پاسخهائی برای حسن بهگر در موضوع “دعوا بر سر دولت”-سعيد صالحى نيا
مقدمه:
حسن بهگر در مقاله ای (*) نکات جالبی را مطرح کرده و سوالات خوبی ارائه داده . ایشان با استفاده از مشاهدات خودش ، با ذکر اینکه علاقه ای به جدل ایدئولوژیک ندارد چرا که اینجور مباحث “هر کس نقل قولهای خود را می اورد و حق را بجانب خود می بیند” و طبیعتا با این تعریف از جدل ایدئولوژیک خودش را هم شریک همین گروه می داند!
بحث اصلی ایشان دور موضوع مهمی است بنام نقش دولت در جامعه مورد هدف ازادیخواهان. در متن نوشته ایشان هم چند نقل قول هست از گرامشی که فکر نمی کنم برای خود ایشان هم پاسخ نهائی نیست که اگر بود اساسا مقاله نمی نوشت و مسئله را حل شده می دانست!
در این مقاله کوتاه، من مثل عموم مقالاتم بدون استفاده از “نقل قول بزرگان” پاسخهائی برای ایشان ارائه دهم و امید من اینست که برای ادمهای کنجکاو و جستجو گر مفید باشد:
(۱)”جدل ایدئولوژیک و جدل غیر ایدئولوژیک”
مناظره کردن از ابزارهای تکامل فکری در جامعه عقل گراست. در کشورهای پیشرفته تر مناظره کردن را به کودکان یاد می دهند تا در روزمره زندگی بلد شوند منطق بیاورند و منطق گوش کنند.
حامعه زنده بدون مناظره و حدل ، زنده نیست.این حکم را فکر می کنم حسن هم قبول خواهد داشت. سوال اما اینست که چه نوع مناظره و با چه متدی؟
آیا می شود پیش شرطی تعیین کرد و فقط وارد مناظره با افرادی شد که “ایدئولوژیک” مناظره نمی کنند؟ راستی تعریف “جدل ایدئولوژیک” چیست؟
حسن تا حدودی اشاره کرده. مناظره های ایدئولوژیک بواقع چرخه هائی هستند که مبتلایان به ذهنیتهای بسته می سازند.از ایدئولوژیهای خودشان برای مخالف “فاکت” می آورند.
از اخوند می پرسیم چرا معتقد به افرینش است؟ می فرماید چون خدا گفته! از لنینیست می پرسیم چرا حکومت تک حزبی ویتامین دارد؟ او می گوید چون لنین ساخته! اینها دنبال تحلیل مسائل روبرو با ابزارهای علمی نیستند.مبانی استدلالشان خودشان است و پیامبرشان!
در ادبیات چپ ، هر ۳ نسل این چپ ما این بیماری را براحتی می بینیم.
خوب با این تعریف از جدلهای ایدئولوژیک ، دوباره می پرسیم که ایا می شود شرط گذاشت که فقط با ادمهائی که جدل غیر ایدئولوژیک می کنند ، دیالوگ و مناظره کنیم؟
از دید من همانطور که حسن هم تایید کرده این امکان ندارد! شرطی در مناظره ها نیست! خود مناظره اجتماعی تکلیف ابزارهای عقب مانده را روشن می کند.یادمان باشد مناظره مخاطب واقعیش دو طرف نیستند بلکه جامعه است. لذا بدون نگرانی از اینکه کی تا چه حد “ایدئولوژیک” مناظره می کند باید به استقبال مناظره رفت برای بررسی مسائل انسان.
(۲) شکست تجربه لنینی و ساخته شدن دولت دیکتاتوری “مصلح”:
در این مورد هم با حسن، موافقم. طرح لنین در مورد سوسیالیزم از زمان خودش و نه بعدیهاش، شکست خورد و دقیقا او دولت دیکتاتوری ساخت که بنام طبقه کارگر عمل می کرد اما با مرور زمان همین طبقه را از خود بیگانه کرد. لذا نظریه دولت قدرتمند صالح و نماینده مردم در عمل در ازمایشگاه انقلاب روسیه شکست خورد . این نظریه در سطحی وسیعتر توسط سایر دیگتاتوریها دنبال شده .حتی رضا فلدر پهلوی هم نمونه دیگر چنین دستورالعملی است که انگار می شود دیکتاتورها ملوس باشند و خیر مردم را بخواهند.
به خلاف لنینیستها که عموما از لنین هم عقبتر هستند، این روند تمرکز قدرت و شکست انقلاب اکتبر ، نه بخاطر “شرایط بیرونی ” و نه با مرگ لنین قابل توضیح است. ایراد از خود این نظریه دولت مقتدر مصلح است که در من در ارشیو نقد لنینیزم به تفضیل ذکر کرده ام.
(۳) آنارشیزم و برخورد به مفهوم دولت:
در این موضوع که انارشیزم پاسخگوی معضل نقش دولت نیست هم با حسن شریک هستم! خارج از اینکه انارشیستها در طول تاریخ و در عمل چه کرده اند و نقش مخرب و منفی شان در شکست جنبش های اجتماعی تا چه حد بوده ، خود نظریه “ضدیت با دولت متمرکز” هم ایراد دارد.
همانطور که حسن اشاره می کند ، در جامعه مدنی ابزار مهم اعمال قدرت اجتماعی و اعمال نظر جامعه دولت است.
تجربه مبارزه با پاندمی کووید نشان داد که حتی راست ترین گرایشات برای حل معضل پاندمی دست به دامن دولتها شدند و این دولتها بوده اند که مجبور شده اند رهبری این مبارزه را به عهده بگیرند.نئولیبرالیزم در مقابل کورونا یک قدم عقب نشست و دولت مداری یک قدم در مباحث سیاسی کشورهای غربی جلو کشیده شد.
حسن در عین حال روی تحربه افغانستان و عراق هم اشاره دارد که من در کنار بحث اصلی بهش می پردازم:
(۳)دولت مقتدر آری یا نه؟ دولت خوبست یا بد و فتنه؟
فکر می کنم حسن با من هم عقیده باشد که دولت به جهت تاریخی زمانی اغاز شد که طبقه بالادست نیاز به ابزار حکومت پیدا کرد.دولت به جهت تاریخی ابزار کنترل قدرت طبقه حاکم بوده و خواهد بود. این نقش مرکزی دولتست که در لفافه ها و ادعاهای “دولت مردمی” “دموکراسی ” “دولت رفاه” “دولت خدمتگزار” “دولت اسلامی” و…و هزاران زرورق دیگر پیچانده اند.
خوب اگر این ماهیت دولت است ، تناقض نیاز به دولت چه می شود؟
نظریات سیاسی و گرایشات اجتماعی طبیعتا بسته به جایگاه طبقاتیشان به این معضل و تناقض ذاتی دولتها اشاره کرده اند و راه حل ارائه داده اند.
من چند مورد را اشاره می کنم:
الف: “دولت پرولتاریا” ویتامین دارد بقیه دولتها اخ هستند!
در زیر نوشت این نظریه مارکسیستها و لنینیستها قبول می کنند که دولت اخ است اما مدل لنینی اش ویتامین دارد! لنین از “حکومت شوراها” به دولت تک حزبی سقوط کرد و سرکوب شوراهای مستقل را پیشه ساخت و در عمل نشان داد یک جاهائی در این نظریه ایراداتی هست که به قیمت شکست انقلاب روسیه تمام شد.
ب: “دولت خوبست ، کنترل دولت لازمست برای کنترل سرمایه دارها”!
این نظریه سوسیال دموکراسی است که از جامعه سرمایه داری “متعادل” دفاع می کند . شبیه همین نظریه را طراحان اقتصاد کینزی داده اند. در این دیدگاه دولت ابزار ایجاد تعادل درون “جامعه مدنی” است. البته اینها توضیح نمی دهند که این دولت ایا از اسمان نازل می شود یا بالاخره توسط همان سرمایه داران با نفوذ جلوی جامعه قرار داده می شود؟
هرگونه نظریه دولت که به کارگرد اقتصاد سیاسی جامعه بر نگردد، عملا دارد این معضل طبقاتی بودن دولت را می پوشاند. دروغی که ما عملا در نظامهای سوسیال دموکرات شاهدش هستیم.
ج: “دولت مقتدر بد است سرمایه دارها و کورپوراسیونها خوبن”
این نظریه را راستهای حزب چائی و امثال ترامپیستها و پوپولیستهای راست تکرار می کنند.
طبق این نظریه “دولت مقتدر بد است” چون جلوی اقتصاد سرمایه داری را می گیرد و باید گذاشت جنگل سرمایه داری خودش جامعه را “جلو ببرد”
لذا بامزه است که اینها هم دنبال “کوچک کردن” دولت هستند منتهی از سر تقویت نهادهای سرمایه داری و خلاصی از هر نوع نظارت مردم در هر سطحی.
،د: دیکتاتوری مصلح خوبست دموکراسی بد است!
این نظریه با اینکه عقب مانده است و مربوط به دوران قدیم، اما در جهان پیرامونی که نهادهای مدنی رشد نکرده اند و جامعه دچار بحرانهای سخت است سریغا رشد می کند.بخشی از نسل جوان ایرونی الان در تب رضا شاه کبیر گیرند چرا؟ این نیاز به دیکتاتوری مقتدر که “کارها را برای مردم اسان کند”
از اینجا ناشی می شود که جامعه را گله ای می بیند که باید به جلو برده شود.درکی بسیار عقب مانده از تحول جتماعی که دقیقا بخاطر سادگی خود براحتی در حلقوم احمق ها و بیسوادها و انها که تاریخ را نمی شناسند و زیر فشار هستند ، جا می افتد!
اینست که رضا قلدر برایشان می شود قهرمان ! عاشق چکمه می شوند.
نازیزم و فاشیزم هم بر همین اساس رشد کردند همینطور استالینیزم و مائوئیزم.همین روانشناسی اجتماعی متاسفانه در شرایط فقر و بدبختی مردم خریدار بیشتر دارد!
ح: پاسخ نظریات دموکراسی (لیبرالیزم) به معضل دولت:
نظریات لیبرال ، دولت را در مفهوم اخص خود در کنار “قوای ۴ گانه” مقید می کنند تا جلوی “اقتدار” را بگیرند.
لیبرالها مدعی هستند که دولت نهادی سیاسی است که می شود با اهرمهای “سایر قوا” آنرا محدود کرد و جلوی دیکتاتوریش را گرفت. بواقع لیبرالیزم هم تایید می کند که دولت مقتدر خطرناک است اما راه حل را “جند قوائی کردن” قدرت می داند.
مشکل لیبرالیزم همانست که سوسیال دموکراتها دارند .اینها هردو منکر ریشه طبقاتی دولت هستند و انرا پدیده ای بیرون از جنگ طبقاتی می بینند. لذا در عمل به رغم اینکه مدلهای سوسیال دموکرات و لیبرال از مدلهای دیکتاتوری بهتر عمل کرده اند ، اما همه این مدلها حاکمیت طبقه حاکم هدفشان بوده و خواهد بود.نظم سرمایه قانونی اساسیشان.
(۴) مبانی درک علمی اصولی و رادیکال به مفهوم و جایگاه دولت :
اگر طبقاتی بودن دولت را فرض بگیریم .اگر فرض بگیریم که تمرکز قدرت در ذات خود فساد می اورد (که اورده و مکرر و مکرر ثابت شده) ، اگر فرض بگیریم که جامعه سرمایه داری مرتب دولت را برای کسب سود طبقه حاکم بازسازی می کند. اگر اینها را فرض بگیریم ، سوال اینکه تکلیف دولت چیست ، از دید من به پاسخ نزدیکتر می شود:
اول: دولت و جایگاهش در بستر روند تکامل اجتماعی
از انجا که بستر زمانی و تاریخی بر همه پدیده های انسانی حاکمست.سوال اینکه روند زوال دولت چگونه و در چه مراحلی باید چلو برود ، با تکیه به فرضهای قبلی ، سوال مرکزیست. طبیعی است در جامعه طبقاتی نمی شود دولت را حذف کرد اما اینکه دولت چگونه به ابزاری برای پایان دادن خود تبدیل بشود ، برنامه اساسی کمونیستهاست.انهائی که سوسیالیزم را به جامعه طبقه می خواهند برسانند.
لذا از این زاویه با تایید نیاز به دولت ، انرا در بستر زمان و شرابط می سنجیم و برای برنامه ریزی زوال ان با جلو بردن سوسیالیزم و رشد کنترل غیر متمرکز مردمی می کوشیم.
ایا دولت مقتدر در شرایط ایران و افغانستان و عراق لازمست؟ الان بله اما کی ها در قدرت باشند و مکانیزمهای کنترل دولت کدامها هستند؟ اینها سوالات اساسی .اینها پاسخهای اصلی.
دوم: مکانیزمهای کنترل دولت:
به خلاف ادعای لیبرالها ، گرجه تقسیم قوا امری بسیار ضروری در نظام قدرت است اما راه حل اصلی نمی تواند باشد.همه قوا را نظام سرمایه می تواند کنترل کند کمااینکه می بینیم!
به نظر من راه حل اینست که این مفهوم کنترل دولت به دو سطح دیگر توسعه یابد:
اولا: شوراهای مستقل مردم
دوما: نظام نظر دهی و کنترل مستقل مردم حتی از شوراها
این دو اهرم باعث می شود که دولت متمرکز و مقتدر از خطر سوئ استفاده از اقتدار بیشتر مصون باشد.
در جامعه ازاد و انسانگرا فرض بر اینست که قدرت متمرکز فساد اور است.در قانون اساسیش باید نوشته شود. وقتی این فرض به پراتیک واقعی تبدیل شود حلوی بسیاری گند کاریها گرفته می شود.
در عین حال در قانون اساسی باید نوشته شود که دولت وظیفه اش توسعه روند کاهش تمرکز بسود مردم(نه سرمایه دارها) است. دولت مردمی دولت طبقه کارگر با اغازش، روند زوال خود را باید سازماندهی کند.
اما همانطور که گفتم بدون پایان دادن به نظم سرمایه ، امکان ساختن جامعه غیر متمرکز و مردم گرا وجود ندارد. این ایدئولوژی من نیست یک ربع قرن در امریکا زندگی کردن و بیش از یک ربع قرن در ایران زندگی کردن این را نشانم داده!
لذا دولتی که هدفش را پایان نظم سرمایه قرار ندهد همچنان دولت سرکوب و حاشیه راندن مردمست و خود را بازتولید می کند.
خلاصه کنم:
مطالب بالا مروری ساده و گذرا به مباحث مربوط به جایگاه دولت است، اینها تجارب شخصی من و برداشت من از تجارب تاریخ تمدن است.از بسیاری خوانده ام و عقل خودم را مبنا قرار داده ام.لذا لزومی نمی از این و اون فاکت بیاورم جمله بیاورم و ایه بیاورم” .
از دید من هیچ موضوع اجتماعی راه حل نهائی ندارد.همه موضوعات را باید به موضوع مناظره های اجتماعی و تردید و شک تبدیل کرد.مدرنیته بر اساس همین روند شک کردنها و بازنگریها و سنجش عقلانی و مشاهده مستقیم شکل گرفته. معضل قدرت و دولت یکی از هزاران مقوله است که باید بهش هر روز پرداخت.
این جویباری است که بدرستی نمی شود همواره درش شنا کرد و هر بار پریدن در آن مستلزم بازنگریست.
امید من اینست که حسن بهگر و خواننده چیزهائی مفید در این مقاله ببیند.
خرداد 1400
منبع: (*)
دعوا بر سر دولت(حسن بهگر)
https://iranliberal.com/%d8%aa%d8%a7%d8%b2%d9%87-%d9%87%d8%a7/%d8%af%d8%b9%d9%88%d8%a7-%d8%a8%d8%b1-%d8%b3%d8%b1-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%ad%d8%b3%d9%86-%d8%a8%d9%87%da%af%d8%b1/
دعوا بر سر دولت azadi-b.com