در چهل سالگی انقلاب 57- حسن بهگر
جامعه ی ما جامعه مذهبی بدان معنی که امروز تعریف می شود نبود. روحانیت ارج و قربی داشت حتا در فیلم ها کسی را با لباس روحانیت نشان نمی دادند و برای نمونه کسی حق نداشت کاریکاتوری از یک روحانی بکشد. در صورتی که این کار پیش از کودتای 28 مرداد امری رایج بود و ما می توانیم کاریکاتورهای آیت الله کاشانی را در نشریه توفیق آن زمان پیدا کنیم. شاید بهتر باشد بگویم جامعه ی ما در برابر مذهب بی دفاع شده بود. چرا بی دفاع شده بود؟ برای آنکه محصولات فکری فردید، داریوش شایگان، آل احمد و شریعتی راجع به فواید بازگشت به اسلام در جامعه پراکنده شده بود بدون آن که کسی به انتقاد از آنها بنشیند.
سازمان های سیاسی مذهبی مانند نهضت آزادی و سازمان مجاهدین (که از دل نهضت آزادی در آمده بود) پاگرفته بودند و هوادارانی پیدا کرده بودند. ولی در حقیقت جامعه ما چپ زده بود زیرا حتا سازمان های مذهبی پرطرفدار ما هم چپ بودند. مجاهدین خلق و سازمان های مشابه کم و بیش از مکتب مارکسیسم و مائویسم متاثر بودند. جبهه ی ملی سازمانی نداشت و متشکل از چند چهره بود که به یمن دیکتاتوری شاه، طی سالها حتا فرصت یک نشست را هم پیدا نکرده بودند. اعلامیه ی جبهه ملی که در سال 56 انتشار پیدا کرد، عملاً توسط سه نفر نوشته شده بود.
اعلامیه سه نفره ى فروهر و سنجابی و بختیار، در خرداد 1356 خطاب به شاه چنین خواستی را بیان میساخت: «ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.» ولی اگر جبهه ی ملی خارج از کشور را نگاه می کردید اصلاً خط چریکی داشت و به هیچوجه موضع ملی و دمکراسی خواهانه نداشت.
پاسخ شاه به این اعلامیه منطقی و بهنگام، سرکوب بود. حمله چتربازها به گردهمایی جبهه ملی در کاروانسرا سنگی درهمان سال و شکستن سر فروهر و دست بختیار نیز نشان داد که هنوز در حکومت پهلوی در بر همان پاشنه می چرخد.
فضا اصلاً مذهبی نبود و کسی هم اسم مذهب را نمی آورد . روشنفکرها فعال بودند. شب شعر گوته بود. نامه های حاج سیدجوادی بود. دفاعیات گلسرخی و پاک نژاد و غیره دست به دست می گشت. گاهی اوقات هم نوارهای خمینی که با کیفیت بسیار بد و صدای ضعیف بین مردم پخش می شد. وقتی انتقاد مفصل و مستدل حاج سیدجوادی به دست خمینی رسید، خطاب به ملاهای اطراف خود گفته بود بین شما کسی نیست چنین چیزی بنویسد؟
با اعلام حکومت نظامی، سران جبهه ملی مورد تهدید واقع شدند و به ناچار خود را مخفی کردند و نتوانستند حتا با دادن یک اعلامیه با مردم ارتباط بر قرار کنند. ولی خمینی که در خارج کشور بود و گرفتار محدودیتی نبود، توانست با دادن اعلامیه و سخنرانی ابتکار عمل را به دست بگیرد و به سوی رهبری برود.
از جانب دیگر، حکومت های غربی که از بیماری شاه باخبر بودند و از افزایش بهای نفت سال 1973 و نقش شاه در اوپک دلخوشی نداشتند، فرصت را غنیمت شمردند. به ویژه آنکه از رشد چپ در جوار شوروی آن زمان بیمناک بودند. پس متوجه حمایت از خمینی شدند و رادیوها و روزنامه ها خارجی به تبلیغات پرداختند و در نبود سازمان سیاسی در ایران، خمینی در آن انفجار خشم ناشی از دیکتاتوری بعنوان جانشین طبیعی شاه جلوه نمود و البته شبکه ی مساجد را هم به خدمت گرفت.
اگر به جریان های روشنفکری و بالاخص چپگرایان هم نگاه کنیم رگه هایی از احترام به شخصیت های ملی مذهبی مانند شریعتی می یابیم. برای نمونه در همان شب شعر گوته، باقر مؤمنی از دکتر شریعتی یاد می کند. رضا براهنی در مرگ دکتر شریعتی مرثیه میسراید. اغلب سازمان های چپ فکر می کردند که جریانات مذهبی که از آبشخور مارکسیسم تغذیه کرده اند، می توانند به آنها بپیوندند.
گلسرخی در دادگاه امام حسین را مظهر آزادی میشمرد. کسی به فکر نقد جریان های مذهبی نبود. کتاب های شریعتی و گفتار شریعتی در دانشگاه ها ترویج می شد و تک و توک دخترانی روسری سر می کردند. امروز روشن شده است که ساواک برای مقابله با چپ حسینیه ارشاد را آزاد گذاشته بود. سوسیالیسم قلابی دکتر شریعتی و اینکه ابوذرغفاری اولین سوسیالیست است، ترویج می شد و کسی نبود که آن را نقد کند. شاید هم چپ ها فکر می کردند که اینها نسخه بدل هستند و نسخه اصلی خودشان هستند و سرانجام مذهبی های سوسیالیست به آنها خواهند پیوست. احتمال دارد جدایی سازمان پیکار مارکسیستی از سازمان مجاهدین به این توهم دامن زده باشد. فقط یک کتاب از اکبر اکبری در نقد شریعتی منتشر شد که تا به امروز هم کسی بدان اعتنای لازم را نکرده است.
چنین بود که وقتی بازرگان به عنوان نخست وزیر انتخاب شد، مخالفتی بر نیانگیخت ولی در مقابل پیشنهاد سوسیال دموکراسی دکتر بختیار مورد توجه واقع نشد. بختیار سازمان سیاسی منسجمی پشت سر نداشت و حتا جبهه ی ملی هم با نخست وزیری او مخالفت کرده بود.
نهضت آزادی پشتیبانی مجاهدین خلق را داشت که آنها هم از خمینی دفاع میکردند. مجاهدین خلق و فداییان خلق دو سازمان سیاسی پرطرفدار آن زمان در داخل کشور بودند. در آن زمان راه حل، همراهی بازرگان با بختیار بود و اگر شکل میگرفت، خمینی که ادعای حکومت هم نداشت و به ظاهر هم شده می گفت که می خواهد به قم برود و به امور فیضیه بپردازد، به ناچار تبعیت می کرد. شیفتگی بازرگان به اسلام و توهم او راجع به خمینی خطای هولناکی بود که سرنوشت ایران را دگرگون کرد.
خمینی در خارج کشور با کوشش یزدی، قطب زاده و بنی صدر، چهره ای مقبول و امروزی یافت و با آمریکا به توافقی دست یافت که چپ را سرکوب کند ولی جریان نفت ادامه یابد و در داخل بازرگان با حضور سفیر آمریکا و تیمسار قرنی در خانه فریدون سحابی به یک حکومت نظامی ـ آخوندی رضا داد و انقلابی که برای آزادی و استقلال برپا شده بود و در نوع خود اسطوره ای از همبستگی و فضیلت اخلاقی بود در سیاهچاله ارتجاع مذهبی افتاد.
انقلابی که با اعلامیه ی ملیون شروع شده بود، سوختش از چپگرایی سکولار و اسلامی تأمین شده بود، شعارهایش ضداستبداد و ضد امپریالیستی بود و به دلیل سیاستهای شاه، رهبریش به دست خمینی افتاده بود، در نهایت به مصالحه ی پشت پرده با آمریکا و برقراری نظام ارتجاعی اسلامی ختم شد که همه ی رقبا را از دم تیغ گذراند. این بود سرنوشت انقلاب و سرنوشت ما.
سوم فوریه 2019
به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید
https://t.me/iran_liberal