آشتی با انقلاب- رامین کامران
این اواخر نشانه هایی به چشم می خورد که حاکی از تغییر اساسی رویکرد مبارزان سیاسی، نسبت به انقلاب است. مقالاتی از کرانه های طیف اپوزیسیون، در تأیید گزینهُ انقلاب منتشر شده است که به صراحت لزوم انقلاب را برای خلاصی از دست رژیم اسلامی می پذیرد یا توصیه می کند. آنهایی هم که از مقالات بقیه تغذیه می کنند و، بعد از فرجهُ احتیاط، مطالب دیگران را به حساب خود بازنویسی می کنند نیز، چنانکه انتظار می رود، کم کم پچ پچ انقلاب را شروع کرده اند.
از نظر منطقی، سال ها بود که روشن بود تنها چاره برای خلاصی از نظام اسلامی انقلاب است. ولی تا این مفهوم، بعد از استفادهُ بیش از حدی که طی سالهای منتهی به سقوط محمدرضا شاه از آن شده بود، سرد بشود که بتوان دوباره مورد استفاده اش قرار داد، زمان لازم بود؛ زمانی که به نظر می آید سپری شده است و یکی از مفاهیم مهم میدان نظر و عمل سیاسی را که ایرانیان این مدت به آن پشت کرده بودند، دوباره محل توجه آنها قرار داده است. تصور می کنم تجربه در این باب بیشتر اثر داشت تا تفکر صرف. گویا ایرانیان می خواستند به هر قیمت هست و به هر ترتیب که شده، انواع گفتارها و راه های اصلاح رژیم را بسنجند و وقتی همهُ این کارها را کردند و نتیجه نگرفتند، به سوی انقلاب بازگشتند. بالاخره متوجه شدند که روی برگرداندن از انقلاب در حکم تمدید نامحدود اعتبار انقلاب قبلی است؛ همان انقلابی که محکوم اش می کنند و از ثمره اش بیزارند و باعث شده تا از اسم انقلاب هم فراری بشوند. حال کم کم دارند با این فکر ساده ولی اساسی خو می گیرند که انقلاب هم وسیله ای ست مانند دیگر وسائل ایجاد دگرگونی و اگر به هر دلیل، در جایی که لازم باشد، کنارش بنهند، فقط دست خود را بسته اند و خود را از یکی از وسائل اضطراری ولی صرفنظر ناکردنی برای ایجاد تغییر، محروم ساخته اند. خلاصه اینکه هرچند ممکن است نکته قدری تناقض آمیز به نظر برسد، روشن شده که برای خلاص شدن از پیامدهای انقلاب قبلی، باید با مفهوم انقلاب آشتی کرد.
ما در مورد انقلاب، چنانکه در مورد بسیاری مفاهیم سیاسی دیگر، چنین تصور می کنیم که ارزش و اعتبار آنها مطلق است و همان است که ما شناخته ایم، بخصوص اگر این تجربه بعد عاطفی قوی هم داشته باشد، چنانکه انقلاب اسلامی داشت. اما گسترش میدان تجربه که گاه با مطالعه حاصل می شود و گاه فقط با گذشت زمان، به ما یادآوری می کند که خیر، چنین نیست، چنانکه دربارهُ انقلاب اسلامی کرد.
خوب است یا بد است؟
قبل از سال پنجاه و هفت، انقلاب نزد بخش عمده ای از اندیشه ورزان و فعالان سیاسی، ارزش مطلق پیدا کرده بود. وسیله ای بود که عملاً با هدف یکی شده بود، چون این اعتقاد رواج گرفته بود که نه فقط تنها وسیلهُ رسیدن به هدف است، بلکه رسیدن به آنرا تضمین می کند. جلوه ای از این خیال قدیمی که تاریخ به آن سو که باید می رود و اگر تأخیری شده به دلیل مسدود شدن مجرای تغییر است که با فشار انقلاب باز خواهد شد. این حرف ها، به رغم فراوانی خریدار، نه از بابت فکری استحکام چندانی داشت و نه با تجربهُ تاریخی، مطابقتی. همین فقط حرفی بود که رواج گرفته بود و رواج اش هم دور گرفته بود و ما را برد به آن جایی که آخر بدان رسیدیم. انقلاب که قبلاً هدف بود، امروز به صورت وسیله به حوزهُ سیاست بازگشته است که بیانگر رویکرد متعادل تر و واقع بینانه تری است. ظاهراً مردم از سر ناچاری و با بی میلی به سراغ اش رفته اند، ولی هر چه هست تصور، و حتی امید، می رود که این بار بتوانند با آن رابطهُ معقول تری برقرار سازند. دیگر دورهُ مد بودن یا نبودن انقلاب به سر آمده و کارآیی اش بیش از هر چیز دیگر مد نظر قرار گرفته است.
قبل از انقلاب، کسی اصلاً به اصلاحات عنایتی نمی کرد، نه به کلمه اش و نه به خودش. بعد از انقلاب اسلامی، جای انقلاب و اصلاح عوض شد. اولی به کلی به پس صحنه رفت و جا به دومی سپرد که به ناگاه و در حقیقت به یاد و اعتبار راهی که بختیار پیش پای ملت ایران گذاشت و کسی نپذیرفت، معتبر شده بود ـ البته با تأیید حکومت اسلامی که فایدهُ سیاسی کار، برش پوشیده نبود. این ارج دیدن بی موقع و دیروقت اصلاحات برای ما اسباب دردسر شد. هرکس خواست آب به آسیای اصلاحگران رژیم اسلامی بریزد، شروع کرد به گرته برداری از نوشته های آنهایی که انقلاب اسلامی را محکوم کرده بودند. هر چه خاک محمدرضاشاه بود، شد عمر خمینی و رژیم اش تا، بالاخره، همانطور که آبروی انقلاب با انقلاب اسلامی رفته بود، آبروی اصلاحات هم با اصلاحات اسلامی رفت و این دو کمابیش یر به یر شدند. این بازی الاکلنگ انقلاب و اصلاح، بر همه روشن کرد که انقلاب ارزش مطلق ندارد، همانطور که اصلاحات. ارزش هر دو در بورس تاریخ، تابع عوامل بیرونی است و دائم دستخوش نوسان.
ارزشگذاری انقلاب و توجه به آن در درجهُ اول تابع تجربه، یا به عبارت بهتر دورنمای تاریخی است که هر کدام ما در نظر می آوریم. معمولاً چنین تصور می شود که این دورنما هر چه وسیعتر باشد، قضاوت تاریخی ما سلیم تر و متعادل تر خواهد بود. ظرف چند دههُ اخیر، موضع گیری مردم ایران نسبت به انقلاب، تابعی بود از واکنش شان نسبت به انقلاب اسلامی، چنانکه گویی نقطهُ شروع تاریخ شان همانجاست. خلاصهُ این واکنش، پس زدن فکر انقلاب و محکوم کردن هر انقلابی بود ـ از شدت نفرت نسبت به انقلاب اسلامی و حاصل اش. این رویکرد حتی پهنهُ تاریخ خود ما را به طور کامل در نظر نمی آورد. چون هر چه باشد، ورود ایران به صحنهُ تجدد سیاسی مدیون انقلاب مشروطیت است. طول کشیدن حیات نظام اسلامی و فاصله ای که اجباراً با نقطهُ شروع حیات آن ایجاد شد، به اجبار حوزهُ بینش مردم را توسعه داد. به این ترتیب، قطع شدن رابطهُ عاطفی با انقلاب که قبل از سال پنجاه و هفت به شدت مثبت بود و بعد از این واقعه، بدون اینکه از شدتش کاسته گردد، منفی شد، دارد به صورت نوعی رابطهُ عقلانی در می آید. ظاهراً بعد از عشق و تنفر، نوبت عقل رسیده است.
ارزش انقلاب، به غیر از دورنمای تاریخی، به نسبت دو نظامی که از طریق آن به یکدیگر جا می سپارند تعیین می گردد. و به تبع، هر کجا رژیم بعد از انقلاب بهتر از قبلی از کار دربیاید، انقلاب هم اعتبار و آبرو پیدا می کند و اگر کار خرابتر شد، انقلاب هم بی ارج می شود. انقلاب را به نتیجه اش می سنجند و معمولاً هر کاری رژیم زاده شده از دل انقلاب بکند، به پای خود انقلاب می نویسند. کار دقیقی نیست ولی بسیار رایج است.
این را نیز باید یادآوری کرد که هر جا انقلابی واقع می شود به امید بهروزی است. بی دلیل نیست اگر مفهوم انقلاب اینقدر راحت با فکر ترقی گره خورده است. یکی ازدلایلی که امروز باز انقلاب مورد توجه قرار گرفته، این است که فقط متوجه به امر موجود نیست، بیان امید هم هست، امید به فردای بهتر. امروز باز افق تاریخ در چشم ایرانیان روشن شده است و امید بهروزی، باز به این وسیله ارزشی بخشیده که تا چند سال پیش نداشت. انقلاب همیشه موضوع سلف خری است و به حساب ثمر آینده اش مورد توجه قرار می گیرد، نه به خاطر آنچه که هست ـ در نهایت، قیمت انقلاب به امید بسته است نه به خودش. این شاید مهمترین عامل در تعیین ارزش انقلاب باشد.
انقلاب است یا فتنه؟
تا اینجا صحبت از ارزش کردیم ولی فقط این امر که انقلاب خوب است یا بد، مشمول موقعیت تاریخی و ذهنیات ما نیست، این مسئله هم که اصلاً با انقلاب سر و کار داریم یا چیز دیگر، خود نیز به مقدار زیاد اعتباری است و حتی موضوع دعوا. در اینجاست که می بینیم برداشت مثبت از انقلاب در جمع به برداشت منفی از آن می چربد و در عصر جدید، هر کاری که بکنیم، باز انقلاب بار مثبتی دارد که در نهایت از دست نمی دهد؛ باری که از همنشینی با فکر ترقی نصیب اش شده. اگر مفهوم انقلاب واقعاً از بابت ارزشی خنثی بود، دلیل نداشت که عده ای در برابر انقلاب خواندن این یا آن واقعهُ تاریخی مقاومت کنند.
انقلاب از دید قدرت حاکم هیچگاه انقلاب نیست. یا به عبارت دقیق تر، نظام مستقر، همیشه و تا حد امکان، از به رسمیت شناختن انقلاب طفره می رود. همانطور که حکومت شاه رفت و همینطور که اسلامی ها خواهند رفت. این کار دو دلیل اساسی دارد: معرفتی و منفعتی.
حکومت های استبدادی اصولاً برای پذیرش اینکه با انقلاب طرف هستند، دچار مشکل اند؛ مشکلی که از دو توهم بر می خیزد: پشتیبانی مردمی و دسیسهُ اجنبی. حکومت های استبدادی از یک طرف در توهم پشتیبانی مردم به سر می برند، که معمولاً حالت دگم رسمی حکومتی دارد و دروغی است که از بس تکرار می شود همه کمابیش باورش می کنند. باور نداشتن این دروغ کمابیش مترادف التزام نداشتن به حکومت است؛ کاری که در هیچکدام از اجزای آن قابل پذیرش نیست و در دستگاه های امنیتی از همه کمتر. از دید حکومت، ناآرامی، شورش، هرج و مرج… هست ولی هیچگاه انقلابی در کار نیست. از اینجاست که می رسیم به توهم دوم که مکمل اولی ست: تصور بستگی و حرکت خودجوش مردم، برای نظام های استبدادی، بسیار مشکل و بسا اوقات غیرممکن است؛ پس کل حرکت انقلابی دسیسه ای ست که توسط معاندان و احیاناً بیگانگان، چیده شده است. عاملی که این توهم توطئه را تشدید می نماید، اعتماد به کارآیی دستگاه های امنیتی است که هر چقدر طول کامیابی شان در کنترل جامعه بیشتر باشد، ناکامی شان نامحتمل تر جلوه می کند و خواه ناخواه فکر دخالت سرویس های اطلاعاتی رقیب را به ذهن حکومت گران متبادر می سازد.
ولی، همانطور که گفته شد، مقاومت حکومت در برابر به رسمیت شناختن انقلاب، فقط معرفتی نیست، برخاسته از اصرار بر حفظ منافع اش نیز هست. قبول انقلاب یعنی قبول خیزش مردمی وسیعی که نه فقط نیرو، بلکه مشروعیت حکومت را به چالش طلبیده. به رسمیت شناختن انقلاب یعنی آمادگی ذهنی برای جا سپردن به حریف. به خاطر داریم که اعلام رسمی ورشکستگی شاه، با شنیدن صدای انقلاب حاصل گشت و به همین دلیل هم هست که حکومت اسلامی تا به حال هیچگاه نخواسته بپذیرد که ممکن است بر ضدش انقلابی صورت بپذیرد. می بینیم که وسیع ترین حرکت اعتراضی را که علیه اش انجام گرفته و جنبش سبز است، هنوز به اصرار فتنه می خواند ـ شاید به یاد و با استمداد از بختیار و البته بدون ذکر خیر از او که کل حکومت اسلامگرایان را «فتنهُ خمینی» می خواند.
از آن ماست یا حریف؟
این را نیز باید در نظر داشت که وقتی رژیمی، خود، مشروعیت خویش را از انقلاب گرفته باشد، برایش بسیار مشکل تر است که به بروز انقلاب علیه خویش اذعان نماید. نظام شاه وامدار انقلاب نبود (داستان انقلاب سفیدش را نه خودش جدی می گرفت و نه دیگران) ولی وقتی نظامی به حد نظام اسلامی وامدار انقلاب است (هم از بابت تاریخی و هم مفهومی)، هنگامی که انقلاب دوباره به میدان بیاید، چاره ای جز کناره گیری برایش باقی نخواهد گذاشت. قبول انقلاب جدید یعنی قبول مرگ خویش، بخصوص وقتی خود از انقلاب قبلی مشروعیت بگیرید.
نفس انقلاب، در هر محیط و هر شرایطی، لااقل در عصر جدید، به خودی خود امتیازی نصیب نمایندگان اش می کند که به هیچ عنوان نمی باید دستکم گرفت. انقلاب قرار است صدای ملتی باشد که به پا خاسته است و همه را، و در صدر همه حریف را، به سکوت دعوت می کند. انقلاب از ابتدا، نه فقط ندای برحقی که برخاسته از شرکت وسیع مردم است، بلکه ندای پیروزی را که باید از شرکت این چنین وسیع ملتی در تعیین سرنوشت خود منتج شود، در دل خود دارد.
امروز، این ما هستیم که از ابتدا بر انقلاب خواندن حرکتی که به راه خواهد افتاد، مصریم. گزیدن نام حرکت، قدم اول در پیروزی ماست. انقلاب خواندن حرکت یعنی اینکه به اسلامگرایان می گوییم: شما انقلاب تان را کرده اید و عمر خودتان و انقلاب تان با هم سر آمده است، انقلاب جدید در راه است و برنده اش ما هستیم.
23 مارس 2014