امام حسین تیر آخرتان بود- رامین کامران
حكومت آریامهری در فروردین سال پنجاه و هفت در واكنش به سلسلهٌ چلهٌ شهدا كه ایران را به حركت و حكومت را به لرزه درآورده بود در شهر تبریز ضدتظاهراتی زیر علم حزب رستاخیز سازمان داد. جمشید آموزگار نخست وزیر وقت كه دبیركلی حزب واحد را نیز بر عهده داشت در این نمایش شركت كرد و نطقی آنچنان بریده از واقعیت ایراد نمود كه در تاریخ معاصر ایران مثل زدنی است. مضمون اصلی گفتار او كه مخالفان را نشانه گرفته بود این بود كه «آذربایجان هیچگاه از ایران جدا نخواهد شد»! این سخن هیچ ارتباطی با منطق اعتراضات مردم ایران نداشت و فقط بیانگر كوشش دستگاه محمدرضاشاهی برای ضدحمله به جبههٌ مقابل و دفاع از خود بود. حكومت طی سالیان دراز چنین ادعا كرده بود كه شاه ضامن وحدت ایران است و هموست كه مملکت را از توطئه های جدایی طلبان و كمونیست ها (كه الزاماً فرق چندانی هم بین آنها نمیگذاشت) محفوظ داشته است. استبداد سلطنتی همیشه كوشیده بود تا با این گفتار در چارچوب رقابت شرق و غرب، در نظر قدرتهای خارجی حمایتگرش و نیز در چشم مردم ایران برای خود مشروعیت بخرد. نطق آموزگار از آخرین نمونه های زحماتی بود كه ایدئولوگ های مزدبگیر نظام آریامهری (كه بیشترینشان توده ای های بازیافت شده بودند) برای عرضه کردن چندبارهٌ این گفتار تبلیغاتی كشیدند. همه چیز نطق نخست وزیر نخ نما بود. كلماتش، جملاتش، تصاویرش، مضامینش سراپا فرسوده بود و از آن بدتر هیچ ارتباطی با واقعیت آنچه كه میگذشت نداشت و طبعاً اثری هم بر سیر جریانات نمیتوانست داشته باشد. ولی در چنتهٌ آن حكومت هم چیزی جز این یافت نمیشد. کفگیر به ته دیگ خورده بود.
شاه یك ماهی پس از نمایش حزب واحدش نطق كرد كه در ایران از دمكراسی به سبك غربی خبری نخواهد بود و ارتش هم اجازهٌ تجزیهٌ مملكت را نخواهد داد. ولی ادامهٌ اعتراضات و بخصوص شورش سه روزهٌ مشهد (در آخر تیر و اول مرداد) نشان داد كه آخرین كوشش حكومت كارساز نیافتاده است. یكی دو هفته بعد از واقعهٌ اخیر شاه باز هم نطق كرد، این بار برای اینكه بگوید كه قانون اساسی را رعایت خواهد كرد، انتخابات آزاد برگزار خواهد كرد و حتی دمكراسی هم (دقیقاً از همان نوع غربی) به ایران خواهد آورد. این اول عقب نشینی او بود، آخرش را همه میدانند.
ضدتظاهرات عاشورای امسال كه توسط حكومت اسلامی ترتیب داده شد نسخهٌ بدل اسلامی آن میتینگ بزرگ حزب رستاخیز بود. هر دو واقعه نشانگر آخرین مساعی قدرت مستقری است كه میكوشد تا با استفاده از آخرین توان ایدئولوژی خود بیشترین نیروی خویش را بسیج و مخالفت مردمی را مهار سازد. دیروز دعوای مردم بر سر تمامیت ارضی ایران نبود، بر سر نظام سیاسی بود امروز هم بر سر امام حسین نیست، باز بر سر نظام سیاسی است. در هر دو مورد، حكومت سعی میکند تا مخالفت مردم را به زبان خود برگرداند تا بتواند در حد مقدور برایش جوابی عرضه كند. اما از آنجا كه زبانش نمی تواند با واقعیت ارتباط برقرار كند پاسخش به هذیان میماند.
در آنجا حكومت اتوریتر آریامهری به یك ایدئولوژی نااستوار و سر هم بندی شده تكیه داشت كه با ملاط مضامین جنگ سردی و ناسیونالیسم آریامهری به هم چسبیده بود. در مورد حاضر شاهد آخرین نفسهای ایدئولوژی پرقدرت و متکی بر تقدس حكومت توتالیتری هستیم كه خمینی سی سال پیش برایمان سوقات آورد. قرار بود دوام ابد مدت دولت اسلامی با تقدس تضمین شود ولی این هم مثل هر ابزاری كه به كار توجیه استبداد گرفته شود، فرسوده شد. امروز كه مردم ایران دوباره سد ترس را شكسته اند از این آخرین مساعی بسیجی ـ تبلیغاتی كاری برای مهار كردن سیل مخالفت برنخواهد آمد و موجهای بعدی اعتراض آنرا به حد پانویسی در كتاب های تاریخ فرو خوهد كاست، چنانكه با نمایش سی سال پیش تبریز كرد.
آخرین حربهٌ ایدئولوژیک
تاكتیك كلاسیك اسلامگرایان برای برتری یافتن بر حریف «تقدیس داو» است. آنها همیشه در قدم اول آنچه را كه بر سرش نزاع واقع شده (داو مقابله را) وارد حوزهٌ اقتدار تقدس میکنند تا به این ترتیب حق انحصاری خود را بر آن برقرار سازند و بر حریف برتری معنوی بیابند. پس از این كار است كه وارد نزاع مادی میشوند تا آنچه را كه طالبند از حریفی كه در موضع ضعف انداخته اند، بستانند.
از شروع ناآرامیها به این طرف حكومت برای دست بردن به حربهٌ تقدس كه از روز اول سلاح اصلی و مایهٌ برتریش بود، چند مرحله را طی كرد. اولین و بی اثرترین قدمش به میان كشیدن حرمت خامنه ای بود كه هیچگاه از سوی هیچكس جدی گرفته نشده بود و به سرعت هم فروریخت. مرحلهٌ دوم نام و تصویر خمینی بود، با آن خیمه شب بازی سوزانده شدن عكسش كه بسیاری به حساب زمینه چینی برای سركوب مردم گذاشتند ولی فكر و كار هر كه بود، فایدهٌ اصلیش این شد كه به مخالفان آموزش بدهد كه چه باید کرد. آخرین مرحله این داستان عاشورا و امام حسین است كه قرار است شكسته شدن حرمتش خون امت را به جوش بیاورد و از آنجا كه حكومت اسلامی در نهایت مشروعیت را از مذهب و قدرت را از دلبستگی مردم به مذهب طلب میكند، به قداست امام حسین هم به چشم آخرین و قوی ترین وسیلهٌ بسیج طرفداران خود مینگرد.
خطای استراتژیك
مسئله در این است كه تقدس امام حسین حربه ای نیست كه نظام اسلامی بتواند به طور معمول و مانند دیگر حربه های ایدئولوژیك به كارش بگیرد. آخرین سرمایهٌ تقدس را نمیتوان به این راحتی به كار برد، چون عاملی كه باعث میشود بسیج ایدئولوژیک حکومت عمل بکند مذهبی نیست، سیاسی است. وجه مذهبی حكایت پوشش مشروعیت بخش و در بعضی موارد تقویت كنندهٌ نیرویی است كه اصلش از جای دیگر نشأت میگیرد. وقتی همراهی سیاسی نباشد علم کردن امام حسین هم به کاری نمیاید. اگر مردم در انقلاب آن طور از خمینی پیروی نمودند، به این دلیل بود كه تصور میكردند در جهت خواست سیاسی شان عمل میكند وگرنه او هم مرجعی بود مانند دیگر مراجع و خودش بود و رساله اش.
اگر بخواهیم سقوط اعتبار سیاسی تقدس را بسنجیم و ضعف امروزین حکومت و ابعاد خطایش را در ترتیب نمایش عاشورا دریابیم به سختی میتوانیم نقطهٌ مقایسه ای بهتر از تظاهرات تاسوعا و عاشورای سال پنجاه و هفت پیدا کنیم. این دو راهپیمایی بزرگترین نمونه های استفاده از تقدس در انقلاب قبلی و نشانهٌ تثبیت کامل رهبری خمینی بر جنبش بود و درست در زمانی که باید، یعنی در نقطهٌ اوج خروش مخالفت مردم و قبول رهبری خمینی، صورت گرفت و برای همین هم بود که آنچنان کارساز افتاد.
خطا یا ناچاری؟
در اینجا باید پرسید چرا حكومت اسلامی (بعد از خطای تاكتیكی فاحش نوبت ندادن به موسوی و همپالكی هایش كه این آتش را جرقه زد) چنین خطای استراتژیك بزرگ و کمرشکنی مرتكب شده است. خطای تاكتیكی بنا بر تعریف جزئی و به دلیل همین محدودیت جبران شدنی است، ولی خطای استراتژیك اصولاً، به دلیل كلیتش، جبران شدنی نیست.
برای توضیح این امر دو دلیل میتوان فرض نمود: خطا یا ناچاری آمیخته به ترس.
هر نظام استبدادی به درجات مختلف از واقعیت جامعه میبرد چون خود را به دست خویش از وسیلهٌ اصلی ارتباط با آن که آزادی بیان و آزادی انتخاب مردم است، محروم کرده است. این قطع ارتباط در نظامهای توتالیتر که میکوشند تا دروغ ایدئولوژی را یکسره جایگزین واقعیت کنند، کامل تر است. البته این حکومت ها سعی میکنند تا از انواع وسایل برای گرفتن نبض جامعه استفاده کنند و در این راه بیش از هر چیز به گزارشهای دستگاه های پلیسی اتکا می نمایند، ولی هیچکدام این وسایل نمیتواند بی اطلاعیشان را به درستی جبران نماید. مردم آنچه را در دل دارند پنهان میکنند و خود حکومت هم بیشتر دنبال تأیید اوهام خویش است تا اطلاع از نظرات (بسا اوقات نامطبوع) مردم. مشکل در این است که تکرار دروغ گاه به خود دروغگو هم میقبولاندش. در این شرایط خطای محاسبه در باب قدرت خود و توان مخالفان آسان صورت میپذیرد و تصور اینکه میتوان به راحتی منکوبشان کرد، قوت میگیرد. احتمال اینکه حکومت اسلامی با چنین خیالی نمایش عاشورا را ترتیب داده باشد هست. در این صورت احتمالاً اسلامگرایان حکومتی تصور كرده اند كه تا اسم امام حسین بیاید كافهٌ شیعیان بر سر غیرت خواهند آمد و به میدان خواهند ریخت و حریفان هم از ترس به خانه خواهند خزید.
این نیز ممكن است كه اسلامگرایان ازسر ناامیدی و از روی ناچاری دست به این كار زده باشند. در این صورت احتمالاً آگاهی آنها به خطرات مانورشان بر جای خود هست ولی تنگنای موقعیت وادارشان ساخته تا این آخرین تیر را نیز از كمان رها سازند. یعنی از ترس خطر کرده اند.
ولی در نهایت این توضیح اهمیت ثانوی دارد و احتمالاً برای روشن شدن چون و چرای این كار باید منتظر سقوط رژیم و منتشر شدن خاطرات دست اندركارانش ماند تا فرضاً برایمان نقل كنند كه چه كسی به كدامین مسئول چه پیشنهادی كرده و… داستانی كمابیش شبیه حكایت نامهٌ رشیدی مطلق كه بالاخره چند سال بعد و در بین تبعیدیان روشن شد. مهم این است كه خطا انجام گرفته، كند و كاو در باب اینكه از سر امید یا از ترس انجام شده میتواند بماند برای بعد.
نقداً آنچه كه محرز است حكومت اسلامی با این عمل آخرین تیر خشاب ایدئولوژی خود را شلیك كرده است و بیش از این كاری نمیتواند بكند. نیروی معنوی این حكومت با به میان آوردن امام حسین به حد اعلای بسیج خود رسیده است. دیگر ذخیره ای در كار نیست و آنچه مقدور نظام است معلوم همه شده. البته نیروی مادی آن كه عبارت است از تیر و چماق و زره پوش و… برجاست ولی این اسباب بدون پشتوانهٌ معنوی كه طرفداران حكومت را به میدان مبارزه میكشاند و در آنها ارادهٌ پیروزی میافریند، كارساز نیست. امروز حكومت اسلامی همهٌ توانی را كه دیگران را از آن میترساند به میدان خوانده و هست و نیستش همین است که روی دایره ریخته. روشدن دستش و معلوم شدن توان بسیجش، باعث تقویت روحیه در جبههٌ مقابل خواهد شد. شاهین ترازوی قدرت فقط میتواند به نفع مخالفان حركت كند و با پیگیری اعتراضات چنین خواهد كرد.
حكومت شاه هم پس از قدرت نمایی سازمان داده شده و مضحكش بر ارتش تسلط كامل داشت ولی بنیهٌ معنوی این نیرو و در درجهٌ اول فرماندهش راه كاهش گرفت و پس از ضربهٌ بزرگ تظاهرات و شلوغی سه روزهٌ مشهد، نظام را به سراشیب سقوط انداخت. البته در اینجا با یك بازیگر و مشكلات سنجش احوال روانی او مواجه نیستیم، با گروه هایی طرفیم كه گاه با یكدیگر رقابت هم دارند ولی در نهایت نگاه امیدوار همه ٌ آنها به نورافشانی سیاسی تقدس است كه روز به روز سویش ضعیف تر میشود و امید حیات را از آنها میگیرد.
تصادف جالب اینكه اولین واكنش پس از نمایش عاشورایی حكومت اسلامی هم در دانشگاه علم و صنعت و در همان شهر مشهد بروز كرد. همین قدم اول نشان داد كه مردم مبارزه را رها نخواهند كرد. باید در مناسبت های آینده منتظر دنبالهٌ كار و طبعاً گسترش اعتراضات و كاری شدن هر چه بیشترشان بود.
راهی كه خود نظام به ما نشان میدهد
دقت در ماهیت هر نظامی بر ما معلوم میكند كه برای برانداختنش باید به كدام راه رفت. از روز اول معلوم بود كه مركز ثقل این نظام تقدس است و برای خلاصی از شر مرده ریگ سیاسی خمینی باید این عامل را مهار كرد. بسیاری از این جهت كه رودررویی با این واقعیت برایشان دشوار بود نمی خواستند بدان نظر كنند. نظام هم از ترس گنگی كه تقدس در مردم برمی انگیخت، سود میبرد. ولی امروز خود حكومت با به كار گرفتن آخرین حربهٌ تقدس دو خدمت به ما کرده. اول اینکه همگان را وادار ساخته است تا به نقطه ای كه از آن رو برمیگرداندند چشم بدوزند و دوم اینکه نشان داده تواناییش چه اندازه محدود است و به این ترتیب بر ترس همه نقطهٌ پایان نهاده. آن چیزی كه نظام در روز عاشورا به ما عرضه كرد تا آن روز بزرگترین عامل قوتش بود و از آن روز بزرگترین نقطهٌ ضعفش شد. حكومت مدعی شد امام حسین را به میدان آورده ولی وقتی نقاب از چهره اش برگرفت چیزی جز چهرهٌ خمینی در پسش نبود. نظام با این كار به دست خود بزرگترین ضربه را بر عاملی كه تا به حال اسباب قدرتش بود، فرود آورد.
من هیچگاه از تكرار این مسئله كه راه چارهٌ مردم ایران رفتن به سوی لائیسیته است، ابا نداشته ام چون آنرا تنها شیوهٌ منطقی ساقط كردن رژیم و مهمترین ضامن تعادل دمكراسی آیندهٌ ایران میدانم. خوشبختانه امروز خود حكومت، بیش از پیش، مردم را به این راه سوق میدهد. با متمرکز كردن تقدسی خود در كانون مخالفت مردم، به خیال ترساندنشان ولی در حقیقت با وادار كردنشان به درك این مسئله كه باید در برابر اقتدار بی حد تقدس بایستند و با گفتن اینکه آنچه اسباب هراستان بود همین بود و بس. ما برای مبارزه با نظام اسلامی و ساختن دمكراسی آینده هیچوقت چاره ای جز تحدید قلمرو تقدس نداشته ایم. امروز حتی خود حكومت هم ما را به رفتن به این راه تشویق میکند.
انعطاف ناپذیری حكومت های استبدادی (از هر نوع كه باشند) در مقابل ملت پراكنده ای كه تحت حكمشان قرار دارد و قرار است مطیعشان باشد، نقطهٌ قوت محسوب میگردد ولی فقط تا وقتی كه مردم نقطهٌ ضعف و شكنندگی اسطقس حكومت را نیافته اند و نیروی خویش را بر آن متمركز نكرده اند. از اینجا تعادل قدرت عكس میشود و حكومت، درست به دلیل عجزش از منطبق ساختن خود با شرایط، از عهدهٌ دفاع از خویش برنمیاید و ناچار میشود تمامی فشار را بر نقطهٌ ضعف خود تحمل كند و هنگامی كه فشار كافی شد بمیرد.
بر خلاف آنكه حكومت و هواداران نابكارش میكوشند وانمود سازند، لائیسیته در حكم نفی یا بی اعتبار شمردن مطلق تقدس نیست، مترادف محدود كردن آن است، راه ندادنش به جایی كه حقی بر آن ندارد. تعیین نظام سیاسی ایران امریست كه به هیچكدام پیامبران و ائمه ربطی ندارد و فقط مربوط است به مردم ایران. در اینجا باید به تقدس گفت كه حدت را بشناس و پا از گلیمت دراز نكن. راه آیندهٌ جنبش اعتراضی ایران این است. ممكن است برخی بكوشند حركتش را كند كنند ولی راهش را نمیتواند تغییر بدهند، نه برای اینكه مرجعی چنین اراده كرده، برای اینكه منطق مبارزه با نظام اسلامی همین است و از این گذشته خود نظام هم به كسی اجازه نمیدهد كه از این راه منحرف گردد.
تا به حال بسیاری این راه را در تاریكی می جستند، از اینجا دیگر هوا روشن شده.
(۶ ژانویه ۲۰۱۰) ۱۶ دی ۱۳۸۸