
فراز و نشیب یک نخبه – مهدی استعدادی شاد
ذهنیتی که گُفتمان هوادار انقلاب در ایران سال 57 را پیش برد و در چالش اجتماعی آن را غالب کرد، یکدست و همگون نبود.
آن ناهمگونی دلیل و علت داشت. زیرا در وهلۀ نخست، نخبگان حاضر در زمینۀ راهنمایی فعالان و کنشمندان اجتماعی هم قول و هم هدف و بنابراین یکدست نبودند.
وجود آن چند دستگی نخبگان، فقط در موجودیت برخی از کارشناسان تکنوکرات نبود که بعد به خدمت رژیم تثبیت شده پس از انقلاب درآمدند. همچنین در حضور و ظهور تعدادی از روشنفکران ناراضی از روند اوضاع نیز بود که سپس برخی در مقابل حاکمیت جدید ایستادند و سرکوب شدند.
بواقع این دو گروه مختلف را در یک دیگ ریختن یا زیر یک سقف جمع کردن، سقفی که امروزه زیر عنوان نکوهشگرانۀ “پنجاه و هفتی”ها مورد تهاجم و بمباران جریان راست افراطی قرار دارد، چیزی جز همطراز سازی همدست و شاکی یا قاتل و مقتول و نیز یکسان گرفتن جانی و قربانی نیست.
در حالی که امر “روشن نگری” و تاریخنگاری انتقادی، یعنی آنچه از نان شب برای ما واجبتر است، از قیاس، تفکیک و تمیز شایسته از ناشایسته جان میگیرد و مخاطب را آگاه میسازد.سوای آن شکاف و تقابلی که میان روشنفکران سنتی(افرادی برآمده از دل بازار و روحانیت) با روشنفکران مُدرن (افرادی برآمده از مناسبات شهرنشینی و تولید صنعتی) در جامعه شناسی نخبگان از قدیم وجود داشته،کسانی شهرنشین و مدعی زیبایی شناسی مُدرن هم بودند که از جبهه و آئین خودی دل کندند. ایشان به خدمت جبهه و آئین مقابل درآمدند که درپی حاکمیت سیاسی قرون وسطایی و سلطنت مطلقه فقیه بود.
یکی از ایشان “الف نون پیام” (اسم هنری که اسماعیل نوری علا برای خود منظور داشته) بوده که برغم تحصیل دانشگاهی در فرنگ به سال 57با اهداف حوزوی همنوا گشته و از منظر نگرشی در چارچوب حرفهای قبلا مطرح شده علی شریعتی تولید نظر و مداخلۀ سیاسی کرده است. در واقع “پیام”( آقای اسماعیل نوری علا که قضیه اینجایی را شخصی نباید بگیرد)، بنظر نگارنده آن تناقض و کشمکش میان رفتار تکنوکرات و روشنفکر را یکجا در خود دارد. چرا که عمرش هم به سمت شاعرانگی میل داشته که منبع الهام و دکترین اخلاقی روشنفکران را میسازد، و هم به کار اداری و “نصیحت الملوک” پرداخته که آدمی را به اعمال قدرت و تحمیل خود به جامعه وا میدارد.مدرک و سند این حرف و اشاره آن اثر وی با نام”جامعه شناسی سیاسی تشیع اثنی عشری” است که در سال 57 انتشار یافته بود. چنان که مولف در مقدمه مدعی میشود که جامعه شناسی سیاسی اساسأ با اینگونه مسئل بنیادی(خدا و پیامبر و دین) کاری ندارد. سپس بحث مقدمه اش بدین نتیجه میرسد که شیعه نوع دوازده امامی از آن رو جذاب است که بر دو محور “رهبری و جانشینی ” دور میزند.
بر پایه همین “دستاوردهای علمی” که از دانشنامه نگاشته شده برای دانشگاه لندن استخراج کرده، وی در نامه ای خطاب به احمد شاملو که در نشریۀ ایرانشهر بتاریخ آذرماه 1357 آمده مینویسد:” به آغاز مذهب بنگریم تا دریابیم که مذهب ندای توده مظلومی است که در آمد و شد و تغییر و تبدیل قدرتها همیشه له شده. مذهب در چهره واقعی خویش گریز انسان است از پرستش خدایان سیاسی نفی دستگاه ظلم و مغزشویی و پرواز او ست به سوی آزادی و اقعی و همین مذهب است که همه اراده های معطوف به قدرت را میترساند. مذهب در شکل ناب خویش نه دستگاهی دارد نه سلسله مراتبی نه لباسی و نه هیچ کاخی هیچ قشری نماینده او نیست”.
منتها این نگرش مثبت به مذهب از سوی نوری علا، که ناشی از گرایش و تمایل به پوزیتیویسم فلسفی و بر کلیه رویکردهای نظری وی سایه انداخته است ، فقط تا اینجا خاتمه نمییابد. او بطور مشخص دُچار جانبداری زیر میشود. جانبداری که تاوان خطایش را یک ملت و نیم قرن از تاریخش میدهد. تاوانی که حتا میتواند “آخرالزمان” را برای ایران رقم زند.
در این رابطه او در سال 57 داعیه زیر را قلمی کرده و نوشته است: «امام خمینی پدیدهای تازه و دلگرمکننده در تاریخ تشیع است. او رهبر سیاسی جنبش است، جنبشی که تعریفی جز برانداختن ظلم و تقلید کورکورانه و شکستن بتهای دیکتاتوری سیاسی و مذهبی ندارد … امام خمینی را مردم انتخاب کردهاند؛ به جهت اینکه در عین علم به احکام شرع، به مقام ارشدیت نیز رسیده است. او در پی آن نیست تا قشر روحانیت را حاکم بر سرنوشت ما کند، بلکه در پی آن است تا ما را از دیکتاتوری همه اقشار حاکم و خواستار اطاعت کورکورانه برهاند … رهبری مردم شیعه باید از آن کسی باشد که امام کفنپوش کربلا را در پیش روی دارد. جز این هر رهبری حتی در اوج محبوبیت یکشبه در بایگانی تاریخ مطول ما مدفون خواهد شد. پس باکی نیست اگر جنبش مردم ایران ماهیتی سیاسی–مذهبی دارد، این در واقع ذات طبیعی هر جنبش تودهای در مشرق زمین است. ملت ایران خواستار حکومت علماء نیست بلکه خواستار حکومت اسلامی است مگر ما فراموش کردهایم که شاه سلطان حسین هم عالم به علم مذهبی بود؟ نه! ما خواستار حکومت هیچ شاه سلطان حسینی نیستیم و از همین روی از طرح مسئله حکومت اسلامی در ایران نباید باکی داشته باشیم، چرا که اکنون ایرانیان خواستار آن اسلام واقعیاند که بت میشکند، نه آنکه بت میآفریند. آن اسلام که زاینده زینب هاست نه آن اسلام که حرمسراهای شاهان صفوی را پر کرده بود. طلاب دینی دانشجویان حقوق دینیاند و فقها و مجتهدین حقوقداناناند و نه بیش، و امام خمینی چه برنامههایی ارائه داده جز بازگشت به ایران و انجام انتخابات آزاد و برقراری حکومت مردم بر مردم؟ این تفاوت اوست با آن روحانیتی که خواستار اجرای قانون اساسی است صرفاً برای به دست آوردن حق وتو با فرستادن پنج نماینده به مجلس. خلاصه اینکه خلط دینی بودن جنبش مردم ایران با رهبری سیاسی قشر روحانیت نباید موجب پیدایش سوء تفاهم شود. اگر اراده مردم ایران مطرح است، این مردم چنین میخواهند. حکومتی اسلامی یعنی حکومت مردم بر مردم با تکیه بر مبانی مترقی حقوق اسلامی و تشیع سرخ علوی … آیتالله خمینی اکنون از پشتیبانی کامل ملت ایران برخوردار است پس میتواند به کمک افراد مورد اعتماد خود – که خود بخود مورد اعتماد مردم ایران هم خواهند بود – به آفریدن سازمانهای رهبری سیاسی دست زند…».
خوشبختانه “پیام”، بخاطر عمر طولانی که داشته، گاهی به تصحیح انحرافات نظری خود بر آمده و با چرخشی صد و هشتاد درجه ای سعی در کنار گذاشتن حرف قبلی خود کرده است.
این نکته را در قیاس میان دو اثر وی میتوان رصد کرد. وقتی پس از گذشت چند دهه مجموعه مقالات “پیدایش و نقش دینکاران امامی…” را در خارج کشور به چاپ میرساند تا تاثیر اثر ” جامعه شناسی سیاسی تشیع اثنی عشری” را خنثا سازد. نباید بی انصاف بود و نفهمید که نوری علا بخاطر آن جانبداری از “عمام خمینی” سالها دُچار کابوس بوده است.
باری. آن”پیام” خاص که سرگذشتش لبریز از فراز و نشیبهای حیرتزا بوده، در سرآغاز آب بندی شدنش از دل تحرکی روشنفکرانه بیرون آمده است. از آنجایی به جامعه ادبی و هنری معرفی شد که به تشکیل “کانون نویسندگان” انجامید و “پدران معنوی”اش جلال آل احمد و محمود اعتمادزاده (به آذین) بودند، یعنی کسانی که دو ایدئولوژی متضاد با هم را نمایندگی میکردند و سرآمد دو جرگه مختلف بودند. با داشتن چنین پدران معنوی متفاوتی، او در اوان تشکیلات یابی “کانون”، هم منشی میشود و هم دبیر علی البدل.
البته پیش از آن فعالیت دستجمعی روشنفکران معترض به جریان سازی دستگاه سلطنت و بوجود آوردن نهاد ادیبان وابسته به حاکمیت، در مقیاسی کوچکتر، نوری علا به حلقه و محفلی از شاعران و هنرمندانی تعلق داشت که در بستر شعر زمانه و تحول نیمایی خود را “موج نو” میخواندند و زیر عنوان “طرفه” نشریه و انتشارات تولید میکردند.
در آن میان، گویی “پیام” با ویراستاری شعر و نیز چارچوب و معیار بخشیدن به شاعر محوری “موج نو” (یعنی احمد رضا احمدی) برای خود جایگاهی پرداخته است. گرچه در زمانه¬های متفاوت دفتر شعر نیز منتشر ساخته و شاعر بودن خود را نیز اعلام کرده است. در همین فضا، او با انتشار کتابی در زمینه نقد ادبی و زیر عنوان “صور و اسباب در شعر امروز” بسال 1348 جایی برای خود در میان جمع واقعا موجود منتقدان ادبی زمانه بدست میآورد. این کتاب نویسنده جوان و بیست و شش ساله، برغم حجم زیاد نقل قول و تکرار حرف پیشکسوتان، در سرگذشت وی فرازی محسوب میشود.
در هر حال برای گفتن از سرگذشت پُر از فراز و نشیب “پیام”( همچون نخبه ای بسان “آچار فرانسه” یا “شرکت حق العمل کاری با مسئولیت نامحدود”) انگیزه ای در میان نمیبود. اگر که چند روز پیش مطلبی از او را درباره “ائتلاف مشتاقان رهبری شاهزاده”نمیخواندم. یعنی نمیدیدم که او دارد همان خطاهای گذشته خود در زمینه جانبداری سیاسی تکرار میکند. یعنی و این بار با تامل در سرگذشت وی میدیدم که او هنوز پس از هشتاد سال و اندی متوجه تناقض وجودی خود نیست.
تناقضی که او را به گفتن نهاد و گزاره های ضد و نقیض کشانده است. چنان که وی خود را از یکسو جمهوریخواهی تمام عیار مینامد و از سوی دیگر در پی این سودا است که “شاه” را رئیس کشور جمهوری سازد.
پیامی که تاکنون ما را از ارائه زندیگی نامه خود نوشتی محروم داشته است. ولی همان اشارات جسته و گریخته “ویکی پدیایی” به زندگیش، او را شعبده بازی همه فن حریف و همه کاره معرفی میکند. چنان که از معماری تا زیبایی شناسی شعری متن و ترجمه دارد. از برنامه سازی،کارگردانی و بازیگری در سینما و تلویزیون تا کارمندی، معاونت و فعالیت در ادارات و موسسات تجربه اندوخته است.
بگذریم که در مقاطعی طولانی شعر و ادبیات و نقد ادبی را بکُلی رها کرده، یعنی مواردی که فرازهای زندگی او را تشکیل داده، و به سمت سیاست آمده و مدعی ارائه طرح و برنامه سیاسی شده است. رفتارهایی که نشیبهای وی را در زندگیش رقم زده است. آنهم با اظهار نظرهایی کاملا دور از واقع بینی؛ نظیر آنچه در نامه یادشده اش به شاملو آمده است. وقتی مینویسد:” مراجع عالیقدر خود بهتر از هر کسی میدانند که جامعه روحانیت نباید و نمیتواند در سازمانهای سیاسی و حکومتی مداخله و شرکت کند…”.
منتها همین متن یادشده او در مورد “کنفرانس مونیخ و ائتلاف مشتاقان”که به “شاهزاده” رهنمود میدهد که از کار و مشاوره جوانان دبیرخانه اش فاصله بگیرد و به حرف ریش سفیدان و با تجربه هایی لابدچون وی گوش دهد، نگارنده را یاد عادت قدیمی انداخت که نوری علا در زمان شکل گرفتن رهبری خمینی در سال 57 داشت. یعنی رانه و میل رهبری کردن رهبر.
رانه و میلی که در قرن بیستم نمونه های متفاوتی داشته است. از جمله نیت و گرایش مارتین هیدگر در رابطه با نظریه سازی در راستای تقویت رایش سوم هیتلری. یا قصد و منظور فیلسوف شفاهی و سیاهکار همولایتی چون احمدفردید که هم در فکر رهبری کردن انقلاب سفید آریامهری بوده و هم قصد رهبری کردن انقلاب سیاه امام خمینی را داشته است.
در زمانی و با فرصت لازم باید بطور مشخص به متن نوری علا در مورد” جامعه شناسی سیاسی تشیع اثنی عشری” انتشار یافته در سال 1357 بپردازیم. متنی که سودای یاد دادن آواز به مستان را داشته است.
همچنین باید نگاهی بیندازیم به دو اثر وی که در مورد وضعیّت شعر مدرن فارسی است. یعنی هم متن “تئوری ی شعر” (1373) و هم مصاحبه ای با او را باید در نگر گرفت. مصاحبه ای که با عنوان “معماری شعر” در 1402 انتشار یافته است.
این کار برای ارزیابی و ارجمند شماری تلاش وی در زمینۀ نقد و سنجش شعر مُدرن فارسی لازم است.آن هم در زمانه ای که “پیام” به عمری هشتاد ساله دست یافته است و یک دهه و نیم از دورۀ بازنشستگی اش میگذرد. گرچه هنوز به فراز و نشیبهای سرگذشتش به اندازه کافی پرداخته نشده است.