Home سخن روز آرشیو سخن روز سیاست ستیزی- رامین کامران

سیاست ستیزی- رامین کامران

از نکته ای بسیار بدیهی شروع می کنم: مشکل اساسی مردم ایران مشکلی سیاسی است و این مشکل به معنای دقیق کلمه راه حلی سیاسی می طلبد، نه اقتصادی، نه مذهبی، نه… حرف بدیهی به نظر میاید. ولی مانعی در راه حل این مشکل حیاتی بر سر راه ماست: این که مردم ایران از بابت آموزش سیاسی دچار مشکلند، نه هیچ گاه دولت کارشان را سهل کرده و نه بلبشوی فکری موجود که خودش هم به مقدار زیاد زاده از بی تجربگی و بی نظمی ذهنی است. در این وانفسا با نوعی ترویج جهالت هم مواجهیم که اصل و بنیادش را شاید بتوان سیاست ستیزی نام نهاد و سه درجه دارد که می خواهم به  ترتیب به شما عرضه بدارم.

اولی کوشش در نفی قدرت است. می گویم کوشش، چون نفی قدرت فقط می تواند موضوع خیال پردازی باشد و در جهان واقع ممکن نیست. نبود رابطۀ قدرت را می توان در درجۀ اول در تصویر پردازی های مذهبی سراغ کرد، در رستگاری مطلق که فرضاً قرار است در حکومت امام زمان برقرار گردد و در آن عدالت مطلق حکمفرما خواهد شد و گرگ و میش از یک چشمه آب خواهند خورد و جز نیکی در جهان باقی نخواهد ماند. در فضایی که اختلافی نباشد، رابطۀ قدرت جایی ندارد و البته سیاست موضوعیت پیدا نمی کند. نمونۀ متأخر فکر را هم فرضاً می توان در مارکسیسم جست که فلسفۀ تاریخش از الگوی رهایش مذهبی پیروی می کند و پیدایش همین موقعیت را وعده می دهد. مسئله این است که قدرت مفهوم مرکزی سیاست است و اگر نباشد اصلاً بحث از سیاست بی مورد و مسخره خواهد بود. نمونۀ اخیر و مضحک این حرف ها را می توان نزد بنی صدر سراغ کرد که البته تا زنده بود کسی به سخنانش اعتنایی نمی کرد و حالا که مرده و رفته فقط چند لکه در میدان بحث سیاسی باقی گذاشته است.

مسئله این است که هم باید وجود قدرت را پذیرفت و هم از فکر ابتدایی شرّ شمردن آن احتراز نمود تا بشود در میدان سیاست کار مؤثری انجام داد. می گویم مؤثر چون می توان با کج تابی با مفهوم قدرت شلنگ تخته انداخت و عده ای را هم مشغول نمود، چنان که برخی می کنند، ولی کاری درست و اساسی نمی توان انجام داد. شرّ شمردن قدرت هم که بسیار موضع یاوه ایست و مثل تمامی مواردی که چیزی یا کسی مترادف شرّ و بخصوص شرّ مطلق قلمداد می شود، اصلاً راه تحلیل را می بندد و نسخۀ نابودی می پیچد. مهم این است که ببینیم روابط قدرت را چگونه می خواهیم در جامعه اداره کنیم و راه درست این کار را بیابیم. این راه روشن است: منشأ قدرت سیاسی مردم هستند، آنهایی که از آن اطاعت می کنند و دمکراسی ترتیب انتظام دادن روابطی متکی بر این اصل است. اگر به تجربه می دانید که روابط قدرت را  نمی توان از صحنۀ روابط اجتماعی حذف کرد باید دنبال ادارۀ درست آن باشید و به این خزعبلات در مورد حذف قدرت اعتنایی نکنید. رفتن به دنبال اینها یعنی سرگردانی ابدی در وادی سیاست و تصادم دردناک با قواعد آهنین آن.

حال بیاییم به طبقۀ دوم کار. اینجا بحث از بی اعتنایی به قدرت نیست، پشت کردن به سیاست است. می گویید چطور چنین چیزی ممکن است. به این تریب که سیاست را حوزه ای مستقل و مؤثر و اجازه بدهید اضافه کنم مرکزی، در حیات انسان به شمار نیاورید و به جای آن سراغ حوزه ای دیگر بروید، آن را اهم بشمارید و چارۀ مشکلاتتان را در آنجا بجویید. این جا هم باز آشناترین نمونه را می توان در مارکسیسم سراغ کرد و اهم شمردن اقتصاد. می بینید که هنوز عده ای معتقدند اقتصاد کلید حل مشکلات است، ابایی ندارند از این که رژیم اسلامی را سرمایه داری بخوانند و چاره را در نابودی سرمایه داری که باید در سطح جهانی انجام گردد، بجویند. می بینید که توجهشان متمرکز است بر اخبار جبهۀ مبارزۀ جهانی که البته افق دیدشان را فراتر از یک کشور می گشاید و به آن وسعتی می دهد که مثبت و مطلوب است، ولی متأسفانه به ترتیبی که لااقل در مورد ایران، دورنمای نادرستی پیش چشمشان ترسیم می کند و از میدان مبارزۀ اساسی بیرون نگاهشان می دارد و اگر تیری هم می اندازند به حاشیۀ هدفش می راند.

ولی داستان به هیچوجه به مارکسیسم و اقتصاد محدود نیست. صحبت از مشکلات زنان که می کنید عده ای از فعالان که گاه برایشان تبلیغ هم کم نمی شود در میدان حاضرند تا به شما بگویند که ریشۀ مشکل امروز، فرهنگ مردسالار ایرانی است، نه شریعت اسلام! مبارزه ای که اینها توصیه می کنند و یه هیچوجه سیاسی نیست، متحول کردن فرهنگ مردسالار را هدف اصلی می شمارند و همین را به مبارزان توصیه می کنند. مبارزه را غیر سیاسی می خواهند و به حوزۀ فرهنگیش می رانند. طبعاً تأثیر این روش بر بهبود وضعیت زنان چیزیست در حد کارآیی آب مقطر در درمان عفونت، ولی مانع از این نیست که برخی عمر و زندگی خود و دیگران را به این ترتیب به باد بدهند. نیرویی که باید در سیاست عمل کند، نباید از این حوزه خارج شود، وگرنه به هدر خواهد رفت.

این رو آوردن به فرهنگ، فقط مسائل مربوط به زنان را شامل نمی شود. عده ای این نسخه را برای مشکل استبداد می پیچند و منشأ مشکل ما را در فرهنگ استبداد پرور ایرانی می جوند. تعداد گفته ها و نوشته هایی که با این مضمون به همگان عرضه شده و میشود، از شمار بیرون است و حتماً همۀ شما نمونه های بسیاری از آن ها را دیده اید. اینجا هم نتیجۀ اصلی کار عقیم کردن فکر و کنشی است که باید در میدان سیاست عمل کند. نه حکومت و نه حتی برخی از مخالفانش از تبلیغ برای این دیدگاه ابایی ندارند. نفع گروه اول را می توان دریافت، ولی معلوم نیست که گروه دوم چه بهره ای از این کار می برند.

به این ترتیب فکر و عمل به حوزۀ اصلاحات اجتماعی روانه می شود، کاری که در عین مطلوب بودن نه می تواند در سطح وسیع برنامه ای داشته باشد و نه تمرکز عمل، بخصوص که دولت که ابزار اصلی اصلاح جامعه است، از بازی بیرن گذاشته میشود. تکلیف اصلاح اجتماعی خلاف خواست دولت یا در مخالفت با سیاستهای دستگاهی که تمامی امکانات اساسی را در دستان خود متمرکز کرده است، روشن است. معمولاً به کمک دولت است که جامعه را اصلاح می کنند، نه برعکس.

در اینجا از فرصت استفاده کنم و بگویم که بیشترین کسانی که این پشت کردن به سیاست را تبلیغ می کنند، از همکاران جامعه شناس خود بنده هستند. این نوع گرایش ساختاری است که به زایش جامعه شناسی برمی گردد. این علم در قرن نوزدهم متولد شد و حرکت پیدایشش معطوف بود به کنار زدن نگرش سیاست مدار به جامعه و حیات انسان که از عصر باستان به ما ارث رسیده بود. تا قبل از این دوران، در فلسفه اهمیت مرکزی سیاست را شاهدید، تواریخی که مینگاشتند سیاسی بود و… جامعه شناسی، از اصل و اساس با پشت کردن به این گرایش عمیق و باستانی ساخته شده است، با نگاه به جامعه ورای ساختار سیاسی آن، به عنوان مجموعه ای انسانی که شبکۀ روابط غیر سیاسی آن مد نظر قرار میگیرد و تحولاتش گاه فارغ از تأثیرات سیاست موضوع پژوهش میگردد. طبیعی است که این گرایش سنگین، جامعه شناسان را به سوی نوعی جنبی شماری سیاست سوق بدهد. در مورد ارزش پژوهشهای آنان شکی نیست، ولی اگر مترادف پشت کردن به سیاست و منطق و تأثیرش ختم شود، چنانکه در مثال های مورد نظر من، شده است، مشکلات جدی ایجاد می کند، چنان که در ایران امروز.

برویم سر طبقۀ آخر که روگردانی از دولت است. خویشاوندی این فکر با آن چه که تا این جا عرض کردم روشن است: چه قدرت را از اساس مطرود بشمارید و چه به سیاست پشت کنید، دولت که محل تمرکز قدرت سیاسی است، در نظرتان بی اهمیت، فاسد و حد اقل اسباب مزاحمت جلوه خواهد کرد. وقتی این طور به مسائل نگاه کردید، فقط از واقع بینی دور نشده اید، خود را از استفاده از مؤثر ترین اسبابی که بشر برای اعمال اختیار بر حیات جمعی خود اختراع کرده است، محروم کرده اید. فقط یک لحظه تصور کنید که بخواهید ماشینی را بدون استفاده از ابزار این کار و فقط با انگشت و ناخن تعمیر کنید. اگر طالب برابری هستید که در مورد شهروندی تقریباً همه هستند و اگر بیش از این را می طلبید، توجه داشته باشید که حرکت و حیات آزاد و طبیعی جامعه مولد نابرابری است. جامعه بزرگترین دستگاه تولید نابرابری است و فقط دستگاه دولت می تواند در جهت خلاف این کاری بکند. حتی اگر به واحد های کوچک اجتماعی هم نگاه بکنید، جهت داد به آنها و تصحیح طرز کارشان به مدد قدرت سیاسی ممکن ست نه ترتیب دیگر، در واحد های بزرگ که تکلیف روشن است. کار کردن در این جهات، خارج از سیاست، چه به طور فردی و چه جمعی، اگر منظم و مرتب هم باشد، در نهایت اثری که با عمل دولت قابل مقایسه باشد، ندارد.

بی اعتنایی به دولت، یا ـ بدتر ـ فکر از بین بردن آن که بین مارکسیست ها و نئولیبرال ها مشترک است، به نهایت درجه مشکل زاست و حتی می تون گفت که فاجعه بار است. گفتم فکرش، چون همه می دانیم که هیچ کدام این دو گروه به طور جدی جدی طالب این هدف نیست. گروه اول که دولت توتالیتر را به جهان عرضه داشته و گروه دوم هم به هیچوجه طالب این نیست که دولت در هیچ کاری دخالت نکند یا اصلاً محو گردد. هدفش دولتی است که اگر شده با بیشترین خشونت، چه عیان و چه پنهان، سیاست اقتصادی خاصی را ترویج نماید. در حقیقت هر گروه دولت را در خدمت اهداف خود که هیچ ربطی به خیر عموم ندارد، می خواهند.

تا فرصت هست اضافه کنم که فکر پس زدن دولت می تواند به شکلی رقیق تر و در حالت نفی هر گونه سازماندهی سیاسی بروز کند، از حزب و سندیکا گرفته تا هر چیز دیگر. یعنی این که هر نوع سازماندهی باعث می شود تا اختیار کار از دست افراد بیرون برود و برای نگاه داشتن این اختیار می باید از این کار صرفنظر کرد. حرف هایی که راجع به «سازماندهی» افقی و این قبیل مسائل می شنوید و بخصوص با وقوع اتفاقاتی نظیر جنبش اعتراضی اخیر، محل اتکایی هم برای تبلیغ پیدا می کند، ثمری جز عقب نگاه داشتن مردم و سترون کردن هر مبارزۀ سیاسی ندارد. آنارشیسم آرمانی است غیر قابل تحقق و کوشش در تحققش، اگر در سطح وسیع صورت بگیرد، راهگشای استبداد است نه آزادی.

درد دلم را خلاصه کنم. در این وانفسایی که ایرانیان با تیره ترین فلاکت سیاسی دست و پنجه نرم می کنند، تعداد کسانی که به طور جدی کار سیاسی می کنند بسیار کم است و هر بار هم مردم به میدان میایند، طعمۀ یک عده کلاهبردار حرفه ای می شوند، سیاست ستیزی که سه نوع و طبقه اش را برای شما شمردم، بدترین کار و ممکن است بدترین خیانتی است که بشود به این مردم کرد. کنار گذاشتن سیاست یعنی صرف نظر کردن از تغییر نظام سیاسی ایران و البته رضایت به ادامۀ وضع موجود. متأسفانه فعالان زیادند و بلندگو هم کم ندارند. اگر می بینید که در میان مبلغان این نوع حرف ها، تعداد اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها بیش از باقی است تعجب نکنید، اینها به هیچ قیمت نمی خواهند که پای اسلام از سیاست بریده شود و به همین دلیل مردم را می فرستند پی نخود سیاه. به کارنامه شان تا امروز نگاه کنید و آینده شان را از آن بخوانید. فقط مواظب باشید که آینده شما نشود.

۱۳ سپتامبر ۲۰۲۳، ۲۲ شهریور ۱۴۰۲

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

rkamrane@yahoo.com