Home ویژه ایران لیبرال آرشیو ویژه ایران لیبرال پرویز نیکخواه از دیدگاه کوروش لاشایی (4)- حسن بهگر

پرویز نیکخواه از دیدگاه کوروش لاشایی (4)- حسن بهگر

در مورد چگونگي تشكيل سازمان انقلابي شوكت مي پرسد :

  • پيرامون چگونگي تشكيل سازمان انقلابي چه نظري داري؟ جدايي از حزب توده چه مبنا و اصولي داشت و چه كساني در آن نقش داشتند؟

كوروش لاشايي مي گويد :

  • « تا جايي كه خاطرم هست از پرويز نيكخواه شروع شد. او را از كنگره ها ي كنفدراسيون در لندن و پاريس مي شناختم. او در كنگره ي دوم كنفدراسيون اروپايي كه در دي ماه 1339 ( ژانويه 1961) در لندن برگزار شد خيلي درخشيد .نيكخواه منطقي كوبنده و موضعي قاطع داشت و در كنگره ي پاريس نيز كه يك سال بعد تشكيل شد، قدرت فراواني در نحوه ي استدلال و طرح عقايدش از خود بروز داد. خاطرم هست منوچهر ثابتيان نسبت به اين موضوع كه نيكخواه اين همه گل كرده است حساس بود و مي گفت: « اين بچه را مي بيني . اين را من بزرگ كرده ام». مي داني كه ثابتيان آن روزها خود ستاره ي درخشان جنبش دانشجويي بود.

ـ در جريان تشكيل سازمان انقلابي چطور؟

ـ پيش از تشكيل جلسه تداركاتي مونيخ در ارديبهشت1343 كه به تشكيل سازمان انقلابي انجاميد ، محسن رضواني با من تماس گرفت. من آن روزها در بيمارستان در شهر گلزن كي رشن آلمان كار مي كردم . رضواني در جريان ملاقات كه گمان مي كنم تهراني و پارسا نژاد نيز در آن شركت داشتند، به من اطلاع داد كه نيكخواه براي سازماندهي مبارزه ي چريكي به ايران بازگشته است…» (رويه 32)

…-در كنفرانس آلباني چه كساني به عضويت در رهبري سازمان انقلابي انتخاب شدند؟

  • محسن رضواني، بيژن حكمت، بيژن چهرازي و من(رويه 43)

حميد شوكت- درست است كه افراد موسس از همان آغاز از برتري ويژه اي برخوردار بودند. اما دست آخر كسان ديگري نيز حضورداشتند كه علي رغم شركتشان در كنفرانس سازماني جزو رهبران سازمان محسوب نمي شدند. از سوي ديگر كسي چون پرويز نيكخواه با آن كه در جلسه تداركاتي مونيخ و كنفرانس آلباني شركت نداشت به گفته ي تو داراي نقشي حساس بود.

  • در آغاز كار نقش نيكخواه بسيار اهميت داشت. او پيش از آن كه تشكيل سازمان انقلابي رسما اعلام شود رهبر بلا منازع آن حركت سياسي شمرده مي شد. او از جاذبه ي فوق العاده اي برخوردار بود و در مقام رهبري معنوي قرار داشت. خصوصيات ديگري نيز داشت.
  • چه خصوصياتي؟
  • مساله ي اصلي بازگشت به ايران بود. نيكخواه با قاطعيت از نظريه ي بازگشت به ايران حمايت مي كرد و رهبران حزب توده را عناصر تسليم طلبي مي شمرد كه از مبارزه در صحنه ي اصلي دست شسته اند. او پيش از بازگشت به ايران در ملاقات با كساني كه از اين نظريه پشتيباني مي كردند و چندي بعد در جلسه تداركاتي مونيخ سازمان انقلابي را تشكيل دادند، با شور و شوق فراواني همه را به بازگشت به ايران ترغيب نمود. در همين فاصله ، محسن كه در انگلستان از نزديك با نيكخواه همكاري داشت با من در آلمان تماس گرفت و مرا به شركت در فعاليت هايي كه سرانجام به تشكيل سازمان انقلابي انجاميد تشويق كرد. مهدي (تهراني) نيز كه در جريان فعاليت ها قرار داشت با من تماس گرفت و مساله ي ضرورت تشكيل سازمان انقلابي را در ميان گذاشت. بيژن حكمت هم در فرانسه در همين سمت فعاليت مي كرد. هركدام از ما با افراد ديگري تماس داشتيم كه در مبارزه با كميته ي مركزي حزب توده، سرانجام سازمان انقلابي را پايه ريزي كرديم.
  • به اين اعتبار براي نيكخواه نقش ويژه اي در تشكيل اين جريان قايل هستي .
  • اگر نيكخواه بيانيه اي مي داد و از حركت خاصي دفاع مي كرد. همه مي پذيرفتيم…
  • چرا نيكخواه چنين نقشي داشت؟
  • به قابليت هاي رهبري و جاذبه اي كه داشت اشاره كردم. علاوه بر اين زندگي پاك و منزهي داشت و همين نفوذ و اعتبار باعث شد وقتي به ايران بازگشت و محسن ادامه ي وظيفه ي نيكخواه را در اروپا بر عهده گرفت ، همه اين را پذيرفتند. محسن نيز از قابليت هاي رهبري برخوردار بود. بدون آن كه جاذبه ي نيكخواه را داشته باشد. با اين همه ارتباط نزديكش با نيكخواه باعث شد تا اين كمبود تاثيري در فعاليت هاي جاري نگذارد. دست كم در آغاز كار، قرار گرفتن در موقعيت رهبري بدين صورت نبود كه به كسي گفته شود از فلان تاريخ به عضويت در رهبري سازمان انتخاب شده است، بلكه عملا چنين مي شد و رهبري در چنين فضايي شكل مي گرفت. اغراق نخواهد بود اگر در بيان حالت و فضاي كه رهبري در آن شكل مي گرفت بگويم نيكخواه حالتي پيامبر گونه داشت و بقيه اصحابش بودند. نوعي حالت عيسا و حواريونش را داشت.(رويه 44-45)

لاشايي اعتراف مي كند كه در آغاز از كمك هاي مالي چين كمونيست برخوردار بودند و بعدها مساله ضرورت اتكا به نيروي خود كه به پيروي از شعارهاي اصلي انقلاب فرهنگي بود از چيني ها خواستند كه ديگر از كمك مالي خودداري كنند.

شوكت مي پرسد:

  • كمك هاي مالي چين را از چه طريقي مي گرفتيد؟
  • – كمك ها را معمولا ‌محسن (رضواني) مي گرفت . يك بار هم من گرفتم.
  • – در كجا؟
  • -از سفارت چين در پاريس .
  • چقدر؟
  • نمي دانم ، اصلا نشمردم كه چه قدر بود ؟ پول ها در كيسه اي بود. فقط نگاه كردم و ديدم پوند انگليسي است و با همان كيسه به محسن دادم.
  • ماهيانه كمك مي گرفتيد؟
  • نه هرچند وقت يك بار .
  • مهدي مي گويد سالانه 20 هزار دلار مي گرفتيد . ايرج اين رقم را بيشتر تخمين مي زند. هيچ اطلاعي داري اين مبلغ چقدر بود؟
  • نه نمي دانم ؟ اما گمان مي كنم در اين مبلغ اغراق شده باشد. از طرف ديگر معلوم نيست مهدي اين رقم را از كجا آورده يا حدس ايرج بر چه اساسي بنا شده است؟ تا آن جا كه من مي دانم هيچ كس جز محسن از مبلغ دقيق كمكهاي چين به سازمان باخبر نبود. اين فقدان حساب و كتاب براساس «اعتماد كامل» ما بود كه از«ساده لوحي انقلابي » ناشي مي شد و در اغلب اعضاي رهبري و افراد سازمان وجود داشت.(رويه 82-83)

لاشايي در باره خصوصيات اخلاقي نيكخواه مي گويد: با فساد فوق العاده مخالف بود و در فكر ثروت و تجمل و تشريفات نيز نبود وزندگي ساده اي داشت و تمام صحبت و رفتارش تبلوري از ديدي اخلاقي بود. منظورم اين نيست كه مي نشست و وعظ مي كرد. اما اخلاقيات برايش خيلي اهميت داشتند و معيار سنجش بودند. رويهم رفته نمونه ي يك روشنفكر درجه اول بود و به همسر و فرزندانش علاقه ي خاصي داشت. نيكخواه دو پسر داشت .يكي به نام البرز و ديگر ي سيروس . پس از اعدام او، همسر و فرزندانش به انگلستان آمدند. الان يكي از پسرهايش دندان پزشك است.(رويه 297)

نيكخواه به نحوي رهبر جنبش دانشجويي به شمار مي رفت و عكسش در هر خانه و كوي دانشجويي به چشم مي خورد. وقتي از طرف سازمان انقلابي براي سازماندهي مبارزه ي مسلحانه به كردستان مي رفتم، عكس او بر ديوار اتاقم بود. نيكخواه چند سالي را در شرايط طاقت فرسا در زندان برازجان سپري كرد ، تا اين كه نامه اي نوشت و سپس در مصاحبه هاي مطبوعاتي و راديو و تلويزيوني به نقد نظر خود پرداخت و از دانشجويان خارج از كشور خواست تا دست از مبارزه با رژيم شاه بكشند و در راه سازندگي كشور گام بردارند.(رويه 295)

از نيكخواه تا هنگام دستگيري و پس از آزادي از زندان خبري نداشتم و اولين بار پس از انجام مصاحبه وقتي از سفر به دور ايران بازگشتم با او ملاقات كردم.(296)

قهرمان بي همتاي جنبش بود و به خاطر عقيده اي كه داشت به افتخاراتش پشت پا زد . نيكخواه هم در دادگاه اول كه به جرم شركت در سوء قصد به جان شاه محاكمه مي شد بر سر عقيده اش ايستاد و شجاعانه دفاع كرد وهم در دادگاه انقلاب اسلامي . در جريان انقلاب گوشه هايي از دفاعياتش در نشريات آن روز به چاپ رسيد كه نشانه ي شجاعتش بود. در همان دفاعيات در پاسخ به قاضي شرع كه پرسيده بود آيا خدا را قبول دارد يا نه پاسخ داده بود. «مذهب يك مساله خصوصي است.» و اين در شرايطي كه شماري از متهمان به اميد جلب عطوفت قاضي شرع در زندان نماز مي خواندند و از اعتقادشان به دين و مذهب سخن مي گفتند، بي باكانه بود. او در جريان تغيير عقيده اش نيز باشهامت بود. كسي كه نمونه ي مقاومت بر ضد رژيم شاه شناخته مي شد، پس از چند سال زندان، هنگامي كه پي برد راهش درست نيست به اين مساله اعتراف كرد و چنين كسي مي بايست از شجاعت اخلاقي بزرگي بهره مند باشد.

…يك روز پيش از اين كه دستگير شود با هم بوديم. بهمن يا اسفند 1357بود. وقتي دستگير شد خيلي تعجب كردم چون دليلي نداشت او را دستگير كنند. نه نظامي بود و نه مقام و وكالت داشت.

  • نيكخواه از كارگزاران و نظريه پردازان دستگاه بود و در تلويزيون شغل حساسي داشت. برخي معتقدند او نويسنده اي مقاله اي است كه با امضاي احمد رشيدي مطلق تحت عنوان «‌ايران و استعمار سرخ و سياه»‌در هفدهم دي ماه 1356 در روزنامه ي اطلاعات چاپ شد . اين مقاله حملات تندي به آيت الله خميني مي كرد و به دنبال انتشار آن ناآرامي هاي گسترده اي در سراسر كشور آغاز شد كه سرانجام به انقلاب بهمن 1357منجر گرديد. برخي يكي از دلايل مهم اعدام او را منتسب بدان مي دانند كه گويا نويسنده ي آن نامه بوده است( نگاه كنيد به ماجراي سوء قصد به شاه در كاخ مرمر به روايت اسناد ساواك . مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات . تهران رويه هاي 341-338)
  • هم رديف نيكخواه كساني بودند كه ماندند و كسي كاري به كارشان نداشت. من معتقدم توده اي ها در كشتن او دست داشتند. وقتي نيكخواه را دستگير كردند فيروز فولادي دنبال كارش بود و گمان مي كرد آزاد مي شود. ناگهان يك روز اعدام كردند هم زمان با هويدا و شماري از سران رژيم اعدام شده است. با اعدام او ديگر برايم روشن بود مرا نيز دستگير خواهند كرد و تصميم گرفتم بلافاصله مخفي شوم. پيش از اين كار لباس سياه پوشيدم و به ديدار همسر و فرزندانش رفتم تابه آنها دلداري بدهم. با آنها رفتم سر خاك نيكخواه و در مراسم خاك سپاري شركت كردم .
  • در بهشت زهرا؟
  • نه ، او و محمود جعفريان كه در اداره ي تلويزيون رييس نيكخواه بود باهم اعدام شدند. خانواده ي جعفريان در شميران قطعه زميني خريده بودند و او را نيز در كنار جعفريان به خاك سپردند. در تشييع جنازه اش ، آن چه بيش از هرچيز باعث ناراحتيم شد اين بود كه چند تن از دوستان نزديكش كه به نظر مي رسيد مي بايست در تشيع جنازه شركت داشته باشند، از حضور در آن مراسم خودداري كرده بودند. اصولا شركت زنان در آن مراسم بيشتر از مردان بود. به گمان من مرگش براي روشنفكران ايران ضايعه ي بزرگي بود، به همان اندازه كه مرگ روشنفكراني كه در مبارزه با رژيم شاه جان باختند ضايعه بود. اينكه در كدام سمت بودند اهميت درجه اول نداشت. مهم اين بود كه بدبختانه چه روشنفكراني را از دست مي داديم.
  • كجا زندگي مي كرد؟
  • تلويزيون ملي در خيابان پهلوي روبه روي ايستگاه تلويزيون آپارتمان هايي خريده و در اختيار كارمندانش قرار داده بود، او با همسر و فرزندانش در يكي از آن آپارتمان ها زندگي مي كردند. گمان مي كنم پاسداراني كه از ساختمان تلويزيون محافظت مي كردند دستگيرش كردند.
  • در ملاقات هايتان راجع به گذشته و اپوزيسيون خارج هم صحبت مي كرديد؟
  • خيلي راجع به گذشته حرف نمي زديم . حريمي وجود داشت كه نمي خواستيم از آن فراتر برويم. ممكن بود هريك از ما مايل باشد از ديگري مسايلي را بپرسد كه تمايلي در پاسخ گويي به آنها وجود نداشته باشد . به همين جهت هر دو بدون اينكه در اين خصوص گفتگو يي كرده و يا قراري باشيم ترجيح مي داديم در باره ي برخي از مسايل از يكديگر چيزي نپرسيم.
  • شما بيش و كم سرنوشت مشتركي داشتيد . عجيب به نظر مي آيد كه در اين زمينه باهم گفتگو نمي كرديد.
  • چرا عجيب است؟
  • بايد نيازي دروني وجود داشته باشد. مگر اين كه بگوييم هر دو احساس گناه مي كرديد.
  • به نظر مي رسد در ارائه ي فرضيه هاي روانشناسي بيش از اندازه شجاعت داري كه البته برخوردي علمي نيست. درست است كه اين نياز وجود داشت، اما نمي خواستيم از مرزي كه قرار داشت فراتر برويم. من از او چيزي نمي پرسيدم . كما اين كه او نيز از من نمي پرسيد مثلا در كردستان با چه كساني ملاقات كردم يا در كنفرانس سازمان انقلابي در بلژيك چه گذشت؟ فكر مي كنم رعايت حدود اين حريم به نفع هر دوي ما بود.
  • . منظورم اين نبود كه چرا اطلاعاتي ردبدل نمي كرديد، اما به همين اعتبار كه پيرامون اپوزيسيون خارج از كشور به نظر مشابهي رسيده بوديد، شايد براي جنبش روشنفكري ايران وظايفي قايل بوديد كه يا يگانه بودند و يا شباهت هايي با يكديگر داشتند. احتمالا پيرامون روند اصلاحات در ايران نيز نظر مشتركي داشتيد
  • درست است. اما پيرامون اصلاحات يا وظيفه ي روشنفكري به اين روشني كه مطرح مي كني حرف نمي زديم . اگر هر دو در محفلي شركت مي كرديم. به يكديگر هشدار مي داديم كه چگونه بايد رفتار كرد يا در گفتگو با شخص سومي كه يكي از ما دو نفر از آن شخص شناخت بيشتري داشت اطلاعاتي ردوبدل مي كرديم. مثلا وقتي قرار شد با رضا قطبي ملاقات كنم، از نيكخواه راجع به كساني كه در مقامات بالاي تلويزيون كار مي كردند مطالبي پرسيدم واو مرا راهنماي كرد.
  • چه نكاتي پرسيدي ؟
  • مثلا پرسيدم كدام يك مامور ساواك هستند و نيكخواه از يكي دونفر نام برد كه بيشتر مواظب باشم. اين را هم اضافه كنم كه در آغاز دوستي با نيكخواه اين مسايل را آشكارتر طرح مي كردم. بعدها وقتي رفته رفته با اوضاع آشنا شدم ، با اشاره و كنايه مطالبي را عنوان مي كردم و به نوبه ي خود با اشاره و كنايه پاسخي مي گرفتم.
  • نظرتان پيرامون شرايط ايران و وظيفه ي روشنفكري يكسان بود؟
  • هر دو معتقد بوديم اپوزيسيون خارج از كشور شناختي از جامعه ي ايران ندارد و آن چه در خارج عنوان مي شود باسمه اي و تقليد و الگو برداري از چين است. معتقد بوديم روشنفكران بايد بازگردند و در دستگاه كاركنند و دست به اصلاحات بزنند. يعني همان كاري كه فكر مي كرديم داريم انجام مي دهيم و اين به هر دوي ما كمك مي كرد. در شرايطي كه تنها هستي و سرپناهي نداري اين نوع تبادل نظرها اهميت فوق العاده اي پيدا مي كند. همچنين كوشش مي كرديم موقعيت خود را با در نظر گرفتن شرايط موجود تثبيت كرده و از دسيسه هايي كه وجود داشت جلوگيري كنيم.
  • چه دسيسه هايي ؟
  • بنابر سابقه ي سياسي گذشته و كار و فعاليت در موقعيت حساسي كه داشتيم با محدوديت هايي رو به رو بوديم. رقابت . چشم وهم چشمي و دسيسه و توطئه وجود داشت وبايد مراقب مي بودي در معرض خطر قرار نگيري؟

… _آيا با ساواك رابطه داشت؟

تا آنجا كه مي دانم رابطه اي با ساواك به اين معنا كه جزو دستگاه باشد نداشت. او در اداره ي تلويزيون مدير اخبار بود و بنا بر شغلش مجبور بود با ساواك تماس بگيرد و مطالبي را كه عنوان مي شد پيشاپيش به اطلاع برساند. قطعا در مورد خبرهاي حساس چنين تماسي مي گرفت.

  • فكر مي كني چرا نظراتش را تغيير داد؟
  • مدتي كه در زندان بود فرصت مطالعه يافت . برادرش هم سپاهي دانش بود و مطالبي پيرامون وضع روستاها برايش مي فرستاد. او در جريان همين مطالعات به آمارهايي پيرامون رشد اقتصادي در ايران دست يافت و سرانجام متقاعد شد در كشور تحولات دامنه داري صورت گرفته است.
  • نيكخواه در يكي از مصاحبه هايش به مساله آمار اشاره مي كند و در پاسخ كنفدراسيون كه آمار مربوط به رشد و پيشرفت ايران را تبليغات توخالي مي خواند، اعلام مي كند كه آمارها پيش از آن كه به منظور تبليغات عنوان شوند، براي برنامه ريزي هاي دولت ضروري هستند و نمي توان تنها به خاطر تبليغات دست به انتشار آمار زد. با اين همه، او بنا بر آگاهي سياسي و گذشته اش مي دانست كه در نظام هاي استبدادي نيز ، آمار هرچند براي برنامه ريزي هاي اقتصادي ضروري هستند، اما از جنبه هاي تبليغاتي نيز عاري نخواهد بود. بر اين اساس چگونه ممكن بود به اين آمار و تبليغاتي كه پيرامون رشد و پيشرفت مي شد كاملا اعتماد كند؟
  • – قطعا محدود به اين نبود. او تماس هايي داشت و خانواده اش به ديدارش مي آمدند. چنين نبود كه تنها بر پايه ي مطالبي كه در روزنامه هاي عنوان مي شد نظراتش را تغيير دهد. روشن است وقتي آماري از طرف دولت ارائه ميشود جوانب تبليغاتي را نيز مد نظر دارد و براي كامل شدن تصوير بايد ديد چه آماري ارائه نشده تا به نتيجه اي واقع بينانه رسيد.
  • آيا معتقدي دامنه و حدود تماس هاي نيكخواه آن هم از درون زندان كافي بود تا او را به تصويري واقع بينانه از تحولات و رشد اقتصادي ايران برسانند؟
  • بهتر از آن است كه در خارج بنشيني و همه چيز را نفي كني . نيكخواه پيش از دستگيري واقعيات ايران را بر پايه ي ديده ها و شنيده ها و مطالبي كه در مطبوعات درج مي شدند كسب كرده بودند. او پس از گذراندن چند سال زندان بار بر پايه ي همان ديد ها و شنيده ها و آمار و اطلاعاتي كه به دست آورد نظرش را تغيير داد.
  • به همين جهت درباره ي درستي يا نادرستي نظر نيكخواه پيرامون آن چه بدان رسيده بود بحث نمي كنم و مرادم قضاوت ارزشي پيراموني ارزيابي او نيست. بلكه مي خواهم به مكانيسمي پي ببرم كه فردي چون نيكخواه را به تغيير نظراتش ملزم مي سازد و مي توان موقعيت فردي چون نيكخواه را تجسم كرد كه پس از سال ها زندان خسته شده باشد. در اين صورت بعيد نيست دست به توجيهاتي بزند كه نه بر پايه ي آگاهي و اطلاعاتي كه كسب كرده است، بلكه در درجه ي اول به خاطر رهايي از موقعيتي طرح شده باشند كه در آن قرار دارد.
  • اين توجيهات بيش از آن كه براي متقاعد ساختن ديگران عنوان شوند ، براي قانع ساختن خود انجام مي گيرد. اين مي تواند در مورد تو نيز صدق كند.
  • در مورد من مي تواند چنين باشد، اما درمورد او چنين نيست. نيكخواه دوره اي طولاني از زندان و محكوميتش را پشت سر گذاشته و قهرمان جنبش بود. كافي بود چند سال ديگر تحمل كرده وآن وقت موقعيت ممتازش را حفظ كند. دليلي نداشت كه با تغيير نظراتش به همه چيز پشت و پا بزند نكته ي ديگر كه ناديده مي گيري نفس بودن در جامعه است و اين مي تواند از هزاران آمار يا گفته ها و شنيده ها مهم تر باشد. تفاوت ميان نيكخواه پيش از دادگاه و پس از آن نيز در همين است به اضافه ي اين كه بودن در زندان به انسان موقعيت ويژه اي مي دهد تا بتواند راجع به همه ي مسايل بي دغدغه ي خاطر به تفكر بپردازد.
  • اما بودن در زندان به معناي بودن در جامعه نيست. نيكخواه كه پيش از محكوميت در دادگاه بيشتر در جامعه حضور داشت تا پس از محكوميت و زندان. اگر نيكخواه و كساني ديگر در زندان فرصت آن را داشتند تا بدون دغدغه ي خاطر به تفكر بپردازند و به نتايجي رسيدند كه تغيير نظراتشان را به همراه داشت، شماري نيز در شرايطي مشابه بر عقايدشان استوار ماندند. صرف قرارداشتن در چنين موقعيتي يا در بيان تو. امكان انديشيدن بي دغدغه به آن چه گفته و راهي كه رفته بودند. حقانيت تصميمات يا نتيجه گيري هايشان را به اثبات نمي رساند. تازه از كجا معلوم بود كه نيكخواه پس از چند سال از زندان آزاد مي شد؟
  • همان قدرت افكار عمومي كه حكم اعدام او را به ده سال زندان تقليل داده بود ، اين نيرو و توان را نيز داشت تا اجازه ندهد با پايان دوره ي محكوميتش همچنان در زندان بماند. او آن قدر شناخته شده بود كه نمي توانستند هرچه مي خواهند با او بكنند. من نمي دانم نيكخواه چه روندي را طي كرد تا به آن رسد كه نظر گذشته اش را نادرست خواند؟

_ با اين همه گمان مي كنم تركيبي از مطالعه در زندان با نگاهي مجدد به دوره ي پس از بازگشت از اروپا و كار و فعاليت در ايران را به چنان نتيجه اي رسانده باشد.

آيا به عنوان فرضيه اين امكان را مي بيني كه خستگي از زندان و بيهوده بودن عمري كه بدين سان سپري شود او را به انتخابي ديگر سوق داده باشد؟

مي توان فرضيات گوناگوني داشت. اما با توجه به شخصيت و روحيه ي او گمان مي كنم در زندان فرصت فكر كردن داشت و همين باعث تغيير عقايدش شد.

  • پيشتر اشاره كردي باهم رفت و آمد خانوادگي داشتيد و وقت آزادتان چگونه مي گذشت؟

گاهي اوقات ساعت 6 صبح همراه با يكي دو نفر ديگر در پاركي مي دويديم و بعضي وقت ها هم باهم به سينما مي رفتيم و راجع به آن چه ديده بوديم بحث مي كرديم و گفتگو پيرامون اوضاع سياسي ايران و جهان همواره يكي از مسايل مورد علاقه ي ما بود. خاطرم هست در اوايل دوستي با او در ايران ، روزي به منزلش رفتم. نيكخواه نبود وبايد كمي منتظرش مي شدم. همسرش برايم ظرفي ميوه آورد چون به خيار علاقه داشتم ، پنج . شش تايي خوردم و در اين ميان پسرش سيروس به من گفت : « عمو يك سوال از شما بكنم؟ شما همه ي خيارها را خورديد. هيچ به فكر بقيه نيستيد ؟ » اين حرفي بود كه فرزند نيكخواه مي توانست بزند و او فرزندانش را با چنين روحيه اي تربيت مي كرد.

  • آيا نيكخواه هيچ در اين فكر بود كه به كار ديگر بپردازد و كاري كه ارتباطي به دستگاه حكومت نداشته باشد؟

ـ او آدمي اجتماعي بود و به هيچ وجه اهل اين حرف ها نبود كه گوشه اي بنشيند وزندگي كند. كما اين كه چنين امكاني برايش فراهم بود و مي توانست شغل آزادي بگيرد و زندگي مرفهي داشته باشد. شوهر خواهرش از توده اي هاي سابق بود و وضع خيلي خوبي داشتو مي توانست در بخش خصوصي كاري برايش درست كند.

-آيا در آستانه انقلاب با نيكخواه درباره ي شرايط سياسي كشور صحبت مي كردي؟ مثلا اين كه اگر شاه برود چه پيش خواهد آمد؟

ـ نه به اين صراحت، البته اين صحبت در ميان بود كه اگر شاه نباشد چه خواهد شد و هر دو فكر مي كرديم ممكن است نظاميان سركار بيايند.

-امكاني براي قدرت گرفتن روحانيت نمي ديديد؟

-تا انقلاب شد به روحانيت بهاي چنداني نمي داديم.

  • از آغاز ناآرامي هاي سياسي تا انقلاب بهمن 1357 اين امكان پيش آمده بود كه بتوان برخي از حرف ها را آزادانه زد. دراين فاصله براي روشنفكراني چون تو و نيكخواه اين امكان فراهمش دهب ود تا دستاوردهاي رژيم پهلوي را برشمارده و گفتني ها رابازگويند. عجيب است كه در اين موقعيت استثنايي كوششي دراين جهت نكرديد.
  • منظورت را به درستي متوجه نمي شوم . مي بايست چه مسايلي را بازگو مي كرديم؟
  • بازگو كردن همان مسايلي كه باعث شده بود ازانقلاب روي گردان شويد. نقد اپوزيسيون اين بار مي توانست منطقي تر وبه دور ازجنجال و هياهوي تبليغاتي و دخالت هاي كوته بينانه ساواك انجام پذيرد. ديگر اجباري در كار نبود تا براي اشاره به هر جنبه اي از رشد و پيشرفت ، از منويات شاهانه سخن بگوييد و با اين اقدام پيشاپيش تاثير حرف هايتان را خنثا كنيدو اين آزادي هر چند محدود و شكننده بود، اما وجود داشت و استفاده از اين فضاي باز سياسي ، فرصت نادري بود كه در اختيارتان قرار داشت، نمي خواهم بگويم در صورت بهره گيري از اين فرصت موفق مي شديد تحولات سياسي ايران را به مسير دلخواه سوق دهيد. اما اين امكان تا اندازه اي فراهم شده بود كه بشود برخي حرف ها را زد. آزادي اگر به اين كار هم نيايد، پس چه سودي خواهد داشت؟
  • از منظر امروز ممكن است چنين باشد. اما من و روشنفكراني چون من در مخمصه ي عجيبي قرار داشتيم. از يك سو خوشحال بوديم كه مردم جرات يافته اند به خيابان ها بريزند و حرفشان را بزنند، اما از سوي ديگر خطر روحانيت و قدرت گرفتن نظاميان را مي ديديم. در نوعي دوگانگي قرار داشتيم.
  • چرا به همين مطلب نمي پرداختيد ؟ به خطر قدرت گرفتن روحانيت، به خطر قدرت گرفتن نظاميان اشاره نمي كرديد. مگر معتقد نبوديد آن نظام فقط دستگاه ساواك نيست . مگر صحبت از تجدد ، صحبت از پيشرفت ، صحبت از ناسيوناليسم درميان نبود؟ مگر معتقد نبوديد ايارن در پناه سلطنت پهلوي به دستاوردهاي غير قابل انكاري رسيده است. چرا مردم رابه حفظ اين دستاوردها ونقد كمبودهايي كه وجود داشت فرا نمي خوانديد؟
  • در دوگانگي خاصي قرار داشتيم ونمي دانستيم چه بايد بشود؟ كما اينكه دولت وشخص شاه نيز درهمين موقعيت قرار داشتند. روزنامه هايي كه ما می توانستيم حرف هايمان را از طريق آنها بزنيم ياهمه درسمت انقلاب قرار گرفته بودند وحرف هاي ما را چاپ نمي زدند يا انتقادي رانمي پذيرفتند. همه ي اين قضايا در فاصله ي كوتاهي رخ داد بيشتر درحالت گيجي به سر مي برديم. آزادي اي كه از آن صحبت مي كني كوتاه و گذرا بود و بيشتر به انتقاد از رژيم شاه ميدان مي داد. دفاع از رژيم در آن شرايط ديگر بردي نداشت. هرچد كوشش كردم خيلي كلي از خشونت وخونريزي جلوگيري كنم . اما در ان نفساي آستانه ي انقلاب . روش هاي ساواك كه تغيير نكرده بود. خاطرم هست يك روز از طرف ساواك گفتند قرار است درميدان مخبرالدوله تظاهراتي به نفع حكومت بر پا شود و لژيون نيز بايد اعضايش را بسيج كرده و در تظاهرات شرکت نمايد. من با اين كار به شدت مخالفت كردم و به ساواك پيغام دادم لژيون سازماني غير سياسي باقي خواهدماند. مي خواهم بگويم هميشه و حتا تا آخرين لحظه نيز حفظ مواضع بدون از دست دادن ارزش هاي اخلاقي برايم اهميت داشت.
  • از آغاز ناآرامي هاي سياسي تا پيروزي انقلاب مدت زيادي طول نكشيد. هيچ گمان مي كردي ممكن است انقلابي رخ بدهد؟
  • هيچ فكر نمي كردم چنين بشود.
  • نيكخواه چطور ؟
  • او نيز چنين حدسي نمي زد . فكر مي كرديم ناآرامي ها فروكش خواهد كرد. به ويژه آن كه در آغاز كار هنوز جنبه ي اسلامي نداشت. اما وقتي روشن شد نيروهاي مذهبي چيرگي يافته اند، ديگر معتقد نبوديم بتوان از راه مسالمت آميز جلوي آن حركت را گرفت. فكر مي كرديم رژيم براي مقابله با مقاومت مردم كودتا خواهد كرد. دراين باره خيلي باهم صحبت مي كرديم. من احساس مي كردم اگر كودتاي نظامي بشود بايد بلافاصله ايران را ترك كنم.(رويه 308-307)

-با پيروزي انقلاب اسلامي آيا تو يا نيكخواه فكر مي كرديد ممكن است جانتان در خطر باشد؟

  • خيلي گنگ و مبهم . مي توانم بگويم نوعي احساس نابينايي نسبت به روند كار داشتيم . انگار كه مسخ شده باشيم . به درستي متوجه نمي شديم چه مي گذرد؟

نوعي خوشبيني نسبت به اين كه انقلابي عادلانه صورت گرفته است و كسي را به خاطر عقيده اش نمي كشند، مگر اين كه جنايتي كرده باشد. هيچ يك از ما فكر نمي كرديم ، چه به لحاظ قانوني و چه به لحاظ اخلاقي جرمي مرتكب شده ايم. فكر نمي كرديم چون روزگاري كمونيست بوده و بعد از نظام شاهنشاهي دفاع كرده ايم قصد جانمان را بكنند.

  • نيكخواه با سابقه اي كمونيستي و با قرار داشتن در موقعيتي حساس كه به پخش خبر در تلويزيون مربوط مي شد، چگونه انتظار داشت با روي كار آمدن حكومتي مذهبي و انقلابي جان سالم بدر برد؟ او يا خود راجدي نمي گرفت يا انقلاب را. وگرنه هيچ توجيه ديگري براي اين خوش بيني نمي توان يافت. در مورد تو نيز وضع بهتر از اين نبود.
  • نيكخواه گمان نمي كرد چنين جو خشونت باري حاكم شود. بيشتر حدس مي زد ممكن است چند نفر از سران رژيم را از بين ببرند. اما اين كه او را دستگير كنند و بكشند به فكرش نمي رسيد.
  • تو و نيكخواه فرصت داشتيد به موقع ايران را ترك كنيد. آيا ماندن او به اين دليل نبود كه نمي خواست درخارج از كشور ماندگار شود؟
  • شايد اين را هم درنظر گرفته بود. شايداين امر نيز در خوشبيني بیش از اندازه ي ما دراين اتفاقي نخواهد افتاد موثربود؟ من كه نمي خواستم ايران راترك كنم . ترك ايران به معناي از دست دادن همه آن چيزي بود كه عمري را در راه آن صرف كرده بودم. ايران وبودن در ايران درمركز آرزوهاي من قرار داشت. اين را با تمام وجود مي گويم. هنگامي كه مجبور به ترك ايران شدم، لحظه اي راكه قاچاقچي ها در نقطه ي معيني به من گفتند داريم خاك ايران را ترك مي كنيم هيچ گاه فراموش نخواهم كرد. (310)

نيكخواه شجاعت آن را داشت كه در مقابل حزب توده بايستد و از رفاه شخصي خود بگذرد و بدون هيچ هراسي پا به عمل بگذارد و به ايران برود. كساني كه به ناحق برجاي او تكيه زدند كوشش كردند با انقلابي گري كاذب اين راه ادامه بدهند بدون اينكه لحظه اي درنگ كنند كه وا دادگي آن سوي سكه انقلابي گري كاذب است. چنان که فرد دیگری از سازمان انقلابی بنام کشکولی که خود از وابستگان ایلات فارس بود به این انقلابی گری اعتراض کرد و در گزارش ها ونامه های خود شرح داد که جنگ مسلحانه علیه حکومت شاه در بین ایلات از حمایت آن ها برخوردار نیست اما رهبری ترجیح داد که راه خود را برود(رجوع شود به گفتگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی از همین مجموعه) . این که یک سازمان در مقابل اصلاحات شاه هر چقدر هم ناقص و سطحی به همپیمانی با روسای ایل بپردازد و آن را مبارزه ای انقلابی بداند بسیار شگفت انگیز است. نيكخواه وا داده بود اما اين وادادگي بيشتر از آن كه بعلت ضعف روحي و جسمي نيكخواه باشد از جهت فكر ي و ايدئولوژي بود و اين را ناباوران نخواستند بفهمند و باور کنند. سال ها بعد پرويز واعظ زاده از رهبري جديد كه پا به ايران گذاشت و با تجربه آموخت كه ايران از جامعه نيمه مستعمره و نيمه فئودال فاصله دارد آن را طی جزوه ای مستدل به رهبری خارج منتقل کرد اما رهبري اين تحليل را نيز تا آستانه سال 57 در محاق فراموشي انداخت .آیا رهبری چنین سازمان هایی در برابر افکار عمومی مسوول نیستند؟ آیا آن ها که مسوول شکست های ناشی از این سیاست های خودخواهانه آنها و ازدست رفتن امید های ملت ما و جان باختن بهترین فرزندان ما هستند نباید هیچ توضیحی بدهند؟

همه می دانیم برخی صفات حاکم همچون یک بیماری واگیردار اپیدمی شده بود، پافشاري بر يك امر نادرست از مزاياي يك مبارز و سازمان شمرده مي شد ، دشمن داراي همه نكات منفي بود و نمي توانستيم در هیچ کار نقطه ی مثبتی پيدا كنيم؛ كساني كه از اين قانون تخلف مي گردند مرتد شمرده مي شدند . گويي استالين در همه گروه ها موفق به تخم گذاري شده بود و آدم هاي با هيات و شكل و قيافه و ظاهر استالين مي دیدی كه گويي از يك كارخانه با يك مغز واحد بيرون آمده اند.

هيچ انسان شرافتمند و تندرستي حاضر به لو دادن دوستان خود وهمكاري با دشمن نيست اگر دستگاه جهنمي مانند ساواك با زير فشار گذاشتن انسان ها زير شكنجه شخصيت و جان انساني آنها را خرد و له مي كنند گناه از اين انسان ها نيست كه هر انساني ظرفيت محدودي دارد؛ كسي كه يك بار قهرمان بوده است ممكن بار ديگر با يك ضربه درهم بشكند.

نيكخواه شرايط لاشايي را نداشت . لاشايي مي گويد كه چند بار به خارج سفر كرد اين امكان دارد به سبب اينكه خواهرش در دربار كار مي كرد موثر واقع شده باشد ولي بنا به شهادت همسر نيكخواه؛ وي پاسپورت نداشت و حتا از سفر به خارج از كشور محروم بود. ستايش نفس مبارزه به خاطر مبارزه سرانجامي جز تراژدي هايي شبيه آنچه در 57 رخ داد و منجر به حكومت ملايان شد ندارد.

اعدام او فاجعه اي براي جامعه روشنفكري بود كه در برابر اين اعدام كوچكترين اعتراضي نكرد.

اگر بپذيريم كه مبارزه امري اختياري است كه كسي بنا بر نداي وجدان برعليه استبداد و ظلم و براي عدالت اجتماعي بپا ميخيزد بايد اين حق را هم براي او محفوظ بداريم كه اگر روزی مانند ما فکر نکرد حقوق شهروندي او را نقض نكنيم . اگر در جايي خيانت كرده است بپاي ميز محاكمه بكشيم و بازخواست وتنبیه اش كنيم اما حق نداريم كه حق حيات او را سلب كنيم و يا اگر تغيير موضع سياسي داده است او را مطرود سازيم و يك جامعه را اي بسا از بسياري از توانايي هاي ان شخص محروم سازيم.

گويي مشاركت سياسي در كشور ما كه هزينه زيادي دارد و مانند خيابان يك طرفه اي است كه به نيستي ختم مي شود و كسي را ياراي بازگشت از آن نيست و اين راه بايد تا به پايان طي شود. بيهوده نيست كه بنا به گفته ي ما جراح و مهندس و پزشك و نويسنده و شاعر و هنرمند بسيار داريم كه كارهاي آنان در سطح جهاني است اما سياستمدار نداريم. گذشته از آن كه استبداد مجال شكوفايي استعداد سياسي را به مبارزان سياسي ما نمي دهد بلكه با خرد كردن شخصيت آنان و سلب حيثيت شان مجال رشد به آنها نمي دهد. فکر می کنم تنها با برخورد منطقي ما مي توانيم اين اسلحه را از دست مستبدان بگيريم در غير اين صورت فاجعه ها و تراژدي ها ي بي شماري كه در جامعه ما رخ داده همچنان ادامه خواهد يافت. چنانكه شاهد هستيم كه جمهوري اسلامي خواستار اعتراف به گناهان ناكرده بسياري است؛ كار چنان بالا گرفت كه مهدي بازرگان اولین نخست وزیر این حکومت گفت هرچه مي گويم در كمال عقل و سلامت هم اكنون حجت است و هرچه بعد بگويم صحت ندارد و او اولين نفر نبود و اكبر گنجي و سدها نفر ديگر هر یک به نوعي اين كلمات را تكرار كرده اند.