تکامل چهارپایان- رامین کامران
افاضات ژنتیکی یکی از آقازاده های این رژیم که چندی پیش در همه جا پخش شد و واکنش حاسدان را برانگیخت، اصلاً غیر منتظره نبود. نه فقط به این دلیل که از وقاحت این جماعت همه چیز میتوان انتظار داشت و هیچگاه ناامید هم نشد. به این دلیل که اصولاً با منطق ساختاری این نظام و ماهیت گروه حاکمش کاملاً هماهنگی داشت. اشرافیت مسخرۀ اسلامی که با انقلاب بر سریر قدرت نشسته، برای هیچکس جز خودش و وابستگانش حقی قائل نیست و جداً معتقد است که هر چه هست مال اوست، باید برتری عملیش را به ترتیبی توجیه کند. این داستان ژن هم راهی است برای این کار. هزار فامیل اشرافی که اقلاً بلد بود چگونه زندگی کند و رفتار کند و حرف بزند، رفت و این یکی جایگزینش شد که هیچکدام را درست بلد نیست و عوضش تا بخواهید وقاحت دارد. ولی خوب آن قبلی آنقدر ملت را نمیخنداند که این یکی. شاید هم به همین دلیل بود که ردش کردند رفت و در رد کردن این یکی اینهمه مماشات میکنند.
از خنده گذشته، برویم بر سر منطق گفتار این یکی از هزار نادان جمهوری اسلامی: مشکل ایدئولوژیک تمامی گروه های اشرافی در طول تاریخ این است که برتری ارثی خویش را بر دیگر اعضای جامعه توجیه نمایند.
صورت کلاسیک این کار که در تمام دنیا رواج داشته است و برای همه بسیار آشناست، استفاده از مقولۀ «خون» است که قرار است هم توضیح برتری باشد، هم مایۀ برتری باشد و هم محمل انتقال آن. این همه که در نوشته های قدیم، بخصوص داستانهای پهلوانی و پادشاهی، از خون این و آن خوانده ایم، همه مثالهای همین امر است. در اینها خون به معنای فیزیولوژیکش مطرح نیست، مقوله متافیزیکی است. معمولاً داستان از این قرار است که بنیانگذار خاندان، صاحب فضایلی ذاتی بوده است که از طریق خون وی به وارثانش منتقل گشته و مایۀ تفاخر و برتری آنهاست. به همین دلیل هم هست که اگر یکی از آنها از خاندان دور بیافتد و قاطی عوام بشود، بالاخره در جایی ذات برتر خود را بروز میدهد. البته در این داستانها که در فضایی پهلوانی واقع میشود، اهم خواص خون، شجاعت است، ولی فضایل دیگری هم گاه با آن همراه میگردد و اخلاف را از مردمان عادی متمایز میسازد. موارد مثال آنقدر زیاد است که حاجت به نقل ندارد. این ادعای برتری اشرافی، با انقلابهای عصر جدید و بخصوص انقلاب فرانسه از اعتبار و رواج افتاد. توجیه برتری در درجۀ اول قرار است که مخاطبان و آنهایی را که باید برتری را بپذیرند، قانع کند، نه مدعیان فضیلت را. وقتی اعتقادات مردم تحول پیدا کرد، باید چارۀ جدیدی جست.
در قرن نوزدهم محمل جدیدی برای توجیه برتری ذاتی و ارثی رواج گرفت که نژاد بود و البته در قدیم هم به کار میرفت. تفاوت در اینجا بود که این بار داستان صرفاً صورت اسطوره ای نداشت و چهرۀ «علمی» به خود گرفته بود. انسان شناسی فیزیکی، با تمام آلات و ادوات و اندازه گیری ها و جدول بندی ها، شد یاور اثبات مدعا. البته نژاد به عبارتی و به اقتضای زمانه، «دمکراتیک»تر بود تا خونی که قرار بود در رگهای اعضای یک خاندان جریان داشته باشد و برای همین در توجیه استعمار ملل و اقوام گوناگون بسیار به کار گرفته شد. در اینجا البته خالص بودن نژاد معیاری شد برای تعیین گروه برتر در دل هر نژاد. ولی این داستان هم که رواجش در تمامی مغرب زمین به حد اعلی بود، بعد از جنگ جهانی دوم، به کلی کنار زده شد و رفت به بایگانی راکد تاریخ.
امروز مدعیانی که گاه با این قبیل سخنوری ها طرز فکر خود را لو میدهند، دست به دامن گفتار علمی پذیرفتۀ زمان ما که ژنتیک است، شده اند. ولی مبنای تغذیۀ گفتار توجیه گر برتری، چه اسطوره ای باشد، چه علمی، چه مذهبی، چه… در ماهیت این گفتار که اساساً ایدئولوژیک است، تغییری نمیدهد. ایدئولوژی از هر چه که دم دستش باشد، تغذیه میکند تا گفتاری را که میخواهد فراهم بیاورد، هر چه روز پسند تر و مردم پسند ترش بسازد و به همگان عرضه بدارد. قصه میخواهید، این قصه؛ فرمول میخواهید، این فرمول؛ آیه میخواهید، این آیه و الی آخر. ارتباط ژنتیک اینها هم با ژنتیک دانشگاهی در حد ارتباط مدینة النبی خاتمی است با جامعۀ مدنی.
نکته ای را اضافه کنم که بی اهمیت نیست. اشرافیت اسلامی نمیتواند از مقولۀٌ سیادت که مقولۀ سنتی بیان برتری ذاتی در بین شیعیان است، استفاده کند. دلیل مطلب روشن است: حوزۀ سیادت بسته است و صرفنظر از صحت آن، نمیتواند دلبخواه به هر کس و گروه اشاعه پیدا کند. مشکل آنقدرها هم جدید نیست و شاید راه حل هم داشته باشد. در دوران نازی، اتحاد با ایتالیا را میشد با مقولات مربوط به نژاد آریا توجیه کرد، ولی اتحاد با ژاپن مشکل ساز بود. چون انصافاً به هیچ ترفندی نمیشد، مردمان آسیای دور را در دل نژاد آریا جا داد. از طرف دیگر، با در نظر گرفتن اینکه فقط اعضای این نژاد قرار بود برخوردار از تمامی امتیازات محسوب گردند، چاره ای میباید اندیشیده میشد تا ژاپنی ها از باقی خارجیانی که در آلمان میزیستند، ممتاز شوند. چاره این شد که ژاپنی ها «آریایی افتخاری» محسوب شوند تا در عین عدم شباهت به تصاویری که از آریایی ایده آل عرضه میشد، از مزایای برتری برخوردار گردند. شاید اسلامگرایان، همانطور که امامت را از انحصار دوازده نفرۀ آن درآوردند و سیر رهایش تشیع را به چیزی رساندند در حد انقلاب فرضاً مغولستان داخلی، سیادت را هم در اختیار بگیرند و اعضای این گروه و شمار آنها را به دلخواه تغییر بدهند تا برای اثبات برتری طبقۀ حاکم، محملی اسلامی اختیار کرده باشند که از قید علم فرنگی آزاد باشد. سید افتخاری هم عجیب تر از آریایی افتخاری نیست، مدتی که تکرار شد همه به آن عادت خواهند کرد، در صورت لزوم با کمک اصلاح طلبان.
ژنتیک فقط میتواند انتقال خصایص فیزیکی را توضیح بدهد و بس. دلیل اساسی محدودیتش این است که خصایص معنوی، یکسره برخاسته از امکانات بالقوۀ فیزیکی (عضلانی، عصبی و…) نیست تا بتوان با خواندن ژنها، آیندۀ کسی را پیشبینی کرد و ژن خوانی را جایگزین علمی کف بینی کرد. تأثیر محیط نه قابل پیشبینی است و نه صرف نظر کردنی. نمیتوان سهم ژن و محیط را در توانایی های فرد، چنانکه از قوه به فعل میاید، از یکدیگر جدا کرد و یکی را بر دیگری برتری داد. البته کسی جلوی استفادۀ ایدئولوژیک از این علم را نمیتواند بگیرد. ولی از آنجا که کار جداً علمی است و متخصص هم یکی و دو تا ندارد، داستان فوراً تبدیل به مضحکه میشود و برای طنز پردازان خوراک فراهم میکند.
تنها جایی که ژن خوب را میتوان بدون برو برگرد، اسباب انتقال صفات مثبت دانست در مورد حیوانات و گیاهان است که حیات معنوی ندارند، هر چه دارند جسمی است. این هم امریست که بشر از قرنها پیش کشف کرده و برای اصلاح نژاد در این زمینه ها از آن استفاده کرده است. تجربه ای که توهم صدق کردن و کارگر افتادنش در مورد افراد انسان را نیز در همه جا پراکنده است.
به قول پاره توی ایتالیایی: اگر صفات مثبت، نزد افراد انسان نیز همانطور منتقل میشد که نزد چهارپایان، تاریخ بشریت طور دیگری نوشته شده بود. مدعیان ژن خوب، قادر نیستند برتری خویش را، از هر قسم که باشد، به این ترتیب توجیه نمایند. ولی زحماتشان بیفایده نیست، به این ترتیب اقلاً گونۀ جانوری خویش را که هر چه باشد، انسانی نیست، معین میکنند. اینجای کار را شاید بتوان علمی شمرد.
دوم مه ۲۰۱۷