مصدق هراسی شایگان – حسن بهگر
به تازگی آقای داریوش شایگان متفکر محبوب دو استبداد سلطنتی و دینی، در گفتگویی در باره ی روشنفکران معاصر خود گفته است :«ما گند زدیم ». حال که کار از کار گذشته، ولی اگر نیک بنگریم سهم آقای داریوش شایگان در این « گند زدن» کم نبوده است و ایشان به هر ترتیب هم بخواهند مسئولیت را با به کار بردن فعل جمع، سرشکن کنند، باز سهمشان قابل توجه خواهد بود.
ایشان طی سال ها با هرچه که بوی دموکراسی و آزادی می داده مخالفت کرده است و به بهانه نزدیک شدن به معنویت و حقیقت، گام به گام به همین اسلام آخوندی نزدیک تر شده و حقاً و انصافاً ضرری هم نکرده. وی سال ها در مخالف با مدرنیسم داد سخن داده است، ولی به دکتر محمد مصدق که میرسد ایراد می گیرد که مدرن فکر نمی کرده و شهید نمایی کرده! حالا اگر دمکراسی پارلمانی مدرن نیست، پس چه می ماند؟ لابد حکومت آریامهری. خوب نتیجه ی این ضد و نقیض ها چه می خواستید باشد؟ غیر از جمهوری اسلامی؟
حال که بعد از چهل سال شروع کرده به انتقاد از خود و البته از دیگران، یادم آمد حدود 20 سال پیش مطلبی در نقد نظراتش نوشتم که درپیام ایران 4 و 5 درج شد. گفتم بقیه که با شرح خرابکاری های خود، وجود خویش را به دیگران یادآور می گردند، ما هم اقلاً حرفی را که مایه ی آبروریزی نیست، یادآوری کنیم.
مطلب کلاً از این قرار بود:
شايگان اینجا و آنجا، از جمله در کتاب «زير آسمانهای جهان» (گفتگو با رامين جهانبگلو برگردان نازی عظيما) مطالبی درمورد دکتر محمد مصدق گفته که سلطنت طلبان را خوش آمده و در رسانه های خود بارها منتشر کرده اند. ازآن جمله در مورد کودتای ۳۲ و چون دراين ميان حتا بحث مدرنيست بودن شاه هم به نحوی مطرح شده است، لازم است که اول انتقاد ايشان را نقل کنم:
«اما من ازخود می پرسم که آيا بخش مهمی ازمسئوليت اين بدبختی برعهده ی مصدق نبود؟
آيا او خود مسبب و محرک سقوطش نبود؟
اوکه خود را در بن بستی نهاده بود که بيرون شدی از آن وجود نداشت، به يک معنا سرنوشت شهيد سياسی را برای خود رقم زده بود. هميشه لحظه ای وجود دارد که هر دولتمردی بايد تن به مصالحه دهد، از تنگنا بيرون آيد و طلسم بنيادگرايی را بشکند تا از افتادن در دام گفته های خود، از گم کردن حس واقعيت، ازکنارکشيدن، و سرانجام، ازبه بارآوردن شّر بيشتر به جای خير جلوگيری کند. گاه تسليم شدن به واقعيت ـ هرقدرهم که دردناک باشد ـ شجاعت بيشتری می خواهد تا آن که انسان به عذر وفادار نبودن به خود، تا آخر بر سر حرف خويش بماند.»
اول از این فرصت استفاده کنم و چند کلمه حرف را که مدت هاست راجع به این مدعیان فلسفه روی دلم مانده بگویم. ادعاهای عجیب می کنند و باد به غبغب می اندازند و قلمبه می گویند، آخر که نگاه می کنی حرفشان در این حد است. اين شيوه ی اظهار نظر شگفت انگيز جای اعتراض بسياردارد. زيرا افزون بر آنکه غيرمسئولانه است، فقط يک کُلی گويی سردرگم کننده ی است بی آنکه توضيح دهد کدام اقدام مصدق نادرست بوده وچه بايد می کرده است؟
او بايد به چه چيز تسليم می شده که عدول از قانون ملی شدن صنعت نفت نباشد. کدام سخن، کدام حرف، کدام پیشنهاد بود که قابل قبول بود و مصدق رد کرد. اصلاً گوینده خبری از قانون و مذاکرات نفت دارد یا نه؟
درست که نگاه بکنید، ندارد و حرفهای دو ریالی عامیانه را از مقام فیلسوفی به خورد ما می دهد.
شاید آقای شايگان معتقد است اقدام برای ملی کردن صنعت نفت غلط بوده. دراين صورت بهتراست صريح آن را اعلام کند و وقت مردم را با این حرف ها هدر ندهد. اگر مخالف اساسی نیست، حرفی دارد و از جریانات خبری دارد، چرا هیچ اتهامی متوجه شاه که دایم برای مصدق پشت پا گرفت و آمريکا و انگليس که علیه اش کودتا کردند ندارد؟ عجیب است که از دزد انتقادی ندارید و دزد زده را متهم به سختگیری می کنید. می گویید بيگانگان دنبال سود خویش بوده اند و ازآنها نمی توانيم گله مند باشيم، بسیار خوب. ولی به شاه مملکت هم که بجای توافق با نخست وزير خيرخواه کشور به بيگانگان متوسل می شود، ایرادی نداریم؟
این چه جور تحلیل تاریخی است؟
همین انگار در قهوه خانه نشسته اید و از این در و آن در حرف می زنید و می گویید که فلانی لجبازی کرد یا آن یکی بد قولی کرد و حرف های بنجلی از این قبیل. آيا اين بی انصافی نيست که ما مصدق را مسبب بدبختی ها بدانيم و عاملان کودتا را به فراموشی بسپاريم و مرد زندانی و تبعيدی را که از همه چيز خود گذشت مقصر قلمداد کنيم؟
مگر اين که قبول کنیم شایگان با برهان ُخلف در صدد دفاع ازحکومت شاه است. در حقیقت همین هم هست. می خواهد دفاع کند، منتها هم بزدل است و هم دستش از استدلال خالی است. حرف ها در حد امثال میرفطروس است، ولی ادعا بسیار بیشتر.
بايد شرايط و اوضاع آن زمان را در نظر بگيريم و اين که شاه هيچ گونه همکاری با مصدق ننمود، سهل است، در نه اسفند ۱۳۳۱ قصد جان مصدق را کرد و با سازمانهای مخفی و جاسوسی انگلیس و آمريکا همکاری مستقيم داشت، کميته ی مرکزی حزب توده هم بيش از آن وابسته و يا سر درگُم بودکه بشود اميدی به آن داشت، مصدق به دولت آمريکا خوش بين بود و حتا کوشش کرد درمذاکرات محرمانه با مک گی معاون وزارت خارجه ی آمريکا راه حل ميانه ای برای حل مشکل بيابد و بنا به نوشته ی مک گی در مذاکرات آچسون وزير امور خارجه ی آمريکا با دکترمصدق «هرچند شرايطی که مصدق درمذاکراتمان با آن موافقت کردچندان دلچسب نبود.معهذا، به گمانم، به پيشرفت هايی نايل شده بوديم» او متذکر می شود که مذاکرات آچسون با ايدن درباره ايران برمبنای توافق بامصدق موردقبول ايدن واقع نشد و ايدن گفت «به عقيده ی من، عدم توافق، بهتر از يک توافق زيان باراست».
آمريکا تأييد کننده سياست انگلستان بود يا دست کم نمی خواست عليه دولت انگلستان عملی انجام دهد يا تصميمی بگيرد. روی کارآمدن جمهوريخواهان و آيزنهاور کار را سخت ترکرده بود، همين دولت بود که از پرداخت وام به دولت مصدق خودداری کرد. در نهایت مصدق را انداختند و يک کنسرسيوم بين المللی تاسيس شد و مذاکرات خود را با دولت زاهدی شروع کرد. تا قبل از حصول توافق، ۴۵ميليون دلا ر وام آمريکا درآذرماه سال ۳۲ به دولت زاهدی تحويل شد و طلاهای ايران نيز از جانب دولت شوروی به همين دولت پس داده شد.
شايگان ميگوید: «بيش از هر چيز مصدق يک رجل قاجاری بود. او به احمدشاه، سلطان قاجار ارج می نهاد و در برابر او رضاشاه، بنياد سلسله جديد را به چيزی نمی گرفت»
چرا کودتا چی را به چیزی بگیرد؟
مگر از این روشنفکران دو ریالی بود که سر و صدایی می کنند و بعد هم با همه وامی بندید؟
آری مصدق با خانواده ی قاجار منسوب بود، اما اگر مخالفت دکتر مصدق با انتقال سلطنت مشروطه به ديکتاتوری رضاخان حمل بر طرفداری خانوادگی و همخونی با قاجاريه شود نهايت کم لطفی که محمدرضا شاه کرده و شایگان تکرار می کند. شايگان بايد اقلاً دليل های خود را ذکر می کردکه خوانندگان دچارسرگردانی نشوند. مصدق اگر تعصب خاندان قاجار را داشت بايد زمان محمدعليشاه طرفدار استبداد می شد پس چرانشد و مشروطه خواه شد؟
مخالفت مصدق با رضا شاه به جهت زير پا نهادن قانون اساسی مشروطيت و پايمال کردن خون هزاران کشته ی آزادی بود، تمکين به قلدری رضاخان دشوار نبود مقاومت دربرابر او شهامت و از خودگذشتگی می خواست که شايگان ازاين امر مهم غفلت ورزيده است و لابد فکر کرده همه باید با همه بسازند، هم با حکومت شاه و هم با خمینی.
به ذکر یک مثال قناعت می کنم که هم نادانی خود شایگان را نشان میدهد و وقاحتش را برای نادان خواندن دیگران، مثال انتقاد از مسیر راه آهن.
شايگان می گوید: « مثلاً مصدق معتقد است که رضاشاه راه آهن سراسری را برای کمک رساندن به انگليسی ها درجنگ جهانی دوم ساخته است. گويی انگليس ها به مدد علم غيب، پيشاپيش از روی دادن جنگ دوم جهانی دوم و نقشی که ايران به سبب موقعيت ژئو ـ استراتژيک خود بايست بازی می کرد خبر داشتند. اينها همه بيش ازآنکه برعقل سليم پايه داشته باشند، ناشی از توهمات اند.»
حرف انتقاد نیست، فقط موهن است و گوینده می کوشد مصدق را تا این حد نادان جلوه بدهد که فکر می کرده رضا شاه از قبل برای جنگ جهانی دوم راه آهن کشیده!
درپاسخ ايشان عين عبارت دکترمصدق را می آوريم: « د رجلسه ی ۲ اسفند ۱۳۰۵ مجلس شورای گفتم برای ايجاد راه دو خط بيشتر نيست : آن که ترانزيت بين المللی دارد ما را به بهشت می برد و راهی که به منظور سوق الجيشی ساخته می شود ما را به جهنم و علت بدبختی های ما هم در جنگ بين الملی دوم همين راهی بود که اعليحضرت شاه فقيد ساخته بود.» کجا صحبت از علم غیب است و این حرف چه ربطی به سخن هایی دارد که شایگان به مصدق نسبت می دهد؟
ازسال ۱۸۶۵ عده ای از نمايندگان سرمايه داری خارجی خواستار امتياز کشيدن راه آهن ايران بودند زيرا منبع ثروت برای آنها بشمارمی آمد و طرح معینی هم برای خط سیر راه آهن داشتند که در نهایت توسط رضا شاه اجرا شد.
خوشبختانه افسرميهن پرستی چون سرهنگ ستاد غلامرضا مصور رحمانی همت گماشته و درخاطرات خود بنام کهنه سرباز، يک فصل ويژه بنام «مشاهدات و ملاحظات من درراه آهن سراسری ايران» داردکه شامل اين بخش هاست : ۱ ـ بخش اول ـ راه آهنی که به خرج ملت ايران برای دفاع ازهندوستان ساخت شد۲ ـ بخش دوم راه آهن سراسر ايران برای که بود؟ بخش سوم ـ هدف استراتژيکی راه آهن سراسری ايران بخش چهارم ـ چگونه بحث در دانشگاه جنگ و تجسس در رکن سوم سفسطه ی استراتژيکی را آشکارکرد بخش پنجم ـ مسيرراه آهن سراسری را چه کسی انشاء کرد؟ بخش ششم ـ معجزه ی کارکنان راه آهن ايران، نتيجه گيری برای حال و آينده بخش هفتم ـ چگونه راه آهن با مسيرغلط ملت را فقير می کند؟
راه آهن سراسری يک علت مزمن فقرايران بخش هشتم ـ يک را- حل بخش نهم ـ مسأله «راه های نفوذی » يکی ازعوامل اصلی عقب نگاه داشتن مستمر ايران.
سرهنگ مصوررحمانی تحصيلکرده آلمان و فرانسه است و يکی استادان دانشگاه جنگ بوده است.
او می نويسد که در دوره های مختلف خدمتی و تحصيلی سه بار به بررسی سيستماتيک راه آهن پرداخته: از لحاظ عمليات نظامی (درمقام معاونت رکن سوم ستادکل ارتش) آکادميک (درسمت دانشجو و بعداً استاددانشگاه جنگ) و اقتصاد بازرگانی (درسمت دانشجوی کلمبيا يونيورسيتی نيويورک) والبته درپايان هم مدعی نيست که حرف آخر را زده است بلکه خواهش کرده اگر کسانی مدارکی خلاف نظرايشان دارند برایش بفرستند تا در چاپ های بعدی مورد اصلاح قرارگيرد.
او بر اين باور است که يک راه آهن سراسری بايد جامع سه خاصيت استراتژيکی (برای دفاع ملت) اقتصادی (ترانزيت بين المللی ومعاملات بازرگانی) وارتباطی برای ملت باشد. هريک از راه آهن های ايالات متحده ی آمريکا وکانادا شهرهای مهم مسير خودرا به دو نقطه ی انتهای آزاد دراقيانوس اطلس و اقيانوس کبيرمتصل می کنند؛ وراه آهن سرتاسری روسيه، ازطريق سيبری دوانتهای آزاد لنين گراد و ناخودکا را به شهرهای مسکو، گورکی و… ارتباط می دهد
«درموقع طرح مسيرراه آهن سراسری ايران هفت شهرمهم کشور از لحاظ جمعيت و ارزش اقتصادي غيراز پايتخت عبارت بودنداز تبريز، اصفهان، مشهد، همدان، رشت، شيراز وکرمانشاه.
مسيرراه آهن سراسری که برای ايران انتخاب کرده بودند به نحو عنادآميز و بر خلاف تمام اصول اقتصادی، هيچ يک از اين شهرها ر ابه هم ارتباط نمی داد، پس جوابگوی شرط اول نبود.
آن مسير عجيب که هيچ ايرانی درانتخاب آن شرکت نداشت. نه فقط هيچيک از شهرهای مهم ايران را به هم متصل نمی کرد؛ درمنتهی اليه شمال به «بن بست» بندرگز ختم می شدکه به هيچ نقطه ای درکره ی زمين ارتباط نداشت ( و از اين جهت درتاريخ راه آهن های سراسری دنيا منحصر به فرد بود) و در منتهی اليه جنوب به «خورموسی »ختم می شد که به علت نزديکی به مرز خشکی عراق از نظر دفاعی آسيب پذير و از لحاظ استراتژيکی نامناسب بود. پس آن مسيرتحميلی راه آهن سراسری از لحاظ حوايج ملت ايران به هيچ يک ازمقتضيات راه آهن سراسری، ترانزيت خارجی، اقتصادداخلی، ارتباط داخله وخارجه واستراتژی جوابگو نبود؛ و به هيچ کس و هيچ مقام ايرانی هم اجازه داده نشد در آن باب ا ظهارعقيده کند» (کهنه سرباز_خاطرات سياسی ونظامی سرهنگ ستاد غلامرضا مصوررحمانی_ رويه ی ۸۴_۸۳) پس هدف ازاين راه آهن سراسری چه بوده است ؟
نويسنده سپس با اشاره به تاريخ دويست ساله ی اخيراستعمارانگليس ادامه مي دهد «با يک نگاه به نقشه جغرافيايی و ملاحظه موقعيت مرز دفاعی هندوستان (تاج امپراتوری وقت انگلستان) و ايران و افغانستان نسبت به ترکستان به خوبی روشن می شود که درتمام آسيا تنها منطقه ی امن و سهل الوصول برای تمرکز دادن نيروی نظامی که بتواندبه «پهلو» و «عقبه» نيروی متعرض از جمهوری های آسیای مرکزی شوروی به هندوستان ضربت بزند، «گرگان» است.
انگليسی ها به صرف احراز امکان تمرکز قوا در گرگان دارای آن چنان امتياز استراتژيکی نسبت به حريف می شدند که فکر تعرض به هندوستان را در حريف از طريق محور هرات ـ قندهار درنطفه خفه می کرد. يعنی استفاده ی انگليس ها از اين وضع حتی بدون فعليّت يافتن عمليات نظامی، مستمر و مداوم بود. به عبارت اخری، صِرف وجود راه آهن سراسری ايران نياز به عمليات دفاعی ـ نظامی را برای انگليسی ها منتفی می ساخت و اين مزيت فوق العاده است. به اين دليل بود که انگليسی ها علاقه داشتند اين راه رابه خرج خودبسازند؛ و درامتيازمعروف بارون رويترکه بعداً ناچار لغو شد،ساختمان آن گنجانده شده بود.(همانجا رويه ۸۷ ـ ۸۶)
ايران همواره بين رقابت روس و انگليس قرارداشت و توجه به امکان اين که از راه نظامی سوءاستفاده بشود، دورانديشی مصدق را می رساند و اصولاً در ساختن راه نظامی همواره احتياط لازمه ی کاراست. حرف مصدق نه تنها نکته ی منفی نيست بلکه مثبت نيز هست و علم غيب هم نمی خواهد، هشياری و دورانديشی می خواهد. از لشکر کشی های روس ها به ايران و واقعه ی هرات و لشکرکشی و تهديد امپراتوری انگليس چندان نمی گذشت. حرفش مطابق عقل سليم بود و تجربه ی جنگ دوم جهانی نيز صحت آن را به ثبوت رساند و نشان داد توهم نبوده. کمی بعد دکترمصدق اضافه می کنند « درآن روزهايی که لايحه ی راه آهن تقديم مجلس شده بود دولت از عوايد نفت چهارده ميليون و به تعبيرامروز دويست ميليون تومان ذخيره کرده بود که من پيشنهاد کردم آن را صرف ايجاد کارخانه ی قند بکنند و ازخريد بيست و دوميليون تومان در سال که در آن وقت واردکشور می شد بکاهند»
شايگان معتقداست «يکی(مصدق ) که مردی حقوقدان با ذهنيت پيش ـ صنعتی است (اوبه صنعتی شدن کشور معتقد نبود و چيز زيادی ازاقتصاد مدرن نمی دانست) و ديگری (شاه) تکنوکراتی است که به توسعه ونوسازی کشور عقيده دارد»
انصاف بايد داد آيا پيشنهاد احداث کارخانه و کاستن از وجوه وارداتی به معنای نداشتن ديدِ صنعتی است؟
پاسخ دکتر مصدق را عيناً ازخاطرات و تألمات نقل می کنيم و داوری را به خوانندگان وا می گذاريم :
اطلاعات ومعلومات شاهنشاه دراموراقتصادی سبب شد توازنی که درزمان تصدی من بين صادرات و واردات کشور برقرارشده بود ازبين برود و رقم واردات پنج برابر صادرات شود بدين قرار:
سال ۱۳۳۲که اينجانب متصدی بودم ۵ميلياردريال
سال ۱۳۳۳روی معلومات شاهنشاه ۷ميلياردريال
سال ۱۳۳۴روی معلومات شاهنشاه ۹ميلياردريال
سال ۱۳۳۵روی معلومات شاهنشاه ۲۰ميلياردريال
سال ۱۳۳۶روی معلومات شاهنشاه ۲۵ميلياردريال
سال ۱۳۳۷روی معلومات شاهنشاه ۳۳ميلياردريال
سال ۱۳۳۸روی معلومات شاهنشاه ۴۱ميلياردريال
صادرات به استثنای نفت
سال ۱۳۳۲که اين جانب متصدی بودم ۴۸ميلياردريال
سال ۱۳۳۳ روی معلومات شاهنشاه ۱۰ميلياردريال
سال ۱۳۳۴روی معلومات شاهنشاه ۸ميلياردريال
سال ۱۳۳۸روی معلومات شاهنشاه ۷ميلياردريال
__________
درنشراسکناس
دراواخر سال ۱۳۳۱که اين جانب درراس اموربودم ميزان اسکناس که منتشر شده بود به هفت ميليارد وهشتصدميليون ريال بالغ می گرديد ولی اکنون بالغ به يازده ميلياردشده است *
هيچ اقتصاددانی چه کلاسيک و چه مدرن نمی تواند بگويد صادرات يک کشور که منبع درآمد ملی است چيز بدی است و به ضرر ملت بوده است. آیا هدر دادن ثروت مملکت و حيف و ميل آن و واردات بی حساب کارشايسته و مدرنی بوده است !؟
آيا فقط مخالفت با راه آهن موجب چنين حکمی شده است؟ آقای شايگان روشن نکرده ولی اشاره به «بازگشت چشمگير» شاه پس از۲۸مرداد نيز دارد اما از ذکر وابستگی شاه به غرب، سلب آزادی و سرکوب آزاديخواهان و مسلط کردن قوای نظامی و امنيتی و سازمان های سرکوبگر، آن واردات وحشتناک حتی درامر ميوه که کشاورزی و باغات ما را نيز ازبين بُرد و آن هدردادن ثروت نفت که همه و همه مسبب شعله ورشدن انقلاب ۵۷ شد چيزی نمی گويد، همانطور که ازديکتاتوری خانمانسوز رضاخانی چيزی نمی گويد ولی اورا «مرد سرنوشت» می داند. آقای شايگان توجه نکرده که آياهمين مطلبی که می گويد در مورد دکترامينی هم صدق می کرد يا نه ؟
چرا که او هم وقتی به حکومت رسيد اعلام کرد خزانه ی دولت دراثراعمال همان اقتصاد مدرن که آقای شايگان طرفدارش هست خالی است و جلوی واردات را گرفت. همه ازعناد دکتر امينی با مصدق و روابط دوستانه ی او با آمريکا آگاهند، چرا شاه نتوانست حتا با او کارکند؟
چراشاه با قوام نتوانست کارکند؟
حتا اگررزم آرا هم ترور نمی شد شاه با او هم نمی توانست کارکند کمااینکه هزار بار به زبان آمده بود. چنانکه با سپهبدزاهدی هم نتوانست. می دانيد چرا؟
برای اين که شاه ازهرکسی که دارای شخصيتی قوی بود و يا دستی توانا برای اداره کشور و يا نکات مثبت ويژه ای داشت بيزاربود. او خواهان افرادی مانند هويدا بود که وقتی به او گفتند شخص دوم مملکت ايشان که به صطلاح نخست وزير بودند اعتراض می کردکه مگر شخص دوم هم داريم؟ آری يک ارباب بود باقی همه رعيت! اگر اين به تصورشما حکومتی مدرن است چرا محمدعلی شاه مدرن نبود؟
رسیدن به کل نکات نادرستی که شايگان مطرح کرده است نيازمند فرصت ديگری است که دراين مختصر نمی گنجد. سبب پرداختن به نوشته هایش اين بودکه ايشان در مقام فیلسوف، ولی با درکی کمابیش روستایی وارد مسائلی شده است که به اندازه ی سر سوزنی به آنها اشراف ندارد. آنچه دارد ادعاست و واژگانی پر باد و میان تهی. سنجیدن پست و بلند تاریخ معاصر کار کسانی است که توانایی این کار را داشته باشند، نه کافه نشینان قلمبه گو که به شهادت شرح حالشان، با همه در میسازند و هر که در قدرت بود، مجیزش را می گویند. کاری که شايگان کرده است آفريدن اغتشاش درحافظه ی تاريخ معاصراست.نه چيز ديگر. بیش از این هم از او برنمی آید. آن از گند زدنتان در انقلاب، این هم از حرفهای بعد از انقلابتان. ببینیم کی به این گند زدن اعتراف خواهید کرد.