يک نامه ی تاريخی-کسی نيست که از بختيار حمايت کند؟
نامه ی مهشيد امير شاهی روشنفکر ونويسنده معاصر به آيندگان روزنامه آيندگان, 17 بهمن 1357•
امروز در حيرتم که چرا بيشتر روشنفکران متعهد و مسئول سکوت کرده اند؟
•سياستمداران قديم به جای آنكه عمل كنند در محضر آقايان روحانيون كسب فيض می كنند؛ روشنفكران به جایآنكه فيض برسانند سكوت می كنند؛ ديپلمات ها به جای آنكه سكوت كنند حرف می زنند.
•من معتقدم که اين مرد عزيز)شاپور بختيار(، اين مرد عمل، دارد فدای هيجان و غليان عده ای و فرصتطلبی های عده ديگری می شودو اگر فدا شود اسف انگيزترين شهيد حوادث اخير خواهد بود!چندی پيش, دو نفر از آشنايان که هر دو از مبارزان جبهه ملی هستند و از شريفان اين ملک به من خبر دادند که نشريه ای از پاريس رسيده است با عنوان نامه ای سرگشاده خطاب به همه مبارزان و می خواستند بدانند که من آن راخوانده ام يا نه . هنوز اين نامه به من نرسيده بود ) دوروز دير تر رسيد( قرارشد جمع شويم و آن را بخوانيم و احيانا درباره اش صحبتی کنيم. درجمع شلوغ نا معقولی اين کار انجام شد. من نامه را خواندم ولی بحث مان مجمل ماند.آنقدر بود که آن آقايان، که با بيشتر مفاد نامه موافق بودند، اعتقاد داشتند که زمان نوشتن آن مطالب هنوز نرسيده است.پرسيدم چرا، گفتند آخر در اين لحظات، گفتن اينکه روحانيون صواب نيست که خود را به سياست آلوده کنند، خطاست.اين حرف ها را دير تر بايد زد. به نظرم غير منطقی آمد يا لااقل من اين منطق را قبول نداشتم. حرف های نامه همه بر حق بود و من برای زدن حرف حق زمان قائل نبودم. به علاوه تصورما اين بود که اگر زمانی برای زدن حرف حق لازم است، چه زمانی مناسب تر از اکنون… ولی خوب نظر دوستان جز اين بود و من اين اختلاف سليقه را به اين حساب گذاشتم که آن ها سياستمدارند و من نيستم.
آن ها با تيزبينی سياسی شان نکته ها می بينند که من با نگاه ساده لری ام نمی بينم.و حالا – با تأسف يا شعف ، نمی دانم کدام ، بايد اعتراف کنم که امروز ، يعنی يکی دو ماهی بعد از اين مقدمه، من ازسياستمداری ، دورتر از آن روز هم افتاده ام، چون امروز نه فقط زمان تحرير آن نشريه را زود نمی بينم ، بلکه دراين حسرتم که چرا نامه سرگشاده به همه مبارزان، زود تر نشر نيافت، و در اين آرزوی عبث که کاش از نوع آن نامه ها در آن زمان بيشتر نوشته می شد.آن روز جز آن مقاله، چيزی از اين مقوله نديديم و حالا برحسرت حيرت هم افزوده شده است:امروز در اين حيرتم که چرا بيشتر روشنفکران متعهد و مسئول سکوت کرده اند.متعهد و مسئول را با طنز بکارنبردم، چون اتفاقا آن ها که تعهد و مسئوليت شان طنز آميز است هيچ کدام ساکت ننشسته اند: همه به حمدﷲ اخيرا،طی مقالات و رسالات، به دين مبين اسلام مشرف شده اند و شتاب دارند که خود را در صفوف فشرده ديگر تازه اسلام آورده ها جا کنند … شتاب از اين باب که مبادا در اين دنيا عقب و بی نصيب بمانند.
حيرت من فقط به سکوت روشنفکران ختم نمی شود. مثلا در اين حيرتم که چرا اعضاء وزارت خارجه پی هم اعلاميه های انقلابی صادر می کنند؟
اين آقايان تا زمان دولت تيمسار ازهاری هم آدم های سر به راه و پا به راهی بودند ، شامپانی و خاويار به مزاجشان سازگار بود … چه شده است؟
سياستمداران قديم به جای آنكه عمل كنند در محضر آقايان روحانيون كسب فيض می كنند؛ دنيای وارونه ای داريم :روشنفكران به جای آنكه فيض برسانند سكوت می كنند؛ ديپلمات ها به جای آنكه سكوت كنند حرف می زنند.از بقيه حيرت ها و حسرت ها چه بگويم؟ از کدامش بگويم؟ از اينکه گمرک چيانی که تا ديروز در پناه دولت وقت برای رد هر بسته و هر چمدان گوش من و شما را می بريدند و امروز ناگهان می خواهند دزد و ، من و شما رابگيرند؟ يا از کارمندان تلويزيون که در گذشته اوامر دولت های پيش را نه فقط بی چون و چرا بلکه با خوش رقصی اجرا می کردند و حالا برای دولتی که فرمايش صادر نمی کند لب ورچيده اند و ناز می کنند؟يا ازنمايندگان مجلسی که به اين اميد از مسند وکالت استعفا می دهند که کرسی وکالت آينده شان را گرم نگاه دارند؟ يااز روزنامه نگارانی که ديروز مرعوب بودند و امروز هم متأسفانه مرعوبند؟ …
و يا از اين آخرين حيرت و حسرت غريب و عظيم که يک نفر ، حتی يک نفر در اين مملکت نيست که صدا و قلمش را صريحا و مستقيما در دفاع ازشاپور بختيار بکار برد؟همه اين ها را نمی شود گفت، زياد مفصل است و از حوصله (واحتمالا سياست فعلی) روزنامه ها خارج.من تا امروزبه هيچ روزنامه و نشريه ای مطلبی نداده ام که حال و هوای سياسی داشته باشد. شايد به اين دليل که تاامروز در مملکتم به سياست مداری چون شاپور بختيار بر نخورده بودم که بدانم سياست الزاما مغاير شرافت،صميميت و وطن پرستی نيست.
من تمام اين صفات شرافت، صميميت و وطن پرستی را در آقای شاپور بختيارسراغ کرده ام به علاوه به سرفرازی و آزادگی او مؤمنم. من ايمان دارم که اگر امروز او را از صحنه سياست مملکت مان برانيم خطائی کرده ايم چبران ناپذير و نايخشودنی. من معتقدم که اين مرد عزيز، اين مرد عمل، دارد فدای هيجان وغليان عده ای و فرصت طلبی های عده ديگری می شودو اگر فدا شود اسف انگيزترين شهيد حوادث اخير خواهدبود.من صدايم را به پشتيبانی از آقای شاپور بختيار با سربلندی هر چه تمام تر بلند می کنم ، حتی اگر اين صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی بدل راه نداده ام. ولی اين بار می ترسم، نه به خاطر خودم ، بلکه بخاطرآينده اين ملک و سرنوشت همه آن ها که دوست شان دارم.