حضور مضرّ رضا پهلوی در صحنه!- محمد هادی
بعد از مرگ شاه و سوگند رضا پهلوی-بعنوان وارث سلطنت-در مصر و انتقال و اقامت او در آمریکا، وی ابتدا به ساکن و بدون کوچکترین زحمت و تلاش از چند سرمایه مالی-اجتماعی-سیاسی برخوردار بود:
1.ارثیه و ثروت خدا میداند چقدر پدر!
2-ا ز نظراجتماعی مورد توجه و احترام اقشار زیادی از طرفداران رژیم پدر بود که در مقایسه با رژیم آخوندها حسرت برگشت دوران شاه را داشتند
3- و از نظر سیاسی در سطح داخلی و خارجی-بعنوان ولیعهد شاه-از شهرت و معروفیت زیادی برخوردار بود!
شاهزاده در نگهداری و سرمایه گذاری و رشد ارثیه پدر به کمک وزیر دارایی پدرش-هوشنگ انصاری-چنان دقیق وخسیس بود که با وجود داشتن میلیونها یا میلیاردها دلار ثروت باد آورده پدر، بنا بگفته پسر خاله اش -احمد علی مسعود انصاری- در کتاب “من و خاندان پهلوی” شاهزاده فوتبالیست حتی از دریبل مشاورین املاک برای ندادن کمیسیون در معاملات نمی گذشت!
رضا پهلوی هر چقدر در امور اقتصادی و پول روی پول گذاشتن خبره بود برعکس و بهمان نسبت در هدر دادن انرژی و پتانسیل هواداران سلطنت در آمریکا سنگ تمام گذاشت و هواداران سلطنت را با ناامیدی خانه نشین نمود! و در رابطه با شهرت خود، یکجا آنرا صرف یاری رساندن مستقیم و غیر مستقیم به رژیم آخوندها در مقاطع مختلف نمود در رابطه با دلایل قایم موشک بازی مستمر رضا پهلوی با فعالیت سیاسی بظاهر علیه رژیم و مصاحبه های فصلی او ، جدا از پارامترهای سیاسی-مالی-اجتماعی، تا آنجا که به شخصیت فردی رضا پهلوی مربوط است با توجه به گزارش کسانی که از نزدیک با وی نشست و برخاست و گفتگوی های حضوری داشته اند جملگی متفوق القولند که وی فاقد انگیزه و اراده لازم در حد وارث تاج و تخت پدر و اساساً برای هرگونه فعالیت سیاسی جدی میباشد!
نمونه معکوس فعالیت یک خط در میان رضا پهلوی، پسر مارکوس-دیکتاتور سابق فیلیپین-هست که با اراده معطوف به قدرت و حکومت، با فعالیت جدی و تلاش مستمر سیاسی و تقبل مخارج سرسام آور تبلیغاتی، توانست بعد از چندین دهه جایگاه ریاست جهموری از دست رفته پدر را از آن خود کند. در رابطه با داشتن انگیزه برای انجام هر کاری-از جمله فعالیت سیاسی-معمولا هدف و مقصد، خود تولید کننده انگیزه لازم برای نیل به آن می باشد در رابطه با بی انگیزه گی رضا پهلوی به نظر می رسد که وی در چشم انداز آینده سیاسی خود، کسب تاج و تخت پدر و قدرت سیاسی در ایران را نمی بیند و بهمین دلیل باور و انگیزه ندارد!
دلایل مختلفی-جدا از جنبه های روانی و فردی- میتوانند در بی انگیزه گی رضا پهلوی دخیل باشند! شاید مهمترین آن شنیدن و دیدن عاقبت نگون بخت پدر بزرگ و پدرش باشد و این که سیاست و قدرت در کشوری مانند ایران، شاهنامه ای است که آخر آن اغلب تلخ و ناخوش است! براستی دیدن دربدری وآواره گی پدر تاجدارش-با آن همه قدرت و شکوه و جبروت ظاهری آن-واقعی تر از آن است که وی آنرا فراموش و به روی خود نیاورد و آسان و بیخیال دل به دریای پر جوش و خروش و خونین سیاست در ایران بزند! در اینمورد البته باید توجه داشت که بی انگیزه بودن برای کسب قدرت سیاسی به این معنی نیست که وی بعنوان ولیعهد و شاهزاده و کسی که در اوج مرکز توجه بدنیا آمده و بزرگ شده است علاقه شدیدی به شوآف و خود نمایی و ایگوی مطرح و مرکز توجه بودن را نداشته باشد!
برای شخصی مانند رضا پهلوی که در پرقوی دربار پرورش یافته، طبیعی است که به حضور در صحنه و مرکز توجه بودن تا حد اعتیاد عادت داشته باشد و بهمین دلیل فعالیت سیاسی برای او بیشتر مانند دنیای سلبرتی ها و ستارگان سینِما و خوانندگان راک اند رول ها، عبور از دالان گوشتی و لمس و تبرّک دست مشتاقان و هواداران و امضاء دادن و گرفتن عکس یادگاری در حلقه محاصره آنهاست! بعبارت دیگر مبارزه و فعالیت سیاسی برای رضا پهلوی چیزی جزء مصاحبه و سخنرانی و حضور سالبرتی وار در محافل مختلف و جلوی دوربین ها نیست! بهمین دلایل رضا پهلوی، برای آخوندها-بعد از ختم خیمه شب بازی اصلاح طلبی-کارت برنده ای در آبکی نمودن اپوزیسیون خارج از کشور و ایجاد تفرقه و تشتت در میان آنها بوده است! بطوری که حضور و شرکت او در هر محفل و تشکلی-هنوز تشکیل نشده-بطور اتوماتیک کلید شکست آنها خورده می شود و مجموعه این ها به رژیم بهترین امکان و فرصت را می دهد تا با آنتنی و تطمیع نمودن رضا پهلوی به شیوه های مختلف او را علیه مخالفان جدی آخوندها-بخصوص مجاهدین-تشویق و کوک کند!
راه انداختن اتوبوس رانی مسخره و وکالت بازی مسخره تر و بدتر از همه تشکیل کادر رهبری انقلاب؟ در گوشه کتابخانه دانشگاه واشنگتن-در اوج جنبش زن-زندگی-آزادی- بهترین نمونه از حضور مضر رضا پهلوی در صحنه سیاسی خارج از کشور بود و همه اینها در حالی اجراء می شد که خود او بهتر از هر کس می دانست و می داند که او اساساً فاقد هر گونه دانش و تجربه سیاسی و دارای کمترین شجاعت سیاسی-اخلاقی و در یک کلام مرد میدان مبارزه با رژیم آخوندها نیست و اگر بعنوان مثال- حتی بعد از سرنگونی آخوندها-ایران را در سینی طلایی به او مفت تعارف کنند لحظه ای در رد آن به بهانه های مختلف تردید نخواهد کرد! چرا که-جدا از تمامی بده و بستان های پشت پرده و خودنمایی های جلوی صحنه-او با توجه به سرنوشت تلخ و فراموش نشدنی پدر و پدر بزرگ، خود بخوبی می داند که دنیا و دریای سیاست در ایران، موج های خون فشان و شاه کشی دارد! آفتابی و آنتنی شدن و نمایش شوء های مختلف رضا پهلوی در جنبش مهساء، بنوعی سوء تعبیر و تحلیل شد که انگار قدرتهای استعماری دست اندر کار بازی با کارت سلطنت توسط رضا پهلوی هستند! در حالیکه پروژه بکار گیری رضا پهلوی بیشتر پروژه ای آخوندی است تا انگلیسی-آمریکایی!
سلطنت سال هاست که برای آمریکا کارتی سوخته و مرده است و آنها هیچگاه روی اسب مرده شرط بندی نمی کنند! نشان به آن نشانی که چند سال بعد از سقوط شاه، یکی سازمان های اطلاعاتی-نظامی آمریکا-که طرحی برای پیاده نمودن نیرو برای سرنگون نمودن آخوندها و به قدرت رساندن رضا پهلوی در ایران داشت-بنا به گزارش مسئولین آن طرح-که در نشریات آن زمان منعکس شد- اولین سئوال رضا پهلوی در رابطه با طرح مزبور، چگونگی راه فرار در صورت شکست طرح بود و ماموران اجرای آن طرح در انتهاء نتیجه می گیرند که: شاهزاده خلبان ایران بیشتر اهل بزم است تا رزم!
اگر برای امریکا موضوع سلطنت در ایران پرونده ای بسته و بایگانی شده باشد ولی برای آخوندها که در مبارزه مرگ و زندگی با مردم بجان آمده داخل، روزانه در جنگ هستند رضا پهلوی و پروژه توهم سلطنت مسئلهای است با پتانسیل بشدت سرکاری و سرگرمی! بهمین دلیل حضور یک خط در میان رضا پهلوی در صحنه را نبایستی بمثابه امکان واقعی کارت سلطنت در میان گزینش های داخلی و خارجی آینده ایران تلقی نمود و او را بایستی خارج از کادر امکان سلطنت در ایران و فقط به عنوان کارتی در دستان آخوندها برای ایجاد تفرقه و تولید سرو صدا و هیاهو برای هیچ بحساب آورد و بی جهت به جنگ با سلطنت مرده و دفن شده نرفت و از وصل رضا پهلوی به رژیم پدرش-که او در واقعیت هیچ نقشی در بد و خوب آن نداشته-خودداری کرد! نفس عمل زشت و خیانت بار رضا پهلوی، بخودی خود و به اندازه کافی سنگین و ضدمردمی است که برای سنگینتر نمودن آن، نیاز چندانی به چسباندن او به رژیم پدر مرده اش ندارد! چرا که در غیرصورت و به اشتباه رضا پهلوی سوژه ای خواهد شد برای زنده شدن بحث های مرده و مبارزه دوباره با رژیمی که وجود خارجی نداشته و نزدیک به پنجاه سال پیش سرنگون شده است! و این کم و بیش همان هدف و خوابی است که رژیم از به میدان آوردن رضا پهلوی در جنبش خارج از کشور دیده است! در واقعیت و بدور از اغراق، رضا پهلوی بنوعی مدل جدید همان هخای دهه 80-90 است با این فرق که هخای قبلی می خواست با هواپیما ایرانیان خارج از کشور را به جشن سرنگونی آخوندها به ایران ببرد و هخای فعلی- رضا پهلوی-احتمالاً بدلیل خساست-اینبار میخواهد با اتوبوس مردم را به ایران ببرد! در رابطه با سرکاری و تو خالی بودن پروژه سلطنت، آخوندهای هفت خط خود بخوبی می دانند که در فردای سرنگونی آن ها، سلطنت و وارث سست عنصر آن، دارای هیچگونه شانسی برای جانشینی نیست! ولی همزمان در عین حال، برای انحراف خواست و شعارهای مردم و ایجاد تفرقه و بحث های خارج از موضوعات روز ، با رضا پهلوی و کارت سلطنت بازی بازی می کنند! در واقعیت تهدید رضا پهلوی و پروژه سلطنت، تهدیدی توخالی و غیر واقعی است زیرا شاهزاده ایرانی اصلا و ابداً اشتهاء و شجاعت رفتن به سرزمین پر بلای ایران را-حتی بعد از فروپاشی و یا سرنگونی رژیم آخوندها- ندارد و ایران را-اگر دوست داشته باشد- احتمالاً فقط از راه دور دوست دارد! با توجه به موارد ذکر شده کلاً در حال حاضر حضور رضا پهلوی در میدان بی در و پیکر اپوزیسیون، مضر و مسئله ساز بوده و بجای آنکه-خدای ناکرده- بخشی از راه حل مسائل پیچیده ایران باشد، تبدیل شده است به بخشی از معضلات و مشکلات جنبش! حضور مضر رضا پهلوی تا حدی است که اگر هر فرد یا نیرویی قصد اتحاد و همکاری با رضا پهلوی را داشته باشد باید از قبل فاتحه سیاسی و مراسم ختم خود را اعلام کند! چرا که رضا پهلوی، شاهزاده ای است که بجای اتحاد، ایجاد تفرقه میکند!
محمد هادی-آمریکا