Home سخن روز آرشیو سخن روز بمیری به نام ونمانی به ننگ- رامین کامران

بمیری به نام ونمانی به ننگ- رامین کامران

مرگ یحیی سنوار، چنانکه انتظارمیرفت، واکنش هایی بسیار قاطع و قطبی برانگیخت که به سرعت فضای مجازی را اشباع کرد. طی کشاکش سیاسی که در جریان است، جز این هم نمی شد انتظار داشت. دشمنی بین دو طرف دعوا در بالاترین حد است و طرفداران دو جبهه را هم شامل می گردد و جای چندانی برای مماشات نمی گذارد.

خوب، این دشمنی حکم سیاست است و تخطی از آن انحراف از راهی است که تاریخ در پیش پای شما ترسیم کرده است. بیرون رفتن از این راه، مرخصی گرفتن از تاریخ است و این کار کناره گیری است از حیات جامعۀ سیاسی که زندگانی همۀ ما را شکل می دهد. نوعی تبعید، حال چه درون جامعه ای که لانۀ حیات شماست و چه برون از آن.

ولی در اینجا سؤالی هم مطرح می گردد:

درست است که نمی توان از حکم سیاست سر تابید مگر به بهای گزاف طرد شدن از سوی همگنان. حیات ما جمعی است و محتاج دیگرانیم. ولی آیا می توان ادعا کرد که سیاست مرجع نهایی داوری است؟ در قاطع بودن حکمش در موقعیت تاریخی مشخص و معین شما شکی نیست، ولی آیا ورای این موقعیت و در نگاهی کلی، نگاهی که می کوشد ورای محدودیت های این موقعیت قرار بگیرد، باز سیاست مرجع مطلق است؟ آیا هیچ گاه نمی توان از آن فراتر رفت؟

به تصور من قضاوت اخلاقی به معنای سنجیدن فضایل فردی مردم، می تواند در چنین مقامی قرار بگیرد. مقصودم این نیست که قضاوت اخلاقی می تواند جای قضاوت سیاسی را بگیرد و کار آن را انجام بدهد یا نقض و نفیش کند، این است که مقامش را نمی توان به چیز دیگری فروکاست. وقتی انجام می گیرد از جایگاه بلندی انجام می شود که در سنجیدن حیات آدمیان نمی توان از آن فراتر رفت. قله ایست که تندباد حیات روزمره که زندگانی همۀ ما دائم دستخوش آن هاست، بدآن دست ندارد.

این گونه قضاوت توان و بزرگی اخلاقی می خواهد تا به شما این امکان را بدهد که فراتر از آنچه تاریخ به شما تحمیل کرده قرار بگیرید و از موضعی سخن بگویید که تخته بند شرایط بیرونی نیست، بیان آزادی از آن هاست. جسم ما همیشه توان بیرون رفتن از این چارچوب را ندارد ولی ذهنمان قادر به این کار هست. جرقۀ آزادی همیشه در ذهن است که زده می شود، حتی اگر فرصتی برای نمود بیرونی پیدا نکند. اگر هم پیدا کرد که می تواند همه چیز را به آتش بکشد.

توان دیدن بزرگی نزد دیگران و بخصوص دشمنان، در بضاعت هر کس نیست. چون همه توان نگاه کردن به بیرون از وضعیت تاریخی خود را ندارند و حتی اگر بر انگشت پا بلند شوند، نگاهشان از این دیوار فراتر نمی رود. این را هم بگویم که اگر اثری از بزرگی در خود شما نباشد توان دیدنش را نزد دیگران و به طریق اولی دشمنانتان، نخواهید داشت. کمتر نشانه ای می تواند به اندازۀ کوشش در نفی بزرگی دیگران و ذلیل خواستن دشمنان، نشانگر پستی باشد. این خصیصۀ دشمنی مذهبی است، حال هر مذهب، که توهم قضاوت از جانب خدا را دارد و به اندازه ای تؤام با دنائت است که حاضر نیست هیچ امتیازی برای دشمنش قائل گردد. همین داستان شر و شر مطلق و ابتذال شر و… که با تکرار آن ملولمان می کنند.

این منش حقارت است نه بزرگی. منش پهلوانی آنیست که قرن هاست فردوسی به ایرانیان آموخته. همه می دانیم که درس های گرانبهای سعدی راه زندگانی انسانی را با قبول تمامی محدودیت ها و نقاط ضعف آن به شما می آموزد و شما را برای زندگانی معمول می سازد. اما راهی که فردوسی به شما نشان می دهد، راه بزرگی است، با قبول تمام مرارتش و به رغم ندای قبول وضعیت موجود که شما را هر لحظه به طلب عافیت فرا می خواند.

در هر نگاهی، حال هر قدر گذرا به شاهنامه یک نکته نظر خواننده را به خود جلب می کند، این که حکیم طوس در عین روایتگری حماسۀ ایرانیان، از مقام جانبداری این کار را نمی کند. نه اینکه دلبستگی به ایرانزمین و پهلوانانش ندارد. ولی هنگامی که از پهلوانان ـ حال از هر جبهه ـ سخن می گوید در بزرگداشت توانایی های آنان با سخاوت سخن می راند و چیزی فروگذار نمی کند. او به دنیایی که دیگر نیست، از نقطه ای نگاه می کند که چشمش را بر حقیقت می گشاید و جانبداری در آن به حد اکثر رقیق می شود و جایی برای نفی مطلق حریف نمی گذارد. شاید درخشان ترین نمونۀ این امر، وصف طولانی اوست از پهلوانی افراسیاب تورانی که دشمن بزرگ ایران است و از زبان زال، خطاب به رستم که عازم جنگ با اوست، جاری می گردد ـ شود کوه آهن چو دریای آب / اگر بشنود نام افراسیاب.

ذلیل خواستن خصم از منش پهلوانی به دور است و ندیدن توانایی هایش از انصاف. هر کس چشمش به دیدن فضیلت دیگران بسته باشد، خود از فضیلت بری و به همین دلیل بر هر فضیلتی کور است. چند کلمه ای که در مورد مرگ شجاعانۀ سنوار نوشته بودم، واکنش هایی برانگیخت که قابل پیشبینی بود. ولی کماکان تصور می کنم که اقلاً بعد از مرگش می شد، به رغم تمام مخالفت سیاسی، در حق او مختصری انصاف داد. مرام ایرانی این طور حکم می کرد.

ورای این سخنان، آنچه که تصویر مرگ سنوار در ذهن من نقش کرد، تنهایی به  هنگام مرگ بود. نه فقط به این دلیل که تنها از دنیا رفت، به خاطر اینکه در هنگام مرگ، حال هر چند نفر هم که مشایعتتان کنند، به وقت رد شدن از دری که روزی همه باید از آن گذر کنند، تنها هستید، تنها به معنای مطلق و قوی ترین صورت این معنا. برخی از تنهایی هراس می کنند و برخی ـ برعکس ـ از آن نیرو می گیرند. برای همین است که هشدار داده اند که نترسی از این گور تاریک و تنگ.

۳ آبان ۱۴۰۳، ۲۴ اکتبر ۲۰۲۴

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است