چطو شد که ایطو شد- رامین کامران
اخیراً یک رشته فعالیتهای پر حرارت و تند و تیز در منطقه و در بین برخی از مخالفان جمهوری اسلامی به راه افتاده که از همه جهت بی موقع و غیر منطقی به نظر می رسد. یکی میخواهد همه بیایند به خیابان و انقلاب کنند، دستهُ کردها مدعی شروع جنگ شده، بمب گذاری ها افزایش پیدا کرده و… باید دید چه شوری در دور قمر افتاده.
تحول استراتژیک
مهمترین و پر خرج ترین مهره ای که ظرف چند سالهُ اخیر، در منطقه علیه منافع و سیاستهای جمهوری اسلامی، به کار گرفته شده، داعش است که دارد به پایان عمر خود نزدیک میشود. منشأ اصلی شور و شر این است.
آنهایی که این جانور درنده را تربیت کردند و به جان مردم بیگناه عراق و سوریه انداختند، بنا داشتند تا به این ترتیب برنامهُ تجزیهُ عراق را به سرانجام برسانند و سوریه را هم تجزیه کنند و هر تکهُ لاشه اش را طعمهُ یکی از سرمایه گذاران طرح داعش بنمایند، تا بعد به هر ترتیبی نوبت ایران برسد.
حملهُ داعش در عراق نتوانست بغداد را فتح و کار مملکت را یکسره کند و پس از مدتی درجا زدن، زیر فشار ضد حملهُ ارتش عراق که به کندی و با زحمت انجام شد و به مقدار قابل توجه مدیون همیاری میلیشیا های شیعه بود، شروع به عقب نشینی کرد. کردها این وسط یا بر وسعت قلمرو خیالی خود افزودند و از آن پا بیرون نگذاشتند یا از خود دفاع کردند و البته از پشتیبانی تبلیغاتی وسیع هم بهره مند شدند. آمریکا هم که ناچار شد مقداری ادای مبارزه با دست پروردهُ خود را در بیاورد که دامنهُ بی آبرویی را محدود کند. حال کار رسیده به جایی که مانده موصل فتح بشود و کار داعش یکسره. این افراد که از حد مانور ارتشی و گرفتن خاک عقب بروند، احتمالاً به همان سطح گروه تروریستی باز خواهند گشت با بمب گذاری و… مدتی هم اسباب زحمت خواهند بود، ولی در نهایت پاکسازی خواهند شد.
در سوریه هم که داعش تا حومهُ دمشق رفت، ولی آنجا را هم نتوانست فتح کند. در مرحلهُ اول و در برابر بزرگترین تهدیدی که تا به حال متوجه حکومت اسد شده، جمهوری اسلامی و نیروهای حزب الله، به داد دولت سوریه و البته مردمش، رسیدند و از خطرناک ترین گردنه عبورشان دادند. در مرحلهُ دوم که داعش مرتب پس رانده می شد، ولی به کندی، دخالت مستقیم روسیه و نیروی هواییش، به کار سرعت چشمگیر بخشید و داستان به آنجا رسیده که مانده فتح حلب. اینجا هم در پردهُ بعدی، بمب گذاری خواهد بود و در نهایت پاکسازی مملکت از لوث وجود این آدمکشان حیوان صفت.
طبعاً در مورد هر دو کشور، داعش پروران که به وجود تشنج تروریستی احتیاج دارند، کمال کوشش را برای تداوم حیات این درندگان خواهند کرد، همانطور که قبل از پیدایش اینها هم هر دسته ای از این قماش را تقویت کرده اند. ولی داستان به کلی صورت دیگری خواهد گرفت.
سرمایه گذاری روی این دستهُ آدمکش بسیار قابل توجه بود و امکانات مالی کشورهای ثروتمند نفتی، پشتیبانی عملیاتی ترکیه، نظارت عالیهُ آمریکا و البته یاوری بی سر و صدای اسرائیل، همه و همه پشتیبان داعش بود. اگر نبرد کارساز، در میدان کشمکش های خاورمیانه معنایی داشته باشد، قرار بود که داعش آنرا با حمله ای برق آسا به نفع حامیان خود به انجام برساند که نتوانست و اکنون در آستانهُ شکست و نابودی کامل قرار گرفته. تغذیه و ادارهُ این نبرد، عملاً بیشترین نیرویی را که قرار بود صرف مقابله با جمهوری اسلامی بشود، به خود اختصاص داده بود و ضرری بی نهایت سنگین متوجه سهامداران داعش کرد، البته نه به آن اندازه که نصیب مردم بخت برگشتهُ عراق و سوریه شد.
اینجا شکست یکی پیروزی دیگری و ضرر یکی سود دیگری است. اسد از خطر جست، روسیه هم قدری روی معارضان غربی خود را که هم از بابت عملیاتی و هم تبلیغاتی فلج کرده بود، کم کرد، ولی برندهُ اصلی به عنوان مدعی برتری منطقه ای و مانع اصلی دسترسی اسرائیل به این مقام، جمهوری اسلامی خواهد بود.
واکنش های سرآسیمهُ ترکیه و عربستان سعودی که یکی تا روسها آمدند جنگنده ساقط کرد و دیگری از ترس تقویت ایران آیت الله شیعه را داد اعدام کردند، هر دو در آخرین پیچ تحولات حیات داعش و یعنی بعد از دخالت روسیه انجام گرفت و از زور پسی. بلبشوی فعلی هم کمابیش دنبالهُ همان سرآسیمگی ابلهانه و بی خاصیت است. با روشن شدن عاقبت کار، همه به فکر چاره افتاده اند و دنبال جایگزین میگردند چاره ای به عرض و طول داعش در کار نیست، چون به راه انداختن چنین برنامه ای بسیار طولانی است و در عین حال، پرخرج و نمی توان هر دو روز یک بار یکی از این الم شنگه ها بر پا کرد.
آنچه امروز شاهدیم، حاصل به عیان دیدن شکست از سوی بازندگان است. کاسهُ چه کنم دست گرفته اند چاره ای که نقداً یافته اند، فعال کردن همان اسباب تنش پراکنی معمول است.
محتویات کاسهُ چه کنم
در بین تجزیه طلبان که از سرمایه های اصلی این بازی هستند و دائم هم در معرض تقویت، کردها اول صفند و شاهدیم شمشیر از رو بسته اند و شروع به کارهایی کرده اند که اگر اختیارشان به دست خودشان بود، می بایست «حساب نشده» خوانده میشد، ولی چون نیست، باید حساب شده شمردش. آنی که دستور عملیات را صادر کرده است، در فکر بموقع یا بی موقع بودن آن نیست، فقط میخواهد از ذخیرهُ جنگجویانی که در بند ادارهُ دراز مدت آنها هم نیست، همین الان که وضع بسیار بد شده، بیشترین بهره را ببرد.
افراد خوشبین شاید تصور کنند که این رفتار، کردها را متوجه خواهد کرد که به امید واهی استقلال در چه دامی افتاده اند و همانطور که قاضی محمد و یارانش، سالیان سال پیش، در دست شوروی بازی کردند و باختند، اینها نیز به همان ترتیب در سیاست، یا به عبارت دقیق تر در بی سیاستی روزمرهُ آمریکا گرفتار شده اند و مجبور به تحمل مخارج آن خواهند گشت. ولی افراد واقع بین از این امیدها ندارند و میدانند که کسی از این حکایت ها درسی نمی گیرد و عمر اقلیم خودمختار، یا هر اسمی که روی این منطقه بگذارند، بیش از دوران هرج و مرج عراق نخواهد بود. با پایان این وضعیت، پرداخت تاوان خوش خیالی امید بستن به آمریکا و به چاه رفتن با طناب اسرائیل بر ذمهُ آنهایی خواهد بود که دل به این سودا داده اند.
پردهُ دیگر کارتشدید تشنجات داخلی است در خود ایران. مشکلات اقتصادی حکومت که سرچشمه اش ادارهُ بد اقتصاد است و با بالا رفتن انتظارات مردم به امید نتایج برجام، تشدید هم شده است، یکی از عواملی است که جبههُ مخالف روی آن حساب می کند. شل کن سفت کن و کلاً ممانعت از بهبود وضع اقتصادی با جلوگیری رفع عملی تحریم ها، یکی از وسایل ایجاد تنش در جامعه است که می بینیم مجلسین آمریکا، با چه پشتکاری بدان کمر بسته اند. بر ملا شدن اقتضاحات مالی نظام هم حتماً کمکی به جمهوری اسلامی نمی کند.
تحریک همزمان و باز و بی حساب مردم هم به بیان علنی مخالفت و احیاناً اعتصاب و هر کاری که بتواند نظم اجتماعی را مختل نماید، در همین راستا انجام میپذیرد. در این مورد هم مثل مورد کردها، میتوان دنبال حساب و منطق کار نزد مردم گشت و پیدایش نکرد.
حکایت تفاوت چندانی با آن جنبش سبز ندارد که زنده اش هم مالی نبود و هنوز برخی از مرده اش متوقع معجزه هستند. دیروز تشویق هر چه بیشتر مردم به شرکت در جنبش، همزمان با القای شعارهای بی سر و ته و بی عاقبت به آنان، قرار نبود به چیزی بیشتر از ایجاد شلوغی و تضعیف احمدی نژاد بیانجامد که انجامید. اگر هم، به هر دلیل، نظام فرومی پاشید، با آن رهبرانی که در رأس جنبش قرار گرفته بودند، مدعی فردا بودند، ولی دورتر از دیروز خودشان را نمی دیدند، اصلاً معلوم نبود کار چه صورتی پیدا کند و چه به سر مردم ایران بیاید. امروز، بذل امکانات، با احتساب برنامه و هدایت حرکت در دراز مدت انجام نمی پذیرد، منافع و مصالح مردم ایران که اصلاً دیروز هم در حساب جایی نداشت تا امروز داشته باشد. مقصود ایجاد فشار آنی است در خلایی که پس از سقوط داعش پیدا می شود. باید با هر سوختی این آتش را افروخته نگاه داشت.
این نبرد بین آمریکا و جمهوری اسلامی که در آن یک طرف قدرت غیر قابل مقایسه با حریف دارد، از بابت استراتژیک و تاکتیک در موقعیت تهاجمی است و در عین حال واجد ابتکار عمل، ولی به رغم این امتیازها و با وجود پافشاری و پیگیری، قادر به کسب پیروزی قاطع و کلی نیست و در حوزه های مختلف نبرد، دائم شکست می خورد، از دیدگاه تحلیل استراتژیک قابل تأمل است.
دو استراتژی نامتقارن
در این دوره که انواع و اقسام چیزهای نامتقارن مد روز است و حتی بسیاری از لباس های زنانه ای هم که قرار است شیک باشد ولی کم دهاتی نیست، نامتقارن شده، می توان بحث را از همین زاویه شروع کرد. استراتژی دو طرف دعوا نامتقارن است زیرا نه فرهنگ استراتژیک آنها یکسان است و نه وسایلی که در اختیار دارند. در این وضعیت هر طرف سعی می کند تا درگیری را به راهی بیاندازد که بیشترین تناسب را با وسایلش دارد و حریف را هم مجبور بکند که به این راه برود تا از ابتدا در موقعیت ضعف استراتژیک قرار بگیرد.
اگر هدف را سیادت بر خاورمیانه فرض کنیم که منطقی است، مقایسهُ امکانات دو طرف نسبتاً ساده است.
آمریکا در درجهُ اول می کوشد اختیار دولت های منطقه را به دست بگیرد، همانطور که سالها کرده، مثلاً با کودتای اخیر مصر، یا اینکه از قدرت نظامی خود استفاده کند. البته قوهُ نظامی آمریکا با جمهوری اسلامی قابل مقایسه نیست، ولی این بدان معنی نیست که می تواند تمامی توان خویش یا توان کافی را برای عملیات وسیع نظامی در این منطقه به کار بگیرد. جنگ هایی که از ده پانزده سال پیش راه انداخته و از آنها نتیجهُ عکس گرفته است، رمق چندانی برای ماجراجویی های جدید باقی نگذاشته، ناکامی هم مزید بر علت گشته است. می ماند استفاده اش از گروه های تروریستی و احیاناً گروه های چریکی که برای اینها هم باید از طریق خدمتگزاران خود اقدام کند. مشکلش هم این است که یا باید روی جدایی طلبان حساب کند که قدرت عملشان چندان نیست و عملیاتشان واکنش شدید ایجاد می کند، یا روی اسلام گرایی سنی با تمام مشکلاتی که به همراه میاورد و قبلاً هم به آنها اشاره کرده ام. قدرت نرم آمریکا، تا آنجا که به ایدئولوژی مربوط می شود، حنای بیرنگ است چون هیچ کس حرفهایش را در بارهُ آزادیخواهی جدی نمی گیرد، مگر دستگاه های تبلیغاتی خودش. راه تولید به مصرفشان کوتاه است، خود گویند و خود قانع شوند. جاذبه اش همان سبک زندگی آمریکایی، یعنی جامعهُ مصرف است. ولی این کار هم پول میخواهد و در وسع اکثریت غالب مردم منطقه نیست و حتی به آنها هم وعده داده نمی شود.
در طرف مقابل، جمهوری اسلامی قدرت نظامی ناقصی دارد که سال هاست نوسازی نشده و بخصوص از بابت نیروی هوایی بسیار ضعیف است، ولی توان بازداشتن حریف از حملهُ مستقیم را دارد و نقداً همین برایش کافیست، هرچند حتماً، مثل هر دولت دیگر، در صدد گسترش آن هم هست. عملیت نظامی مؤثر این رژیم، چه در عراق باشد و چه در سوریه، به دست متفقانش انجام میگیرد که توانایی شان بسیار بالاست. مهم قدرت نرمی است که از آن برخوردار است و ریشه اش را اسلام می شمرد ـ دنبالهُ همان گفتاری که در مورد انقلاب ایران عرضه می کند. حرف از اساس نادرست است. در اینجا هم، باز مثل مورد انقلاب ایران، انگیزهُ مذهبی محرک اصلی نیست، انگیزهُ سیاسی است که با زبان مذهبی و از ورای ایدئولوژی مذهبی بیان می شود. در دورهُ ما سؤال اصلی الهیات اسلامی این شده که موضع شما در بارهُ اسراییل و آمریکا چیست؟ مردمان بسیاری، و نه فقط اسلام گرایان، موضع خود را در بارهُ اسلام سیاسی با این معیار تعیین می کنند، نه بر اساس تقسیمبندی سنی و شیعه. درست بر خلاف ادعای آمریکا و دولت های سنی منطقه که هنوز در حد ایدئولوژی هم نتوانسته اند به پای جمهوری اسلامی برسند و در حد گفتار الهیاتی ـ فقهی در جا می زنند، آنهم با سقف پرواز سعودی! این منحصر نبودن به شیعیان، حال هر قدر هم گستره اش محدود باشد، یکی از بزرگترین نقاط برتری اسلام گرایی خمینیستی است بر رقبایش، چه در زمینهُ تبلیغ و چه عمل. تکیه گاه اصلی جمهوری اسلامی در مانورهای خارجیش، درست بر خلاف آمریکا که دولت مدار است، مردم و همان جامعهُ مدنی هستند که لیبرال های صناری، با الهام از این اندیشکده های دو ریالی آمریکایی، قدرت گرفتنش را دوای تمام دردها معرفی می کنند تا حتی یاد و نام دولت را هم از خاطر مخاطبانشان حذف نمایند. به این جنبهُ قضیه که اصلاً فکر نمی کنند ـ به جنبه های دیگرش هم نه چندان.
ابتکار عمل
تفاوت توان دو طرف تا اینجا که شاهد بوده ایم، مربوط است به ابتکار عمل. مهمترین نکته ای که ـ از نظر استراتژیک ـ از روز حمله به عراق تا به امروز، در این دعوا شاهد هستیم، این است که ابتکار عمل از ابتدا تا به حال در دست آمریکا و متحدانش بوده. هر روز فتنه ای به پا کرده اند و دائم فعالند.
جمهوری اسلامی و متفقانش، از این بابت در موضع انفعال بوده اند و هرچند از هر راند مبارزه پیروز بیرون آمده اند، هیچ گاه نتوانسته اند ابتکار عمل را در دست بگیرند. خامنه ای خود به این مشکل آگاه است و هنگام سفر پوتین به ایران، نکتهُ اصلی که در قدردانی وی مطرح کرد، این بود که ابتکار عمل را از دست آمریکاییان که همه جا حریفان خود را در موضع انفعال قرار میدهند، گرفته است. به هر صورت خود وی، با وجود توجه به اهمیت مشکل، تا به حال چاره ای برای آن نیافته است. جمهوری اسلامی همچنان فاقد ابتکار عمل است و در مقابل مانورهای آمریکا اگر هم پیروز باشد، بیشتر واکنشگر است تا کنشگر. باید دید چرا ـ وضعیت آمریکا را که شاهدیم.
نفس داشتن ابتکار عمل ضامن پیروزی نیست، ولی عامل مهمی است در برتری یافتن بر حریف. این عامل مستقیماً از برتری ملزوماتی و شمار نیروها زاده نمیشود. ابتکار عمل در حد تاکتیکی و حتی عملیاتی، ممکن است که با حضور ذهن و نوآوری لحظه ای حاصل شود و اسباب گرفتن امتیاز، ولی در سطح استراتژی، این کار با حرکتهای آنی و انتهاز فرصت به دست آمدنی نیست، پایه ریزی و کار وسیع و دراز مدت می طلبد، نوعی سرمایه گذاری سنگین فکری.
امتیاز بزرگ آمریکا، در این زمینه داشتن دستگاه های وسیع پژوهش و برنامه ریزی استراتژیک است که به هیچوجه محدود به ارتش و سازمانها تابع آن نیست و حتی در این چارچوب هم از منابع بیرونی، نظیر دانشگاه ها یا اندیشکده ها تغذیه می کند و در همه جا دنبال جمع آوری فکر و طرح است. افکار و طرح هایی که ممکن است نود درصد آنها به کلی بلااستفاده بماند، ولی همگی برای غنی کردن تفکر و برنامه ریزی استراتژیک کاربرد دارد، زیرا تفکر چیزی نیست که یک خط استنتاجی را به طور انتزاعی از اول بگیرد و برود تا برسد به نتیجه ـ آنهم در این زمینه. در همه جا و در هر مرحله، محتاج برخورد با عقاید متفاوت و تغذیه از آنهاست، یا برای اخذ از آنها، یا برای پالایش خود. تولیدات متعدد فکری، همه، به غنی کردن فضای تفکر استراتژیک مدد می رساند و هیچ بخش آنها اگر هم مستقیماً به کار گرفته نشد، هدر نمی شود. برنامه ریزی دراز مدت که پایهُ گرفتن ابتکار عمل است، به این ترتیب ممکن می شود.
مثالی از زمینهُ تکنیک می زنم که به موضوع نزدیک است تا مقصودم را روشن کنم. مرحلهُ اول نوآوری تکنیکی در تاریخ بشر، بخشی بود صرفاً تجربی که به نظریه پردازی چندان اتکایی نداشت و اگر هم داشت، از آنجا که نظریاتی که تا قبل از عصر جدید در باب طبیعت عرضه می شد، علمی نبود، نمی توانست جداً از این کار بهره ای ببرد. با پیدایش علوم جدید بود که تکنیک توانست آنها را به خدمت بگیرد و برای یافتن راه حل های جدید، به آنها اتکا کند ـ به طریق علمی دنبال راه حل های مناسب بگردد. مرحلهُ آخر عصری است که اکنون در آن به سر می بریم. در این مرحله، پژوهش علمی به طور اساسی در خدمت تکنیک نیست، به طور آزاد انجام میپذیرد و به همین صورت هم از سوی دولت ها پشتیبانی می شود. کشفیات علمی اصولاً با هدف جلو بردن تکنیک انجام نمی پذیرد، پس از به دست آمدن، برایشان کاربرد تکنیکی پیدا می شود. آشناترین مثال این مورد، حکایت بمب اتم است که ساختنش به هیچوجه از ابتدا در دستور کار فیزیکدانهایی که با کشفیات خود راه گشای اختراعش شدند، نبود. تحقیقات آنها به طور آزاد و به قصد پیشبرد دانش فیزیک، انجام می شد. استفادهُ نظامی از این کشفیات در مرحلهُ بعدی و تحت فشار شرایط سیاسی انجام گرفت.
مساله این است که غنای تفکر استراتژیک که مایهُ اصلی به دست آوردن ابتکار عمل است، فقط از بالا بردن دانش نظامی برنمی خیزد، محتاج تغذیه از انواع علوم انسانی است. نقطهُ ضعف حکومت اسلامی، مانند دیگر نظام های توتالیتر، درست همینجاست. قبلاً هم در فرصتی اشاره کرده ام که این نظامها به این دلیل که ایدئولوژی خود را جامع علوم و بخصوص مترادف شناخت درست و عینی جامعه می شمرند و به علوم انسانی به چشم رشته ای از شناخت که می توان از آن بهره گرفت، یا نه، نظر نمی کنند، آنها را رقیب و حتی دشمن خود می شمرند و به همین دلیل تاب تحملشان را ندارد. در شوروی، به جای جامعه شناسی یا انسان شناسی یا… عملاً مارکسیسم تدریس می شد. نازی ها در مخالفت با جامعه شانسی سرآمد بودند و بیشترین تصفیه را در این بخش انجام دادند. موضع جمهوری اسلامی هم که در این زمینه روشن است. این شباهت اتفاقی نیست، دلیلی پایه ای دارد، علاج آنی هم ندارد. یا باید از ادعاهای بی حساب و کتاب ایدئولوژیک دست شست، یعنی از اعتقاد یکپارچه به آن صرف نظر کرد، یا اینکه تاوانش را به این ترتیب و با پایین آمدن بهره ای که میتوان از این علوم برد و رشد تفکر استراتژیک فقط یکی از آنهاست، پرداخت.
گاه در مورد برخی بیماری ها می شنویم که طبیب ریشه را در واقعه ای گاه دوردست می یابد که اصلاً به نظر نمی آید با درد امروزین بیمار رابطه ای داشته باشد. حکایت ابتکار عمل استراتژیک هم که نقطهُ ضعف اصلی جمهوری اسلامی است، مثالی همسان است. ریشه اش از ثمرش بسیار دور است و در حقیقت به ریشهُ نظام پیوند خورده است.