جبهۀ جدید- رامین کامران
تا به حال عادت کرده بودیم که حمله به لائیسیته را از جناح طرفداران دین و مذهب شاهد باشیم تا بر پایۀ آمیختگی فرهنگ ایران با تشیع، دلبستگی سستیناپذیر مردم ایران به اسلام، احیاناً لزوم تکیه به تشیع برای دفاع از ایران و … به مصاف با لائیسیته برخیزند یا اصلاً تحقق آن را در ایران ناممکن بشمارند. ولی اخیراً جبهۀ جدیدی باز شده و از جهت مقابل نیز حملاتی به لائیسیته صورت می گیرد که باید بدان ها توجه نمود. بخصوص که به نظر میاید حالت حسابشده و برنامهریزی شده دارد و در آینده شاهد گسترششان خواهیم بود.
مطلب اساساً بسیار ساده است. زاویۀ حملۀ جدی، نارسا شمردن لائیسیته است و به این صورت مطرح می شود که جدایی دین و سیاست برای حل مشکل ایران کافی نیست و باید به «ریشه» مسئله که خود دین اسلام باشد، حمله برد ! برنامه، تغییر صورت مسئله است از سیاسی به مذهبی. ببینیم که بر چه پایه صورت گرفته و چه نتایجی می تواند به بار بیاورد.
قبل از پرداختن به این دو سؤال بگویم که این گفتار از دو منبع تغذیه می کند.
اول، متون کلاسیک تاریخی که راجع به تاریخ اسلام و حیات پیامبر نگاشته شده. متونی که اگر زبانشان عربی است، از دسترس عموم دور بوده و اگر فارسی هم هست، خارج از حلقۀ اهل تخصص مورد توجه نبوده است و به هر صورت به هر زبان بوده، کسی به آنها التفاتی نداشته. علت توجه اخیر، برقراری نظام اسلامی است و روشن است که از منظر مخالفت پیدا شده و هدفش تحقیق تاریخی یا مذهبی نیست، مشروعیت زدایی و گاه صرفاً انتقامجویی کلامی از حکومت فعلیست.
دوم، تحقیقاتی که توسط دانشمندان کشورهای مختلف در بارۀ اسلام صورت گرفته است و حقایقی را در میان نهاده که با گفتار سنتی و مذهبی در مورد این مذهب، هماهنگ نیست و طبعاً برای کسانی که می خواهند به هر ترتیب این گفتار را مورد انتقاد قرار بدهند، فرصتی مناسب فراهم آورده است.
این گفتار انتقادی، طی دو سه دهۀ اخیر، توسط بسیار کسان و در سطوح مختلف، از پژوهشی گرفته تا کمابیش عامیانه، در رسانهها پراکنده شده و خواستاران بسیار هم دارد. گاه بیش از گفتارهای سیاسی و تحلیلی که آنها هم در دسترس همه هست و مهم هم هست، ولی کمتر جا به عقده گشایی عاطفی می دهد. دلیل امر روشن است، نظام فعلی منفور است و خصلت مذهبیش بارز و بسیار زننده و دائم در معرض دید. در این نظام هر چه هست آمیخته به دین است و تمایز تصمیمات نظام از هنجارهای دینی مشکل است، بخصوص که خود حکومت هم از بام تا شام ندا درمی دهد که اسلام واقعی همین است که ما به شما عرضه میداریم. یعنی وحدت دیانت و سیاست را که مدعیست تحقق بخشیده، از زاویه، دیانت به شما عرضه می کند، در حقیقت از زاویۀ ایدئولوژی خودش. در چنین شرایطی، پس زدن دین، خیلی راحت می تواند به مبارزه با رژیم تعبیر شود.
معارضان جدید لائیسیته نیز مسئله را از همین دیدگاه عرضه می کنند. یعنی از یک طرف ماهیت نظام را دینی می شمرند، نه سیاسی و از سوی دیگر راه مبارزه با آنرا هم مذهبی می دانند. اول باید دید که این نظام اساساً سیاسی است یا مذهبی، بعد به این رسید که مذهبی شمردن ماهیت آن، ما را به کجا می برد و در نهایت اینکه چرا در میان نهاده شده است.
به نظر من داستان کاملاً سیاسی است، مذهبی شمردنش خطاست و مسئله را از دیدگاه نادرست به ما عرضه می نماید.
اول از همه باید توجه داشت که این نظام در پی انقلابی سیاسی در ایران مستقر گشته است. انقلاب سال پنجاه و هفت ایران، انقلابی سیاسی بود که در اعتراض به نظام آریامهری شکل گرفت و نظام سیاسی کشور را تغییر داد. انقلاب ایران مذهبی نبود و دگرگونی مذهبی یا تغییر مذهب را هدف نداشت.
به علاوه، این چیزی که نظام اسلامی مینامیم، ترتیبات تقسیم و اعمال قدرت را در واحدی سیاسی که ایران نام دارد، تعیین می کند و ادارۀ قدرت موضوع سیاست است نه مذهب. کارکرد این نظام هم به طرز روشنی سیاسی است، زیرا امنیت و تداوم واحد سیاسی را که در آن مستقر گشته، تأمین می نماید. اینها کار مذهب نیست.
گذشته از این دو، حیات نظام اسلامی تابع منطق سیاست است و متمرکز بر حفظ قدرت و به طور بارزی منطق سیاست را نه فقط بر منطق مذهب، بل حتی بر رهنمود های ایدئولوژی اسلامگرا هم که از دل اسلام بیرون کشیده است، برتری می دهد، خلاصه اینکه کاملاً سیاسی است. در این ایران اسلامزده، اوجب واجبات، حفظ نظام است، نه رستگاری یا چیزی شبیه به این. از بابت حقوقی هم که روشن است قانون اساسی آن که ساختۀ دست بشر است، مرجع اعلای تمامی دستگاه حقوقی است، یعنی بر قوانین شریعت برتری کامل دارد. گذشته از این، انواع مفاهیم و هنجارها و تدابیر حقوقی هم در آن وارد شده که اصلاً ریشۀ اسلامی ندارد.
در نهایت می توان گفت که به حساب آنچه که آمد، مرگ این نظام هم سیاسی خواهد بود. یعنی با پیدایش مذهب جدیدی از میدان به در نخواهد شد، وقتی خواهد مرد که نظام سیاسی جدیدی جایش را بگیرد. خلاصه اینکه مذهبی شمردن ماهیت حکومت اسلامی و سیاسی به حساب نیاوردنش، به هیچوجه قابل قبول نیست.
حال که روشن شد چرا حرف پذیرفتنی نیست، باید دید که چرا عدهای اصرار بر قبولاندنش به دیگران دارند و اگر موفق شوند، حاصل کارشان چه خواهد بود.
به نظر من، مشکل از درک نکردن نکاتی که شمردم و همه کمابیش بدیهی است و در عقل رس همه کس هست، برنمی خیزد. هدف سیاسی روشنی در کار است و طبق معمول مغشوش کردن اذهان، مقدمۀ رسیدن به آن است.
هدف گفتار جدید ضد لائیسیته، مشابه همانی است که نداهای تجزیه طلبانه تعقیب می کند. همین هایی که چند سال است با پول خارجی و به کمک نادانی و البته نادرستی داخلی، تبلیغ می شود: تفرقه افکنی و احیاناً از هم پاشاندن مملکت است.
مسئلۀ سیاسی را تبدیل به مذهبی کردن، دو راه حل بیشتر پیش پای ما نمی گذارد: بیدین شدن مردم ایران یا تغییر مذهب آنها. اولی ناممکن است و دومی ـ اگر ممکن باشد ـ فقط به قیمت جنگ مذهبی خونینی به دست خواهد آمد که اگر هم به فروپاشی مملکت نیانجامد، معلوم نیست چه بخش از جمعیت آنرا به دیار عدم خواهد فرستاد.
اگر می بینید که این تبلیغات لحن پرخاشجویانه دارد و آماجش در درجۀ اول لائیسیته است، نه آن مذهبی که به ظاهر مسبب همۀ مصایب می شمرد، برای این است که به رغم شعار دادن در بارۀ اسلام، هدف اصلیش از میدان در کردن راه حل اصلیست. اینها می کوشند تا گرهی را که می توان به تدبیر لائیسیته گشود، کور کند تا گشودنش ناممکن گردد.
عده ای می خواهند در این مملکت جنگ قومی راه بیاندازند، اینها هم دنبال جنگ مذهبی هستند و اصلاً از راهی که پیشنهاد می کنند، به جای دیگری نمی توان رسید. جذب ظاهر رادیکال گفتارشان نمیباید شد. ممکن است این نوع مواضع، به مذاق جوانانی که عاصی و پرنیرو هستند و می خواهند از شر حکومت اسلامی خلاص شوند، خوش بیاید، ولی دامی است که بر سر راه آنها گسترده شده تا از راه مبارزۀ درست به درشان ببرد.
قرار نیست که در آینده مردم ایران بیدین شوند یا دین عوض کنند، قرار است که بیدین و دیندار، در کشور خود، با صلح و صفا در کنار یکدیگر زندگی کنند. این راه، راه لائیسیته است. انحراف از آن، در بهترین صورت، مترادف دوام حکومت فعلی است و در بدترین حالت، از هم پاشیدن مملکت. موقعیت ما حساستر از آنست که بخواهیم دل به این افسون ها بدهیم.
۳۰ نوامبر ۲۰۲۰، ۱۰ آذر ۱۳۹۹