران و در نهایت بی اعتباری داستان دیکتاتوری پرولتاریا. کار توسط کسانی شروع شد که از حزب توده بریده بودند و کم کم از سوی همهُ چپگرایان پذیرفته شد، بخصوص پس از سقوط شوروی.
آریامهری ها برندهُ اصلی کودتا بودند و مروج دروغ بزرگ «قیام ملی». تا وقتی بوق دستشان بود و نفس داشتند در آن دمیدند و تا موقعی که زور داشتند صدای بقیه را خفه کردند. وقتی ملت بساطشان را با انقلاب بر هم ریخت، مدتی سکوت کردند تا روایتی رویزیونیستی سر هم کنند که محورش جدا کردن بیست و پنج و بیست و هشت مرداد بود بلکه افسانهُ قیام به این ترتیب ترمیم شود. ولی این داستان مضحک در برابر حقیقت تاریخی دوام نیاورد و ته مانده اش هم با اقرار نامهُ اخیر سیا از هم پاشید و آن بخش از سلطنت طلبان را که به افکار لیبرال بستگی پیدا کرده اند، از کشیدن بار سنگین این دروغ تاریخی رهاند. باقی هم ماندند تا افسانهُ قدیم را نشخوار کنند و حسرت نظام آریامهری را بخورند.
آخرین گروه اسلامگرایان هستند که فداییانشان از روز اول با مصدق دشمنی کردند، کوشیدند خودش را بکشند و چون نتوانستند، به وزیر خارجه اش تیر زدند و سید کاشی شان هم که از نیمهُ راه از مصدق برید و به کودتا پیوست. دروغ اینها که هنوز هم تبلیغ می شود این است که پیروزی های نهضت، چه در ملی کردن نفت و چه در سی تیر مدیون سید بود و وقتی او رفت حریفان توانستند مصدق را سرنگون سازند. این یکی ها چون هنوز سرپایند تصور می کنند زورشان به حقیقت می رسد.
تا وقتی هرسه دروغ می بافتند، بار لطمات این کار را به شراکت هم تحمل می کردند. هر یکی که از دور بیرون رفت بار باقی را سنگین تر کرد و امروز هر چه هست سهم اسلامگرایان است و بس. به علاوه شرکای سابقشان با قبول خطا به صف مدعیان پیوسته اند و از آنهایی که جا مانده اند، حساب می خواهند. تغییر جهتی که یکی دو سال است در پژوهش های مربوط به ۲۸ مشاهده می شود و از امسال عیان تر شده و از این پس بسیار روشن تر هم خواهد شد، توجه به نقش روحانیت به طور عام و اسلامگرایان به طور خاص در سقوط مصدق است و نقد دروغ هایی که خود اینها بافته اند. ۲۸ هیچگاه صرفاً معضل تاریخی نبوده است، وجه سیاسی آن همیشه در نظر کسانی که بدان پرداخته اند، اهمیت بارز داشته و حال نوبت رسیدن به حساب آخرین گروهی است که از این واقعه منتفع شده.
شرکت در کودتا
اسلامگرایان تنها گروهی هستند که از یک طرف از کودتا نفع سیاسی بردند چون گزینهُ لیبرال که دشمنش می داشتند، به این ترتیب از صحنه بیرون رانده شد، و از طرف دیگر از احساسات ضدآمریکایی که پس از کودتا در ایران ریشه دواند و رشد کرد، بیشترین بهره برداری را کردند. طبعاً بدون اینکه هیچ وقت حاضر شوند به نقش خود در سقوط مصدق اقرار نمایند.
تا به حال دو ضربهُ اساسی متوجه دروغ های اسلامگرایان در این باب شده است. حکایت بهبهانی و دیگر آخوندهای درباری از همان دوران روشن بود ولی از وقتی گزارش ویلبر منتشر شد و همه فهمیدند که مقداری هم از پول های کودتا برای سید کاشی فرستاده شده، همانقدر که حکومت لب ورچید، پژوهشگران هم تشویق شدند تا پیگیر مساله بشوند و نقش روحانیان را به عنوان عوامل داخلی کودتا که در مقابل نقش ارتشیان و لشوش، نسبتاً در پرده مانده بود، بهتر روشن کنند.
ضربهُ دیگر نکتهُ مهمی بود که سه سال پیش فاش شد. بنی صدر در مصاحبه ای که با رادیو فردا انجام داد، به همکاری خمینی با کودتاچیان اشاره کرد. البته مخالفت و حتی دشمنی خمینی با مصدق را همه می دانستند، یعنی بعد از پیروزی خمینی این امر بر همه معلوم شد. قبل از آن خود خمینی چیزی بروز نمیداد تا به قول خودش «خُدعَه» کرده باشد، آنهایی هم که خبر داشتند دم برنمی آوردند. حکایتی که بنی صدر نقل کرد این بود که خمینی که آن زمان با بهبهانی، یعنی درباری ترین آخوند و نه حتی با سید کاشی که مدتی با مصدق همراهی کرده بود، نزدیک بوده است، در کوششی که اولی محض تمهید مقدمه برای کودتا انجام داده، نقش داشته و به عنوان پیک از سوی بهبهانی به دیدار بروجردی رفته تا از وی فتوایی محض زمینه سازی برای کودتا بگیرد!
امام آمریکا ستیز
خلاصه اینکه موضع گیری خمینی علیه آمریکا که از ابتدای دههُ چهل شروع شد، به رغم شدت و حدتش، ناگهانی بود و بر همکاری قبلی نقطهُ پایان می نهاد ـ درست مثل موضعش در قبال سلطنت. حتی میتوان گفت که ابراز مخالفتش با آمریکا پیامد درافتادن او با سلطنت بود و به این دلیل واقع شد. می خواست به شاه حمله کند و چون می دید که او به پشتیبانی آمریکا سرپاست، حامیش را هدف قرار داد.
تغییر جهت ناگهانی وی در حکم از زمین برداشتن گفتاری ناسیونالیستی بود که ابداً به اسلامگرایی ربط نداشت و به دلیل بی عملی جبههُ ملی بر زمین مانده بود. وقتی سازمانی که اساساً هوادار استیفای حقوق ملت ایران و استقلال این کشور بود و بنیانگذارش اولین مطلب حقوقی را در ضدیت با کاپیتولاسیون به زبان فارسی انتشار داده بود و از همهُ اینها گذشته، خودش با کودتایی که همین آمریکا در آن نقش اصلی را بازی کرده بود، سرنگون گشته بود، اعطای امتیاز کاپیتولاسیون را به مشاوران نظامی آمریکا عاطل بگذارد و در باب آن موضعی که باید نگیرد، طبیعی است که بالاخره یکی دیگر این کار را خواهد کرد. چپگرایان که حرفشان در این باب پیش ملت خریدار نداشت و از حلقهُ همیشه کوچک هوادارانشان فراتر نمی رفت و از همهُ اینها گذشته، مجال نفس کشیدن هم نداشتند، پس می ماندند اسلامگرایان که این کار را کردند.
آمریکا ستیزی خمینی که به سرعت باعث تبعیدش شد و از سوی حکومت بسیار گناه بزرگتری محسوب گشت تا مقابله با اصلاحات ارضی و حق رأی زنان، از این زمان شروع شد. خمینی شعاری را تصاحب کرد که به دلیل طبع سیاسی و تعقیب دائم اخبار سیاسی از ورای نشریات، اهمیت و کارآییش را دریافته بود. در همان زمان این گفتار استقلال طلبانه بردی داشت که اصلاً با گفتار اسلامگرا قابل مقایسه نبود و در سال های بعد و در نهایت طی انقلاب اسلامی هم خمینی را در موقعیتی قرار داد که بتواند یک رشته از خواست های تیپیک انقلاب های جهان سومی را که برای همهُ دنیا آشنا و برای چپگرایان و نیز ناسیونالیست ها جذاب بود، در گفتاری که لعاب اسلام داشت، به دیگران عرضه بدارد و راه جلب هوادار و رسیدن به پیروزی را در برابر خویش بگشاید. دوباره متعادل شدن گفتار خمینی، یعنی دوباره رو آمدن بخش اسلامگرای آن که بی عنایتی مردم بدان از همان خرداد چهل و دو آزموده شده بود، ماند برای بعد از قدرت گیری و دیدیم که چه به سر ایرانیان آورد.
انگل ملی گرایی
در حقیقت، به رغم آنچه که بسیار تکرار شده است و بسا اوقات انعکاس لاف و گزاف خود اسلامگرایان است، جاذبهُ گفتار خمینی از همان دههُ چهل بیشتر از وجه استقلال طلبانهُ آن نشأت می گرفت که از دیگران دزدیده بود و قوهُ محرکه اش آن نیرویی بود که از دلبستگی مردم به کشورشان برمی خاست. از آن روزگار تا به امروز، هر گاه این دو انگیزهُ ایدئولوژیک (ملی گرایی و اسلامگرایی) در یک جهت حرکت کرده، توانسته مردم را به دنبال خود بکشد و هرگاه بین شان جدایی افتاده، اولی سلامت مانده و دومی از رمق افتاده است. در ایران اگر اسلامگرایی قدرتی به هم رسانده، از طفیل میهن دوستی مردم این کشور است و اگر توانی دارد از نیرویی است که به این ترتیب از رقیب ایدئولوژیک خود مکیده. به همین دلیل هر ضربه ای که این حیات انگلی را مختل سازد، به میزان قابل توجهی از نیروی اسلامگرایی می کاهد. در اهمیت نقد اسلامگرایی و گفتار مذهبیش شکی نیست، ولی نقد دروغ های ملی گرایانهُ آن نیز به همین اندازه اهمیت دارد. خود نظام دینش را به ملی گرایی، مثل خیلی دین های دیگر که به چپ و راست دارد، انکار می کند. ولی نباید در تحلیل آن و شناخت نقاط ضعفش، ادعاهای خودش را ملاک قرار داد.
اگر اسلامگرایان می کوشند تا ۲۸ را کم اهمیت جلوه بدهند و اصلاً مایل نیستند که صحبت از نقش روحانیت در آن زمان به میان بیاورند، برای این است که میدانند همکاری با آمریکا و انگلیس قبحش از همکاری با دربار بیشتر است و بخصوص با مواضعی که بعد از انقلاب اتخاذ کرده اند، برای خودشان جز ضرر و برای مخالفانشان جز سود نخواهد داشت. ولی امروز نوبتشان شده و باید جریمه را به تمام و کمال تأدیه نمایند.
شرکت سهامی مسوولیت
از ابتدای وقوع کودتا مسوولیت آن یکسره بر عهدهُ آمریکا نهاده شد. سالها همه از کودتای آمریکایی صحبت می کردند ـ صفت «آمریکایی ـ انگلیسی» چند سالی است که باب شده و همه گیر هم نشده. عاملین داخلی کودتا هم، به دلیل اینکه از خود ابتکار عمل و قابلیتی نداشتند، کمتر مورد توجه قرار می گرفتند. این وضعیت باعث شده بود تا بدنامی کار هم عملاً به تمامی نصیب آمریکا شود و دیگر شرکا بهره ای که باید از آن نبرند. با انتشار اسناد کودتا که متأسفانه در اقساط طویل المدت انجام می پذیرد، این وضعیت در حال تغییر است.
اگر شریک اصلی خارجی که انگلستان باشد، این اندازه بر افشا نشدن اسناد پامی فشارد، به این دلیل است که می خواهد نقشش مکتوم بماند و از آن صحبتی در میان نیاید. می بینیم که دستگاه های تبلیغاتیش با کمال میل از «کودتای آمریکایی» صحبت می کنند تا فروتنی انگلیسی ها در این باب دارند خدشه دار نشود. از سوی دیگر شاهدیم که روحانیان و بخصوص اسلامگرایان هم که تا به حال با وقاحت تمام از قبول مسوولیت خویش و پرداخت تاوانی که ملازم آن است، سر باز زده اند، اصلاً دلشان نمی خواهد از این کودتا صحبتی در میان بیاید، چه رسد پرداختن به کمکشان در اجرای آن.
می شنویم که بعضی می گویند که افشای بخش جدید اسناد ۲۸ به قصد جلب محبت حکومت فعلی ایران انجام گرفته است. مطمئن نیستم این برداشت درست باشد، اگر هم آمریکایی ها در زمان کلینتون چنین تصوری داشته اند بسیار بعید میدانم که هنوز نفهمیده باشند که حکومت اسلامی اصلاً علاقه ای به طرح این موضوع ندارد. حتی برعکس، شاید متوجه شده باشند که افشای اسناد راز چندانی از بدکاری شصت سال پیش آنها را فاش نمی سازد و زیان عمده ای هم متوجهشان نمی سازد، ولی در عوض به حکومتی که دشمنش می دارند جداً ضرر میزند. حساب بی پایه نیست، شریک پیدا کردن در بی آبرویی بارشان را سبک می کند. تصور نمی کنم اشارهُ خودشان به ممانعت انگلستان از انتشار اسناد هم از سر اتفاق صورت گرفته باشد.
اگر انگلستان شریک جرم دیروز و متحد امروز آمریکاست، در عوض اسلامگرایان یاور دیروز و دشمن امروزش هستند. داستان هایی که هر بار راجع به انتشار اسناد کودتا به دلیل وجود فلان قانون در بارهُ نشر اسناد دولتی و… به ما عرضه می دارند باور کردنی نیست، همانطور که قصهُ آبکی دور ریختن یا سوختن آنها. این کار از روز اول تابع عوامل سیاسی بوده و تا روز آخر هم خواهد ماند. باید صبر کرد و دید ایالات متحده که یک دل دارد و دو دلبر، تکلیف خود را در این میان چگونه روشن خواهد کرد.
۳۰ اوت ۲۰۱۳