Home سخن روز آرشیو سخن روز چرا پیروزی از آن ماست؟- رامین کامران

چرا پیروزی از آن ماست؟- رامین کامران

همۀ مبارزان سیاسی امید و اعتقاد به پیروزی دارند و اصلاً تصور وارد شدن در فعالیت سیاسی بدون اینها سخت است. من هم از این امر مستثنی نیستم و اگر همرزمانم بپرسند که چرا به پیروزی راهی که در آن گام گذاشته ای، این اندازه مطمئنی، چهار دلیل خواهم آورد: موافقت با منطق تاریخی، موقعیت تاریخی مساعد، ارادۀ محکم و نیروی لازم. به ترتیب به آنها میپردازم.

مبارزۀ‌ سیاسی، مبارزۀ قدرت است و اعتقاد به پیروزی در این میدان، در درجۀ اول از نیرویی برمیخیزد که قرار است در دستان ما و یا پشتیبان ما باشد. ولی قدرت فقط نیروی خود ما نیست، هنگام ارزیابیش باید به عواملی که نزد ما و گاه حتی در اختیار ما هم نیست، نظر داشت.

منطق تاریخ

 معمولاً، سخن گفتن از موافقت با منطق تاریخ، فکر اتکای به نوعی فلسفۀ تاریخ را به ذهن متبادر میسازد، حال چه ساخته و پرداخته و چه ابتدایی و ساده. مقصودم من از منطق تاریخی موافق، حتماً مشیت الهی نیست، چون اعتقادی بدان ندارم؛ فلسفۀ تاریخ هم نیست که جایگزین سکولار شده و بی شفقت و بی اعتنا به هر دعای آن به شمار میاید، چون چنین فلسفه ای از فرض جبری بودن تاریخ جدایی پذیر نیست و این فکر هم با آزادی بشر جمع آمدنی نیست.

حرف من از همۀ اینهایی که شمردم محدود تر است و نظر به کل تاریخ ندارد. قبلاً هم اینرا در مقالات مختلف عرضه کرده ام که میدان سیاست مدرن را محل برقراری جبری دمکراسی نمیدانم ـ این خوشبینی که در عصر روشنگری رواج گرفت، دهه هاست که به فراموشی سپرده شده است. میدان سیاستی که ما در آن قرار داریم، برای سه گزینۀ سیاسی جا دارد، دمکراسی، توتالیتاریسم و اتوریتاریسم. آزادی در آن نامحدود نیست و هر کاری نمیتوان کرد و هر نظام سیاسی بی سر و تهی نمیتوان اختراع نمود، ولی گزینش یکی از اینها و پیروز کردنش کاملاً در حدود امکانات کنشگران سیاسی هست.

اول سرچشمۀ قدرت ما شناخت این منطق است و منطبق شدن با آن و همین است که به ما قدرت میبخشد. میتوان نیروی بسیار داشت و بسیار هم تقلا کرد، ولی اگر همۀ اینها در راه دست یافتن به هدفی انجام گردد که خودش در منطق تاریخ جایی ندارد، به هیچ کجا نخواهد رسید. جبری که در اینجا میتوان از آن صحبت کرد، جبرِ شدن نیست که بگوییم حتماً چه خواهد شد، محدودیتِ شدن است که راه را هم برای آزادی و هم ارادۀ ما باز میگذارد؛ بسته بودن راه های ناممکن است.

اگر این تصویر کل تاریخ را در برمیگرفت، به ناچار جبری میشد، ولی از آنجا که فقط یک سکانس آنرا شامل میشود، الزامی به جبری بودنش نیست. قدرت ما آنجاست که به حوزۀ ممکنات آگاهیم، از بین آنها انتخابی کرده ایم، با نرمش بر باید و نباید هایش گردن نهاده ایم و با قاطعیت پی اش گرفته ایم. این قدرت از ما نشأت نمیگیرد، سرچشمه اش بیرون از ماست. وقتی از آن ما میشود که تابعش بشویم. یاوری طلبیدن از تاریخ، فروتنی میطلبد.

موقعیت تاریخی

نقطۀ دوم قوت ما، موقعیت تاریخی مساعد است، موقعیتی که از ابتدای قرن بیستم تا به حال نداشته ایم و امروز بهتر از صد سال پیش، از آن برخورداریم. یادآوری بکنم که مقصودم «روح زمانه» و این قبیل مسائل نیست، وضعیت ملموس تاریخی است. اینجا دیگر بحث آن منطقی نیست که در بند قبلی از آن صحبت کردم و گریز ناپذیر است، سخن از وضعیتی است که میتوانست ـ در عین تبعیت از منطقی که بالاتر به آن اشاره شد ـ این  نباشد، ولی نقداً این هست و طوری هم هست که راه ما را هموار میکند.

از چهار خانوادۀ سیاسی ایران مدرن، اسلامگرا ها روانۀ راه خروج از دایرۀ قدرت هستند و اصلاً دعوا سر بیرون راندن هرچه سریعتر آنهاست؛ رادیکالهای چپگرا به کلی بی اعتبارند و اگر قدیم عموم مردم به آنها اعتنا نداشتند، امروزه خودشان هم چندان خود را قبول ندارند؛ سلطنت طلبان هم که صدقۀ سر افتضاح جمهوری اسلامی و با یارانۀ دول خارجی بادی در آستینشان افتاده، جز همین باد در آستین ندارند. گزینۀ دمکراسی لیبرال، بعد از بیش از یک قرن، در موقعیتی قرار گرفته که رقبایش عملاً بی اعتبارند، یکی از آنها بر سریر قدرت است، ولی مردم ایران با قاطعیت خواهان رفتنش هستند و جایگزینی که برای آن میخواهند، آنیست که ما عرضه میکنیم.

اراده

سوم ارادۀ محکم است. ما  معمولاً تمایل داریم که اراده را، مانند بسیاری خصایص دیگر، تابع سرشت هر کس  و امری صرفاً فردی بشماریم ـ عادات زبانی که چندین قرن ریشه دارد، چنین برداشتی را به ما تلقین میکند. در اینجا، مقصود من جلب توجه و انگشت نهادن بر وجه عقلانی و جمعی آنست. اراده، تا وقتی به خلق و خوی هر کس متکی باشد، کم نفس است، شاید در برابر شداید، دوام بکند، ولی وقتی با گفتاری عقلانی طرف میشود که بنیانش را هدف میگیرد، دو راه برایش میماند. یکی بی اعتنایی به این گفتار و تبدیل شدن به نوعی تعصب کور و دیگر یافتن گفتاری که بتواند از تعرض ایمنش بدارد.اراده، اگر تکیه به عقل نداشته باشد، در مقابلۀ طولانی تضعیف میشود و بالاخره از پا میافتد.

اراده ای که میگویم در جبهۀ ما موجود است، مربوط به خلق و خوی اعضایش نیست. البته چنین اراده ای نزد آنها موجود است، اگر نبود که اصلاً پا در راه مبارزه نمیگذاشتند. آنچه که به این علاوه شده، وجه عقلانی کار است که تاب و توانش را چند برابر میکند و به آن امکان میدهد تا پیروزی و بعد از آن، دوام کند. این توان، هم از آگاهی به درستی اصولی برمیخیزد که ازآن دفاع میکنند، هم از مقبول بودن طرحی که برای آیندۀ ایران دارند و هم از آگاهی به اینکه با منطق تاریخ همراهند و هم اینکه شرایط مساعد تاریخی به مددشان میاید. قدرت اراده، هم از نهادشان برمیدمد و هم از بیرون در آنها میدمد.

نیرو

آخر هم نوبت نیروست، همان چیزی که اول از همه گفتم که مایۀ اصلی عمل و اسباب اصلی پیروزی سیاسی است. برای این در آخر به آن میپردازم که در نهایت از هر آن سه عاملی که ذکرشان رفت، نشأت میگیرد.

اول از همه ببینیم که مقصودمان از نیرو چیست. چون همۀ ما کلمۀ نیرو را بسیار به کار میبریم. میگوییم نیرو لازم داریم، نیروی رژیم کم شده، نیرو ها را باید متحد کرد و… کثرت استعمال، ابهام کلمه را میپوشاند و بر این توهم دامن میزند که دقیق میدانیم از چه صحبت میکنیم و در معنای کلام، همفکریم.

در بحث از سیاست، اول مقصود ما از نیرو، نفر است. ولی نفر خالی، معنای روشنی ندارد. فرض کنیم که هزار نفر در یک میدان شهر باشند، همینطوری که از آنها کاری برنمیاید، نه میتوانند دستجمعی کاری انجام بدهند و نه حتی به طور منظم صف ببندند تا بشود شمردشان. باید وحدتی بینشان موجود باشد تا بتوان نیرو خواندشان. ببینیم که اینرا چگونه میتوان تأمین کرد.

برای تبدیل کردن افراد پراکنده به نیرو، باید جاذبه ای داشت. هستۀ اول این جاذبه که تأثیرش باید دائم باشد، سخن و فکریست که در میان مینهید. یعنی بازمیگردیم بر سر همانکه بالاتر صحبتش بود. اینکه چه فکر و طرحی داریم که به مردم عرضه کنیم. عامل اصلی جذب نیرو و وحدت دادن به افراد و حفظ این وحدت، امر مادی نیست، اندیشه ایست که در میان مینهیم. ما از این بابت در موضع قدرت قرار دایم. چون فکر و طرحی که ارائه میکنیم، معقول است، به طور منطقی و نه بر اساس خیالبافی، آینده ای بهتر را وعده میدهد، ‌آینده ای که با خواستهای مردم ایران، تا آنجا که به طرق مختلف بیان شده و به گوش همه رسیده است، هماهنگ است. این مهمترین نقطۀ قوت ماست.

وقتی در بحثهای معمول به اینجا میرسیم، معمولاً با این تذکر مواجه میشویم که باید نفرات را سازماندهی کرد. به این ترتیب، کار چیزی جلوه میکند در حد مدیریت، میگویند آدم مدیر لازم داریم. تصوری هم که از آدم مدیر رایج است و نادرست هم نیست، تصویر مدیران کاربُر اداری یا نظامی و یا بخش خصوصی است. تصور میشود که اگر چنین افرادی داشته باشیم، کار درست خواهد شد. این مدیران که مثال زدم، در سازمانهایی عمل میکنند که هرکدام بر اساس مشخص و معطوف به هدف معینی شکل گرفته است، ترتیب مدیریت آنها نیز با اینها هماهنگ است. البته که آدم مدیر لازم است، ولی هیچکدام این تصاویر رایج به کار سیاست نمیاید، به خاطر اینکه منطق کار در اینجا فرق میکند. در اینجا، اساس کار استخدامی نیست و مردمی که بلاعوض وارد کار سیاسی میشوند و هزار ویک هزینه تقبل میکنند، باید دلیلی برای این کار داشته باشند و به هیچوجه نمیتوانند امربر صرف باشند.

نکته اینجاست که در سیاست، سازماندهی فقط یک جور نیست. هر سازماندهی با هر ایدئولوژی هماهنگی ندارد و نمیتوان نوع سازماندهی را فارغ از فکری که عرضه میکنید، انتخاب کرد. آن نوع سازماندهی شبه نظامی که برخی به دلیل کارآمد جلوه کردنش، بدان نظر دارند و معمولاً در احزاب کمونیستی یا فاشیستی دیده میشود، فقط با ایدئولوژی این نوع احزاب هماهنگی دارد. به عبارت دیگر، این نوع سازماندهی کارآیی مطلق ندارد و فقط به کار معینی میاید که بر پا کردن استبداد توتالیتر است و به ما ربطی ندارد.

سازمانی که با آزادیخواهی هماهنگ باشد، نمیتواند از سلسله مراتب و قرار و قاعده و دیسیپلین، صرف نظر بکند، ولی نمیتواند آنرا به حد شبه نظامی هم برساند. سازمان ما، چنانکه باید، حزبی است، ولی میزان نرمشش متناسب با مرام سیاسی ماست و از آن گذشته، ساختار جبهه ای که قرار است تشکلهای مختلف را گرد هم بیاورد، به نوبۀ خویش و از بالا، مزاحم و مانع تمایلات اقتدارگراست. اینها نکات بسیار مهمی است برای جلب مردم. ضمانتی است در این جهت که اگر ادعایمان برقراری دمکراسی است، سازماندهی مان نیز با این ادعا هماهنگ است.

آخرین عاملی که باعث میشود تا نیروی شما فزونی بگیرد، خود نیروست. حرف قدری عجیب به نظر میاید و مصداق دور باطل، ولی اینطور نیست. شما هر قدر نیرو داشته باشید، خود این نیرو جذب کنندۀ نیروی بیشتر میشود. در ابتدا و تا نیرویتان کم است، این فرآیند کند و نامحسوس است، ولی هر چه این سرمایه بیشتر شود، خود را بهتر و بیشتر نشان میدهد و در نهایت به طور تصاعدی بالا میرود تا با دستیابی به پیروزی به نقطۀ اوج خود برسد. به قول فرانسویها: مردم فقط به آدم پولدار، پول قرض میدهند.

پیروزی

و اما سخن آخر در باب خود این پیروزی که هم هدف است و هم وسیلۀ رسیدن به آن.

مردم فقط به حرف شما گوش نمیکنند، حتی اگر با آن موافقت تام داشته باشند، عمل کردنتان هم قانعشان نمیکند، حتی اگر قدرش را بدانند، بیش از اینها میطلبند. حرف، برای تکرار کردن و گفتگو و بحث مناسب است، ولی میدان سیاست، هر قدر هم که بر مدار حرف بچرخد، میدان حرف زدن نیست؛ عمل کردن صرف هم کاری است که انواع و اقسام گروه ها بیست و چهار ساعت میکنند و مردم بی اعتنا و حداکثر با نگاهی همدلانه از کتارشان رد میشوند. آنچه که در حقیقت از شما میطلبند، همان چیزی است که قرار است با یاری خود آنها به دستش بیاورید. پیروزی را میخواهند و از همین حالا هم میخواهند. در نهایت مایلند پیروزی حاصل شود تا به شما بپیوندند. در سیاست هم، مانند بسیاری موارد دیگر، طرفتان میخواهد آنچه را که قرار است در نهایت کار به دست بیاید، از هم اکنون در دستان شما ببینند تا به شما اعتماد کند.

ایتجا هم، درست مثل مورد قبلی، مردم باید حس کنند که شما به سوی پیروزی میروید و سرنوشتتان این نیست که در حاشیۀ میدان سیاست پرسه بزنید و سخنان مطبوع و مقبول بر زبان بیاورید. باید بوی پیروزی را بشنوند، لااقل امکان آنرا در نظر بیاورند تا حتی اگر گرایشی هم به سوی شما دارند، بالاخره تصمیم به همراهی عملی بگیرند و نیرویی بشوند در خدمت هدفی که عرضه میکنید. تا رسیدن به پیروزی نهایی، قانع کردن آنها به یک صورت ممکن است. با به دست آوردن پیروزی، نه پیروزی نهایی که به هر صورت همه را به سوی شما خواهد کشید، همین پیروزیهای کوچکی که مصداق روشن پیشروی است و چراغ امید را در دل همه روشن میکند. پیروزیهای کوچکی که خبر از پیروزی بزرگ میدهد. مطمئن کردن مردم از پیروزیتان به این طریق ممکن است: با عرضۀ نمونه هایی از آن، نمونه های های کوچکی که نشان میدهد رگۀ معدنی پرباری را کشف کرده اید و برای بهره برداری محتاج نیروی آنان هستید، نیرویی که به هدر نخواهد رفت.

نقداً مهمترین دستاورد ما در این زمینه، گسترش بیش از پیش افکار و برنامه ایست که عرضه میکنیم و نزد رقبا مشابهی ندارد. لائیسیته در صدر اینهاست. جذب هر فرد جدید، قدمی است که به سوی پیروزی برمیداریم. کسی که گفتار محکم ندارد، نه برای تحلیل وضع موجود و نه برای ترسیم دورنمای ایران آینده، اصلاً در مبارزه جایی ندارد، حال هر قدر هم برایش تبلیغ بشود. سازمان هم اگر مثل مجاهدین باشد، فقط به درد قتل و غارت میخورد و اگر تنها متکی به بوقهای تبلیغاتی باشد که در حد معرکه گیری است. اینراخود ما به خوبی میدانیم، باید مطلب را برای دیگران نیز به همین اندازه روشن کرد تا بدانند پیروزی را از که میتوان چشم داشت. معمولاً کسی در شتافتن به یاری پیروزی، تردید به خود راه نمیدهد و هر چه پیروزی نزدیکتر شود، جذابتر هم میشود. میدانم که راه درازی در پیش داریم، ولی راهیست هموار که نور افق روشنش از هم اکنون، پیش پای ما را روشن میکند

۱۶ مارس ۲۰۲۰، ۲۶ اسفند ۱۳۹۸

این مقاله برای سایت نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

www.iranliberal.com