Home نقد و اندیشه آرشیو نقد و اندیشه باروخ اسپینوزا و تفکر وحدت وجودی Pantheisme *-احمد افرادی

باروخ اسپینوزا و تفکر وحدت وجودی Pantheisme *-احمد افرادی

فلسفه، در قرن های 17 و 18 میلادی ( از یک سو ) با نام های دکارت، اسپینوزا و لایب نیتس، و ( از سوی دیگر ) با جان لاک، برکلی و هیوم گره می خورد. سه فیلسوف نخست ، تنها « ذهن » ، « تفکر » و « عقل محض » را ، مرجعی برای شناخت هستی می شناختند . آن سه دیگر( در تعارض با نگاه و نظر گروه نخست ) می گفتند، شناخت ِ انسان از جهان و اشیاء ( در نهایت ) باید مبتنی بر تجربه باشد.

دکارت، با ایجاد شکاف بین آگاهی انسان و جهان خارج، دگرگونی بینادی درعلم و هستی شناسی به وجود آورد. آن گونه که ، فلسفه ، تا همین 50 سال اخیر ، در چهارچوپ« دوآلیته » ی دکارتی، قابل فهم بود. دکارت ، برای مطالعه و شناخت هستی ، جهان را به « فاعل شناسایی » ( انسان ) و « موضوع شناخت » ( هستی ) و به تعبیر کمی فنی تر ( « سوژه» و « اُبژه » ، یا « اذهان » و « اعیان» ) تقسیم می کرد.

در این اواخر ( و از جمله ) با هوسرل و هایدگر بود که تقسیم جهان به دو بخش ِ« ادارک کنندگان» و « ادراک شوندگان» ( به عنوان روش شناسی علم) اعتبارش را از دست داد.

اسپینوز( همانگونه که گفته شد) از پیروان و ادامه دهندگان راه دکارت بود .

اسپینوزا ** بر این باور بود که برای« شناخت ِ بنیادی هستی» ، تجربه ، یک پایش لنگ است و فهم هستی ، تنها به روش فلسفی ممکن است. به علاوه ، تلاش برای کشف « حقیقت هستی » را ، وسیله ای برای یافتن راه سعات ، برای خود و دیگران می دانست.

اسپینوزا، فیلسوفی عمیقاَ خدا باور بود. می گوید :

نقطه ی عزیمت حکمای پیشین در فلسفه ، « عالم خلقت » بود . دکارت ، از « نفس ِ » خود آغاز کرد، تا هستی را مورد مطالعه قرار دهد و آن را بشناسد. اما من ، «هستی شناسی» را ، با «خداشناسی» آغاز می کند.

اسپینوزا بر این باور بود که تنها یک جوهر حقیقی در جهان وجود دارد که « قائم به ذات» است . یعنی، خودش علت خودش و ماهیتش علت وجودش است. اسپینوزا، جهان مادی را از خدا جدا نمی دانست . از نگاه او، خدا ، « جوهر یکتا و کل مطلق»ی است که شامل همه چیز، حتی طبیعت ( یعنی دنیای مادی : مکان و زمان ) نیز می شود ، و در اثبات این مدعا می گوید ، اگر جهان از خدا جدا باشد، خدا محدود و متناهی می شود . به عبارت دیگر، خدا و طبیعت دو چیز متمایز نیستند و « همه ی هستی ، خدا است» . همین باور است که از اسپنوزا فیلسوفی « وحدت وجودی » می سازد.

فلسفه ی وحدت وجود سابقه ای دیرینه دارد . در واقع ، رد پایش را از زمان باستان و در میان حکمای ملل و نِحَل ( از افلاطون و اوگوستین قدیس و حکمای اسلامی و یهودی ـ ابن میمون ـ تا دانشمندان قرون وسطای اروپا ) می توان پی گرفت.

آن چه اسپینوزا می گوید، در حکمت اسلامی و نزد عرفای ما ( ابن عربی ، امام محمد غزالی ، ملای روم و…) کاملاَ آشنا و مسبوق به سابقه است. تنها تفاوت اسپینوزا، با عرفایی همچون مولوی ، در این است که ، بیان حکمای اسلامی ، « عرفانی» و شاعرانه است و از آن ِ اسپینوزا، « برهانی» و « استدلالی» است. پرداختن به ادله ی اسپینوزا، در اثبات « وحدت وجود» ، در این فرصت ِ تنگ مقدور نیست. اما به اختصار می توان گفت که ، شیوه ی اسپینوزا در اثبات مدعایش ، مبتنی بر روش هندسی است. یعنی درست همچون هندسه ، از اصول متعارفه و موضوعه و تعاریف و قضایا شروع می کند و به نتیجه ی مطلوب می رسد.

پیشتر گفتم که « وحدت وجود» ، یکی از شاخه های عرفان اسلامی است . بر اساس این باور، همه ی هستی ، خدا ، یا جلوه هایی از حضور و وجود خدا است. به عبارت دیگر ، هرچه هست خداست؛ و « توحید » ، در این معنی قابل فهم است :

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحدهُ لااله الاهو

گرچه واضع تفکر وحدت وجودی ( در میان حکمای اسلامی ) « ابن عربی» است ، اما بیان روشن و همه فهم ِ این باور را، در مثنوی معنوی می توان یافت .از منظر تفکر وحدت وجودی، « شِرک» یعنی این که ، در نگاه به جهان و هستی ، قائل به تَکّثر ( وجود ِ اشیاء و اعیان ، اعم از « درخت » و « کوه » و « صحرا » و « میز » و نیمکت و … ) باشیم . و « توحید » ، یعنی این که ، همه ی هستی را ، خدا و پَرتوی از وجود او بدانیم .

مولوی ، در مثنوی معنوی ، تأکید می کند که در آغاز و در زمان بی زمانی ، هر چه بود ، « معنی » بود و « معنی »، عین ِ « وحدت » بود . از آن لحظه که « معنی » ، در « صورت » ، متجلی شد و به « اعیانْ » دِگر گشت ، « کثرت » به وجود آمد و از همین لحظه ، « شرک » ، با آن زاده شد.

ده چراغ ار حاضر آید در مکان

هر یکی باشد به صورت غیر آن

فرق نتوان کرد نور هر یکی

چون به نورش روی آری بی شکی

گر تو صدسیب و صد آبی [ گلابی] بشمری

صدنماند یک شود گر بفشری

«منبسط » بودیم و یک گوهر همه

بی سر و بی پا بدیم یکسر همه

یک گهر بودیم همچون آفتاب

بی گره بودیم و صافی همچو آب

چون به « صورت » آمد آن نور سره

شد «عدد» چون سایه های کنگره

کنگره ویران کنید از منجنیق

تا رود فرق از میان این فریق

و در جای دیگر:

در معانی قسمت و اعداد نیست

در معانی تجزیه و افراد نیست

اتحاد یار با یاران خوشست

پای « معنی» گیر، «صورت» سرکش است

« صورت» سرکش گدازان کن به رنج

تا ببینی زیر آن و«حدت» چو گنج

* معنی تحت اللفظی این کلمه ( به تعبیر زنده یاد محمد علی فروغی ) « همه خدایی» است.

** به تعبیر زنده یاد محمد علی فروغی ، صاحبنظران بسیاری ، اسپینوزا را فیلسوفی دکارتی می دانند و براین باور اند که « فلسفه ی اسپینوزا ، همان فلسفه ی دکارت است که از حد اعتدال، بیرون رفته است » .

*** تمام تأکیدات « » از من است.

این پُست بر آن است که در حد متعارف به «وحدت وجود» بپردازد و نمی خواهد به گونه ای عمیق و همه جانبه، وارد ریشه ی قضایا شود. جای پرداختن همه سویه به« وحدت وجود»، کتاب و چه بسا کتاب ها ( در حوزه های مختلف) باشد.

دوستان لطف می کنند و زحمت می کشند،تا با جمع آوری اطلاعات ، بحث را عمق و غنا ببخشند ، که از این بابت سپاسگزارم.اما ( به گمان من) برای شناخت »وحدت وجود» (در حد و اندازه ی دانش و حوصله ی خواننده ی معتارف) همین نوشته کفایت می کند.