فریب که را خوردیم؟ حسن بهگر
درست است که گفته اند کسی روزنامه ی دیروز را نمی خواند، ولی روزنامه گردی هم عالمی دارد و خالی از فایده هم نیست. چند روز پیش، درکاوش میان روزنامه های زمان انقلاب، ناگهان چشمم به صفحات روزنامه کیهان در روزهای ۱۵ و ۱۶ مرداد ۱۳۵۸ افتاد که حاوی افشاگری های ابراهیم یزدی بود. از همان هنرنمایی هایی که مثلث بیق و بسیاری اشخاص بیق دیگر در زمان انقلاب کردند و از بس پرشمار بود از یادها رفت. طبیعی است که خودشان و نوچه هایشان هم اصراری به یادآوری این خاطرات درخشان ندارند و بیشتر وقتشان را صرف بازنویسی سرگذشت خود می کنند تا در این دنیا باز هم مردم را گول بزنند و اگر هم در آن دنیا بازخواستی بود، مدعی شوند که شرح احوال واقعی من همین است که خودم چاپ کرده ام، باقی از اعتبار ساقط است.
آقای دکتر که وزیر خارجه هم بود، در روزنامه فاش ساخته که بختیار دستور داده بوده که در مطبوعات و رادیو و تلویزیون به تدریج کلمه ی حضرت را از جلو نام خمینی حذف کنند تا بادکنکی که امثال یزدی و همدستانش در آن دمیده بودند، کم کم خالی شود و خمینی هم در مقیاس واقعی به مردم نمایانده شود. روشن است که از دید وی این سوزن زدن به امام چه خیانت بزرگ و جرم و جنایتی بوده که با آب و تاب هم شرح داده که خلاصه آن ملعون می خواسته باد امام را در کند که خداوند به داد انقلاب رسید و نگذاشت.
یزدی و دوستانش برای رسیدن به حکومت اسلامی خود را به در و دیوار زده بودند و حاضر بودند که هر کاری بکنند تا به هدفشان برسند، از گمنامی به در آیند و قدرت را به دست بگیرند. اینها می باید حرمتی تقدس مآبانه برای خمینی می تراشیدند در حد ائمه تا به کلی از سطح آخوندهای معمولی بالاتر برود و هیچ کس را یارای تعرض بدو نباشد. امثال یزدی نه صاحب نام بودند و نه از خود قدرتی داشتند، باید با امام خطاب کردن و حضرت نامیدن وی هاله ای از تقدس بدورش می کشیدند تا وی پاک و عاری از اشکال و نقص جلوه کند و درجماران آن بالا بنشیند و اینها هم بشوند حواریونش، کما اینکه شدند. حال اگر دولتشان مستعجل بود، به خودشان مربوط است. باید مثل همپالکی شان حبیبی محتاطانه رفتار می کردند تا جایشان تا آخر عمر محفوظ باشد.
جسارت بدتر از آن اینکه بختیار پیشنهاد کرده بود برای مبارزه با خمینی از کتاب ولایت فقیه استفاده شود و محتوای آن به مردم معرفی گردد که درست ترین کار بود. اما همینطوری معلوم نیست یزدی که خودش آن موقع سنگ همین ولایت را به سینه می زده است، چرا اینچنین از تبلیغ محتویات آن توسط بختیار برآشفته. این را کسانی می دانند که به یاد دارند که آن زمان و در بحبوحه ی انقلاب و چهره سازی از خمینی برای سوار کردنش بر گرده ی ملت ایران، خزعبلات ولایت فقیه که در کتاب طرف آمده بود، مایه ی دردسر شده بود، چون همه می دانستند که طرح حکومت روحانیان برای احدی پذیرفته نیست و اگر ایرانیان، حتا در همان گرماگرم انقلاب، بفهمند که خمینی چنین برنامه ای در سر دارد و در کتاب هم نوشته و مدونش کرده است، از هر جای کار که باشد این امام دغل را به حال خود رها خواهند کرد و شعارهای اسلامی را دور خواهند ریخت. برای همین هم بود که در همه جا رواج دادند و حتی به نشریات خارجی هم به دروغ گفتند که این کتاب نوشته ی خمینی نیست و او مسئولیتی در باب محتوایش ندارد و البته چون نخستین بار هم با نام کاشف الغطاء چاپ شده بود این دروغ کارگر افتاد . کار بختیار دکان این دروغ را تعطیل می کرد که چنین کینه اش را به دل گرفته بودند.
اگر ملی مذهبی ها واقعاً چنانکه ادعا می کنند، به فکر ملت و ایران بودند باید آن زمان میان غرض شخص و حزبی و بخصوص منافع شخصی، با منافع ملی تفاوت قائل می شدند. در بسیاری از کشورهای اروپایی شاهد بوده ایم که هرگاه کار به جای باریکی رسیده، احزاب از اهداف حزبی خود صرفنظر کرده و به توافق کلی رسیده اند تا از هرگونه آسیبی به کشور جلوگیری کرده باشند. ولی این عده که اکنون خود را ملی مذهبی می خوانند و آن وقت مشیر و مشار خمینی بودند، نه آن هنگام که خمینی امت را جایگزین ملت کرد و نه زمانی که افترا به مصدق زد، اعتراض نکردند و در جلوی او نایستادند، سهل است در پروار کردن این مظهر جهل از هیچ کوششی فروگزار ننمودند. می دانستند که هر چه دارند از او دارند و باید بزرگش کنند تا دستشان به جایی بند شود و اگر شده، ور نیاید. یکی لقب حضرت به او داد دیگری لقب امام به او چسباند. به او تقدس بخشیدند تا این هیولای خونریز را بزک کنند. آنان که برای رسیدن به قدرت، از تقدس بخشیدن به خمینی، این مظهر ارتجاع دریغ نکردند، نه فقط مصلحت مردم و منافع ملی را که شرف و اخلاق فردی را هم نادیده گرفتند، زیرا عاشق ایده آل و آرمان های حزبی شان بودند و و مهمتر از آن دلباخته ی قدرتی که می خواستند از طریق خمینی به چنگ بیاورند. می خواستند به حکومت اسلامی دست یابند که یافتند و ما را گرفتار کردند.
امروزآقای یزدی پس از 37 سال در پاسخ به نارضایتی مردم ژست روشنفکرانه ای می گیرد و می گوید: « انقلاب 57 پیروزی جهل بر ظلم بود»
باید پرسید چه کسانی به جهل کمک کردند؟
مردم ما عادت کرده اند تا صحبت از بلا و نکبت حکومت اسلامی می شود، انگشت اشاره را به سمت آخوندها بچرخانند و آنها را سرمنشأ بدبختی های خود بشمرند. درست است که روحانیت با ایران چنین کرده. ولی فراموش نکنیم که روحانیت، بدون این آخوندهای فکلی که یزدی یکی از هزارشان است، قادر به هیچ کار نبود. وعظ و روضه خوانی و تعزیه در مردم کارگر نبود و نمی توانست از بابت سیاسی بسیجشان کند. این کار روش نو و زبان مردم پسند و چهره ی فکلی می خواست که اینها برایش آوردند که یعنی برایتان اسلام مدرن آورده ایم و ملت را به جایی کشاندند که می بینیم. هنوز هم مدعیند که اسلامشان غیر از اسلام آخوندی است و مدرن است. تا وقتی که ما از شر اینها خلاص نشویم، نخواهیم توانست از دست ملایان و حکومت فاسدشان خلاصی پیدا کنیم. باید اول اینها را از میانه ی معرکه کنار بزنیم تا بتوانیم با حکومت ولایت فقیه چنان که باید مبارزه کنیم. اینها دیروز واسطه ی پیروزی آخوندها بودند، امروز مانع شکستشان هستند.
Feb 28th Tue 2017- سه شنبه، 10 اسفند 1395