مبارزه و مشکل دخالت خارجی – رامین كامران
یكی از مشكلاتی كه در جنبش های اجتماعی معاصر ایران رخ نموده و می نماید مسئلهٌ دخالت خارجی است كه افسانه و حقیقتش هر دو مایهٌ دردسر است.
دخالت یك كشور در امور داخلی دیگری امری بیسابقه ای نیست ولی در ایران تفسیر این دخالت معمولاً شكل خاصی می گیرد. اگر حاصل كار باب میل ما بود گویی واقع نشده و اصلاً حسابی با كسی نداریم. بر عكس، اگر نتیجهٌ كار بد از آب درآمد همه اش را به گردن خارجی می اندازیم. این ترتیب تقسیم مسئولیت درست نیست، چون به حقیقت نزدیك نیست و از انصاف به دور است. گاه فقط از ذوق اینكه از خودمان سلب مسئولیت كنیم راه درك درست قضیه را بر خویش می بندیم و در دراز مدت ضرری بسیار سنگین تر از قبول مسئولیت كرده های خویش را متحمل می گردیم.
مورد انقلاب 57 از این بابت مثال نزدیك و خوبی است. طی این انقلاب و تا وقتی كه به نظر می آمد نظام برآمده از دل آن مقبول و مطلوب است، هیچكس در باب این كه تمامی انقلاب از ابتدا تا انتها كار مردم ایران بوده شكی نداشت و اگر كسی جرأت می كرد در این باب ابراز تردیدی بكند یا صحبت از دخالت خارجی به میان بیاورد فریاد اعتراض همه را بلند می كرد و ممكن بود خود را دم كتك هم بدهد. ولی به مرور كه نتیجهٌ این انقلاب بهتر معلوم شد و نظام اسلامی میخ خود را كوبید، صحبت از اینكه کار كار خارجی ها بوده قوت گرفت و كم كم بسیاری مدافع این نظر شدند كه انقلاب از اصل دستپخت اجنبی (حال كدام اجنبی مهم نیست) بوده است و به قصد بیچاره كردن مردم ایران انجام گرفته…
امروز، با به حركت در آمدن مردم ایران فصل تازه ای هم در حكایت «دخالت خارجی» گشوده شده است كه بهتر است از همین الان به آن بپردازیم تا بعداً كمتر جایی برای گله باقی بماند. از یادآوری چند نكته ٌ ساده شروع كنم.
اول از همه، چه برخی بپسندند و چه نه، باید تذكر داد كه این دخالت واقعی است، نه دخلی دارد به تبلیغات یاوهٌ حكومت فعلی ایران، نه به تكذیبیه های رسمی و غیر رسمی دول خارجی و نه به خیالپردازی برخی از ایرانیان. این نوع دخالت امر مطبوعی نیست ولی در صحنهٌ سیاست بین الملل نه فقط موجود كه حتی معمول است. اینكه كشورهای دخالت كننده منكر دخالت خود در امور داخلی ایران می شوند طبیعی است و اگر هم صحبت از این می كنند كه فقط به فكر آزادی و بهروزی مردم ایران هستند، عذری است رایج. این هم كه دولت اسلامی هر اعتراضی را كه به رفتار و به وجودش شده است به حساب توطئهٌ اجنبی می گذارد، امر جدیدی نیست و خود ایرانیان بهتر از همه می دانند كه نادرست است. به هر صورت قبول این دو رشته ادعا با هیچ منطقی پذیرفته نیست. چشم گشودن به واقعیت و یكی نگرفتن منافع ملی ایرانیان با منافع دیگر كشورها و نیز با منافع نظام اسلامی قدم اول است برای ارزیابی درست ابعاد دخالت و عمل كردن به نحوی كه منافع خود را به رغم آن حفظ بكنیم.
1) كدام دخالت؟
اول باید روشن كنیم كه اصلاً مقصود از دخالت چیست و كدام است. این كلمه مصادیق بسیار وسیعی دارد و از كوشش برای ضربه زدن به حكومت موجود به قصد گرفتن امتیاز، تا روی كار آوردن حكومتی را شامل می گردد كه كلاً یا جزئاً منافع خارجی را بر منافع ملی مقدم بدارد.
در ایران نظرها معمولاً به سوی این شكل دوم یا، به عبارتی كه باب شده است، شكل «حداكثری» دخالت خارجی معطوف است. دلیل این امر تجربیات تلخ و تأثیرگذار تاریخی، بخصوص در قرن بیستم است كه یكبار آزادی دستاورد انقلاب مشروطیت و بار دیگر حاصل نهضت ملی را از كف ایرانیان ربود. ولی باید به هنگام ارزیابی حد نگاه داشت و بی حساب تن به استفاده از كلیشه های رایج نداد. باید اول مصادیق دخالت خارجی را در جنبش اخیر جست و بعد دید با چه منطقی انجام گرفته و امكانات تحول آنرا در آینده حدس زد و در راهبرد مبارزه در نظر گرفت.
دخالت خارجی در این واقعه، لااقل تا آنجا كه می شد از بیرون دید، در درجهٌ اول رسانه ای بود و اینترنتی. البته فشار سیاسی را نیز كه از اعتراضات نمایندگان كنگرهٌ آمریكا تا موضعگیری دول اروپایی را شامل می گشت، باید در نظر گرفت. بخصوص كه بعد معلوم شد این دول تصمیم گرفته بوده اند تا درهای سفارتخانه های خود را به روی تظاهركنندگان فراری باز بگذارند، به احتمال زیاد با الهام از تجربیات دوران سقوط كمونیسم و به احتمال كم به یاد انقلاب مشروطیت و تحصن مردم در سفارت انگلستان. كلاً بعید به نظر می آید فشارهای سیاسی از این حد علنی خیلی فراتر رفته باشد؛ چون دول غربی تا به حال آنچه كه می توانسته اند فشار دیپلماتیك بیاورند در مورد اتم كه دلمشغولی اصلی آنهاست آورده اند و افزودن بر این فشارها صرفاً محض آزادی مردم ایران، بعید به نظر می آید.
به هر صورت، پشتیبانی رسانه ای مهمترین و عیان ترین بود و در سطحی بسیار وسیع انجام گشت. اولین پیامد آن عرضهٌ آینه ای بود كه تصویر جنبش مردم ایران را به سوی خود این مردم منعكس می كرد و به عبارتی به آنها «خودآگاهی مبارزاتی» ارزانی می نمود. تصویر عرضه شده مشوق آنها برای ادامهٌ مبارزه بود ولی كوشش برای جهت بخشیدن به آن (لااقل به چشم من) خیلی مشهود نیامد. روشن بود كه هدف گرم نگاه داشتن تنور مبارزه است. منطقی هم بود كه چنین باشد چون جهت دادن به یك جنبش وسیع مردمی از تشویقش بسیار مشكل تر است.
رسانه های غربی در این زمینه سنگ تمام گذاشتند و البته نمی توان هر پشتیبانی شان از حرکت مردم ایران را به حساب سیاست دولت متبوعشان گذاشت ولی از سرعت و مقیاس واکنش ها چنین برمی آمد که دولت ها کاملاً مشوق این رفتارند. بارزترین نمونهٌ این كار بی.بی.سی بود كه با همتی كم نظیر، از همان دمی كه نتیجهٌ انتخابات اعلام گشت شروع به دمیدن بر آتش مخالفت كرد و با تمامی توان و تا پایان یافتن دور اول اعتراضات، به این راه رفت. طبعاً تا صحبت بی.بی.سی می شود پای هزار و یك جور خاطره و خیال كهنه و نو به میان می آید، پس بهتر است ابتدا دو توضیح لازم را در مورد این دستگاه بدهم. اول اینكه مقصود من فقط برنامهٌ فارسی این بنگاه نیست و بخش بین المللی آنرا (چه رادیویی و چه تلویزیونی) هم در نظر دارم. دوم اینكه اگر صحبت از پشتیبانی می كنم به طور مطلق و صرفاً به این دلیل كه رسانهٌ مزبور فراوان به ایران پرداخته، نیست، در مقایسه با موضع آن طی انقلاب پنجاه و هفت و سپس جنبش دانشجویی هجده تیر است.
رفتار بی.بی.سی در قبال اعتراض به نتیجهٌ انتخابات درست از همان قسم بود كه در ماه های منتهی به برقراری جمهوری اسلامی پیشه كرده بود. یعنی نه تنها دادن خبر مفصل گردهمایی ها بلكه حتی اعلام برنامهٌ تظاهرات بعدی، انعكاس نظر مخالفان به بیشترین حد ممكن و… در صورتیكه در مورد جنبش دانشجویی شاهد بودیم كه خبرنگار محلی بنگاه (Jim Muir كه الان مدتی است به بغداد منتقل شده است) به اندازهٌ یك بیست و چهار ساعت اخبار را با هیجان و همدلی (از همان نوعی كه در انقلاب دیده بودیم و اخیراً هم دوباره شاهدش شدیم) منعكس كرد ولی ناگهان پس از این فرجه (شاید با تذكری كه از مركز به او داده شد) بلافاصله لحن سردی گرفت و به سوی این رفت كه مسئله را كم اهمیت و بی سرانجام جلوه دهد. البته نباید فراموش كرد كه در آن زمان خاتمی سر كار بود كه در غرب به او امیدها بسته بودند و از این گذشته كار اتم با مذاكرات رضایت بخش می گذشت و از این هر دو گذشته شعارهای دانشجویان با سرعتی كه نشانهٌ درك درست و مایهٌ سربلندی آنها بود و هست، از قالب نظام اسلامی بیرون آمده بود و متوجه به جدایی دین و دولت شده بود و اصل و اساس نظام را هدف گرفته بود.
این را نیز اضافه كنم كه این رسانه یا همردیف هایش را مطلقاً معجزه گر نمی دانم و برایشان كراماتی از آن نوع كه برخی توطئه جویان از جمله حكومت اسلامی، قائل می شوند، قائل نیستم. در ایران برد اصلی بی.بی.سی و رسانه های مشابه برخاسته از كیفیت كاری آنها نیست بلكه در درجهٌ اول مدیون سانسور حكومت اسلامی است. سانسور از استبداد جدایی ناپذیر است و عدم اعتماد مردم به رسانه های حكومت های استبدادی زمینه ساز اصلی میدان یافتن رسانه های خارجی است. در این شرایط است كه مردم به اینها گوش و دل می سپارند، بخصوص اگر حرف دلشان را از آنها بشنوند. مدیران این رسانه ها و دولت هایی هم كه از طریق آنها حرف و طرح خود را پیش می برند خوب به این نكته آگاهند و از آن نهایت استفاده را می كنند. نقاط ضعف ساختاری حكومت های استبدادی آشكار و عیان و رفع ناشدنی است و برای حكومت های دمكراتیك كه همیشه دمكراسی داخلی خود را ضامن راستگویی و درستكاری شان در زمینهٌ بین المللی قلمداد می كنند، بسیار قابل استفاده.
در مورد تلویزیون فارسی این بنگاه هم فقط یك نكته را یادآوری بكنم و بگذرم. بودجهٌ سالانهٌ این دستگاه كه در ابتدای تأسیس می گفتند حدود هشتاد یا نود میلیون یوروست، اگر بیشتر نباشد در حد بودجهٌ تلویزیون صدای آمریكاست (بعید است که آمریکایی ها بیش از اینها خرج تلویزیونشان بکنند). ولی وقتی بودجهٌ كل این دو كشور را با یكدیگر مقایسه می كنیم و به تفاوت حجم آنها نظر می نماییم، بهتر متوجه اهمیتی می شویم كه انگلستان برای تأثیرگذاری در سیاست ایران قائل است. آمریكا هم كه جای خود دارد. همه می دانیم كه این فعالیت ها غیرانتفاعی نیست، سرمایه گذاری است و باید بازده داشته باشد.
این از رادیو و تلویزیون. مسئلهٌ اینترنت از این هم روشن تر بود. دولت فعلی ایران از هیچگونه سرمایه گذاری برای كنترل این وسیله كوتاهی نكرده است و پیشرفته ترین دستگاه ها را تهیه دیده تا به هر كاری كه به او مربوط نیست فضولی كند و مخالفان را ردیابی و فلج نماید.
در مقابل البته شاهد تكیهٌ گستردهٌ مخالفان هم به این وسیله بودیم. استفاده از Twitter و Facebook را همهٌ خبرگزاری ها گزارش دادند و كلی راجع به آن سخن پراكنی كردند. از آن مهمتر توصیهٌ دولت آمریكا را به شركت اول برای اینكه روزآمد كردن بساطش را عقب بیاندازد تا در كار تماس مخالفان ایرانی وقفه نیافتد، همه خواندیم. ولی پشتیبانی به اینها ختم نمی شد. حكومت اسلامی حملات شدیدی علیه سایت های مخالفان سازمان داده بود تا كار خبررسانی و تماس آنها را مختل سازد. ولی طرف مقابل هم در حمله به سایت های حكومتی و از جمله بلوكه كردن آنها مطلقاً سستی نشان نداد. نكته در این است كه گروه اخیر حتماً از داخل ایران امكان چنین عملیاتی را نداشت و طبیعی بود كه از خارج اقدام كند. در این باب نگاه ها همه متوجه كشورهای غربی بود ولی ناگهان اینطور خبر رسید كه حمله به سایت های حكومتی از پاكستان انجام گرفته است! البته با در نظر گرفتن موضع فعلی دولت پاكستان، این كار را نه می توان به حساب حكومت فعلی این كشور گذاشت و نه طبعاً طالبان و باید در جاهای دیگر دنبالش گشت…
به هر صورت آنچه كه مهم است باید در ارزیابی كارآیی اینترنتی حساب كاربران ایرانی را از یاری خارجی جدا نگاه داشت، حتی اگر این یارانه همه جا با تبلیغ به پای مخالفان حكومت نوشته شده باشد.
2) دخالت به كدام قصد؟
این از نشانه های بارز دخالت خارجی؛ ببینیم قصد از این كار چه می توانسته باشد.
در این زمینه چهار فرض به نظر من می رسد، دو تا ضعیف و دو تا قوی. كار را با كنار نهادن دو تای اول شروع كنیم كه كمابیش به هم وابسته است و بر خلاف انتظار بین حكومت و بخشی از مخالفان بر سر آنها اتفاق نظر موجود است.
مسئلهٌ آزادی ایرانیان حتماً دلمشغولی كسی غیر از خود این مردم نبوده و نیست، اقدام به ساقط كردن نظام اسلامی هم به تصور من معقول نمی آید. لزومی ندارد دولت های خارجی در صدد باشند تا مثل مردم به جان آمدهٌ ایران از هر فرصتی برای تغییر حكومت استفاده نمایند. اگر ایرانیان چنین می كنند برای این است كه آزادی خود را در گرو این كار می بینند ولی این مشكل خود آنهاست و به دول خارجی ارتباطی ندارد. به علاوه، برای دست زدن به تغییر حكومت یك كشور دیگر می باید نامزدی برای در دست گرفتن قدرت داشت و بدون این نوع مقدمه چینی ها نمی توان وارد عمل شد. نقداً هیچكدام از كشورهای غربی نامزد روشن و مشخصی برای قدرتگیری در ایران ندارند و رضا پهلوی هم كه به دلیل نزدیكی قدیم با ایالات متحده به چشم برخی نامزد این كشور برای رهبری ایران آینده محسوب میگردد، از پشتیبانی صریح دولت فعلی آمریكا برخوردار نیست و بیشترین زمینه ای كه در این كشور دارد در بین گروه هایی است كه هرچند بی قدرت نیستند ولی فعلاً در حكومت نیستند.
حكومت اسلامی مدعی است كه دخالت خارجی از اصل موجد ناآرامی بوده و هدف آن راه انداختن انقلاب مخملی بوده تا نظام اسلامی را ساقط كند. البته تعداد انقلاب های مخملی كه ظرف دههٌ گذشته راه افتاده است تا اسباب توسعهٌ نفوذ ایالات متحده را فراهم بیاورد كم نیست ولی ادعای حكومت اسلامی هم پذیرفتنی نیست. اول از همه برای اینکه اگر مردم به خیابان ریخته اند به دستور یا راهنمایی کشورهای خارجی نبوده، به این دلیل بوده که حس کرده اند برای هزارمین بار سرشان کلاه رفته و اصلاً از دست این حکومت به تنگ آمده اند. از طرف دیگر دولت فعلی آمریكا وارد راه تنش زدایی با حكومت اسلامی شده و دلیلی ندارد كه بكوشد تا در میانهٌ این كار ناگهان طرف مذاكره را سرنگون سازد و برنامهٌ خود را بر هم بریزد. علاوه بر این همه، شاهد بودیم كه رئیس جمهور آمریكا علیرغم فشار بسیاری كه از سوی اعضای حزب جمهوریخواه (به بهانهٌ دفاع از آزادی مردم ایران) بر وی وارد گشت، حاضر نشد به راه پشتیبانی پر سر و صدا از جنبش اعتراضی مردم ایران برود.
از این حرفها كه بگذریم دو فرض جدی باقی می ماند.
اولی بهره گیری از موقعیت (و نه ایجاد آن) برای تضعیف دولت موجود ایران است به قصد گرفتن امتیاز در صحنهٌ سیاست خارجی، بخصوص با در نظر گرفتن دعوای اتمی.
طی چند سال گذشته دیدیم كه احمدی نژاد چگونه با سرسختی و حتی درشتگویی از دادن هر گونه امتیاز در باب اتم سر باز زد و كار خودش را پیش برد. با در نظر گرفتن اینكه كشورهای غربی سال ها بود به قبول اعتبار انتخابات اسلامی تن داده بودند و نظام اسلامی را به نوعی «نماینده» ملت ایران محسوب می ساختند، پذیرش پیروزی قاطع احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهور، خودبخود باعث تقویت بیشتر موضع وی در صحنهٌ سیاست خارجی می شد و كار امتیازگیری را از آنچه هم كه هست مشكل تر می ساخت. خلاصه اینكه فرصتی كه با حركت مردم ایران فراهم گشت برای سلب اعتباری كه طی سال ها با قبول ضمنی صحت انتخابات، به اسلاف او و خود وی ارزانی شده بود، بسیار مناسب بود. سست شدن موقعیت احمدی نژاد در داخل قاعدتاً در خارج نیز می باید متزلزلش می كرد و شاهدیم كه در اولین فرصت داستان اتم دوباره مطرح شد و باز بحث تشدید مجازات های بین المللی به میان آمد.
انگیزهٌ دوم بر هم زدن میانهٌ ایران و آمریكاست، یا به عبارت دقیقتر اخلال در مذاكره بین این دو برای برقراری احتمالی رابطه. روشن است كه برقراری چنین رابطه ای و ختم دشمنی چندین ساله بین دو طرف در میدان سیاست خاورمیانه تغییری اساسی ایجاد خواهد كرد و هر كس كه چنین تغییری را مطلوب نشمرد یا بخواهد مانع وقوع آن گردد، حتماً تمایل به بهره جویی از اعتراض به نتیجهٌ انتخابات، خواهد داشت؛ با این استدلال كه دولتی كه مردم كشورش صریحاً به آن پشت كرده اند استحكامی ندارد و طرف مطمئنی برای مذاكره نیست و اگر هم توافقی با آن حاصل گردد در نهایت بی ثمر خواهد بود.
حال ببینیم كدام پیامد مطلوب كه می تواند باشد.
تضعیف احمدی نژاد
در این مورد باید تمامی دول غربی و نیز اسرائیل را یكصدا و همگام شمرد. سیاست خارجی یكدندهٌ احمدی نژاد كه با پرخاشجویی توأم بوده به مذاق هیچكدام از كشورهایی كه محتوای این سیاست را نمی پسندند، خوش نمی آید، چه به شخص او علاقه ای داشته باشند و چه نه.
تضعیف محض امتیاز گرفتن است نه ساقط كردن و امتیازهایی كه مدت هاست از جمهوری اسلامی طلب می گردد روشن. اول از همه چشم پوشیدن از فناوری اتمی و نه فقط از بخش تسلیحاتی آن، چون این دو بخش را نمی توان از هم جدا كرد و هر كه اولی را داشت می تواند هر وقت اراده كرد دومی را هم صاحب شود. دوم قطع پشتیبانی از حزب الله لبنان و حماس. طرف های اصلی این هر دو درخواست آمریكا و اسرائیل هستند و داو این بازی هم سیادت بر خاورمیانه است. آمریكا سیادت بر این منطقه را برای خود حیاتی می شمرد و سر پل اصلیش برای تحقق این برتری اسرائیل است. از طرف دیگر خود اسرائیل هم كه مایل است كه در سطح منطقه قدرت بلامنازع باشد جمهوری اسلامی را به درستی رقیب خود می شمرد و مایل است تا به هر وسیله از دور بیرونش كند. از آنجا كه تفوق اسرائیل در درجهٌ اول نظامی است و انحصار قدرت اتمی در آن نقش عمده دارد، هر نوع اختلالی در این انحصار، چه نقد و چه نسیه، باید رفع گردد و راه اساسی رفع كردنش منع كشورهای منطقه و در صدر آنها ایران از دستیابی به هر نوع فناوری هسته ایست.
مسئلهٌ حزب الله و حماس هم روشن است. این دو نیرو مانند دو زبانهٌ گازانبر روی اسرائیل فشار می آورند و كوشش های این كشور برای نابود كردن آنها تا به حال با شكست مواجه گشته. راهی كه می ماند حذف پشتیبانی جمهوری اسلامی است از این دو گروه، یعنی قطع كمك های پشت جبهه تا بلكه بشود حریفشان شد.
اخلال در رابطه
مورد دوم اخلال در برقراری رابطه بین جمهوری اسلامی و آمریكاست. جنبش اخیر مردم ایران بهترین فرصت را برای مخالفان برقراری رابطه به وجود آورد تا بتوانند بر اساس آن دولت فعلی آمریكا را از هر نوع نزدیكی با جمهوری اسلامی بر حذر بدارند. در اینجا هم دو طرف داریم كه به صراحت می گویند مطلقاً به برقراری چنین رابطه ای، كه خودبخود به قبول نوعی حوزهٌ نفوذ برای جمهوری اسلامی ختم خواهد شد، تمایل ندارند: جمهوری خواهان تندروی آمریكا و اسرائیل؛ نومحافظه كاران محل تلاقی و اتحاد این دو هستند. ولی چیزی كه اغلب فراموش می شود این است كه انگلستان هم در صورت برقراری رابطه بین جمهوری اسلامی و آمریكا بازنده خواهد بود. چون هر جا كه آمریكا غایب باشد، انگلستان، در صورت حضور، مهمترین واسطهٌ ایالات متحده است و كشوری است كه از این غیبت بیشترین استفادهٌ دیپلماتیك را می كند.
اگر فرض را بر این بگذاریم كه هیچ كشور خارجی در صدد براندازی جمهوری اسلامی نبوده است و این را هم در نظر بگیریم كه تضعیف نظام و احمدی نژاد مد نظر بوده، باید پذیرفت كه از دید معارضان دیپلماتیک جمهوری اسلامی بیشترین فایدهٌ اعتراضات مردم ایران میدان دادن به فشار اتمی بوده و در دورنمای وسیع تر، كند یا متوقف كردن روند عادی سازی روابط بین جمهوری اسلامی و ایالات متحده. البته این وضعیت پایداری چندانی ندارد. افزایش فشار بر سر مسئلهٌ اتم متأسفانه و خواه ناخواه به ایجاد همبستگی بیشتر در نظام و تقویت احمدی نژاد خواهد انجامید و از آنجا كه قضیه راه حل نظامی ندارد دو طرف دعوا در نهایت از مذاكره ناگزیرند.
3) تمام این حرف ها به كدام قصد؟
قصد من از شمارش نكاتی كه آمد صدور ادعانامه علیه دخالت خارجی نیست. نه اینكه اصولاً این كار را می پسندم، ولی به این هم آگاهم كه ترتیب روابط بین الملل، چه خوب و چه بد، از این قرار است. قصدم به هیچوجه این هم نیست كه بگویم حال كه خارجی ها وارد میدان شده اند و سودای بهره برداری دارند باید مبارزه را تعطیل كرد. درست برعكس، باید به مبارزه ادامه داد ولی باید وزنهٌ دخالت خارجی را هم كه تا به اینجا در جهت تقویت جنبش مردمی بوده است، در نظر گرفت، انگیزه اش را شناخت و آگاه بود كه موضعی است نه ابدی.
حركتی كه انجام گرفته عظیم و در تاریخ جمهوری اسلامی بیسابقه بوده است و هركس كه در دنیا از آزادیخواهی بویی برده بوده با ملت ایران همدلی نشان داده است، البته شجاعت به میدان آمدن از ایرانیان بوده نه تلقین این و آن، البته حس فداكاری و وطن خواهی مردم در سراسر این مبارزه هویدا بوده و… ولی از اینها گذشته باید بدانیم كه یاورانی هم داریم كه كارشان حساب دیگری دارد و تا هر جا دلشان خواست به ما كمك می كنند و هر جا كه تصمیم گرفتند كمكشان را قطع خواهند كرد. باید آگاه و آماده بود و نگذاشت چراغ مبارزه با قطع كمك كه احتمالش هم كم نیست و فقط مشروط است به توافق با حكومت در زمینهٌ سیاست خارجی، خاموش بشود یا كل حركت صرفاً تحت تأثیر كمكی كه به آن می شود راه دیگری بگیرد و اختیارش از دست مردم ایران بیرون برود.
مخالفان نظام اسلامی باید موقعیت خود را درست ارزیابی كنند و موضع خویش را در مانور بین فشار خارجی و استبداد داخلی روشن نمایند. وضعیت تنگ است ولی موقعیت تاریخی را هم به سلیقهٌ ما در خیاط خانه نمی دوزند تا درست قالب اندام مان باشد. این هر دو قدرت داخلی و خارجی كه مردم ایران را احاطه كرده اند با امكانات دولتی عمل می كنند، یعنی با تمركز و كارآیی بسیار. در مقابل، موج اعتراضات ایرانیان هنوز نه استراتژی روشنی پیدا كرده است و نه رهبری كارآمدی كه بیان وحدت آن بشود و بتواند این وحدت را نه فقط در زمینهٌ نظری، بلكه در صحنهٌ عمل ثمربخش سازد. این امر برای سوء استفادهٌ دیگران مجال فراهم می آورد ولی نه مجال بی حد. به هر حال وحدت عینی حركت دیر یا زود حاصل خواهد شد ولی چه قبل و چه بعد از این امر باید توجه به مانور بین دو قدرتی كه یكی در برابر ما ایستاده و دیگری نقداً پشت سر ماست ولی اصلاً هدفی غیر از هدف ما را تعقیب می كند، داشت.
تا آنجا كه به نظر می آید، نیروهای خارجی كه می خواهند از نظام اسلامی امتیاز بگیرند هنوز به راه براندازی نرفته اند و علیرغم سر و صدای تبلیغاتی، اصلاً معلوم هم نیست كه روزی بخواهند پا در این راه بگذارند. اما از آنجا كه مردم ایران كه نیروی اصلی مبارزه هستند، راهی غیر از این پیش پا ندارند و در صورت پافشاری بر خواست آزادی، خواه ناخواه بدین سو خواهند رفت، استراتژی، توقعات و خواب و خیال های قدرت های خارجی هم در طول زمان تغییر خواهد كرد و اگر فرصت دست دهد حتماً اینها كوشش خواهند نمود تا با استفاده از فرصت، نظام و دولتی كه منافعشان را تأمین می كند در ایران روی كار بیاورند.
مردم ایران وسیله ای برای منع كردن خارجیان از دخالت در سرنوشتشان ندارند. این را باید به روشنی دید و پذیرفت؛ ولی چیز دیگری را نیز كه باید با همین اطمینان دانست این است كه دخالت خارجی (از جنگ و اشغال نظامی كه بگذریم) هیچگاه نتوانسته در ایران سرنوشت ساز باشد مگر با آلت دست كردن خود ایرانیان. قدرت تغییر همیشه در كف مردم ایران بوده و هست ولی میدان مبارزه هیچوقت قرق آنها نبوده و نیست.
در ابتدای مقاله به مورد مثال انقلاب اسلامی اشاره كردم، در پایان هم مثالی از انقلاب مشروطیت بیاورم. تحصن آزادیخواهان در سفارت انگلستان که به تسریع و پیروزی انقلاب مدد رساند باعث شد تا برخی افراد عامی و نادان این انقلاب را پای بریتانیا بنویسند ولی نه منشاء انقلاب سیاست این كشور بود، نه ادامه اش مشروط به موافقت آن، و نه حاصلش تأمین كنندهٌ منافع آن. اگر این تحصن واقع نشده بود شاید انقلاب مشروطیت قدری بیشتر طول می كشید ولی احتمال اینكه به ثمر نرسد بسیار ناچیز بود. از همان زمان بسیاری از آزادیخواهان آگاه بودند و این را در خاطرات و كتبی هم كه نوشته اند ذكر كرده اند كه اگر انگلستان با مشروطه خواهان همدلی نشان داد بیش از هر چیز به این دلیل بود كه محمدعلی میرزای ولیعهد بسیار به سیاست روسیه تمایل داشت و از آنجایی كه پدرش بیمار بود و چیزی به پایان عمرش نمانده بود، فكر محدود كردن قدرت پادشاه اصولاً می توانست در نظر انگلستان جذاب جلوه كند، به این دلیل ساده و منطقی كه رقیبش را تضعیف می نمود. ولی هنگامی كه مجلس اول با قرارداد 1907 كه ایران را به دو منطقهٌ نفوذ تقسیم می كرد، مخالفت جدی نمود محبت دولت فخیمه هم به آزادیخواهان فراموش شد و موقعی كه محمدعلی شاه كودتا كرد درهای سفارت را محكم بستند تا كسی به خیال بست نشستن نیافتد. آن یكی دو نفری هم كه به زور خودشان را در سفارت جا كردند استثنا بودند.
امروز هم منطق بازی توفیری نكرده. یاری دول خارجی در رسوا كردن حكومت اسلامی حتماً برای آزادیخواهان ایران مفید است، باید از آن استفاده کرد؛ ولی باید حسابش را هم داشت و انگیزه اش را هم دانست. به هر صورت بلوغ سیاسی در واقع بینی است و مشكل ترین واقع بینی آنجایی كه پای سنجش امكانات خودمان در میان است.
(۲۹ سپتامبر ۲۰۰۹) ۷ مهر ۱۳۸۸