طالب صلحید؟- رامین کامران
در این دوره ای که هر چه میشنوید از جنگ است و سایۀ جنگ است و خود جنگ است و خطر جنگ است و تهدید جنگ است و… همه مدعیند که طالب صلحند. هیچ کجا نمیشنوید که کسی طالب جنگ باشد. ولی اینکه همه خواستار صلح باشند نه به تعریف صلح کمکی میکند، نه مصادیقش را از هم متمایز میکند و نه بر ما معلوم میدارد که چگونه باید به دستش آورد و حفظش کرد. خلاصه اینکه در اینجا خواستن نه الزاماً دانستن است و نه توانستن. در جمع به نظر میاید که مردم از این جنگی که نمیخواهند تصویر روشنتری دارند تا صلحی که طالبند. شاید در سؤ تفاهمی جمعی است که صلح طلبان تصور میکنند که همگی طالب یک چیزند. صلح مطلوب، از دید همگان مصداق واحد ندارد.
رایجترین و عامیانه ترین تصور از صلح، آرامشی است که در آن کسی مزاحم شما نمیشود، میتوانید با فراغ بال زندگی کنید، بدون دغدغۀ دخالت غیر، مثل چرت آرام بعد از ناهار. بیشتر تصاویری که از حیات اجتماعی در ابعاد مختلف مطلوب و نامطلوب آن داریم، از تجربیات زندگی فردی و خصوصی ما الهام گرفته شده است و با تعمیم، ظاهر مفهوم جامعه شناسی یا سیاسی را گرفته است که میتوان به جمع اطلاق نمود. پس برای روشن شدن مطلب باید اول این تصاویر رایج ولی نادرست را کنار زد تا بلکه بشود بهتر به مطلب پرداخت. برای دیدن اینکه صلح چه هست، باید اول دید که صلح چه نیست.
روشن است که همۀ ما وقتی تعریفی از این یا آن پدیده را میجوییم، وجه اثباتی را در نظر داریم و به آن که رسیدیم کار را به نوعی تمام شده میانگاریم و همیشه متوجه نیستیم که این تعریف، از دل چه مجموعه ای از مفاهیم ضد و نقیض بیرون آمده است و این جادۀ روشن و باریکی که پیش پای ما ترسیم کرده اند در میان چه پیچاپیچی از دیدگاه های ناسازگار بیرون کشیده شده و به همین خاطر بسا اوقات در معرض لغزش و افتادن به یکی از این جاده های فرعی هستیم که از محل و نقشه شان آگاهی نداریم. در جمع، جامع بودن تعریف را میبینیم، ولی مانع بودنش آنچنان پیش چشممان روشن نیست، در صورتی که اهمیتش کم از اولی نیست. برای همین است که از وجه سلبی کار شروع میکنم.
صلح چه چیزهایی نیست
اول از همه اینکه صلح به معنای نبود تضاد و اصطکاک منافع نیست. این داستان مال حکومت عدل مطلق است که ریشۀ مذهبی دارد و قرار است که در آن گرگ و میش از یک چشمه آب بخورند. این تصویر حتی ایده ال سیاسی هم نیست که بتوان موضوع تعقیبش شمرد. باید فرستادش به مسجد. در صحنۀ روابط بین الملل چنین چیزی ناممکن است.
صلح در حکم خلع سلاح هم نیست. صلح همیشه مسلح است. جایی که سلاحی نباشد، صلح حکمفرما نیست، ناتوانی برقرار است. صلح ناتوانی از جنگ نیست، احتراز از جنگ است. کم و زیاد قدرت نیست که تعیین کنندۀ جنگ و صلح است، مثلاً اینکه اگر زور داریم میجنگیم و اگر نداریم صلح میکنیم.
صلح نبود رقابت نیست. این نیست که سر هر کس به کار خودش باشد و کار یکی به دیگری ارتباطی پیدا نکند. اصطلاح رقابت صلح آمیز را که شنیده اید، رقابتها با تمام مشکلاتشان بر جا خواهد بود و حیات شما را مشکل و گاه تلخ خواهد کرد.
صلح به معنای نبود درگیری هم نیست، حتی درگیری مسلحانه. اینها ممکن است واقع شود ولی جنبی و حاشیه ای میماند. تا وقتی جنگی وسیع در نگرفته، میتوان صلح را برقرار دانست، حال کم یا بیش.
صلح در حکم دوستی بین ملل نیست، حتی اگر مجازاً چنین گفته شود. دوستی امریست فردی در حوزۀ اخلاق، صلح ماهیت سیاسی دارد. دوستی مال جامعه ایست که در آن خشونت مهار شده و مردم میتوانند با یکدیگر روابط معقولی بر قرار سازند، از جمله دوستی؛ صلح در حکم مهار خشونت است بین واحد های سیاسی و نه افراد. آن هم به توافق خودشان و نه از مرجعی بالاتر.
صلح در حکم آرامش جامعۀ جهانی نیست. به این دلیل که چیزی به اسم جامعۀ جهانی نداریم، حتی اگر این عبارت به گوش و چشممان میخورد. جامعه جایی است که سیاست خشونت را در آن کرده. در جهان چنین مرجعی وجود ندارد، حتی اگر برخی سودای ایجادش را داشته باشند.
بسیار مهم است که توجه داشته باشیم که صلح از همان منطقی تبعیت میکند که جنگ، یعنی از منطق روابط بین الملل. در اینجا قدرت اصل است و جنگ و صلح هر دو تابع آن هستند.
ممکن است که صلح بیان حقوقی بگیرد و احیاناً با تدابیر حقوقی صورت ببندد و در متون حقوقی جا بگیرد، ولی اساساً پدیده ای حقوقی نیست، سیاسی است و زاده از تبعیت از قانون نیست. صلح به عنوان حالت موجود حاجت به قاعده و حقوق ندارد. وقتی به اینها احتیاج پیدا میکند که قرار شود رسمیت پیدا کند.
آتش بس ممکن است به هر دلیل واقع گردد، ولی صلح خود به خود مستقر نمیشود. یعنی هر جا برخورد مسلحانه نبود صحبت از صلح نمیکنند. صلح آگاهی و ارادۀ معطوف به صلح میخواهد.
تا اینجا دیدیم که در عین وجود شباهت، صلح چه چیزهایی نیست و حال میتوانیم تعریفی مختصر و آشنا از صلح به دست بدهیم. صلح موقعیتی سیاسی است در روابط بین الملل که طی آن طرفها از کاربرد قوۀ قهریه برای حل اختلافاتشان صرفنظر میکنند، همین. اختلاف هست، کشمکش هم هست، مرز جنگ و صلح باریک است و برای همین است که به این راحتی میتوان از آن رد شد.
حال و هوای صلح
اگر به صلح دست پیدا کنید باید دائم نگران جنگ باشید و همه جور پیشگیری و آمادگی را برای جنگی که ممکن است واقع گردد، انجام بدهید. فکر جنگ یک لحظه هم ترکتان نمیکند. در زمان صلح هم مانند جنگ، تمامی رقابتهای نظامی سر جایش خواهد بود. باید دائم در پی بالا بردن قدرت خود و حفظ برتری بود.
خیال نکنید که چون در دوران صلح از سلاح استفاده نمیشود پس اینها بیفایده است و میتوان جمعشان کرد. خیر، سلاح در دوران صلح هم همانقدر مفید است و به کار میاید که در دوران جنگ. آنجا استفاده نقد است و اینجا نسیه. نیروی نظامی که عملیاتی نشده، به هیچوجه عاطل نیست. در ضمن توجه داشته باشید که سلاحی که عملیاتی نشده در تمامی جبهه ها کاربرد دارد و آنی که عملیاتی شده، فقط در یکی.
خیال نکنید که دنیای دیپلماسی که در هنگام صلح محور روابط است، با دنیای نظامیگری تفاوتی دارد. خیر! دنیا همان است، شما در همه حال به اتکا و اعتبار قدرتتان عمل میکنید، در درجۀ اول قدرت نظامی و البته قدرت اقتصادی، فرهنگی و… محور، قدرت است، دیپلماسی و نیروی نظامی طرق مختلف استفاده از آن است. البته حقوق بین الملل مهم است و باید محترمش شمرد، ولی حرف آخر با حقوق نیست، با قدرت است. توهم برتر شمردن حقوق میتواند خیلی گران تمام شود. در روابط بین الملل باید واقعبین و عملگرا بود، دنبال خیالات رفتن بد عاقبت است.
توجه داشته باشید که نظام حقوقی هم که در دوران صلح مرجع و معیار به حساب میاید، به نوبۀ خود محل اعمال قدرت است و زورآزمایی. دولی که در این نظام نقش بنیانگذار دارند و در موقعیت قوی قرار دارند، از آن همانطور استفاده میکنند که از سلاح. زور ممکن است به هزار شکل در بیاید و به هزار ترتیب عمل کند، ولی در نهایت همان زور است و همیثشه در معرض اینکه عریان خودنمایی کند. اصطلاح «سلاح قانون» را که شنیده اید. بسا اوقات قانون مانند سلاح و در مقام سلاح به کار گرفته میشود. اجرای قانون مترادف عدالت نیست. قانون قرار است وسیلۀ دستیابی به عدالت باشد و همیشه هم نیست.
باید در روابط بین الملل به همین دوستیهای ظاهری و به عبارت دقیقتر به ادب دیپلماتیک قناعت کنید. دوست در کار نیست، فقط بحث منافع است. تا اینرا درک نکنید به حد بلوغ نرسیده اید. جامعۀ جهانی همان جنگلی است که شاهدید، باید با احتیاط رفتار کنید و دیگران را نیز وادارید که در حق شما با احتیاط رفتار کنند.
خلاصۀ حرفم این است که موقعیتتان به نسبت جنگ، مطلوب ولی در جمع، ناراحت خواهد بود، برای آن آماده باشید و به آن عادت کنید.
نصیب ما چیست و راه کدام؟
حال برسیم به بخش سوم داستان و اینکه به اصراری که برای دستیابی به صلح داریم، چه نوع صلحی در انتظار ماست یا میتواند باشد.
در اینجا ممکن است که برخی یا شاید بسیاری از خوانندگان این نوشته چنین بگویند که، آن صلحی که ما به یاد داریم و طالبیم این طوری که شما میگویید نبود و باید دوباره به همان برگردیم.
پاسخ دو قسمت دارد، یکی اینکه از این خبر ها هم نبود و دوم اینکه بازگشت به عقب ممکن نیست.
خاطره های صلح منطقاً بازمیگردد به دوران پهلوی و در این زمینه هم مانند بسیاری موارد دیگر خاطرات گذشته است که با گذشت زمان زر اندود شده و زرین جلوه میکند. اگر قدیم به خیالتان آرامش بود به این دلیل است که هزار امتیاز از حسابتان میدادند و خبر نداشتید، این بود بهای آرامشی که در نظرتان ملازم صلح بود. امروز که مسائل عیان شده، ببینید که دو پادشاه پهلوی، به اشارۀ ارباب خارجی، چه امتیازاتی از حساب شما پرداخته اند، بی آنکه بتوانید در این زمینه اظهار نظری بکنید. اینکه به موقعیت آگاه باشید یا نه، تغییری در خود موقعیت نمیدهد ولی اینهم هست که دزد زده تا خبر از دستبرد نداشته باشد، خود را دزد زده نمیشمارد. رو تافتن از واقعیت تلخ، سیاست درستی نیست. دوم اینکه بازگشت به گذشته، اگر ممکن باشد که البته به دلیل تغییر شرایط جهان و ایران ممکن نیست، مترادف جا گرفتن در بین ابواب جمعی آمریکاست، یعنی از دست دادن استقلال.
انتخاب بین جنگ و صلح محتاج قدرت است، اگر ضعیف باشید برایتان انتخاب میکنند. قوی بودن شما را همیشه از جنگ محفوظ نمیدارد، اختیار انتخابتان را بیشتر میکند. بسیاری بر این نکتۀ درست تأکید میکنند که ایران از بابت ژئوپلیتیک تنهاست. حرف بسیار درست است. حوزۀ نفوذ سیاسی ایران در طول زمان آب رفته و آسیب دیده و آنچه که از آن باقی مانده بیشتر ماهیت فرهنگی دارد، آن هم بین کشور هایی ضعیف و گاه آشوب زده نظیر تاجیکستان و افغانستان. حوزۀ اشتراک ایدئولوژیک اسلامگرایی که حکومت فعلی ـ به رغم وجه ایرانی کار ـ به محور اصلی سیاست خارجیش بدل کرده، محدود است و بیشتر از نیرو هایی تشکیل شده که پشتشان به ایران است و بیش از نیرو دادن به برادر بزرگتر از آن نیرو میگیرند. یعنی اینکه ایران باید خود در راه قویتر شدن بیشترین کوشش را بنماید و بیش از اینکه بتواند از کمک مؤثر دیگران بهره مند گردد، باید یاور آنها باشد.
در وضعیت فعلی، قطبی که بیشترین فشار را سالهاست متوجه ایران کرده است و از همه جهت در راه تضعیف، مهار و حتی فروپاشی این کشور میکوشد، تحت رهبری آمریکا قرار دارد و البته اسرائیل عضو فعال و در برخی موارد قو محرک آن است. نقش اروپا را نمیتوان نادیده گرفت اما به عنوان تابع آمریکا و نه قطبی مستقل، تصور تکیه به آن در مقابل آمریکا توهم است. برخی خیالپردازان چنین تصور میکنند که در این اختلاف میتوان به توافقی رسید و به این ترتیب به صلح دست یافت، فرضاً با دادن این یا آن امتیاز. اصلاح طلبان نیز چنین تبلیغ میکنند تا کار خود را پیش ببرند. این تصور به کلی باطل است. تنها راهی که بلوک غرب برای ایران باز گذاشته و در حقیقت هم میخواهد با تهدید و فشار و تا حد امکان با احتراز از جنگ، یعنی با قیمت کم، بدانسو رهنمونش گردد، راه تسلیم کامل و بی قید و شرط است. آخرین شرطهایی را که دولت آمریکا برای مذاکرات اتمی تعیین کرد، به خاطر دارید؟ شامل تمامی آن چیز هایی بود که ایالات متحده میخواست با تهدید و بعد از مذاکره به دست بیاورد ـ نتیجه حداکثری مذاکرات، بدون مذاکره و قبل از آن! عجالتاً بگویم که تسلیم بی قید و شرط بهای گزافی برای صلح است، بخصوص که جنگی هم واقع نشود.
موقعیت ژئوپلیتیک جهان چنین اقتضأ میکند که کشور ما روز به روز از بابت نظامی قویتر شود و علاوه بر این، به قطبهای قدرتی نزدیک شود که توان متعادل کردن بلوک غرب را داشته باشند ـ اتحاد خارجی فرع قدرت داخلی است. یادآوری میکنم که مسئله تعادل قدرت بیشتر به فیزیک شبیه است تا سیاست و بسیار ساده و روشن است. دو متحد بالقوه و توانمند ایران چین و روسیه هستند. راه اصلی تقویت موقعیت ایران از نزدیکی به این دو میگذرد. همیشه این بحث هست که این دو کشور فقط میخواهند از ایران و بخصوص ضعفش بهره برداری بکنند تا سیاست خود را پیش ببرند. این تمایل به بهره برداری از ضعف متحدان، از وجوه ثابت سیاست بین المللی است ولی کار به اینجا ختم نمیشود. به این دلیل ساده که این هر دو کشور میدانند که اگر ایران به دامان آمریکا سقوط کند، به هیچ ترتیب نخواهند توانست زیان ژئوپلیتیک این امر را جبران نمایند و باید نفوذ خود را در خاورمیانه ختم شده فرض نمایند. اگر آمریکا بتواند در قبال ایران همان موقعیتی را کسب کند که در زمان شاه داشت، ضربت بسیار سنگینی به دو رقیب خود خواهد زد و هدفی هم حز این ندارد. احتیاج دو طرفه است.
راه ایران برای کمک گرفتن از این دو ابرقدرت به هیچوجه مسدود نیست. اینکه چه بتواند به دست بیاورد بستگی دارد به موقعیت و مهارت سیاسی حکام ایران. تا اینجا مهارت چشمگیری نیده ایم، ولی مانع اصلی کار گروهی بوده اند که اصلاح طلب می نامیمشان. گرایش اینها به غرب و بخصوص اروپا باعث شده تا از یکسو دادن هر امتیازی را به مخاطبان خود مجاز بشمارند و از سوی دیگر راه هر نزدیکی را بر روسیه و چین ببندند. در مورد کشور دوم موفق تر بوده اند چون اولی بعدی نظامی دارد که از دسترس مقامات دیپلماتیک دور بوده. ولی رویکردشان در هر دو مورد ثابت است.
مانع اصلی تحکیم وضعیت ایران و دستیابی اش به صلحی که مقدور آن است، در درون نظام حاکم قرار دارد. امر جدیدی نیست، موقعیت فعلی ایران و تنگنای ژئوپلیتیکی که در آن گرفتار شده، به مقدار زیاد برخاسته است از سیاست ایدئولوژیک و بیش از آن از ندانم کاری در سیاست بین الملل. طبعاً مشکل گشای اصلی تغییر نظام سیاسی ایران است که میتواند راهگشای حل مشکلات در موارد بسیار باشد ولی حتی در حالت فعلی هم و با فرض دوام نظام موجود چرخش به شرق میتواند بن بست فعلی را باز کند.
وقتی شما را در محاصره گذاشته اند، با باید مذاکره کنید و امتیاز بدهید، یا حلقه را بشکافید. راه اول که تسلیم مطلق است پذیرفتنی نیست، میماند دومی. یا به تنهایی از این کار برمیایید یا اینکه با کمک دیگری. راه سومی در کار نیست و انتخاب نکردن بدترین گزینه است.
۹ آبان ۱۴۰۳، ۳۰ اکتبر ۲۰۲۴ این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است