لوموند: ایران مصدق، ایران کوروش کبیر بود
حتی مرگ که پیروزی نهاییش بود حق وی را ادا نکرد… در واقع موردی نمی توان یافت که مردی با خداوندان نفت پنجه در افکند و به مرگ طبیعی جان سپارد. در حقیقت گذشت سال و ماه را در او اثری نبود ، تو گویی او معاصر کوروش کبیر است… در زمان قدرتش رقبای وی خود را مواجه با مساله ای یافتند که در ایران سابقه نداشت .
مصدق شرافتمند بود، مطلقا شرافتمند و پاکدامن بود. نه خریدن او امکان داشت و نه بدنام کردن وبه لجن کشیدنش میسر به بود، بنابراین به استهزای او پرداختند . او را مرد پیژاما پوش نامیدند – گفتند نخست وزیری را که با لباس خواب روی یک تختخواب کوچک آهنی اشخاص را می پذیرد نباید جدی گرفت . این را دلیل «حقانیت » شرکت نفت انگلیس و ایران قلمداد کردند، علاوه بر این مصدق غش می کرد! و بدون کمک دو مرد نیرومند از بستگانش که زیر بغل او را می گرفتند نمی توانست راه برود و بالاخره کوشش می شد که او ضعیف و دلقک جلوه گر شود . بدون تردید کسانی که این افسانه ها را می ساختند، خود یک کلمه ی آن را باور نداشتند و به عمق معنای این به اصطلاح کمدی پی برده بودند. آن ها دیگر با ایران فساد پذیری که نیم قرن قبل از آن قرادادهایی به او تحمیل کرده بودند، سروکار نداشتند بلکه با ایران کوروش کبیر روبرو بودند با ملتی که از زیرکی و فرهنگ و شعرشناسی و ظرافت سیاسی نیرومندی بهره مند بود… مصدق حاصل معلومات حقوقی خود را که به هنگام جوانی در فرانسه و سوئیس اندوخته بود به این ظرافت چند هزارساله افزود. بعد از آن که بسال ۱۹۵۱ در مسجد (شاه ) بازار نخست وزیر وقت ژنرال رزم آرا عامل استعمار و یکی از بی رحم ترین بند و بست چی ها که ایران هرگز نظیر او را ندیده بود، بقتل رسید ظهور مصدق بر صحنه ی سیاسی ایران امری غیر مترقبه نبود.
… شاه طرفدار این راه حل کلاسیک بود که اصولا بهره برداری شرکت نفت انگلیس و ایران از منابع نفتی کشور مورد بحث و گفتگو قرار نگیرد بلکه در قبال این بهره برداری هر چه ممکن است پول بیشتری دریافت شود. به نظر شاه اگر اختلافی وجود داشت در واقع مربوط به پورسانتاژی بود که به ایران تعلق می گرفت یعنی همان چیزی که ژنرال رزم آرا به سال ۱۹۵۰ هنگام مذاکره برای تمدید قرارداد ۱۹۳۳ [ ۱۳۱۲خورشیدی، قرارداد رضاشاه با انگلیسی ها]با شرکت نفت انگلیس و ایران درمیان گذاشته بود.
مصدق اعتقاد داشت اگر پول بو ندارد، بوی نفت زیان بخش است و هر ملتی که پای شرکت های خارجی را به خانه خود بگشاید، گردن به یوغ استعمار نهاده است. مصدق به چشم می دید که شرکت نفت انگلیس و ایران به حقیقت در مملکت، حکومت می کند. اوست که دولت ها را می آورد و می برد و با افشاندن تخم فساد دادگستری و پلیس و ارتش ایران را عملا در دست دارد و هم اوست که ملت را در جهل و بی سوادی و تیره بختی نگاه می دارد.
از نظر مصدق اندک کار عمرانی در کشور کم جمعیت ایران منجر به ایجاد سرزمینی حاصلخیز می شد؛ همانطور که دره کارون تیول شرکت نفت، در زمان هرودوت انبار غله دنیا بود. علاوه بر این مصدق به ملت ایران که با تنگدستی و بدبختی خو گرفته و قرن ها با شکیبایی و بردباری بسر برده بود، تکیه داشت و می دانست که این ملت تا پایان نبردی که وی آغاز کرده همچنان شکیبا و بردبار باقی خواهد ماند.
گاستون فورنیه-روزنامه «لوموند» چاپ پاریس بتاریخ ۷ مارس ۱۹۶۷
اثر هنری: کاری از زنده یاد نجف دریابندری
از لوموند