Home سخن روز آرشیو سخن روز چطور شد که بدعادت شدیم- رامین کامران

چطور شد که بدعادت شدیم- رامین کامران

بزرگترین کار مصدق ـ بر خلاف عقیدهٔ رایج ـ ملی کردن نفت نبود، دمیدن روح آزادیخواهی بود در ملت ایران.

دکتر شاپور بختیار

از حافظه نقل می کنم. سرهنگ بزرگمهر می گوید روزی در سلول دکتر مصدق بودم، در میان سخنان دیگر، به حالت درد دل به او گفتم که اگر شما نیامده بودید، ما به همان امثال حکیم الملک قناعت می کردیم و زندگی مان را می کردیم. مصدق هم از زیر چشم نگاهی به وی انداخته بود و گفته بود: خوب این هم عقیده ایست!

در این جا میخواهم به این نکته بپردازم که مصدق چگونه ما را بد عادت کرد و در چه زمینه هایی. چون ارثی که برای ما گذاشت این بود که به هر چیز و هر کسی قانع نشویم. او نوعی زیاده خواهی سیاسی در ملت ایران ایجاد کرد که کماکان سر جای خودش هست. حد نصاب هایی تعیین کرد که هنوز معتبر است و کسی از آنها فراتر نرفته. محض اطلاع جوانان، دانه دانه از نظرشان بگذرانیم.

مهم ترین آزادی

اولین و شاید مهم ترین آنها آزادی بیانی بود که از روز اول زمامداری در ایران برقرار ساخت. اولین حکم رسمی که به عنوان نخست وزیر صادر کرد خطاب به ریاست شهربانی بود و در آن دستور داد که هر کس، هر چه در بارهٔ او منتشر نماید از هر گونه تعرض مصون است. این بالاترین حد آزادی بیانی بود که رئیس دولتی می توانست به مردم کشورش عرضه کند و هنوز هم هست. مصدق تا روزی که بر سر کار بود به این حرفش وفادار ماند، آن هم در ایرانی که تا آن زمان هیچگاه چنین چیزی را تجربه نکرده بود ـ حتی از دور.

از آزادی بیان شروع کردم چون آزادی مادر است و بقیهٔ آزادی ها از شکم این یکی در میاید. گنج شایگانی است که هر قدر از آن بردارید کم نمی  شود و از سهم هیچ کس دیگر کاسته نمی گردد.

این جا آزادی دیگران آزادی ما را محدود نمی سازد، چون همه می توانند همزمان از آن بیشترین بهره را ببرند. ما آزادی را مجموعهٔ امکاناتی می دانیم که در جهان اطراف ما موجود است ـ نادرست هم نیست. این طور است که می گوییم آزاد هستیم یا نیستیم. متأسفانه همیشه به تأثیری که آزادی بر روحیه و رفتار خودمان می گذارد، آگاه نیستیم. وجود آزادی و بخصوص عادت به آن، همهٔ ما از درون را متحول می کند. اغراق نیست که بگویم از ما انسان های دیگری می سازد. فکر می کنیم همانیم که بودیم، آزادی قبلاً نبود و حالا آمده. مطلقاً این طور نیست. آزادی فقط جهان اطراف ما را تغییر نمی دهد، خود ما را هم دگرگون می کند. آدمی که به آزادی عادت کرده، می شکفد و با آدم قبلی از زمین تا اسمان فرق می کند. این شکوفایی در هیچ کجا بهتر از گفتارش منعکس نمی گردد. این که بداند می تواند بدون هراس از تبعات کار حرف خود را ـ حال هر قدر هم ناپخته ـ بزند، به او نوعی سبکبالی می بخشد که به هیچ ترتیب دیگر به دست آمدنی نیست. فرق آدمی که در آزادی رشد کرده با محرومان از این حق مانند کسی است که از روز اول تغذیهٔ درست داشته و سالم و سر حال است، با کسی که تنگدستی همیشه وادارش کرده تا به خوراک با کیفیت و کمیت نازل، قناعت کند، نزار است و نحیف. لذتی که استفاده از انواع آزادی نصیب ما می کند، یکسان نیست. مثلاً آزادی اقتصادی معمولاً در صورتی به دهان ما مزه می کند که به سود منتهی گردد. ولی آزادی بیان از همان لحظهٔ استفاده بیشترین رضایت را نصیب ما می کند و از این بابت به لذت مطالعه شبیه است. بی خود نبود که مصدق می گفت هیچ حظی با حظ آزادی عقیده و بیان برابری نمی تواند کرد. این حظی را که قدر میدانست، با بیشترین گشاده دستی به ملت ایران عرضه نمود. بهترینی را که جسته بود ارزانی ملتی کرد که به خدمتش کمر بسته بود. مصدق فقط طبع کسانی را که طعم آزادی را بدانها چشانده بود، بلند نکرد، ما هم که فقط شنیدیم، گویی که چشیدیم و خواستار همان شدیم.

مملکت مال کیست؟

مصدق دولت را خدمتگزار و به قول خودش مباشر مردم می دانست در ادارهٔ کشور. به این امر اعتقاد عمیق داشت و این نگرش در تمامی رفتارش منعکس بود و بیشتر از هر کجا در نطق هایش. تمامی نطق های او، بیش از هر چیز حالت گزارش دارد، گزارش به مردمی که صاحب مملکت میشمرد و خود را موظف می دانست که حساب کارش را بدان ها عرضه کند. در هر مورد، از داستان نفت و مذاکراتش گرفته تا انتخابات و اوضاع سیاسی و تصمیمات دولت، به کارفرمایش که ملت ایران بود می گفت که چه کرده، چه می خواهد بکند و چرا چنین می کند. علاوه بر این، در رفتار و گفتار وی همیشه نوعی درس دادن درج بود، آگاه بود که وظیفهٔ دولت به اطلاع رسانی ختم نمی شود، آموزش دادن به مردم و راهنمایی شان برای درک منطق کار دولت و ارزیابی آن نیز لازم است. چون گزارش دادن صرف، در عین این که بیان منطق دمکراسی است، هیچ گاه تکافوی کار را نمی کند، مردم خود صاحب شعورند و این ربطی به میزان تحصیلاتشان ندارد. برای درک و تحلیل و در نهایت تصمیم درست محتاج اطلاعات هستند ولی به همان اندازه به آموزش هم احتیاج دارند تا بتوانند از این اطلاعات درست استفاده کنند و رفع این احتیاج جزو وظایف دولت است. می دانم که همهٔ دولت های دمکراتیک نیز به این امر اعتنایی را که باید نمی کنند ولی هنگامی ارتباطشان با شهروندان صورت کامل می گیرد که چنین بکنند و مصدق با درایت تمام چنین می کرد: گزارش و آموزش.

لیبرال بود؟

بله، بود، قاطعاً هم بود. مصدق اساساً لیبرال بود. نه فقط به معنای کلی آزادیخواهی که بنیاد دمکرسی است، نگرش او به طور کل و بخصوص در زمینهٔ اقتصاد، لیبرال بود. تمایل به دور نگاه داشتن دولت از فعالیت اقتصادی و احالهٔ آن به جامعهٔ مدنی، دقت به مخارج دولت و احتراز از افزودن بر هزینه هایی که دولت تقبل میکند و در نهایت، هراس از تورم و فرار از آن با توجه به حفظ تعادل بین پول در گردش و پشتوانهٔ آن. این نگرش دو خاستگاه داشت. اولی میراث نظام قدیم بود و برخاسته از تربیت مستوفی گری که از کودکی به او داده شده بود. ریشهٔ دومش در غرب بود و برگرفته از اصول دکترین لیبرال که از قرن نوزدهم ساخت و ساز خود را پیدا کرده بود و تا بعد از جنگ جهانی دوم در تمامی دنیا واجد اعتبار بود. پیوستگی محکم بین این دو، اساس فکر اقتصادی مصدق را تشکیل می داد و یکی از دلایلی بود که این اندازه از چاپ پول اکراه داشت و به رغم توصیه های اقتصاد دانان و از جمله دکتر شاخت که به وی مشاوره داده بود، به سختی تن به افزودن حجم پول در گردش داد.

ولی همین مصدق لیبرال، پس از سی تیر که در سیاستگذاری دست باز پیدا کرد و توانست از برنامهٔ اولیهٔ دولتش که ملی کردن نفت و اصلاح قانون انتخابات بود، فراتر برود، یک رشته اصلاحات در ایران انجام داد که منطقاً باید از ردهٔ سوسیال دمکراسی شمردشان و معروف ترین آنها ایجاد بیمه های اجتماعی بود و بهبود وضع کشاورزان. یادآوری کنم که شاپور بختیار موتور رفرم هایی بود که در وزارت کار برای بهبود وضع کارگران انجام گرفت. اولین خانه هایی که برای طبقات کم درآمد بنا شد، در دولت او شد و نیز بسیاری کار های دیگر، همگی با استفاده از اختیارات فوق العاده به اجرا گذاشته شد و قرار بود بعد از شش ماه آزمایش برای تصویب نهایی به مجلس عرضه گردد. مصدق، با اعتنا به موقعیت اجتماعی و اقتصادی کشوری که از انقلاب مشروطیت تا آن زمان، به غیر از کشف حجاب، هیچ رفرم اجتماعی به خود ندیده بود، در راه جبران این تأخیر بزرگ تاریخی، بیشترین کوشش را کرد، در خطی که خلاف گرایش ایدئولوژیک تمام عمرش بود ولی احتیاج مملکت را بدان میدید و بر اساس آن عمل میکرد. این واقعبینی و این برتر شمردن حاجت عینی و آنی کشور و مردمش بر قالب های ذهنی که از ابتدای جوانی در خاطرش جا گرفته بود و با تحصیل در اروپا در دوران برتری ایدئولوژی لیبرال، تحکیم گشته بود، یکی از وجوه عمدهٔ روش سیاسی او بود و طبیعی بود که توسط جامعه ای که تشنهٔ این رفرمها بود، قدر دانسته شود. این هم از آن کار هایی بود که همه را بد عادت کرد، چه کسانی که از نزدیک شاهد بودند و بهره بردندو چه آنهایی که حدیثش را شنیدند و خودش را ندیدند.

ملکداری بلد بود

ما معتقدیم که حکومتگران می باید بر اساس توانایی ها و درستکاری شان به کار گمارده شوند. توقع مال دیروز و امروز هم نیست، کهن است و همیشگی. مصدق توانا ترین و درستکار ترین حکومتی را که ایرانیان تا به امروز دیده اند، به آنها عرضه نمود. آنهایی که در صف همکاران مصدق می بینیم، بهترین هایی بودند که ایران آن روزگار در اختیار داشت، چه از بابت توانایی کارشناسی و چه از بابت درستی. به هیچکدامشان کوچکترین تهمت سؤاستفاده از قدرت یا مال مردم نمی شد زد. توانشان این بود که کشور را درست اداره کردند و صنعت نفت را بدون متخصصان انگلیسی و کلاً خارجی به راه انداختند و در حفاظت از حقوق مردم ایران به طور جدی با کشور های خارجی طرف مذاکره شدند و هیچ کجا سر سوزنی از منافع ایران را به بیگانه واگذار نکردند. مقایسه کنید با آن چه که بعد از آن دوره تا به امروز در زمینهٔ انعقاد قرارداد های خارجی از کنسرسیوم تا همین امروز دیده اید، مقصودم دستتان خواهد آمد. نگویید که مصدق اینها را از کجا آورد. در همین ایران بودند و اکنون هم نظایرشان هستند. مصدق می شناختشان، دنبالشان بود و به کار گماردشان، همین. بهترین های همین ملت را جست و به آنها مسئولیت داد. این ها بودند که در بدترین شرایط بحرانی و به رغم فشاری که به ایران وارد می شد و کارشکنی هایی که نوکران اجانب می کردند، کشور را اداره نمودند. اگر بعد از وی چنین چیزی ندیدید، برای این نبود که دیگر چنین کسانی در مملکت پیدا نمی شدند و نسلشان ور افتاده بود، برای این بود که دیگر کسی خواستارشان نبود.

در کشوری که مردمش سالیان سال شاهد غارت ثروتشان به دست قدرتمندان و دول خارجی بودند و از حکومتگران ایران به ندرت درستکاری مالی دیده بودند، روی کار آمدن کسی که در تمام عمرش حقوق نگرفت و به ملت خدمت کرد، به معجزه ای شبیه بود که یادش را گرامی داشتند. او نه فقط از گرفتن حقوق صرف نظر نمود، بسیاری از مخارج لازم برای مبارزه را خود تقبل نمود و بخش بزرگی از ثروت خویش را در این راه خرج کرد. اینها که شمردم در گفتن آسان است و ممکن است برخی بگویند که خوب ثروتمند بود! البته که بود ولی بسیاری دیگر هم بودند و از این کار ها نکردند. می دانیم که مردم ایران بسکه گرفتار دزدان شده اند، اول شاخص اعتمادشان به این و آن و بخصوص سیاستمداران، درستکاری مالی آن هاست و مصدق از این بابت نمونه بود. مقدار زیادی از حرمتی که دید و هنوز می بیند، به همین درستکاری و نگرفتن حقوق باز می گردد. ممکن است بگوییم که مگر حجم این حقوقی که در دوران نخست وزیریش صرف کمک به دانشجویان کم بضاعت دانشکدهٔ حقوق میشد، چقدر بود؟ حجم پول مهم نبود، اهمیت این طرز رفتار بود که بسیار بود و اندازه اش را می توان از ارادت مردم به مصدق سنجید ـ ترازوی اصلی اینجاست.

مالیه چی بود

نکتهٔ دیگر توانایی در ادارهٔ کشور است. مصدق شخصاً دو نقطهٔ قوت داشت: مالیه و حقوق. از اوان کودکی برای این کار ها تربیت شده بود و فراگرفته های سنتی خویش را با تحصیلات اروپایی تکمیل نموده بود. البته مسئولیت های دولتی و وزارتی و تجربهٔ پارلمانی او از این دو فراتر می رفت، ولی ستون فقرات توانایی هایش این جا بود.

توانایی مصدق در ادارهٔ مالیه و در نهایت اقتصاد کشور، در دوران نهضت ملی به خوبی در معرض دید همگان قرار گرفت. اولین بخش آن که بسیار هم مورد اشاره قرار گرفته است، متعادل کردن بودجه است. نکته در جای خود حائز اهمیت است، ولی وقتی به موقعیت ایران نگاه کنیم که در محاصرهٔ اقتصادی قرار گرفته بود، درآمد نفتش قطع شده بود، ذخیرهٔ ارزیش که در بانک های انگلستان قرار داشت، مسدود گشته بود و البته مجبور هم بود که مخارج نگهداری صنایع نفت را که از کار بازمانده بود، تقبل نماید، بهتر به این توانایی در ادارهٔ اقتصاد کشور آگاه می شویم. باید توجه داشت که مصدق در طی این مدت تورم را مهار نمود و از بالا رفتن قیمت ها جلوگیری کرد و مانع فشار آمدن بر طبقات کم درآمد شد.

اقتصاد بدون نفت، برنامه ای بود که تحت فشار طراحی گشت و به موقع اجرا گذاشته شد و در نهایت موفقیت هم به اجرا درآمد. پس از سقوط مصدق، این هم رفت جزو فهرست آرزو هایی که تا امروز برآورده نگشته است. در این دوره بود که صادرات غیر نفتی ایران توانست احتیاجات ارزی مملکت را که البته به دلیل محدودیت های اعمال شده بر واردات غیر ضروری، کم شده بود، تأمین نماید.

قرضهٔ ملی ابتکار بزرگ دیگر مصدق بود. اقبال مردم به این کار که در ایران بی سابقه بود، از بابت اقتصادی بسیار مهم بود و به دولتی که از بابت مالی در مضیقه بود، یاری رساند. ولی شاید بتوان این موفقیت را بیش از اقتصادی، سیاسی به شمار آورد چون نشان داد که مردم از دولت ملی با قاطعیت پشتیبانی می کنند. پشتیبانی از مصدق که بیش از رأی گیری با فشار افکار عمومی بیان می گشت و مخالفانش را در همه جا و از جمله مجلس به تمکین وا می داشت، در این جا صورت خرید اوراق قرضه را پیدا کرد.

قانونگرا بود

بسیار از قانونگرایی مصدق و حرمتش برای قانون گفته اند، درست هم گفته اند. بالاخره دکتر حقوق هم بود.

وجه حقوقی کار فقط متوجه حقوق عمومی و قانون اساسی وتفسیر لیبرال آن و حفظ بنیاد های حکومت مشروطه که به آن وفاداری مطلق داشت، نبود، حقوق خصوصی و حفظ حقوق افراد، یعنی همین ایرانیان بیشماری که مثل من و شما زندگیشان را می کنند و از دولت متوقعند حقوقشان را حفظ نماید نیز شامل می گشت. وی در عین پابندی فوق العاده اش به قانون که مثل زدنی است و مثل هم زده می شود، به این نکتهٔ اساسی آگاه بود که قانون در خدمت جامعه است، نه برعکس. هدف از قانونگذاری، از صدر قانون اساسی تا پایین، رفاه و آسایش جامعه است، نه چیز دیگر.

همان طور که گفتم پشتیبانی مردم نسبت به مصدق به صورت مستقیم بیان می گشت. زیرا قانون انتخابات آن دوران که مصدق همیشه سودای اصلاحش را داشت، به جمعیت شهرنشین ایرانی که بیشترین پختگی سیاسی را داشت، امکان نمی داد تا ابراز وجودی همسنگ با قابلیت خویش داشته باشند. این پشتیبانی مستقیم بود که به مصدق امکان داد تا مصافی به عظمت نهضت ملی را به راه بیاندازد و با موفقیت پیش ببرد. مخالفانش، از سر خصومت، گاه سخن از عوامفریبی می گفتند. نمی خواستند ببینند که طرفداران مصدق دقیقاً بیرون از حوزهٔ عوام هستند و از بین آگاه ترین و تحصیلکرده ترین طبقات مردم ایران برخاسته اند.

قانون انتخابات و بسیاری دیگر قوانین آن روز ایران، به قامت جامعه ای که از مشروطیت بدان سو بسیار متحول گشته بود، رسا نبود. جمیع کوشش هایی که مصدق در قالب اختیارات فوق العاده اش، انجام داد. متوجه بود به هماهنگ کردن این دو، تا هم قانون محترم باشد و هم مردم آسوده. قانون اساسی نیز با تمامی حرمتش به عنوان خون بهای شهدای مشروطیت نیز، نقاط ضعفی داشت که باید تصحیح می گشت.

مصدق هر بار کوشید تا قانون انتخابات را از مجرای مجلس تصحیح نماید، به دلیل مخالفت وکلایی که قانون موجود را ضمانت حفظ کرسی های خود میدانستند، موفق نشد. او بالاخره با استفاده از قانون اختیارات فوق العاده اش طرح خود را در صف اجرا قرار داد و انتخابات مجلس هجدهم می باید با قانون جدید انجام می گشت و بالاخره تعادل بین شهر و روستا را که برقراری حق رأی همگانی توسط مجلس دوم بر هم زده بود، برقرار می ساخت که کودتا برنامه را بر هم ریخت.

و اما قانون اساسی. قانون میراث مشروطیت نقطهٔ ضعف بسیار بزرگی داشت که عبارت بود که مبهم بودن وضع مجریه و ضعف کلی آن در برابر مجلس که یادگار مبارزه برای نگارش قانون اساسی در برابر دربار بود. این ضعف مزمن مجریه از روز اول باعث ناپایداری دولت های مشروطیت شده بود و فقط دولت های دورهٔ رضا شاهی، به دلیل این که دیگر انتخابات درستی در کار نبود و حقوق مجلس عملاً از آن سلب گشته بود، به تناسب پایدار بودند. دولت مشروطه که قانوناً در برابر مجلس خلع سلاح بود، می باید نقطهٔ اتکایی پیدا می کرد تا مثل تمام رژیم های پارلمانی در هنگام اختلاف نظر اساسی با پارلمان بتواند از حق انحلال مجلس استفاده کند. روشن است که حق انحلالی که شاه با سؤ استفاده از موقعیت در سال هزار و سیصد و بیس و پنج برای خود دست و پا کرده بود، به کار دمکراسی نمی آمد. رفراندومی که مصدق بر پا کرد تا موافقت مردم را برای انحلال مجلس جلب کند و کرد، تغییر لازمی بود که عملاً در قانون اساسی داد.

در جمع، این پابندی به حرمت قانون در عین فشار برای تغییرش که به نظر تناقض آمیز می آید، نه خلاف منطق است و نه خلاف تاریخ. تحول قانون، در همه جا، به این ترتیب صورت می گیرد. نص قانون البته محترم است، ولی ماندن در بند آن، راه را بر هر تحولی می بندد. قانون محترم است، ولی مقدس نیست. مصدق به این تفاوت ظریف کاملاً آگاه بود و بر اساس این تمایز عمل می کرد. این هم درسی بود و یادگاری ماند.

غرور ملی را به ما اعاده کرد

اصرار مصدق بر استقلال برای همه آشناست. دلیلش هم روشن است، مصدق در زمانی زاده شد و مراحل اولیهٔ حیات را طی کرد که ایران تحت فشار روسیه و انگلستان استقلال خویش را به مقدار زیاد از دست داده بود و ناچار از واگذاری امتیازات عمده شده بود. مصدق که در بین حکومتگران زاده شده بود و برای این کار تربیت گشته بود، شنیده و دیده بود که چگونه استقلال مملکت پایمال شده و دولت ایران تحت فشار خارجی آزادی عمل خویش را از دست داده است. روشن است که اعادهٔ این استقلال هدفش بود و از این گذشته آگاه بود که برخورداری از آزادی و تحکیم رژیم دمکراتیک پارلمانی، جز با قطع نفوذ خارجی ممکن نیست. در دورهٔ او این نفوذ از جانب انگلستان اعمال می گشت و شرکت نفت نقطهٔ اتکای اصلی آن بود. ملی کردن نفت، بیش از آنکه معنای اقتصادی داشته باشد که داشت، معنای سیاسی داشت و نفوذ امپراتوری استعماری انگلستان را ختم می کرد و کرد. کودتایی که مصدق را از کار بر کنار کرد، در عین داشتن انگیزه های قوی اقتصادی، واکنشی انگلستان و آمریکا به این وجه سیاسی کار بود. بر همه روشن بود که تا دولت ملی در ایران بر سر کار است، خبری از امتیازات استعماری نخواهد بود.

آن چه در یاد همگان مانده این است که مصدق ایران و مردمش در جهان سربلند کرد. ملت ایران از انقلاب مشروطیت به این سو، با رجود تمامی کوشش ها، نتوانسته بود در برابر زورمندان سر بلند کند، در حرکتی عظیم که بعد از انقلاب ابتدای قرن بیستم، بار دیگر عموم ایرانیان را به حرکت درآورده بود، از زیر یوغ استعمار سر بیرون آورد و پا در راه احقاق حقوق خود گذاشت و این کار را به آبرومند ترین شکل و با تکیه به حق حاکمیت خویش که پس از سال ها به خواست ملت اعمال می گشت، به شکل قانونی و با تبعیت از قوانین بین المللی، پی گرفت. ایران هم در سازمان ملل و هم در دادگاه لاهه پیروز شد و به همین دلیل حریفان که از راه های قانونی نه حریف خودش شدند و نه حریف دولتی که پشت به ملت داشت، در نهایت با استمداد از خائنین داخلی و با کودتا مشکل خود را حل کردند. بازی را باختیم، ولی با تقلب از ما بردند. شکست خوردیم ولی سرشکسته نشدیم.

تلخی شکست نهایی نصیب ایرانیان شد، ولی سربلندی از ایجاد نهضتی بزرگ و الهام بخش و رفتار درست و پیروزی در این راه برای آنها ماند و هنوز هم مایهٔ غرور است، چه برای آنها که دیدند و چه آنها که فقط شنیدند. هر ملتی محتاج حفظ و تقویت عزت نفس خویش است و مصدق در این کار نهایت توانایی را نشان داد. ملت ایران با شرکت در نهضت ملی و به رغم شکست خوردن این نهضت از دشمنانش، سرفراز بود و ماند. نه از قماش سربلندی رایج و ارزان بهایی که همه با افتخار به گذشته و گذشتگان خود دارند، آن سرافرازی که حاصل کار خود ماست و امروزیست. کیفیتش با آنچه که به ما ارث رسیده، از زمین تا آسمان فرق میکند، درخشش نو دارد و برقش چشم را خیره می کند. افتخار به کرده های نیاکان در دسترس همه هست، افتخار به کردهٔ خود نصیب گروه محدودی است. آنچه که مصدق به ما ارزانی نمود، از این قماش بود.

به مخالفان چه رسید؟

یکی از شاخص های بزرگ آزادیخواهی و حتی شاخص عمده در ترتیب ادارهٔ کشور، رفتاری است که حکومت در قبال مخالفان خود در پیش میگیرد. دولت مصدق هم هر چه کم داشت، حتماً مخالف کم نداشت. توده ای ها بودند، راستگرایان افراطی بودند، مرتجعان طرفدار دربار بودند و البته وطنفروشان هم به جای خود. می دانیم که وقتی به درستی راه و روشی اعتقاد داریم، چه اندازه مخالفت با آن بر ما گران می آید، بخصوص در میان مبارزه ای که هست و نیست مملکت در آن به گروست. درست است که وقتی به معنای درست کلمه آزادیخواهید، یعنی آزادی را برای همه میخواهید و نه فقط خودتان، خود را به هر کاری مجاز نمی دانید، نه به این دلیل که قوانین ونهاد های مختلف مانع شماست، از این جهت که وجدان سیاسی تان مانع گذشتن از خط قرمز هایی است که برای خود تعیین کرده اید. مخالفان هیچ دولتی در ایران آن آزادی را که مصدق برای مخالفان خویش قائل گشت نداشته اند. البته این باعث نشد تا هیچ کدام آنها در قبال وی تغییر موضع بدهند، قرار هم نبود که بدهند، ولی می شد تصور کرد که شاید به این ترتیب قدرش را بدانند یا لااقل این یک امتیاز را در حقش به رسمیت بشناسند، ولی هیچ کدام اینها نشد. از آنجاکه هیچ کدام این مخالفان آزادیخواه نبودند، توقعی هم نمی شد از آنها داشت. گاه، چنان که زیاده طلبان می کنند، رفتار مصدق را به حساب ضعفش می گذاشتند، چون از دید آنها منطق چنین حکم می کرد که هرکس قدرتی دارد باید زور بگوید و اگر چنین نمی کند یعنی قدرتی ندارد. به هر حال مصدق قدرت را داشت و به پشتیبانی مردم هم داشت، ولی گام در چنین راهی نگذاشت. قدرش را مخالفانی که از همهٔ آزادی ها برخوردار بودند، ندانستند، ولی مردمی که ارزش آزادیخواهی را می دانستند و رفتار درست با مخالفان را معیار و لازمهٔ آن می شمردند،  قدر او و رفتارش را دانستند و به همان نسبت از هر که ادعای آزادیخواهی داشت، متوقع شدند که چنین رفتار کند. معیار درستی است، نباید از دستش نهاد.

اشراف منش و مساوات گرا

مصدق از بالاترین طبقهٔ اشراف ایران برخاسته بود. پایهٔ شخصیتش منش اشرافی بود که بارزترین نشانه اش ادب درباری فراگرفته از بدو کودکی بود، ولی فروتنی دمکراتیک هم چون لایه ای سنگین و محکم روی آن سوار شده بود بود. بخش اول تربیت خانوادگی بود و بخش دوم تربیتی که خود وی به خویش داده بود. به همان سبک و سیاق اشراف لیبرال اروپایی که در قرن نوزدهم پا به راه آزادیخواهی گذاشته بودند. او بر خلاف رسم روزگار و عادات طبقه اش، در مقابل مردم نهایت تواضع را داشت. اول نشانه این که از عنوان اشرافیش استفاده نمی کرد ـ نوعی ادای احترام به برابری دمکراتیک. در سلوک با مردم، از ابتدای جوانیش که داستان هایش را شنیده ایم، نهایت احترام را برای مخاطبان خویش، از هر دسته و طبقه که بودند، قائل می گشت. این احترامی که نثار همه می شد، حد ثابت و پایه ای داشت که حفظ حرمت انسانی هر کس بود، و طبیعی است که به تناسب مقام و موقع اجتماعی فرد، به تناسب، چیزی به آن افزوده می گشت. آنچه اصل بود، بخش اول این حرمت بود، بخش  ثابت و همگانیش، وگرنه بلند مرتبگان همه جا از احترام برخوردار می شوند. عامهٔ مردم که این حرمت را در حق خویش می دیدند، با آنچه که تا به آن روز دیده بودند، مقایسه می کردند و نتیجه ای را که باید می گرفتند. تصویر روشنی که از مصدق در خاطر مردمان مانده است، به مقدار زیاد از این رفتار وی سرچشمه می گیرد، رفتاری که انعکاس حرمت عمیقش برای تک تک مردم بود.

چطور توانست؟

آنچه به تمامی توانایی های مصدق تأثیری خارق العاده می بخشید و در تاریخ ماندگار شد، صداقت وی بود. همه می دانستند که در سخنش ردی از فریب نیست و راهنمایی اش به مردم تماماً از سر صدق است و خیرخواهی. عوام می گفتند که رو و آسترش یکیست. اینها چیزهایی نیست که مثل فرضاً دمکرات بودن، با پیروی از اصول تئوریک حاصل گردد. چیزی بیش از این لازم است، چیزی که کلی و عام نیست و در دسترس همه هم نیست و در اصل دیگرانند که به رسمیتش می شناسند. صداقت مفهومی است کلی، ولی مصادیقش جز فردی نمی تواند باشد. واجد صداقت شمرده شدن به سختی به دست می آید، روندی است کند که سال ها وقت می برد. برخی تصور می کنند که مردم ساده اند، سواد که ندارند، از چیزی هم خبر ندارند، پس میشود راحت گولشان زد. نه، نمی شود، چون شعور دارند و حساب کار دیگران را هم بسیار بهتر از آنچه که تصور می شود، نگاه می دارند. بسیار  دقت می کنند، بسیار تأمل می کنند، بسیار سبک و سنگین می کنند تا به کسی اعتماد نمایند. مصدق از روز اولی که پا در میدان سیاست گذاشته بود، همان رفتاری را داشت که تا روز آخر صدارتش از او دیدیم. این گونه بود که مردم به صداقتش ایمان داشتند و تا آخرین روز هم از وی کاری ندیدند که خلاف این باشد. جلب اعتماد، این کیمیای کار سیاسی که به دست آوردنش عمری می طلبد، این گونه میسر مصدق شد و همین هم بود که به وی توانی بخشید که بتواند به مصاف دشمنان داخلی و خارجی برود. بی خود نبود که فروزانفر در باره اش سرود که ای مصدق هزار مردی تو / با دد و دیو در نبردی تو.

وقتی اعتماد مردم به دست آمد، هر ناممکنی ممکن می شود.

در نهایت باید گفت که مصدق شاگرد اول تاریخ آزادیخواهی ماست. او این گونه به بزرگی تاریخی دست یافت. بزرگی واقعی، آن بزرگی که حاجت به لقب ندارد و فقط هم از کاردانی و مهارت سیاسی حاصل نمی گردد و محتاج بعدی اخلاقی است. مقایسه ای بکنم که مقصودم روشن شود: قوام اولی را داشت و دومی را نه. مصدق هر دو را داشت.

او از ما که می توانیم آسان گیر و به کم قانع باشیم، ملتی پر توقع ساخت و کار بسیار خوبی کرد چون توقع خودمان را از خودمان بالا برد، نه از دیگران. مصدق به ما رؤیا نفروخت، تحقق پذیر بودن رؤیاهایمان را در عمل به خودمان اثبات کرد. نشانمان داد که چه توان عظیمی داریم و کاری کرد که قدر خودمان را بدانیم. در نهایت باید در دنبالهٔ حرف بزرگمهر گفت که مصدق بدعادتمان کرد و چه خوب کاری کرد. پس نه خودش را از یاد ببریم و نه میراثش را.

۱۳ اکتبر ۲۰۲۳، ۲۱ مهر ۱۴۰۲

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

rkamrane@yahoo.com