مردم ماعقب مانده اند یا روشنفکرانمان؟ حسن بهگر
وقتی خمینی می خواست قدرت را در دست بگیرد، جامعه را به مستکبران و مستضعفان تقسیم کرد، امروز علاوه برآن دو، طبقه جدیدی از مردم را که باید مستأصلان نامید باید به آن دو اضافه کرد. این طبقه ی جدید را کسانی تشکیل می دهند که با داشتن حتا دو شغل قادر به تامین زندگی خود نیستند. حکومت هم که با کشتار و اعدام روزمره و اسیدپاشی بصورت زنان و با ایجاد هراس بر جا ماند و عین خیالش نیست. اکنون بر همه ی مردم آشکار شده که جمهوری اسلامی از جمهوریت فقط نامی باخود دارد و دخالت دین همه ی قدرت را در دست یک عده مفتخوار به نام ملا قبضه کرده و تنها راه نجات از این مخمصه ختم کردن دخالت ملایان در سیاست است .
ما در آستانه این تصمیم مهم قرار داریم که باید ببینیم آیا حکومتی می خواهیم که قدرت در دست ملت باشد تا به حقوق طبیعی خود دست یابد، یا اینکه می خواهیم دنبال گفتار مضحک اصلاح طلبی راه بیفتیم. ولی برخی در رسانه ها مسایلی طرح می کنند که نه تنها در راستای پیشرفت مردم نیست بلکه عقبگرد نیز محسوب می شود. برای نمونه آقای رامین پرهام حتا تز سکولار دموکراسی را طرحی انحرافی می داند و براین باور است که «مردم از دموکراسی چیزی نمی فهمند چون دموکراسی قوه جاذبه نیست حاصل تخیل است» و از همه بدتر اینکه غربی هم هست و برای مردم نامفهوم.
توصیه جنابشان اینست که برویم مانند علی شریعتی بر میتولوژی و ابرگفتمان تکیه کنیم . سد و اندی سال پیش انقلاب مشروطه شد در آن زمان نه مدرسه داشتیم، نه دانشگاه ولی مردم با اصطلاحاتی چون پارلمان و نماینده و قانون اساسی و عدالتخانه و غیره آشنا شدند و همان روشنفکران انگشت شمار این مفاهیم را به مردم فهماندند. یعنی امروز با انبوه دانشگاه ها و تحصیلکرده ها، فهماندن معنا و فایده ی مفهوم جدایی دین از سیاست که کاملاً به سود مردم است و همه لزوم آن را با گوشت و پوست حس می کنند، تا این حد دشوار است؟
چسبیدن به میتولوژی تربیت کردن نسلی برای فاشیسم است، چنانکه مدل علی شریعتی هم به فاشیسم اسلامی ختم شد. آقای رامین پرهام ایرانی بلوچ را که یونجه می خورد مثال می زند تا از چارچوب میتولوژی مذهبی شریعتی بیرون نرود و کماکان به ریسمان مذهب آویزان باشد. ولی از این غافل می ماند که جامعه ایران یکدست نیست و مثالی که پرهام آورده بسیار حاشیه ای است. از وقتی سرمایه داری و کالا وارد مناسبات اجتماعی شده یا دستکم از انقلاب مشروطیت به این سو، ایران به سوی عقلانیت و دنیوی شدن حرکت کرده. منتها هر یک از مکتب های دنیای امروزی مانند لیبرالیسم ، سوسیالیسم و .. ( که البته همه هم از غرب آمده اند ) تا پایش به ملک ما رسید، عده ای مانند علی شریعتی چادر سرش کردند که محجبه بشود تا به اسلام برنخورد. غافل از آنکه این مکتب ها گرچه در طی دوسه قرن با تکامل فکری به نحله های گوناگون تقسیم شده اند، ولی می توانند در برخی امور با هم به تفاهم نیز برسند. ولی در مذهب تفاهم معنا ندارد و فقط وحدت است که ارزش محسوب می شود، آنهم بر پایه ی ایمان و بس. یا ایمان داری یا نداری، اگر نداری مرتد هستی و غیر خودی و تکلیفت روشن است. آزادی و دموکراسی در کثرت و تفاهم است نه در وحدت اعتقادی. پای مذهب که به میان بیاید می خواهد همه را در خود هضم و ذوب کند تا وحدت ایجاد کند. چون فقط با وحدت احساس قدرت می کند. با جداسازی دین از سیاست فقط سیاست آزاد نمی شود بلکه این آزادی به عرصه اقتصاد، هنر و غیره هم می رسد.
مردم ایران با کثرت اقوام و ادیان همواره با قانونی نانوشته همزیستی و تفاهم را پذیرفته اند و ضرب المثل موسا به دین خود عیسا به دین خود، نمونه و شاخص آنست. مشکل واقعی ما با مردم نیست که
قرار است نادان فرض شوند، مشکل با امثال رامین پرهام است که از سکولاریسم می هراسد و لابد اگر اسم لائیک بیاید از ترس غش می کند و گناه را میاندازد گردن مردم.
2017 Jun 8th Thu – پنج شنبه، 18 خرداد 1396
——
من در فیس بوک به این کلیپ حاوی گفتار اقای رامین پرهام برخوردم و متاسفانه در یوتوب نتوانستم پیدا کنم. https://www.facebook.com/npaknezhad/videos/1604767932869752