ترامپیسم گذر از نئولیبرالیسم، به نئوکاپیتالیسم- حسین عرب
تاسیس و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نقاط عطفی در تاریخ بشر بوده و تاثیرات شگرف آن در آینده بیشتر آشکار خواهد شد. بخشی از آثاری که این دو واقعه بر سیر تاریخ انسان گذاشته و تا کنون بروز پیدا کرده ، در این یادداشت بصورت موجز آورده می شود.
قرن نوزدهم اوج ترک تازی سرمایه داری در جهان بود، و مظاهر آن در دو بخش جهان با دو اثر متفاوت خود را نشان داد. در حوزه کشورهای استعمارگر، حضور دولت هائی که دربست در اختیار سرمایه داری بودند و حتی خود در زمره طبقه بورژوا قرار داشتند، و در مقابل آنها طبقه در حال تزاید کارگر، که فوج فوج از روستاها به شهرها مهاجرت و در کارخانه هائی که مثل قارج در شهرها سبز می شدند کاری پیدا کنند و زندگی نکبت بار روستائی را با زندگی ذلت بار شهری جایگزین کنند. ساعات کار کارگران از سپیده صبح تا غروب آفتاب بود و در آن ایام چیزهائی مثل تعطیلی آخر هفته، مرخصی، و بیمه ای در کار نبود.و خانواده کارگران در بیغوله هائی زندگی می کنند که در میان کثافت های انسانی و زباله های شهری غرق بودند.
از طرف دیگر مناطق تحت استعمار بودند، سرزمین هائی که مردم آنها با موجوداتی هم شکل خود روبرو بودند که هیچ چیزی جز حرص و آز آنها را راضی نمی کرد. مردم ساکن در مناطق مستعمره، باید برای اربابان اروپائی خود بصورت تمام وقت کار کنند و در مقابل مبلغ ناچیزی بعنوان دستمزد دریافت کنند، مردم مجبور بودند محصولاتی کشت کنند که اربابان می خواستند، مطابق سلیقه اربابان رفتار کنند، به آنچه از طریق کشیشان مذهبی عنوان می شد معتقد باشند، و حتی رفتار و کردارشان هم بر اساس دستور مهاجمان تعیین می شد. در قرن نوزدهم در سرزمین های تحت استعمار میلون ها نفر از مردم بعلت بیماری، گرسنگی، و زندگی مشقت بار مردند. در برابر مردمان بومی، اشغالگران، منابع ، محصولات، و ثروت سرزمین های مستعمره را جارو و به کشور خود منتقل و از منافع بدست آمده ضمن احداث کارخانجات جدید، در قصرهای افسانه ای زندگی می کردند.
در این قرن سیاه کارگران کشورهای صنعتی حامی جز خدا نداشتند و آرامش آنها در رفتن به کلیسا و خواندن دعا بود، در میان درد و رنجی که هر روز در جامعه گسترش پیدا می کرد ، مردی از فرهیختگان اروپا نظریه جدیدی عنوان کرد، او معتقد بود، ارزش افزوده ناشی از تولید محصولات به کارگرانی که محصول را تولید می کنند تعلق دارد، نه به صاحبان کارخانه.
مانیفست منتشره از طرف مارکس و انگلس همچون بمب در جامعه روشنفکری اروپا منفجر شد، نخبگان اجتماعی شروع به قبض و بسط نظریه در موافقت و مخالفت کردند. نقطه نظرات مارکس از طریق روشنفکران به کارگران منتقل و اساس احزابی شد که با اتکاء به نوشته های مانیفست به رهبری نخبگان و مشارکت کارگران تشکیل و فعالیت صنفی و سیاسی خود را آغاز کردند.
دولت ها و سرمایه داران حرکات احزاب مارکسیستی را جدی نگرفته و اعمال آنها را در حد زگیلی در روی پوست موجب آزار دانستند، حتی زمانی که، کمون پاریس توسط مارکسیست ها برپا شد تا دو ماه دولت واکنشی نشان نداد و با گذشت حدود هفتاد روز، صبر پلیس تمام شد و به کمون حمله و بساط آنرا جمع کرد.
اقدامات ایذائی مارکسیست ها ادامه داشت و در مواقعی که تظاهراتی برپا می شد پلیس آنها را متفرق می کرد. در دهه های پایانی قرن نوزدهم، مردی در حزب کمونیست روسیه که در خارج از کشور فعالیت می کرد ظهور پیدا کرد، که روش و نحوه به قدرت رسیدن یک نظریه در کشورها را تبیین می کرد.
جنگ جهانی اول فرصتی را بوجود آورد تا حزب کمونیست روسیه از شلوغی جنگ استفاده و چراغ خاموش ، الگوریتم لنین برای کسب قدرت را پیاده سازی کند. با پایان جنگ غرب کوشید تا حکومت نوپای شوروی را سرنگون کند، اما تمام اقدامات آنها با شکست روبرو شد. مشکل مهمی که غرب با آن مواجه شده بود، گسترش نفوذ نظریه کمونیستی در سایر کشورها و همچنین، روان شدن سیل نخبگان به شوروی جدید التاسیس برای کمک به استقرار نظام جدید بود.
کشورهای غرب و در راس آنها آمریکا و زودتر از بقیه، استراتژی حکومتی خود را تغییر دادند به این معنا که از تکنوکرات ها جهت اداره کشور کمک خواستند تا ضمن اداره کشور با داشتن دانش و استفاده از روش های نوین با نظام در حال گسترش شوروی مبارزه کنند. تکنوکرات ها دو مسیر را به موازات یکدیگر بکار انداختند، دادن امتیاز به کارگران شامل محدود کردن ساعات کار، تعطیلی آخر هفته، تامین بیمه های بازنشستگی و درمانی بودند. از طرف دیگر در پی ساختن سپری در جامعه برای ضربه گیری حکومت برآمدند. واسطه بین مردم و حکومت، جامعه مدنی بود، با گسترش جامعه مدنی، مطالبات مردم از طریق سازمان ها و اتحادیه ها به دولت منتقل و از رویاروئی مستقیم مردم و دولت جلوگیری می کرد.
رویه دادن امتیاز به کارگران و گسترش جامعه مدنی در طول مدت 70 سال حاکمیت شوروی ادامه یافته و بیشتر شد، بطوریکه دولت های این دوره زمانی را بنام دولت های رفاه نامگذاری کردند. هدف از بهبود زندگی کارگران در غرب نشان دادن وضعیت بهتر کارگران در غرب نسبت به شهروندان بلوک شرق و کاهش تمایل به کمونیسم میان مردم بود.
با فروپاشی شوروی شرایط بازی تغییر کرد و کشورهای پیشرفته دیگر دلیلی بر دادن امتیاز به مردم نمی دیدند، لذا روش دولتمردان غربی تغییر کرد و در یک یورش به نظام سرمایه داری در سطح جهان با نوشتن و ابلاغ دستورالعمل های آزاد سازی اقتصاد، خصوصی سازی و شناور کردن نرخ ارز از طریق بانک جهانی ، صندوق بین المللی پول و سایر روش ها کوشش کردند تا به صاحبان سرمایه نشان بدهند که دولت مردان تکنوکرات بیکار ننشسته و به رتق و فتق سرمایه داری جهانی برای کسب درآمد بیشتر آنها مشغول هستند.
روش جدید رویکرد هیات حاکمه آمریکا و سایر هم پیمانانش در تعمیق روابط سرمایه داری بنام “نئولیبرالیسم” خوانده شد و پیروان این سبک با تبلیغات بسیار برای خود رسالت جهانی قائل شده و گفتند می خواهند دمکراسی را به همه جهان گسترش دهند، و با همین استدلال حملات خود به افغانستان و عراق را توجیه و ابراز داشتند که می خواهند جهان را به جای امن تری تبدیل کنند. مشکل اصلی نئولیبرال ها در داخل کشورهای خودشان بود، چرا که جامعه مدنی قدرتمند در برابر کوچکترین کاهش امتیازات به مردم مقاومت نشان می داد و حتی می رفت در جریان رکود 2008 مطالبه افراد صاحب خانه های مصادره شده توسط بانک ها خیزش در برابر سرمایه داری را به یک حرکت سیاسی تبدیل کند که با تزریق نقدینگی توسط دولت ها مشکل را جمع کردند.
سرمایه داران 25 سال صبر کردند و به تکنوکرات ها زمان دادند تا جهان را برای آنها به فضای آرامتر و پرمنفعت تری تبدیل کنند. آخرین فرصت به اوباما داده شد تا با پیاده کردن سیاست هویج و چماق اهداف سرمایه داری را عمق بیشتری ببخشد، اما امتیازهائی که اوباما به مردم داخل آمریکا تحت عنوان “بهداشت و درمان اوباما” داد و همچنین توافقنامه ضعیفی با جمهوری اسلامی به امضاء رساند، و سوریه و لبنان را در دست حکومت یاغی جمهوری اسلامی باقی گذاشت، سرمایه داران آمریکا را به تصمیم نهائی رساند که مجددا و همچون قرن نوزدهم باید خودشان مستقیما وارد اداره کشور شده و سمت های اصلی دولتی را دست بگیرند و از تکنوکرات ها بعنوان کارشناسان خود بهره ببرند.
پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در برابر هیلاری کلینتون برای بخش بزرگی از کارشناسان ، تکنوکرات ها و جامعه مدنی آمریکا غیر منتظره و ناباورانه بود. و کوشش کردند این انتخاب را اتفاقی ، از نادانی مردم و ناشناسی ترامپ تلقی کنند. در حالیکه در طول مبارزات انتخاباتی، دمکرات ها و جامعه مدنی آمریکا از هیچ کاری برای شکست ترامپ دریغ نکردند.
هریک از موردهائی که برای ترامپ مطرح شد می توانست به تنهائی یک کاندیدا را از دور انتخابات خارج کند اما او ایستاد و پیروز شد، انتخاب ترامپ پیام روشنی به تکنوکراتیک های آمریکا بود که تصور نکنند موفقیت یک کاندیدا در انتخابات بعلت محبوبیت او، بلکه این ساز و کارها و راه کارهای سرمایه داری است که برنده را تعیین می کند.
عملکرد سه ساله ترامپ در سمت ریاست جمهوری آمریکا به روشنی نشان داده که “سرمایه داری جدید” به استراتژی سلف کلاسیک خود بازگشته و معیار ارزش های آن، میزان سودی است که از یک معامله بدست می آید و در هر زمان آنچه راهنما و نقشه راه در مسیر نئوکاپیتالیسم است، “زنده باد هرچه سود بیشتر” است و اصولی که تکنوکرات ها در کشور داری وارد کردند و حتی فلسفه پست مدرنیسم آنها را بدور انداخته و در پی ساختن جهانی هستند که در آن مردم در تمام زمان ها و مکان ها به دو گروه تقسیم شوند، درجه یک، و درجه دو، البته همه آزادند که خود را از درجه دو به یک برسانند، بشرطی که بتوانند.
واکنش کم رنگ جامعه مدنی جهانی و آمریکا به اعمال و رفتار ترامپ ، از قبیل خروج از موافقتنامه جهانی محیط زیست، برخورد تبعیض آمیز با شهروندان سایر کشورها، و تحقیر نمایندگان جامعه مدنی مثل رسانه ها ، نشان داد که سرمایه داری قصد کوتاه آمدن در طریق جدید خود را نه تنها ندارد که روز به روز با شدت بیشتری پیشروی می کند. اخیرا پیروزی جانسون در انگلیس از آینده تیره و تاری خبر می دهد ، آینده ای که در آن اتحادیه هائی چون اروپا به سمت فروپاشی پیش رفته و هرکشور باید به تنهائی به جنگ مصایب برود و دستاوردهای هفتاد ساله سازمان ملل بمرور قدرت اجرائی خود را از دست داده و عملا قدرت های بزرگ شرایط بازی در سطح جهان را تعیین کرده و بقیه کشورها نخودی خواهند شد.