آزموده را دوباره نمی آزماییم -حسن بهگر
برقراری دموکراسی دگرگونی و گذار است از فرمان حاکم مستبد به انتخاب مردم و از استبداد به آزادی. تا به حال خانواده ی پهلوی جز استبداد چیزی نداشته که به مردم ایران عرضه نماید.
رضاخان با کودتا سرکار آمد وبا خودکامگی و ترور حکومت راند و انجمن ها و احزاب و مشروطیت را تعطیل کرد به نحوی که بنا به شهادت مهدیقلی هدایت ( مخبرالدوله) در دوره ی او رجلی سیاسی تربیت نشد . در اثر خبط وخطاهای او ایران به اشغال متفقین در آمد. رضاشاه عازم تبعید شد و مردم چنان از رفتن او شاد شدند که فراموش کردند کشورشان اشغال شده است .فردای آن روز محمدعلی فروغی در جلسه خصوصی که بنابه تقاضای وی تشکیل شده بود مساله استعفای وی و انتقال سلطنت به محمدرضا مطرح شد. علی دشتی چنین می نویسد: « در این جلسه ملاحظاتی نامساعد به میان آمد و چند تن از نمایندگان یعنی مرحوم تقی زاده ، حسین علا و بیش از همه دکتر مصدق به عنوان اینکه «با قانون عادی نمی توان یکی از اصول قانون اساسی را نادیده گرفت یا از کار انداخت » با این اقدام مخالفت کردند و آن را بی اعتنایی به قانون اساسی می گفتند.
در این میان سهیلی وزیر کشور موقع شناسی بکار بست و اخطار کرد که سپاهیان شوروی تا کرج آمده اند و اگر فورا تکلیف مملکت معین نشود و شاه براریکه ی سلطنت تکیه نکند، خطرهایی کیان کشور را تهدید می کند . با این تدبیر بی درنگ تمام جنجال ها فرونشست و مجلس موافقت کرد.»(1)
کدام مجلس با انتقال سلطنت موافقت کرد؟ همان مجلس دست نشانده ای که رضاشاه طویله اش می نامید. نقل ملال آور وقایع بعدی و دیکتاتوری محمدرضاشاه تا انقلاب 57 تکرار مکررات است و نیاز به گفتن ندارد. رضاپهلوی وارث چنین شاهانی است .
پرسش اینست چگونه رضا پهلوی پس از گذشت ۴۰ سال که از سرنگونی سلطنت گذشته، خواستار بازگشت به قدرت شده و حتی حاضر است که اگر مردم سلطنت را نخواهند خود را کاندیدای جمهوری نیز بکند؟
این تهور کاندیدا شدن برای دو نظم اجتماعی متفاوت مسلماً به سبب سابقه «آزادیخواهی» خاندانش نیست. پس این توهم اینکه هیچکس دیگری به جز او صلاحیت شاه شدن و یا رئیس جمهورشدن در ایران را ندارد، از کجا آمده؟ از خرابکاری و جنایات جمهوری اسلامی و نبود اپوزیسیونی متشکل اگر بگذریم، آیا شاخص بودن وی به عنوان بازمانده خانواده پهلوی و بخصوص پشتگرمی اش به کمک های خارجی به ویژه آمریکا و اسراییل و البته عربستان نیست که موجب این تهور شده؟
می دانیم که در رژیم سلطنتی مشروطه، شاه مسئولیتی ندارد. ولی گیریم که رضا از سرنوشت پدر و پدربزرگش عبرت گرفته و می خواهد در این راه گام بردارد، پس باید نشانه هایی از این دلسوزی و کوشش برای استقرار دموکراسی را باید در او ببینیم. کجاست آن نیروهای خیرخواه ملی و مردمی که شاهزاده دور خود جمع کرده؟ کجاست آن جمع مدبران و مدیران کارآمد که دور شاهزاده گردآمده باشند؟ آیا مردم در این مدت ۴۰ سال چنین چیزهایی دیده اند؟ یا برعکس شاهد بوده اند که وی یک تنه به راه خود رفته است و حتا به نصایح مشفقانه داریوش همایون درمورد نپذیرفتن فدرالیسم نیز گوش نکرده است.
شاهدیم دور و بر شاهزاده اشخاصی مانند پرویز ثابتی مقام امنیتی سابق لانه کرده اند که نقش ویران کننده ای در زمان پدرش داشته اند. خود این امر موجب می شود که این فکر پیش بیاید که هنوز شاهزاده دموکرات نیست و به دموکراسی فکر نمی کند و کماکان به تمرکز قدرت می اندیشد. اگر غیر از این می بود، اصلاً از رو به رو شدن با چنین اشخاصی هم دوری می گزید، چه رسد که در اطراف خود، گردشان بیاورد.
برای تدقیق نظرات وی شاید بد نباشد نگاهی اجمالی به کتاب «زمان انتخاب» او بیندازیم که در آن کوشیده با یاری یک روزنامه نگار نو محافظه کار فرانسوی طرحی همه جانبه عرضه کند.
او می نویسد در ژوییه ۱۹۸۰ خود را به عنوان ولیعهد وارد عرصه پیکار کرده است و در صورتی که مردم بخواهند حکومت پادشاهی مدرن و پارلمانی برگزینند او این گزینه را نمایندگی می کند. خود می گوید که پسرشاه بودن سرمایه وی است و اگر نظام پادشاهی را به دلیل اشتباهات برخی پادشاهان محکوم کنید جمهوری هم رؤسای خطاکاری داشته است. اما شاهزاده نمی گوید که برخی پادشاهان چه کسانی هستند و آیا شامل پدر و پدر بزرگش هم می شود یا نه. این نکته بنیادی است که وی هیچگاه و به هیچ ترتیبی مختصر انتقادی هم از طرز حکومت پدر و پدر بزرگ خود نکرده است. اگر سر سوزنی هم دمکرات بود، کرده بود و شنیده بودیم.
او کودتای ۲۸ مرداد را با وجود افشای اسناد سازمان سیا افسانه می خواند، ولی قبول دارد که پس از ۱۳۳۲ آزادی های سیاسی در ایران محدود شد. پرسش اینست پیش از ۱۳۳۲ چرا آزادی بود؟ چه اتفاقی افتاد که آزادی از آن دیار پرکشید؟ آیا به سبب همان کودتایی نبود که آن را افسانه می خوانید؟ اصلاً ارتباطی با آن داشت یه نه؟ این نبود آزادی چه نقشی در بروز انقلاب ۵۷ داشت؟ آزادی خواهی که فقط برای آینده نیست. نمی توان گفت دیکتاتوری تا دیروز که پدر من سر کار بود، خوب بود و از وقتی آخوندها آمدند، بد شد.
او خودکامگی و بی رحمی پدرش را دروغ های بی شرمانه می خواند و مدعی است پدرش بسیاری از مخالفان سیاسی خود را که قصد جانش را کرده بودند، بخشیده . آشکار است اشاره ی شاهزاده به پرویز نیکخواه و حادثه ی تیراندازی به شاه درکاخ مرمر است که امروز روشن شده که این بخشش دروغی بی شرمانه است و نیکخواه در این واقعه ابداً دخالت نداشته تا بخواهد مورد عفو قرار بگیرد.(2) این هم یکی از پرونده سازی های ساواک و دستگاه های امنیتی شاه بوده است که نمونه های دیگرش را شاهد بودیم و معروف ترین آنها حکایت گلسرخی و اینهاست.
شاهزاده مدعی است پدرش از سوء استفاده از قدرت اطلاع نداشته که البته به شهادت خاطرات اسدالله علم و علی دشتی و بسیاری دیگر این صحت ندارد و آ نطور نبوده که او از این سوء استفاده ها بی خبر بوده باشد. ولی مساله ی اصلی دیگران نبودند، خود او بود که بیشترین سؤاستفاده از قدرت را می کرد، دیکتاتوری یعنی همین. سؤاستفاده ی دیگران دنباله ی سؤاستفاده ی شخص اول مملکت بود. اینها سر خود عمل نمی کردند. اگر امروز همه، از جمله شما، خامنه ای را مسئول اصلی تمامی فساد و ظلم می دانند، به اتکای همین منطق است. دوره ی پدر شما هم همین بود، چیزی تغییر نکرده است.
شاهزاده مدعی است از انقلاب درس آموخته و بر این باوراست که باید نظامی ساخت که در آن نیروهای نظامی در وهله ی اول به قانون اساسی وفادار باشند. پادشاهان پهلوی هر وقت در موضع ضعف بوده اند از قانون اساسی و حقوق مردم حرف زده اند و تا سوار قدرت شده اند وعده هایشان را از یاد برده اند. چه دلیل دارد که قبول کنیم اینجا استثنایی در کار است، بخصوص وقتی نشانه های تمایل به استبداد از همین جا مشهود است.
وی همچنین فراموش می کند که مشکل ارتش فقط شاهنشاهی بودنش نبود، بلکه در عدم استقلال ارتش و کشور بود که با یک بازدید ژنرال آمریکایی از کشور آن هم بدون اطلاع پادشاه، ارتش فلج شد و از حمایت از نخست وزیر قانونی شاپور بختیار دست کشید و به اشاره ی همان فرستاده، با اسلامگرایان بند و بست کرد. روشن است که اصلاً مایل نیست به فرمانبری پدرش از آمریکا اشاره ای بکند، چون می داند که پذیرفتن این واقعیت هر اعتباری را از وی خواهد گرفت. شاهزاده به درستی می گوید نباید در تاریخ ۵۰ سال پیش بمانیم. ولی توجه کند که اگر قرار است از تاریخ بیاموزیم نباید فراموشش بکنیم و بخصوص نباید آن را قلب کنیم.
وی کماکان در مورد دارایی های شخصی خودش و پولی که پدرش بیرون آورده ساکت است و می گوید چیزی نبوده و به کسی مربوط نیست. این دارایی ها از ثروت ملی ایران تأمین شده، چطور به کسی مربوط نیست؟ اگر امروز دزدان جمهوری اسلامی هم بگویند که ثروت ما امر شخصی است و به کسی مربوط نیست، می پذیرید؟ چرا به مردم ایران مربوط نیست؟ این حق مردم است که بدانند بر سر دارایی آن ها چه آمده است. وقتی حسابی در باره ی گذشته پس نمی دهید، چگونه باور کنیم که در آینده پس خواهید داد؟
شاهزاده بارها خود را سکولار و هودار عرفی شدن و حتا لائیک معرفی می کند، ولی همواره به پشتیبانی و مشورت با آیات عظام افتخار می کند و شیعه را سنتی کثرت گرا می داند و به نوعی مشارکت ملایان در سیاست را می پذیرد. این رفتار کاملاً با آن گفتار در تناقض است. اگر بگویم که رفتار مهم تر از گفتار است و معیار بهتری است برای شناخت افراد، کسی به من خرده خواهد گرفت؟
در بحث مسأله اتمی معتقد است که نگرانی اسراییل را می فهمد و می گوید « در چشم انداز بسیار نزدیک گمان نمی کنم که جنگ با آمریکا قریب الوقوع باشد. آیا اسراییل ابتکار آغاز چنین جنگی را برعهده خواهد گرفت؟» اسراییل که خود مجهز به سلاح های پیشرفته اتمی است چرا باید از ایران که سلاح اتمی ندارد در هراس باشد؟ شاهزاده به قدری حس همدردی با اسراییل دارد که فراموش می کند که این حمله قرار است به ایران بشود، یعنی همان کشوری که ایشان مدعی پادشاهی در آنست و در پایان این بحث مدعی می شود که در مقابل شکست دیپلماسی، گزینه نظامی منطقاً خود را تحمیل می کند. یعنی درست تبلیغات اسرائیلی آمریکایی را بدون پس و پیش تکرار می کند. حتا یک کلمه از بی منطقی چنین حمله ای انتقاد نمی کند و از حقانیت ایران برای داشتن امکانات دفاعی سخن نمی گوید. پس مردم این وسط چه خواهند شد؟ او بر این باور است که در صورت حمله اتمی شاهد حس اتحاد ملی کمتری از زمان حمله ی صدام حسین به ایران خواهیم بود! واقعاً آفرین برحس میهن پرستی و غیرت و حمیت شاهزاده. چراغ سبز دادن روشن تر از این نمی شود. با این کوله بار قصد کجا داری؟
ای کاش رضاپهلوی به عنوان شاهزاده و وارث تاج و تخت با درس گرفتن از تاریخ احترام خود را به آزادی و دموکراسی و پایبندی خود را به استقلال و تمامیت ارضی ایران نشان می داد. ولی افتضاح به جایی رسیده که کسانی نظیر اردشیر زاهدی به وابستگی او و حتا گرفتن پول از عربستان سعودی معترضند.
شاهزاده دوزیستی است. هم جمهوریخواه و هم خواهان پادشاهی است و از همین حالا هم نطق مبسوطی تهیه کرده که قرار است برای مردم بخواند : «اگر نماینده ای بهتر از من پیدا کنید، به شما قول می دهم اولین کسی باشم که از او برای آزاد کردن کشورمان پشتیبانی کنم. اگر کسی را پیدا نمی کنید من خدمتگزار شما هستم و…» چرا وارث استبداد پهلوی تصور می کند کسی در میان هشتادمیلیون ایرانی صالح تر از او پیدا نمی شود، حتا برای جمهوری؟ آیا جز اینست که وی طالب قدرت است و اگر شکل حکومت برایش فرقی نمی کند، به این دلیل است، نه به خاطر دمکرات بودن؟ رضا پهلوی از خود طرح سیاسی ندارد جز گرفتن قدرت، باقی حرف هایی است که از اینجا و آنجا گرد آمده. در حقیقت او فقط دکانی باز کرده است که ظاهراً همه نوع اجناس در آن یافت می شود. ولی جنس اصلیش خود فروشنده است، می گوید فقط از من بخرید.
مردم دو بار شاهان پهلوی و خلف وعده ها و فریب های آنان را آزمودند. از اولی به بهای اشغال ایران و از دومی به قیمت پناه بردن به ملا رها شدند. دلیلی ندارد که برای بار سوم در همان چاه بیفتند.
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
2018 Feb 17th Sat – شنبه، 28 بهمن 1396
***
(1) علی دشتی- عوامل سقوط – یادداشت های منتشر نشده . گردآورنده دکتر مهدی ماحوزی – مرکز نشرو تحقیقات قلم آشنا . رویه 38
(2) رجوع کنید به 4 مقاله در مورد پرویزنیکخواه قربانی دو رژیم https://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Hassan_Behgar/Behgar-NIKKHAH%201.htm