بلبشوی اعتراضی- رامین کامران
چند
روزیست که همه شاهد موج مغشوش اعتراضات در ایران هستیم. آنچه تا اینجا روشن است،
این است که نه شعارها یکدست است، نه استراتژی روشنی در کار است و نه رهبری. این
وضعیت جای زیادی به امیدواری نمیدهد. در حال حاضر میدان وسیعی برای تفسیر باز است، زیاده از حد باز برای اینکه بشود به روشنی نتیجه ای گرفت. از یک طرف میتوان همه چیز را به نوعی در هم ریختگی و وقوع تصادفی امور تعبیر نمود که به هیچوجه رضایت بخش نیست و به هر صورت بعید به نظر میاید. راه دوم این است که ببینیم بازیگران که هستند و برنامۀ احتمالیشان چیست، حال هر قدر به حدس و گمان. بازیگران این اتفاق نظر هست که شروع کار به دست اصولگریانی انجام شده که سودای انتقام گیری از اصلاح طلبان را داشته اند. لازمۀ کار البته فراهم آوردن کارگروهی بوده که به این نوع بازیها و بخصوص بهره برداری از شبکه های اجتماعی وارد باشد. ظاهراً این مشکل را مرتفع کرده اند، ولی ارزیابی شان از تحول جریان درست از آب در نیامده است. سوخت حرکت از نارضایی مردم تأمین میگردد که واقعیست و شاید تنها بخشی از ماجرا باشد که میتوان در آن اصالتی سراغ کرد. نیرو از آنهاست و توجیه کنندۀ هر نوع اغتشاش هم مخالف آنهاست با حکومت. همه میکوشند تا با بهره گیری از این نیرو و تحت نام ملت، کاری انجام بدهند. همینجا بگویم که امکان اینکه مردم بتوانند به صورت پراکنده و به همین ترتیبی که میبینیم، به خواستهای خود برسند، بسیار کم است، حال این خواستها هر چه باشد، از کاهش قیمت تخم مرغ گرفته تا ساقط کردن نظام. تنها امر روشن پس زدن هر دو جناح نظام و رفع مزاحمت از اصلاح طلبان است که البته بسیار مهم است. در حالت فعلی، مردم فقط میتوانند بازیگر باشند و در دست بقیه بازی کنند. این بارز ترین بهای نبود رهبری است که مردم خود برگزیده باشند. عواقب بی رهبری که چندین سال است برای آن تبلیغ میشود تا دست و پای مردم را بسته نگاه دارد، امروز شاهدیم. بازیگر دیگر قدرتهای خارجی هستند که بارها از جمهوری اسلامی شکست خورده اند و هر برگی که رو کرده اند، سوخته ـ آخریش رفراندم کردستان بود. حالا در عین ادامۀ مساعی خارجی که ظاهراً ختم نشده، فرصتی یافته اند تا در داخل هم ضرب شستی نشان بدهند و اگر بخت یاری کرد، در مرکز کشوری که از اول مانع اصلی زایش خاورمیانۀ نوین، بوده، پیروزی به دست بیاورند و هر چه را که تا به حال جمهوری اسلامی پنبه کرده بود، از نو بریسند. جنب و جوش خدمتگزاران ایرانی شان که چند هفته قبل از شروع وقایع اخیر، آغاز شده بود، نشانه ایست بر تمهید مقدمه و آماده سازی زمینه. ابراز هیجان های بی حساب و منطق این گروه را هم که شاهدیم و باید بیشتر نشانۀ امیدواری به پیشروی طرح شمرد تا تحلیل منطقی اوضاع. اپوزیسیون خارج از کشور، مقصودم بخشی است که اصالتی دارد و جیره خوار خارجی نیست، در بدترین موقعیت قرار دارد. نه شعارهایش به میان مردم رفته، نه چهره های شاخصی دارد که شناخته و مورد وثوق مردم باشند تا سخنشان بتواند جهتی به وقایع بدهد و گاه نه حتی تکلیفشان با خودشان و برنامۀ آینده شان به حد کافی روشن است تا ورای حرفهای کافه ای در باب فواید حقوق بشر و سکولاریسم، محتوایی داشته باشد. ارتباط با داخل و داشتن نیرو که به جای خود. ولی با تمام این احوال، تنها مرجعی است که میتوان سالمش شمرد و حرفی که میزند و کاری که میکند، حرف و کار خودش است. این مرجع میتواند در تعیین سیر جریان مؤثر باشد. به چه میزان و چه صورت، از الان نمیتوان گفت، ولی اینرا میتوان گفت که نه فقط کارکردش، که وظیفه اش این است. رهبری خودجوش است؟ خودجوش بودن حرکت، تا آنجایی که به نارضایی مردم مربوط است، جای شک ندارد. ولی مسئلۀ اصلی خودجوشی رهبری است. آنهایی که از جریان اوضاع رضایت دارند، مایلند همه چیزش را اصیل بشمارند، ولی قرائنی جدی به خلاف این امر حکم میکند. نوع شروع حرکت که بسیار سریع واقع شد و به عبارتی استارتش سریع بود، میتواند قرینۀ آماده سازی شمرده شود. حرکتهای خودجوش اعتراضی و انقلابی معمولاً به این سرعت به حداکثر خواست خود نمیرسد و دور گرفتنشان وقت لازم دارد. آن میزان هماهنگی هم که در نقاط مختلف دیده شده، باز به صحت همین حدس، حکم میکند. حرکتهایی که معمولاً شاهدیم، بعد از مدتی شک و نامعین بودن، راه اصلی خود را پیدا میکنند و مطالباتشان تثبیت میگردد. اینجا، با وجود غیبت ظاهری رهبری، این راه بسیار به سرعت پیموده شده است. نکتۀ دیگر این است که حرکت از شهرستانها شروع شده است و باید به همین دلیل در تاریخ معاصر ایران اگر نه استثنای مطلق، لااقل به نهایت نادر به شمارش آورد. تصور نمیکنم که به غیر از شورشهای محلی، حال چه با قصد گسترش به همۀ کشور و چه نه، در ایران هیچ حرکت اجتماعی مهمی از جایی به غیر از پایتخت شروع شده باشد. این هم میتواند قرینۀ برنامه ریزی به قصد غافلگیری حکومت، شمرده شود. بخصوص که نیروهای حکومتی، به دلیل اهمیت استراتژیک شهرهای بزرگ، بیشتر در این نقاط متمرکز هستند و شهرهای کوچک را میتوان نقاط ضعف نسبی شبکۀ امنیتی محسوب نمود. به میان پریدن سیاستمداران آمریکایی و در رأسشان ترامپ که با ابراز شعف برخی مراجع اسرائیلی همراه گشته، باز نشانه ای منفی است. البته همۀ اینها آماده هستند که تا فرصتی پیش آمد، بهره برداری بکنند و الزاماً ابراز پشتیبانی شان را نمیتوان به حساب این گذاشت که مبتکر حرکت هستند. ولی با تمام این احوال و بخصوص با توجه به سابقه و روش کار اینها، بخصوص در سوریه، سؤظن بدانها مطلقاً بی وجه نیست. پشتیبانی رسانه های معلوم الحال دولتی و غیر دولتی هم که جنب و جوششان را در جنبش سبز به یاد میاورد، مطلقاً خوش یمن نیست، حال هر قدر هم به صورت خبر رسانی و با ادعای حمایت از خواستهای ملت انجام گردد. تا اینجای کار، هویت حرکت در شعارهایش خلاصه شده است، چون سازمان و سخنگویی در کار نیست. نقداً منفی بودن صرف شعارها، فقط به نفع یک سناریو رأی میدهد که عبارت است از ایجاد اغتشاش با هدف فروپاشی. اعتراض البته نقطۀ شروع است، لازم است و منطقی، ولی بلافاصله این سؤال مطرح میگردد که بسیار خوب، مقصود چیست؟ بهبود اقتصادی؟ استعفای روحانی؟ تغییر نظام؟ یا چه چیز دیگر؟ تا به حال این جواب روشن نشده و تداوم ابهام، ظن بازی قدرتهای خارجی را تقویت مینماید. در این میان شعارهایی در طرفداری از میراث پهلوی داده شده که نه فقط نابجا که مضحک است. میگویند مردم شعار داده اند که مرگ بر دیکتاتور و در برخی نقاط از دو پادشاه پهلوی به نیکی یاد کرده اند! یعنی اینکه مرگ بر دیکتاتور فعلی و زنده باد دیکتاتور قبلی؟ حرف، از سوی هر کس و هر مرجعی و توسط هر شماری از مردم زده بشود، یاوه است. بگویم که داستان هر چه باشد باید از همین حالا جدی جلوی این حرفها ایستاد. قرار نیست مردم ایران بعد از چهل سال مصیبت به نقطۀ شروع برگردند. این بازی را مردم مصر خوردند که یکی دو سالی بعد از مبارک، گرفتار سیسی شدند. باید دید و دقت کرد. در جمع، آنهایی که از اجرای سناریویی نظیر سوریه نگرانند که با اعتراضات مدنی شروع شد و به ناگهان به جنگ داخلی کشید، بی دلیل نگران نیستد. میدانیم که در آنجا مقدمات جنگ داخلی که مهمترینشان تجهیز داعش بود، از مدتها قبل شروع شده بود. ارتشی که خودجوش بودنش تبلیغ میگشت، با میزان نفرات و مهمات و بخصوص توانایی قابل توجه در استفاده از آنها، به میدان آمد و دیدیم که نابود کردنش چه اندازه طول کشید. مسئلۀ زمان در این هیاهو، ترتیب عملی قابل حدس و به عبارتی منطقی که نظام استبدادی حاضر میتواند در پیش بگیرد، بر همه روشن است. این حکومت ممکن است بتواند با تن دادن به خواستهای اقتصادی مردم بر جا بماند، البته اگر پول داشته باشد که از این بابت مدتهاست که در مضیقه است. پذیرفتن خواستهای سیاسی، در حکم مرگش خواهد بود. طبعاً باید در همه حالت با سرعت عمل بکند که تا به حال نکرده. این کندی به حساب سردرگمی وبخصوص عدم تمایل نیروهای سرکوب گذاشته شده. حرف نامعقول نیست و هر روزی هم که بیشتر طول بکشد، از عمر این حکومت کاسته است. بازی قدرتهای خارجی هم که هدف نهاییش از هم پاشاندن ایران است، محتاج سرعت عمل است، چون نباید به مردم فرصت فکر کردن و نشان دادن واکنش عقلانی داده شود. باید همه را در حالت هیجان دائم نگاه داشت، تا موقعی که کار به انجام برسد. تا آن موقع هر بهانه، هر شعار و هر وسیله ای که به کار نابود کردن اقتدار دولت، بیاید، مفید است و حتماً مورد استفاده قرار خواهد گرفت. وقتی هدفی به غیر از تخریب در میان نباشد، هدایت کار خیلی آسان میشود، بسیار آسانتر از موردی که تأسیس نظم نوینی در برنامه باشد. از این دیدگاه، طول مدت اعتراضاتی که باید فصل اول برنامه شمرد، اصولاً بستگی خواهد داشت به آماده سازی مقدمات جنگ داخلی. به عبارت دیگر، در عین اینکه باید همه چیز به سرعت انجام گردد و کسی فرصت استراحت نکند، طول مقدمه از ابتدا معلوم نیست، لااقل برای ما که تماشاگریم. البته اگر برنامه ریزی کامل باشد، مرحلۀ بعدی هم آماده است. ولی اگر برنامه ای بوده ولی قرار نبوده به این سرعت کلید بخورد، اما وقایع داخل ایران و شروع حرکت اعتراضی و کمک ناخواستۀ اصولگرایان جلویش انداخته، باید مهلت طولانیتری برای رسیدن به مرحلۀ بعدی قائل شد. طول زمانی که میتواند به شکستش بکشاند. در این میان، تنها گروه ها و افرادی که میتوانند از طول زمان بهره ببرند و حتی میتوان گفت که امکانات عملشان بدان بسته است، مخالفان اصیل نظام هستند. اینها در موقعیت عدم آمادگی کامل قرار داشته اند و هنوز هم دارند. اینها برای جمع و جور کردن خود و پیش بردن گفتارشان در بین مردم و به عبارت روشن راهنمایی آنها، یعنی هم بر حذر داشتنشان از بازی خوردن توسط قدرتهای خارجی و هم وادادن در برابر نظام حاکم، محتاج وقت هستند و هر موقع هم شروع کنند، دیر شروع کرده اند. باید توجه داشت که ما در اینجا با سه زمان مختلف سر و کار نداریم. زمان واحد است و میگذرد و بین این سه گروه برای استفاده از آن مسابقه هست. متأسفانه خیرخواهان ایران هم در بهترین موقعیت قرار ندارند. روش کار تا آنجا که به حکومت مربوط است، شیوۀ کار سرکوب است و آشنا و حاجت به توضیح ندارد. میمانند دو تای دیگر. از طرف بازیگران خارجی، روش از جنبش سبز به این طرف و البته وقایع سوریه، تا به حال تغییری نکرده است. سناریویی کمابیش روان که مدتهاست طرح شده و با توجه با شرایط محل به اجرا گذاشته میشود. نه نوآوری دارد و نه چیز دیگری. قبلاً تا به آن حد که رضایت مشتریان را جلب کند، کارآیی داشته و به نظر نمیاید که قرار بر تغییرش باشد: اول کوشش در جهت دادن به واقعه به کمک شبکه های عمل، سپس کوشش در شکل دادن به روایت واقعه از سوی رسانه هایی که در اختیار دارد. همۀاینها محض بازی دادن مردم، چه به قصد فلج کردنشان و چه به قصد کشاندنشان به ایفای نقش در جهت مطلوب. قرائنی را که حکم به اولی میکند، بالاتر دیدیم، پشتیبانی رسانه ای را هم شاهدیم و خوشبختانه واکنشهای تؤام با احتیاط مردم را که ردش را میتوان در رسانه های اجتماعی مشاهده نمود. میرسیم به مخالفان اصیل که سالهاست در گازانبر حکومت و دست نشاندگان خارجی گیر کرده اند و به رغم این مشکلات، به کوششهای خود ادامه میدهند. ما در وضعیتی قرار داریم که حرکت در مرحلۀ شعار است. نه که عمل در کار نیست، یعنی هنوز شعارهای غالب حرکت مشخص نشده است. چه قرار بر این باشد که هیچگاه شعاری مشخص نشود تا کار بر برخورد مسلحانه و جنگ داخلی بکشد، و چه این خیال در میان باشد که دیرتر شعارهای غالب به حرکت تزریق بشود، باید بر سر شعار جنگید، بخصوص که ما به اصطلاح روی زمین حضور نداریم تا در عملیات نقشی ایفا کنیم. این نوع حرکت، طبعاً نمیتواند از تعقیب وقایع و شعارهایش منفک باشد، ولی باید توجه داشت که کار گروه های سیاسی و کسانی که به هر طریق با مردم سخن میگویند، راهنمایی است. یعنی قاعدتاً حرفی و طرحی دارند که حرف خودشان است و برای ملک و ملت مفیدش میشمارند. باید عرضه کننده بود نه پیرو. رفتن به دنبال مردم نشانۀ بی فکری است، نه دمکرات منشی. نقداً، نقطۀ اصلی کار مخالفان اصیل، نقد شعارهای یاوه است که به یک موردش بالاتر اشاره کردم و البته عرضۀ شعار جایگزین. وقتی مردم معترضند، ولی از بابت شعار سرگردان، میباید راهنماییشان کرد و عواقب عمل سرآسیمه و تکرار شعارهای نادرست را به آنها یادآوری کرد و البته در عین حال شعار و روش جایگزین را نیز بدانان عرضه نمود. مردود شمردن هر نوع عمل خشونت آمیز و بخصوص دست بردن به اسلحه، بسیار مهم است، بخصوص که از این و آن گوشه هم صحبتهایی در بارۀ تشویق به عمل مسلحانه به گوش میخورد و گویا در برخی موارد از سوی تظاهر کنندگان هم به نیروهای انتظامی شلیک شده که اینهم باز قرینۀ برنامه ریزی است. مسلحانه شدن برخورد فقط میتواند به نفع حکومت باشد یا توطئه گرانی که هدفشان از هم پاشی ایران است. مردم ایران و غمخوارانش از این روش طرفی بر نخواهند بست. تأکید باید نمود بر جهت گیری رسانه های بزرگی که در جنبش سبز نقش عمده ایفا کردند و البته امروز هم همان بازی را شروع کرده اند. کار اینها، هر قدر هم اصرار کنند، فقط خبر رسانی نیست، جهت دادن است به وقایع. باید اینرا روشن کرد و دائم به رویشان هم آورد و به همه هم گفت. صرفنظر کردن از این کار تحت هیچ عنوان قابل توجیه نیست و مترادف از دست دادن امتیازی است حیاتی. اینها روایت خود از واقعه را به همه عرضه و با استفاده از موقعیت قوی خود، تحمیل میکنند. آنهایی که اهل تفکرند، به استدلال بیشتر اهمیت میدهند تا روایت، ولی قدرت تأثیر گذاری روایت را نباید دستکم گرفت، باید روایتی را که اینها عرضه مینمایند نقد نمود و جایگزینی برایش ارائه کرد. برد در این میدان، مکمل برد در میدان شعار است و مقدمۀ پیروزی طرف غالب. ما نقداً فقط میتوانیم مردم را حول کلام خود بسیج کنیم، نه سازمانی که نداریم. کار به نظر میاید مشکل باشد که هست، ولی ممکن است. قدرت تبلیغ بسیار است، ولی قدرت حقیقت بیشتر است. حرفی که حساب باشد، راه خود را باز میکند. خلاصۀ وظایف ایراندوستان وارد کردن عنصر عقلانیت است در این ماجرا. عنصری که نه حکومت مایل است بپذیرد و نه بازیگران خارجی تاب دیدنش را دارند. نباید تحت هیچ عنوان دل به موج حوادث سپرد. اگر هوا مه آلود است و باد ناموافق و دریا متلاطم، باید سکان را محکم نگاه داشت و به قطب نمای اصول و برنامه و ارزیابی سرد اتکا نمود و نه چیز دیگر. کسی که بخواهد دنبال مردم برود، به راحتی بازی هم میخورد، نه توسط مردم، توسط آنهایی که مردم را بازی میدهند. باید از بازی خوردن به واسطه، حتی اگر واسطه اش مردم باشند، احتراز کرد. برای کسانی که اهل تفکر هستند، ذلتی بیش از این نمیتوان تصور نمود. حرف نادرست، حتی اگر از سوی هزاران نفر هم تکرار گردد، درست نمیشود. بسیاری از خرد جمعی حرف میزنند، ولی خرد جمعی آنجاست که خرد های فردی بر احساسات غالب است، نه در هر جایی که جمعی هست. ۲ ژانویۀ ۲۰۱۸ این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است rkamrane@yahoo.com |