باید بِرَه!- رامین کامران
من هیچگاه به فوتبال علاقه ای نداشته ام، ولی به سیاست چرا. داستان اخیر فیفا برای اول بار توجه مرا معطوف به این نهاد كرد و کشمکشهای فوتبالی ـ سیاسی. در اینجا میخواهم مختصری به وجه سیاسی کار بپردازم، نه ورزشی اش. به تصور من بی دلیل نیست اگر مفسران ورزشی، به رغم توجهی که برخی از آنان به بعد سیاسی ورزش دارند، به این ماجرا عنایتی نکرده اند، وجه سیاسی قضیه کاملاً بر دیگر وجوه آن غالب است.
حملۀ برق آسا
دو روز قبل از افتتاح کنگرۀ جهانی فوتبال، ناگهان جنجال بی مقدمه ای بر پا شد: بازداشت پر سر و صدای چند نفر از اعضای عالیرتبۀ فدراسیون جهانی به خواست آمریکا و توسط پلیس سوئیس! ظاهراً آمریکایی ها به تکاپو افتاده بودند تا به هر قیمتی شده و با یک حملۀ برق آسای تبلیغاتی و با هوچیگری، راه انتخاب دوبارۀ سپ بلاتر رئیس فدراسیون جهانی را سد کنند و یکی از فرزندان پادشاه اردن را که کشورش با آمریکا و اسرائیل روابط حسنه دارد، به جای او رئیس کنند. بهانه البته فساد در فدراسیون جهانی بود و تهمت رشوه گیری، ولی دو دعوای دیگر در کار بود که میتوان جدی ترشان شمرد.
اول دلخوری آمریکا و انگلستان از به دست نیاوردن میزبانی جام جهانی که ظاهراً باعث بود تا آمریکاییان که کار فساد را در کشور خودشان و در ورزشهای معمولشان که حتماً فوتبال جزوشان نیست، سر و سامان داده اند، خواب نما بشوند که باید فدراسیونی جهانی را که یکی از حدود دویست عضو آن هستند و هیچ اختیار خاصی بر آن ندارند، یکتنه پاکسازی کنند.
دوم شکایت فلسطینیان که مدعیند اسرائیل به انواع طرق برای فوتبالیست هایشان مزاحمت ایجاد میکند. دولت خودگردان فلسطین، با ارجاع به تعلیق آفریقای جنوبی که در سال ۱۹۷۶ و به دلیل وجود آپارتاید در آن کشور، انجام گرفت، خواستار تعلیق عضویت اسرائیل در فدراسیون جهانی شده بود و قرار بود که این مسئله در نشست اخیر فدراسیون در سوئیس، به رأی گذاشته شود.
مثل تمام هوچیگری هایی که به این ترتیب انجام میشود، تاکتیک بازی وارد آوردن حداکثر فشار از همان اول بود، بخصوص از طریق رسانه ها، تا نتیجه به سرعت به دست بیاید: انتخابات به دلیل شلوغی ایجاد شده، عقب بیافتد، بلاتر از نامزدی کنار بکشد و نامزد اردنی که کشورش با آمریکا و اسرائیل روابط حسنه دارد، فرصت پیدا کند تا آرای لازم را جمع کند و بازی را ببرد.
مقاومت حریف
در هر حملۀ برق آسا، عامل روانی تعیین کننده است. باید ضربۀ اول به اندازه ای شدید باشد که حریف تصور کند که مبارزه را باخته است و ارادۀ مقاومت را از دست بدهد. وقتی توان معنوی مقاومت از بین رفت، نیروهایی که بعد از حملۀ اول برای وی باقی مانده و احیاناً میشود با آنها کاری انجام داد، دیگر به هیچ کارش نخواهد آمد. به قول کلوسویتز، نیروهای مادی دستۀ چوبین شمشیر است و نیروهای معنوی تیغ برّای آن. دومی که رفت، اولی عاطل است.
بلاتر، با وجود سن بالا و فشار شدیدی که متوجهش شده بود، با توان غیرمنتظره ای مقاومت کرد، جا نزد و سر جایش ایستاد. خیلی بی تعارف گفت انتخابات باید انجام بپذیرد و نامزدیش را پس نگرفت. از این جالبتر، موضع نمایندگان کشورهای مختلف و بخصوص جهان سوم بود که جدی پای برگزاری نشست ایستادند و از بلاتر پشتیبانی کردند. این خود گواهی بود بر رضایت آنها از روش مدیریت وی که ظاهراً به ترویج فوتبال در کشورهای توسعه نیافته، بسیار توجه نشان داده ـ نمیشود گفت که وی رأی کسی را خریده. خلاصه اینکه وی با نزدیک به دو سوم آرأ مجدداً انتخاب شد و آمریکائیان سنگ روی یخ شدند. البته پشتیبانی چین و بخصوص روسیه که آمریکا بزخو کرده تا میزبانی جام جهانی را از او بگیرد، بسیار قاطع و صریح بود. در مقابل، اروپا پشت آمریکا ایستاد و خواستار رفتن بلاتر شد که البته حرفش پیش نرفت.
بعد از انتخاب مجدد بلاتر، اسرائیلیان هم از در دوستی با فلسطینیان درآمدند و رضایت حریف را برای پس گرفتن شکایتش جلب کردند، با قول اینکه کارها را درست بکنند و… در صورتی که قبلاً فدراسیون فوتبال اسرائیل در موارد اختلاف از خود سلب مسئولیت کرده بود و مدعی شده بود که مسائل امنیتی باید با مراجع ذیصلاح در میان گذاشته شود…
ولی، با تمام این داستانها، در پردۀ اخر، آمریکایی ها آنقدر فشار متوجه بلاتر کردند تا بالاخره مجبور شد استعفا بدهد ـ تا بعد ببینیم چه خواهد شد.
دخالت سیاست در ورزش؟
آمیختگی سیاست و ورزش در این داستان روشن است، سؤال اینست که در چه حد میتوان صحبت از دخالت سیاست در ورزش کرد؟ اول از همه باید گفت که سیاست قادر است در همه جا و در همه زمینه ای دخالت کند. هر جا رابطۀ قدرتی در کار باشد یا بتواند برقرار شود، سیاست هم میتواند دخیل شود و چه این دخالت نتایج دلخواهش را بار بیاورد و چه نه، مسئله «سیاسی» میشود، یعنی از منطق خودش دور میافتد و میشود تابع منطق سیاست.
معمولاً تا صحبت دخالت سیاست در ورزش میشود، همه یاد المپیک برلین در سال سی و شش میافتند و همان کلیشه های معمول را تکرار میکنند . به حدی که این تصور پیش میاید که دخالت سیاست در ورزش، مختص کشورهای توتالیتر یا لااقل استبدادی است و مال قدیم ندیمها. در صورتیکه نه اولی صحیح است و نه دومی. دولتهای دمکراتیک نیز سیاست را در ورزش دخالت میدهند و اصلاً هم با کسی رودربایستی ندارند، کار هم روزمره است. سوابق تاریخی نباید جلوی چشممان را بگیرد و باعث شود تا وضعیت امروز را درست نبینیم.
منطق ورزش برابری است و برتری. برابری در تبعیت از قواعد و داوری، و برتری هم مربوط است به اینکه چه کسی، یا چه تیمی از بقیه پیشی میگیرد. هدف همین نابرابری است و پیشی گرفتن از دیگران، برابری اولیه وسیلۀ این کار است و معیار درستی و اعتبار برتری ورزشی. وقتی هم صحبت از برتری، حال چه فردی و چه تیمی، در میان میاید، تسریش از ورزشکاران به ملتی که به آن تعلق دارند، کار آسانی است و همه هم دنبال همین هستند: اگر ورزشکارانمان برترند، یعنی اینکه خودمان و نظاممان و سنتمان و رفتارمان و… برتر است ـ خلاصه اینکه برتری ورزشی نشانۀ برتری در دیگر زمینه هاست. ادعا البته از اغراق و قیاسهای سست خالی نیست، ولی به هر صورت برتری ورزشی هم نوعی برتری بارز است و قابل بهره برداری. همۀ دولتها کم و بیش و به تناسب امکاناتشان، از پیروزی در مسابقات ورزشی چنین نتایجی میگیرند. در این زمینه، نازیها نه اولین بوده اند و نه آخرین، همه در تکاپو هستند تا اعتباری از قهرمانانشان کسب کنند.
آن نوع دخالت سیاست در ورزش که مذموم است و به تقلب پهلو میزند، دستکاری در مسابقه است که معمولاً به شکل محروم کردن ورزشکاران به دلایل سیاسی انجام میپذیرد و نیز انواع بایکوت. تازه اینها هم مختص نظام و کشور خاصی نیست. تسویۀ حساب در هنگام گزینش و اعزام تیمهای ورزشی در همه جای دنیا هست و خبرش را دائم میشنویم. در ایران از این مثالها کم نداریم، تختی شناخته شده ترین آنهاست. بایکوت المپیک مسکو هم که به زعامت آمریکای دمکراتیک و به بهانۀ اشغال افغانستان، انجام گرفت تا به شوروی که میخواست از اعتبار برگزاری المپیک بهره مند بشود، لطمه بزند و پیروزی های قهرمانان شرکت کننده را بی قدر سازد.
ورزش دوستانی که با اختلال سیاسی در مسابقات ورزشی مخالفند، بیشتر با این نوع دخالت سیاست در ورزش است که مخالفت میکنند، چون حذف ناحق قهرمانان و بایکوت، مسابقه را مختل میکند. اینکه دولتی بیاید و پیروزی های ورزشی را به حساب کاردانی خود و برتری ملتش بگذارد، شاید نادرست و نامطبوع باشد، ولی مسابقه را بر هم نمیزند.
دخالت سیاست در اجرای عدالت
دخالت آمریکا در فدراسیون جهانی، در درجۀ اول دخالت در «سازمانی» ورزشی بود، در سازمانی جهانی که کارش ادارۀ یک رشتۀ ورزشی است، نه در خود مسابقات. پردۀ جدیدی بود از کوشش این کشور برای دور زدن سازمانهای جهانی و هر جا که این کار ممکن نبود، فشار آوردن و مختل کردن کار آنها ـ به عبارت صریح زورگویی صاف و ساده.
با در نظر گرفتن اینکه آمریکا هیچ نوع اختیار خاصی بر فیفا ندارد و نمیتواند بگوید چون با عده ای خرده حساب دارم، میخواهم یقۀ آنها را بگیرم، باید عملش طوری توجیه میشد که قابل قبول بنماید؛ بهانۀ کار مبارزه با فساد شد و اجرای عدالت. از اینکه ایالات متحده چه اندازه در مبارزه با فساد در قلمرو خودش موفق بوده که حالا بخواهد جهان را پاکسازی کند، میگذرم چون فقط اسباب خنده است. مهمتر این است که آمریکا مطلقاً صلاحیت حقوقی برای تصمیمگیری یکتنه در بارۀ کار یک سازمان بین المللی را ندارد و دخالتش قضایی نیست، سیاسی است. همه میگویند که دستگاه قضا باید از قدرت سیاسی مجزا باشد تا بتواند به استقلال حکمی صادر کند ، میبینیم که در اینجا کار برعکس است.
دعوا بر سر چیست؟
فدراسیون فوتبال با رأی برابر و دمکراتیک اعضایش که گویا بیش از دویست کشور هستند، میگردد. مشکلی که ایالات متحده با فیفا و سازمانهای مشابه دارد و در حقیقت هیچگاه حل نخواهد شد، ساختار دمکراتیک آنها و برابری اعضایشان در رأی دادن است. مقایسه ای میکنم: در سازمان ملل که مهمترین نهاد بین المللی است، رأی دمکراتیک اعضای مجمع عمومی، در مقابل تصمیمات شورای امنیت که مشمول وتو برخی اعضای آن هم هست، وزنی ندارد و حرف مجمع به جایی نمیرسد. به عبارت دیگر، کشورهای زورمند و در صدر آنها آمریکا، معمولاً حاجت به این ندارند تا با قلدری، آرای اکثریت اعضای سازمان را ندیده بگیرند، چون اسباب این کار، از بابت ساختاری، برایشان مهیاست. در جاهایی باید چنین بکنند که چنان وسایلی در اختیار ندارند، مثل فیفا.
به اینجا که رسیدیم، اصل مطلب روشن میشود. پایۀ هر دمکراسی بر برابری است و بدون برابری، دمکراسی امکان وجود نخواهد داشت، نه از بابت نظری و نه عملی. دعوای اصلی آمریکا با اعضای فیفا در این بود و هست که ایالات متحده به هیچوجه در هیچ سازمان جهانی تن به برابری نمیدهد و همانطور که سیاستمدارانش به کرات گفته اند و میگویند، خود را تافتۀ جدا بافته میداند. تنها چیزی که مختصری در مورد فیفا تازه است، این نکته است که حرص سروری ایالات متحده فقط سازمانهای سیاسی بین المللی را شامل نمیگردد و دستگاه های ورزشی را هم در بر میگیرد.
به چه حق؟
سؤال نهایی این است که اصلاً آمریکا چه حقی دارد تا چنین کند؟ در اینجاست که داستان بانمک تر میشود. پاسخی که در عمل و با کمال وقاحت به دیگران عرضه شده این است که چون ما دمکراسی هستیم، صاحب اختیاریم! یعنی بیش از کشورهایی که دمکراسی نیستند، حق داریم! داستان البته برای همه آشناست و اول بار هم نیست که به کار گرفته میشود. ظرف چند دهۀ اخیر، کشورهای غربی بارها از این توجیه برای دخالت در حیات کشورهای کم قدرت استفاده کرده اند و به بهانۀ اینکه خودشان به ترتیب دمکراتیک اداره میشوند، در حیات مردمانی که گرفتار هر نوع استبدادند و به هیچکس، از جمله دولتهای غربی، رأی و اختیار نداده اند، هزار و یک نوع دخالت کرده اند و به جای آنها تصمیم گرفته اند. ولایت فقیه خمینی اول کار یک رفراندم داشت، ولایت اینها همان یکی را هم ندارد. قدیم «متمدن» بودن تحقیر و استثمار دیگران را توجیه میکرد، امروز دمکراسی شده بهانه.
اگر گفتم نمک داستان در اینجا بیشتر میشود، به این دلیل بود که ادارۀ فیفا که با رأی برابر اعضایش میگردد، اصولاً دمکراتیک است و نمیتوان مدعی شد که چون استبدادی بوده است، ما دخالت کردیم تا حقوق اعضأ را به آنها بازگردانیم. کاری که آمریکا با اعمال فشار بر بلاتر و وادار ساختن او به استعفا انجام داده است، دقیقاً بر هم ریختم دمکراسی موجود در دل فیفا است و هر ادایی هم که این کشور در بیاورد و هر هوچی گری هم که بکند و هر بهانه ای هم که بتراشد، قادر به پنهان کردن این دغلبازی نخواهد بود. نتیجۀ اخلاقی داستان روشن است: از دید آمریکا فقط آن دمکراسی معتبر است که به خود او یا به خواست او رأی بدهد. میفرمایید تکراری است؟ صحیح میفرمایید! ولی پایۀ آموزش بر تکرار است.
۱۴ ژوئن ۲۰۱۵
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است