Home سخن روز آرشیو سخن روز معترضان طناز – رامین کامران

معترضان طناز – رامین کامران

این امر که صحنۀ موسیقی ایران از انقلاب به این سو چند تحول عمده پیدا کرده است، حتی برای کسی مانند من هم که چندان اهل گوش دادن آهنگ و ترانه نیست و باید از طریق جوانتر‌ها از این مسائل کسب خبر کند، مشهود است، چه رسد به آنهایی که دارای علاقه و تخصص هستند. کجتابی نظام اسلامی با موسیقی که امر ایدئولوژیک و سیاسی است و ارتباطی به هنر ندارد، در ایجاد این تحول نقش عمده و اصلی داشته و من می‌خواهم در اینجا مختصری به آن بپردازم نه به جنبۀ موسیقایی کار.

توتالیتاریسم و اختلال در نوآوری

—————————–

موسیقی مردم پسند که قبل از انقلاب از سوی روشنفکران «مبتذل» خوانده می‌شد، کلاً به دو بخش تقسیم می‌گشت: ساز زن ضربی نیمه سنتی در یک طرف و موزیک پاپ که متأثر از همتای غربی خود بود، در طرف دیگر. این موسیقی توسط نظام اسلامی، با همراهی و لااقل سکوت تأییدآمیز همین روشنفکران، به کلی از میدان بیرون رانده شد و وادار به تبعید. در همۀ حکومتهای توتالیتر اول متهم و اول قربانی همین آثاری است که مردم پسند است؛ حکومت که قرار است به طور مستقیم و بدون انتخاب، نمایندۀ تمامی مردم باشد، تصمیم می‌گیرد که این‌ها باید به چه علاقه داشته باشند و به چه نه…

با انقلاب، کافه‌هایی که محل هنرنمایی امثال سوسن و آغاسی و خوشگذرانی مردم بود بسته شد و جایی برای این‌ها نماند. موسیقی پاپ هم که مورد علاقۀ جوانان طبقۀ متوسط بود و دائم از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد و پوسترهای خوانندگانش زینت بخش اتاقهای نوجوانان و جوانان شهری بود، سرنوشتی چندان متفاوت با خویشاوند فرودست خود پیدا نکرد، همۀ عرضه کنندگانش یکشبه از دستگاه‌های دولتی حذف شدند و کاباره‌ها هم تعطیل شد. در ‌‌نهایت بخش عمدۀ عرضه کنندگان موسیقی مردمی به غرب آمریکا رفتند که تبدیل به پایتخت این گونه موسیقی شد و صادرکنندۀ اصلی آن به خود ایران. ولی هنرمندان تبعیدی بیشتر به‌‌ همان سبک و سیاق قدیم به کار خود ادامه دادند و هرچند در خارج از کشور فرصت حیات یافتند، گویی با کنده شدن از حوزۀ اصلی نشو و نمای خویش از نوآوری بازماندند – لوس انجلس شد «موزۀ زندۀ موسیقی مردمی ایران قبل از انقلاب»، بزرگ‌ترین بنگاه شادمانی که ایرانیان دیده‌اند.

از سوی دیگر، موسیقی سنتی و به عبارتی سنگین هم دچار فشار حکومت شد ولی نه به اندازۀ آن دیگری. بخصوص به این دلیل که نمی‌شد به آن مهر «مبتذل» زد و به این اتهام از دایره بیرونش انداخت. این موسیقی وادار به مهاجرت نشد ولی استادانش همگی دچار تضییقات حکومتی شدند و ارتباطشان با دوستداران دچار اختلال گشت، برآمدن جوانتر‌ها کند شد و خوانندگان زن هم که وادار به سکوت گشتند. با اینهمه، تربیت شاگرد که بسا اوقات به طور خصوصی انجام می‌شد ادامه یافت. از آنجا که نوآوری در این زمینه کند انجام می‌گردد و به هر حال حفظ و انتقال سنت بخش عمدۀ کار است، این نوع موسیقی تحول زیر و رو کننده‌ای به خود ندید.

در ‌‌نهایت همه شاهد بودیم که حکومت اسلامی بالاخره ناچار شد به موسیقی، می‌دانی هرچند محدود، بدهد. ولی زهرش را، چنانکه رسم رژیمهای توتالیتر است، با مختل کردن نوآوری ریخت. وقتی موسیقی مردم پسند هم دوباره در ایران اسلامی نمایندگانی پیدا کرد، با اقتدا به مراجع تقلید ساکن کالفرنیا بود – همگی نورسیدگان مشغول تقلید صدا‌ها و نواهای قبل از انقلاب شدند. هنوز بسیار پیش می‌اید که خوانندۀ جوانی را ببینید که در جمهوری اسلامی آهنگ پاپ می‌خواند ولی کاملاً روشن است که مثلاً سبک ابی را تقلید می‌کند یا منوچهر را یا…

موسیقی اعتراض

——————-

اما گذشته از این دو تایی که شمردم، در ایران قبل از انقلاب نوعی موسیقی هم وجود داشت که در دهۀ پنجاه پا گرفته بود و می‌شد، با اینکه چنین عنوانی (لااقل به طور رسمی) نداشت، «موسیقی اعتراض» خواندش. اگر بخواهیم از نظر سبکی طبقه بندیش کنیم باید شعبه‌ای از «زیبا‌شناختی چریکی» به حسابش بیاوریم. چهرۀ ساده شده و تیپیک این موسیقی که معمولاً از پشتیبانی روشنفکران نیز بهره می‌برد از این قرار بود که ترانه‌اش وامدار شعر نو بود، با صدای تا حد امکان بم مردان جوان خوانده می‌شد، با سگرمه‌های درهم و لحن طلبکار که به مبارزه جویی تعبیر می‌گشت و احیاناً سبیلی چاشنی آن می‌گشت، اگر کت سربازی آمریکایی هم بود که چه بهتر، چرا که با امپریالیسم می‌باید با اسبابی که از خودش به غنیمت گرفته شده بود مبارزه می‌شد… این نوع موسیقی با انقلاب اسلامی مرد. نه به این دلیل که از مد افتاد، به این دلیل که به ‌‌نهایت خود رسید، پیامش تعبیر شد و دیگر حرفی برای زدن نداشت. سرنوشتش کمابیش به‌‌ همان ترتیب رقم خورد که شعر نوی اعتراض دوران شاه. آن هم با انقلاب به آخر خط رسید…

ولی امروز شاهدیم که موسیقی اعتراض، پس از وقفه‌ای طولانی، دوباره حیات پیدا کرده، اما نه به صورت ادامۀ سبک قبلی یا با ایجاد تغییر در آن، بلکه با بریدن از سلف خود و نوزایی به اقتضای دوران و محیط. این موسیقی در ایران‌زاده شده ولی چنانکه انتظار می‌رود در زادگاه خود مجالی در خور برای عرضه نیافته و پر و بال گرفتنش بیشتر در خارج صورت گرفته است. نکته اینجاست که این بخش از موسیقی ایران، علیرغم فشار حکومت و به عبارتی در تقابل با آن، صحنۀ نوآوری چشمگیر گشته است.

سبک این موسیقی جدید اعتراض به کلی با سلفش متفاوت است، زیرا نه نظام آن نظام است، نه اولویت‌ها و شکل مبارزه ه‌مان، و اصلاً گفتار مخالفت ترکیب و سامان نوینی پیدا کرده. این بار نوبت چهره‌های باز و بشاش است، ترانه‌هایی که اکثراً سرودۀ خود خوانندگان است و از همه مهم‌تر عزا و عبوسی دورۀ قبل جای خود را به طنزی داده که معمولاً حضورش در ترانه‌های معاصر کمرنگ بوده است و به این ترتیب ناگهان دور را به دست گرفته. این نوآوری را می‌توان در آوای دگردیس محسن نامجو (بیشتر به صورت طنز تلخ) رد گرفت، با صدای تنگ حوصلۀ آرش سبحانی و همراهی گروه کیوسک شنید، در همنوایی و هماهنگی زوج ایندو شاهد بود و با هنرنمایی آبجی‌های سیت و سماقی سوئدی تماشا کرد که همگی در بین جوانان طرفدار بسیار یافته‌اند، کنسرت‌هایشان پرخواستار است و ویدئوهایی که روی یوتیوب می‌گذارند پرتماشاگر. خبری از آمار فروش صفحه‌های آن‌ها ندارم ولی این رقم هم باید بالا باشد.

تغییر سبک اعتراض

——————-

آنچه موضوع اصلی توجه من است همین تغییر سبک است در موسیقی اعتراض و به میدان آمدن طنز که قبلاً هیچ جایی در آن نداشت. به تصور من این تغییر ناشی از مد روز نیست، بیانگر تحولی عمیق است که از حوزۀ موسیقی بیرون می‌رود و برمیگردد به خصیصۀ اصلی گفتار معترض این دوره که آزادیخواهی، به معنای درست و جدی و نه فقط در حد شعار، مضمون مرکزی آن است.

قبل از انقلاب رنگ اصلی گفتار معترض از ایدئولوژی‌های انعطاف ناپذیر، ضدآزادی و کلاً مارکسیستی یا اسلامی می‌امد که بسا اوقات در عمل با یکدیگر آمیخته شده بود. دیسیپلینی که این گفتار به فضای اعتراض تحمیل می‌کرد همزمان وارو و همتای گفتار رسمی حکومت بود و اگر در آنجا سانسور دولتی همه را وادار به فرمانبری می‌کرد، در اینجا نوعی فشار و سانسور بخش خصوصی‌‌ همان کار را انجام می‌داد. مقصود روشن بود: کار مبارزه بسیار جدی است، خنده هم ندارد و باید معقول و فرمانبر در این راه حرکت کرد و کسی که چنین نکند یا با رژیم است یا اینکه اصلاً آدم خوشگذران و لاابالی است و به مقتضیات جامعه و ستمکشی رنجبران و حرکت تاریخ و اخلاق اسلامی و… بی‌اعتناست. اگر بخواهم مطلب را خیلی ساده کنم: هرکس اخم نکند جدی نیست و کسی هم جدی نیست به درد مبارزه نمی‌خورد.

در دوران حاضر، برعکس، آزادیخواهی، به معنای خواست دمکراسی و مضامین پیوسته به آن، به کلی جای گفتار قبلی را گرفته و به تصور من همین آزادیخواهی است که طنز را به همراه خود آورده. عرضه کنندگان موسیقی نوین اعتراض نه از خنده و خوشرویی گریزان به نظر می‌ایند و نه کلاً روگردان از لذایذ زندگی. این لذت جویی را که به هر صورت نمی‌شود بابتش به جوانان ایراد گرفت، می‌توان نوعی واکنش به زاهدمآبی ریاکارانه‌ای شمرد که حکومت اسلامی در همه جا تبلیغ و ترویج می‌کند. در زمان شاه مخالفان مدعی بودند که رژیم می‌خواهد با سوق دادن جوانان به سوی لذت طلبی، آن‌ها را از مسائل اساسی که اهم آن‌ها مبارزه است، منحرف سازد: کاخ جوانان ساخته‌اند که… حال که حکومت برآمده از انقلاب لذت ستیزی را پیشه کرده، ارزش دادن به لذت هم صورت نوعی مخالفت (البته از نوع بسیار دلپذیرش) را گرفته است. به هر صورت در طنز نیز معمولاً نوعی علاقه به زندگی هست، به همین واقعیتی که قلقلک داده می‌شود. با لبخند مبارزه حتماً می‌توان کرد، فداکاری نیز به همچنین ولی شهادت نمی‌توان طلبید ـ آنکه گفته‌اند لب شهید خندان است حکایت دیگری است…

طنز و آزادی

————-

طنز اصولاً و اساساً به آزادی وابسته است، به سه شکل: اول اینکه خودش بیان آزادی ذهن است، دوم اینکه بیانش محتاج آزادی است و آخر اینکه در تاریخ معاصر ما با آزادیخواهی همسفر است.

کسی که نتواند از قالب رسمی امور فاصله بگیرد و از دیدگاهی غیر آنچه که تجویز شده به اطراف خود بنگرد، به کلی با طنز بیگانه است، نه تنها قادر به طنز‌پردازی نیست بلکه‌گاه حتی توان درک و تاب تحمل آنرا هم ندارد. یکی از ابعاد مهم هوش توان تغییر دیدگاه است که شرط نوآوری است. کسی را که هیچگاه نمی‌تواند از چارچوب‌های تعیین شده – حال در هر رشته‌ای – بیرون برود، نمی‌توان به معنای جامع کلمه باهوش محسوب کرد و به همین دلیل باید طنز را هم یکی از نشانه‌های هوش به شمار آورد. اگر بخواهیم قدری سختگیری بکنیم و سربسر هوشمندان عبوس بگذاریم، می‌توانیم بگوییم آدمی که طنز نداشته باشد یک تختۀ هوشش کم است.

دوم حاجت طنز است به آزادی بیان. طنز معمولاً اولین قربانی حکومتهای استبدادی است. این حکومت‌ها کمتر تاب انتقاد طنزآمیز را می‌اورند تا انتقاد تکنیکی و تخصصی را.‌گاه ممکن است به دلایل مختلف به این دومی می‌دانکی بدهند، ولی با طنز کمتر مدارا می‌کنند. هرچند بالاخره ناچار می‌شوند تا جایی برایش باز بکنند و به ارضای این خواست عمیق آدمیزاد، در حدود امکاناتشان و البته به اقتضای سیاستشان، مجالی بدهند. در حکومتهای اتوری‌تر این کار با اعطای آزادی محدود و متزلزل به طنزپردازان انجام می‌شود و با سوق دادنشان به مسائل غیرسیاسی. حکومتهای توتالیتر که از ابتدا هر آزادی را حذف می‌کنند و می‌خواهند همه چیز را تحت اختیار بگیرند، در موقعیت سخت تری قرار دارند، آن‌ها می‌کوشند تا مشکل را با انتشار نشریات رسمی طنز‌پرداز که به سیاست هم می‌پردازند و البته مشکل اصلی همه‌شان بی‌نمکی لاعلاج است، حل کنند. نشریۀ کروکودیل اتحاد جماهیر شوروی مشهور‌ترین این‌ها بود و در جمهوری اسلامی هم باید گل آقا را نمونۀ این مساعی شمرد. هر جا استبداد بود طنز به خلوت خانه‌ها و گردهمایی‌های دوستانه عقب می‌نشیند و نحیف و کم خون و درگوشی می‌شود.

و اما هماهنگی طنز و آزادیخواهی. طنز با طلب آزادی دنبال این است که شرایط مناسب حیات خویش را تداوم ببخشد، مثل گیاهی که میل به آفتاب دارد به طرفی رو می‌کند که در آن می‌بالد. تاریخ ایران معاصر مثال بسیار خوبی از این هماهنگی است. طنزنویسان بزرگ صدر مشروطیت همه مشروطه خواه بودند، شیخ نوری و محمدعلیشاه روزنامه و لایحه بسیار منتشر کردند ولی هیچکدام این دو شاخۀ استبداد طنز‌پرداز نداشت و در حقیقت بعد هم پیدا نکرد. در دوران رضاشاهی کار نشریات طنز محدود شد به پرداختن به دعوای بدهکار و طلبکار یا داماد و مادرزن و این قبیل مسائل که حرمت جقۀ اعلیحضرت حفظ شود. آزادی دوباره‌‌ همان و زایش و بالش طنزپردازان ه‌مان. مشهور‌ترین نشریۀ طنز ایران معاصر که توفیق باشد تا وقتی بود، به قول گردانندگانش، طرفدار ملت بود و در دوران مصدق طرفدار حکومت ملی، چنانکه حاجی بابای پرویز خطیبی. البته این تمایل مانع از آن نبود که دائم سر به سر حکومت بگذارند، «دکتر صدقه» و «دکتر پتو» اسمهایی بود که این‌ها به مصدق داده بودند نه مخالفان ـ آن حکومت دمکرات بلد بود به خودش بخندد. برعکس، حکومت آریامهر ابداً با طنز میانه‌ای نداشت و اگر تا مدتی به توفیق مجال چاپ داد کوشید تا با علم کردن یک رقیب بی‌خطر (کاریکاتور) بازارش را محدود سازد و بالاخره هم به حیات آن خاتمه بخشید. نظام اسلامی نیز چنانکه باید، با سرعت تمام به جنگ طنز رفت و بعد از دوران سردرگمی که محض تعارف «بهار آزادی» خوانده شد، بساط طنزپردازان را جمع کرد، بخصوص که نه فقط استبدادی بود، استبدادی توتالیتر بود و علاوه بر این‌ها زنجمویه کن هم بود، یعنی مخلوط (البته بسیار نامطبوعی) که اگر در تاریخ نظیری داشته باشد، انگشت شمار است ـ راه دادنش به طنز رسمی مال دیر‌تر است. منطقی بود که در این شرایط طنز هم راه تبعید بگیرد تا بتواند نفس بکشد. نشریۀ شاخص طنز «بعد از اسلام» هم که «اصغرآقا» است،‌‌ همان آزادیخواهی را دارد که جزو سنت طنز‌پردازی مدرن ایران است و نام هادی خرسندی همانطور با مبارزه با نظام اسلامی گره خورده که اسم نسیم شمال با مشروطه خواهی.

برگردیم سر مطلب اصلی. امروز اعتراض ایرانیان با این صداهای جوان نوای خاص خود را پیدا کرده است که به آرامی همراهیش می‌کند، نه تحکمی در آن هست و نه ضرباهنگ جمعی سرود را به کسی تحمیل می‌نماید. تبلیغ گروه خاصی هم نیست و شعاری هم نمی‌دهد، آزادی بیش از آنکه شعارش باشد در رفتار خودش منعکس است و بخصوص در طنزش. پیامی در تمامی ادا و اطوار و صحنه‌پردازی حکومتهای آزادی کش مست‌تر است: بر ما مخندید! استبداد می‌خواهد به هر قیمت جدی گرفته شود چون می‌داند با هر لبی که به خنده بازشود ابهتش ترک برمیدارد. معترضان طناز ما هم درست همین کار را می‌کنند و به مبارزه با نظام حاکم چاشنی شیرینی اضافه می‌کنند که هم کارگر است و هم دلچسب. باید ممنونشان بود.

-(۶ سپتامبر ۲۰۱۱) ۱۵ شهریور ۱۳۹۰