Home سخن روز آرشیو سخن روز کدام اتحاد طبیعی؟ رامین کامران

کدام اتحاد طبیعی؟ رامین کامران

متأسفانه برخی تصورات نادرست در بارهُ اتحاد طبیعی رواج دارد که هنوز گاه ردش را بحثها و نوشته ها می بینیم. اول از همه باید توجه داشت که اتحاد طبیعی امر عاطفی نیست و فقط به این دلیل که به کشوری علاقه داریم، با آن وارد اتحاد طبیعی نمی شویم. اتحاد طبیعی عهد اخوت هم نیست و نه معنی یکی شدن سرنوشت دو طرف اتحاد را میدهد و نه حتی یکی شدن سیاست خارجی آنها را. از اینها گذشته، چنین اتحادی به هیچوجه مستلزم یکی بودن نظام سیاسی کشورهای طرف آن هم نیست. آخر از همه اینکه اتحاد طبیعی ابدی نیست، تابع عواملی است که با تغییر آنها تغییر می کند.

اتحاد طبیعی را باید در مقابل مفهوم اتحاد اختیاری و قراردادی نهاد تا معنایش درست روشن شود. اتحادهای معمولی به اراده و انتخاب طرفهای اتحاد صورت می بندد که هریک از آنها سود خویش را در آن می جوید و می کوشد تا از این نزدیکی بیشترین امتیاز را کسب کند، طبعاً خروج از اتحاد هم تابع تصمیم اعضای آن است.

خصیصهُ اصلی آنچه که اتحاد طبیعی خوانده می شود، این است که تابع خواست و قرارداد طرف های دخیل در آن نیست. ولی در عین حال، آگاهی به منطق آن و عمل کردن بر اساس آن، تابع درک و ارادهُ هر طرف است، زیرا این اتحاد قرار نیست به طور خودکار نتیجه ای بار بیاورد؛ اگر از منطقش پیروی کنیم فایده می بریم وگرنه ضرر می بینیم. ضرر و سودی که به هریک از طرف های این اتحاد میرسد، وابسته است به وجود دیگر متحدان و بدون آنها و به صورت بی واسطه، قابل دسترسی نیست. اتحاد طبیعی می تواند در حالتی که فقط یکی از طرف ها، مطابق منطقش عمل می نماید، دوام کند و حتی می تواند فقط برای یک طرف سود به همراه بیاورد، امری که در قرادادهای عادی معمول نیست و اگر واقع گردد، کار را به از هم پاشیدن آن می رساند. اتحاد طبیعی حداکثر ندارد، ولی حداقلش روشن است و این است که متحد طبیعی ما نمی بایست از حدی ضعیف تر بشود؛ ضعف زیاده از حد او و به طریق اولی، نابودیش می تواند برای ما بسیار گران تمام شود ـ این به نوعی خط قرمز اتحاد طبیعی است. این را نیز اضافه کنم که اتحاد طبیعی می تواند با انعقاد انواع و اقسام قراردادهای رسمی، تقویت هم بشود ولی تکرار می کنم که اصلش اختیاری و قراردادی نیست.

نظام روابط بین الملل، چه جهانی و چه منطقه ای، خود برآمده از کنش های بازیگران این میدان است، ولی به نوبهُ خویش چارچوبی را به آنها تحمیل می کند که نمی توانند در آن هر تغییری که می خواهند بدهند. آنچه اتحاد طبیعی نامیده می شود، پیامد وضعیتی است بادوام در این نظام که گروهی از بازیگران را به سوی نزدیکی به یکدیگر سوق می دهد. البته می توان به این امر بی اعتنایی کرد، ولی به قیمت از دست دادن امتیاز، ضعف یا حتی نابودی. بازیگرانی که حیات یا قدرتشان به این ترتیب تابع یکدیگر شده، متحدان طبیعی خوانده می شوند.

قبل از انقلاب
سال ها در باب ایران و اسراییل صحبت از اتحاد طبیعی می شد. به این صورت که دو کشور با خصومت اعراب مواجه هستند و در موقعیتی قرار دارند که منطقی، یا به عبارتی طبیعی است که به هم یاری برسانند. البته خصومت مزبور در مورد اسراییل شدید بود و طی چند جنگ فرصت بروز یافته بود، ولی در مورد ایران به رقابت سیاسی محدود می گشت. سوابق تاریخی نیز آب و رنگ این تصویر را بیشتر میکرد و به آن بعدی عاطفی می افزود که برای بهره برداری سیاسی و القای فکر ریشه دار بودنش، مناسب بود.

آن چارچوبی که این وضعیت را شکل داده بود، ساختار روابط بین المللی در خاورمیانه بود و بس. عوامل جنبی، نظیر اصرار ایرانیان به تمایز از اعراب و گاه احساسات منفی که در طول تاریخ بین ایرانیان و اعراب به وجود آمده بود، فقط به «طبیعی» خواندن این اتحاد یاری می رساند. امروزه هم احتمالاً همین عوامل باعث شده تا توهم باقی ماندن این اتحاد، در ذهن برخی دوام کند، بخصوص که بسیاری از ایرانیان از هر چه رنگ و بوی اسلام بدهد، گریزان شده اند. یادآوری کنم که در ایران پیش از انقلاب، این اتحاد در زمینه های نظامی و اطلاعاتی موجد اثر بود و غیر از صحبت از خدمات کشاورزی صنعتی که ظاهراً مربوط بود به املاک خانوادهُ سلطنتی، چیز دیگری از آن به چشم مردم عادی نمی خورد.

بعد از انقلاب
عمر این «اتحاد طبیعی» بعد از انقلاب به آخر رسید. بیشتر به دلیل خروج ایران از حوزهُ نفوذ آمریکا تا ورود اسلام به معادله، وگرنه اسلام در عربستان هم برقرار است و تأثیرش را هم بر سیاست خارجی آن کشور شاهدیم. جالب اینکه انقلاب مزبور، در نهایت مایهُ تقویت هر دو طرف اتحاد شد و افزون شدن جاه طلبی های شان استقلال بازیافته، نه فقط ایران را وارد فضای جدیدی کرد که می بایست تازه ترتیب بازی در آن را می اموخت (کاری که با افزایش شدید بار ایدئولوژی در سیاست خارجی بسیار هم مشکل شده بود) بلکه متحدان دیروزش و در صدر آنها آمریکا را دچار مشکل و وادار به تغییر موضع قاطع کرد، بدون اینکه بتواند دشمنی اینها را، با دوستی کشورهایی که در بلوک مقابل جا داشتند، جبران سازد ـ قرار هم بر این بود که سیاست خارجی جمهوری تازه تأسیس نه غربی و نه شرقی باشد… کار بسیار مشکل بود و ایران اسلامی چندین سال طول داد تا توانست تعادل خویش را در سیاست خارجی بازیابد و بتواند در راه مشخصی گام بگذارد که با امکاناتش و موقعیتش متناسب باشد. در ابتدای کار، پایهُ رفتار بر اوهام مربوط به صدور انقلاب و همبستگی وسیع اسلامی و این قبیل سخنان قرار داشت، به عبارت ساده تر بر سودای تغییر آرایش نظام روابط خارجی، لااقل در سطح منطقه، بر اساس ایدئولوژی اسلامگرا. اول ضربه ای که به این رفتار خورد و بسیار هم مؤثر بود، ضربهُ حملهُ عراق بود و جنگ هشت ساله که توجه اسلامگرایان را به واقعیت روابط بین الملل جلب نمود. در نهایت، حاصل تحولی که بدینگونه آغاز گشت، کنار گذاشتن خیال پردازی های ایدئولوژیک بود، البته بدون ترک خود ایدئولوژی، و تعریف سیاست خارجی در حد دستیابی به مرتبهُ قدرت برتر منطقه ای که هم با سابقهُ تاریخی کشور متناسب بود و هم با امکاناتش. عنصر ناسیونالیستی به این ترتیب وارد معادله شد و مقام پایه ای را که باید به خود اختصاص داد. در حقیقت نظام روابط خارجی در خاورمیانه تغییر کرد، زیرا دگرگونی اساسی در سیاست خارجی کشوری در حد ایران، نمی توانست نتیجه ای کمتر از این در پی بیاورد، فقط تغییر آنی نبود که اسلامگرایان در خیال پرورده بود.

از سوی دیگر، ظرف این مدت موقعیت اسراییل نیز تحکیم شد. آخرین قدم عمدهُ سیاست خارجی شاه که کشاندن مصر به حوزهُ نفوذ آمریکا بود، قدم اول ترفیع رتبهُ اسراییل هم شد. از این گذشته، با حذف ایران، موقعیت اسراییل به عنوان متحد اصلی آمریکا در خاورمیانه، ارتقای اساسی پیدا کرد و با پایان جهان دو قطبی، فواید این اتحاد برای اسراییل فزونی گرفت و خیال احراز مقام قدرت منطقه ای را در ذهن زمامداران این کشور، تقویت نمود. جاه طلبی گسترش حوزهُ قدرت در آفریقا هم به دنبال آن آمد…

امروز
چند سال است، تحولی که با انقلاب اسلامی در ایران شروع شد، وارد مرحلهُ نوینی شده است. امروز نطع بازی سیاسی در خاورمیانه، ترکیب جدیدی پیدا کرده و جمهوری اسلامی و اسراییل در موقعیت رقابت دو طرفه برای سیادت بر این منطقه قرار گرفته اند. در جمع، موقعیت و نیز مواضع جمهوری اسلامی و اسراییل نسبت به یکدیگر، به نقطهُ عکس آنی رسیده است که قبل از انقلاب بود. دو کشور در وضعیتی قرار گرفته اند که تقویت هر یک از آنها دیگری را تضعیف می کند و از هدف منطقه ای دورش می سازد.

گذرا اضافه کنم که نه ترکیه و نه عربستان سعودی، به رغم تصوراتی که ایجاد کرده اند، در این رقابت وارد نیستند. عربستان به این دلیل که خود تابع آمریکا و در مقابله با جمهوری اسلامی، «متحد طبیعی» اسراییل است و در این زمینه بیش از کشیدن چک و احیاناً تجهیز گروه های جهادی و تکفیری و… کاری نمی تواند بکند. ترکیه هم که حوزهُ طبیعی نفوذش کشورهای ترک زبان هستند، روی خود را به سوی خاورمیانه گردانده، ولی در این حوزه متحدی ندارد و می کوشد تا از هر بحرانی سود ببرد یا در صورت امکان، مثل مورد سوریه و عراق، بحران آفرینی بکند تا بهره ای بگیرد. این ترتیب رفتار الزاماً بهترین روش کسب نفوذ نیست و به هر حال، تا امروز هم ترکیه در این زمینه موفقیت چندانی به دست نیاورده است. به علاوه، اصرار این کشور بر حفظ روابط عادی با دو طرف اصلی رقابتی که در جریان است، بر ابهام سیاستش میافزاید و بهره برداری از آنرا مشکل می سازد.

برگ اصلی اسراییل در میدان این رقابت، تأکید بر خطر اسلام گرایی و متوجه کردن نظرها به سوی ایران است. هوچیگری اتمی هم دنبالهُ این است. اسراییل تا توانسته کشورهای غربی و بخصوص آمریکا را، به همین بهانه، تشویق و تحریک به حمله به ایران کرده است. زیرا خودش از عهدهُ کار بر نمی اید و می خواهد که دیگران، مثل مورد عراق یا سوریه یا لیبی، زحمتش را بکشند. احتمال این امر که از ابتدا هم چندان جدی نبود، روز به روز ضعیف تر شده است، ولی برنامهُ ناامن کردن ایران و احیاناً سوق دادن نیروهای قومی به سوی تجزیه، کماکان در دستور کار هست و میبینیم که پیش هم می رود.

جمهوری اسلامی اسراییل را از دو سو با حزب الله لبنان و حماس در گازانبر گذاشته است و به کمک آنها توانسته چند شکست سیاسی و یک شکست قابل توجه نظامی به اسراییل تحمیل کند. کشورهای غربی می کوشند تا با هوچیگری، این تصور را به همه القأ نمایند که در خاورمیانه جنگ بین شیعه و سنی در جریان است. حرف نادرست است و نشانهُ روشنش نزدیکی حماس سنی به جمهوری اسلامی است که با تمام پستی و بلندی هایش، دوام کرده چون بر اساس محکم مخالفت با اسراییل استوار است. منطق سیاست بر منطق مذهب می چربد، بخصوص در روابط بین الملل و حتی در خاورمیانه ای که بسیاری مصرند در آن فقط مذهب ببینند.

اسراییل و متحدانش تا به حال توانسته اند برای جمهوری اسلامی مزاحمت های فراوان ایجاد کنند، ولی هر جا که کوشیده اند به حلقهُ اتحادی که این کشور بر پا کرده و خودش محور مقاومت می نامد، ضربه ای بزنند و قطعه ای از آنرا بشکنند، شکست خورده اند، چه در لبنان و چه در غزه.
حتی در سوریه هم که کار طولانی است و در عراق که احتمالاً طولانی خواهد شد، بویی از برد این جبهه نمی اید. جالب اینکه تضعیف (مثل عراق) یا حذف (مثل لیبی) دولتهای عربی مخالف اسراییل، راه را برای سیادت جمهوری اسلامی بر جبههُ مخالفان این دولت هموارتر نموده است و همهُ قدرت های مدعی این سیاست را، خواه ناخواه، پیرو این کشور کرده. این بزرگترین پیروزی استراتژیکی است که دشمنان به جمهوری اسلامی هدیه کرده اند. در مقابل، جمهوری اسلامی، هیچ کجا از سیاست هایی که در مقابل اسراییل به کار بسته نتیجهُ عکس نگرفته است که نشان ارزیابی بهتر موقعیت است و عمل با احتیاط بیشتر.

آخر داستان
روشن است که در این موارد نمی توان آینده را پیشبینی کرد، ولی یک نکتهُ مهم هست که باید رویش انگشت گذاشت: هر دو کشور دچار مشکلات شدید داخلی هستند و سیاست خارجی شان از این نقطه در معرض بیشترین آسیب قرار دارد. آنچه حکومت اسلامی در ایران می کند برای عدهُ قابل توجهی از مردم این کشور پذیرفته نیست و همه می دانیم که مردم خواستار تغییراتی هستند که فقط با عوض شدن نظام قابل تحقق خواهد بود. اسراییل هم با تمام زورآوری که به اتکای آمریکا می کند و نه به استقلال، خودش کشور سستی است، چون نه توانسته تکلیف هویت خود را روشن کند و نه تکلیف اعراب خود اسراییل و بخصوص فلسطینیان را ـ روشن است که دو مساله به هم بسته است. این تنش ها بسیار شدیدتر از آنهایی است که جمهوری اسلامی را تهدید می کند و فقط با تغییر نظام درست شدنی نیست، نفس دولت اسراییل را در معرض نابودی قرار داده است.

سیاست خارجی موفق در نهایت محتاج تداوم و استحکامی است که از سیاست داخلی محکم و با پشتوانه برمی خیزد. هر تزلزل داخلی، بردهای خارجی این دو حریف را در معرض تهدید قرار خواهد داد. برای ارزیابی آیندهُ این دو به عنوان قدرت منطقه ای، باید چشمی به خارج و چشمی هم به داخل این واحدهای سیاسی داشت.

 ۴اوت ۲۰۱۴