Home ستون آزاد آرشیو ستون آزاد هویت ملی و دیاسپورای ایرانی- نیره انصاری

هویت ملی و دیاسپورای ایرانی- نیره انصاری

هنگامی که می گوییم هویت ملی، یعنی از هویتِ منسوب به یک ملت سخن می گوییم.

طی نزدیک به 200 تا 250 سال گذشته، از زمانی که به مرور دولت – ملت ها (States -Nation) به معنای مدرن به وجود آمدند، یعنی از نیمه دوم قرن هجدهم به این سو، برای نخستین بار در اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه 1789، به مفهوم ملت تعریف و در فرهنگِ سیاسی جای گرفت. از آن پس تاکنون، در خصوص ملت و هویت ملی تعاریف بسیار و گوناگونی ارائه شده و از نابختیاری، از درون این تعاریف ایدئولوژی های دهشتبار، جهان سوز و به ویژه ملت سوز، همچون فاشیسم، نازیسم و… به وجود آمدند که منتج به جنگ جهانی دوم و رخدادهای وحشتبار آن دوران در نیمه ی نخست قرن بیستم شدند.

البته با توجه به این تجربه بود که از چهاردهه گذشته تا به امروز باز تعاریف تازه ای عرضه گردید. امروزه با توجه به شکل دولت ها، تعریفی که به حیث جامعه شناسی و در فرهنگِ سیاسیِ دموکراتیک، مقبولیت یافته، این است که هنگامی که از هویت ملی سخن می رانیم، از احساسی حرف می زنیم که هر فرد در خود حس می کند که به یک ملت، و بین او و این ملت خصوصیت های مشترکی وجود دارد.

در گذشته اشتراک در نژاد یکی از خصوصیاتِ مشترک ملت ها بود. اما اخیرا مشخص شده که ایده «نژاد مشترک» هم به حیث علمی [زیست شناسی] و هم از منظر جامعه شناسی فاقد کبنا است. نیز در گذشته می گفتند، ملت یعنی: مجموعه مردمی که ویژگیها، وابستگی ها وخصوصیت های مشترک دارند و این خصوصیتهای مشترک را در «زبان»، «سنت» یا «شیوه و نوع زندگی» و «مذهب» آن مردم سراغ می گرفتند.

حال آنکه، اکنون در بسیاری از  کشورها و تحت اقتدارِ یک دولت، یک ملت با چندین زبان، چندین مذهب و آئین، و با سنت های گوناگون و فرهنگهای مختلف زیست می کنند.

امروزه مفروضات گذشته متروک شده و ملت، مجموعه افرادی است که در یک سرزمین و به تعبیر «حقوق بین الملل» در یک سرزمین/کشور زندگی می کنن و بر پایه ی گذشته یِ تاریخی و آن خاطره و ذهنیتِ جمعیِ مشترک، سرنوشت امروز خود را رقم می زنند و میل و اراده به زندگی با یکدیگر دارند.

در تعریف یاد شده «تاریخ گذشته» و «میل به زندگی با یکدیگر» دو عنصر اساسی در تعریف و مفهوم «ملت» به شمار می آیند.

هم در گذشته تاریخی است که موجب نزدیکی و همبستگی افراد به یکدیگر می شود و نیز امروزه و در شرایط کنونی، این مردم با آن خاطره جمعی و احساس همبستگی و وابستگی همواره می خواهند که این زندگی مشترک را در کنار هم و در سرزمینی که از آن گذشته ی تاریخی به یادگار مانده، ادامه دهند.

در حقیقت این تعریفی است که با موازین حقوق بشر، آزادی، برابری و اصولی که دولتِ حقوق مدار(Stat de droit,Ru of Law) بر آن استوار است، تطبیق دارد. با چنین تعریفی، می توانیم مشاهده کنیم، مردمی که یک ملت را تشکیل می دهند،در چنین زمینه ای، مساله ی «حقوق مردم» مطرح می شود و در اینجا افزون بر خصوصیات مشترکی که دارند و آن گذشته ی تاریخی که میراث شان است، همچنان می خواهند با یکدیگر همزیست باشند، زیرا که سرنوشت مشترک دارند.

در این میان با مفهوم تازه ای به عنوان («شهروندی،Citizenship-Citoyennete») آشنا می شویم. در گذشته وجود هویت ملی مشترک شامل کسانی می شد که دارای زبان و فرهنگ مشترک اند، و این در حالی است که در بسیاری از کشورها این تعریف شامل همه شهروندان نمی شد و به همین جهت این امر کنار گذاشته شد.

هویت ایرانی

هویت ایرانی مانند هر پدیده‌ اجتماعی دیگر به روایت‌های گوناگون به تصویر آمده است. در این میان سه روایت عمده در پاسخ به این سؤال که «منشأ پیدایش ملت‌ها چیست و به چه دورانی بازمی‌گردد؟» تدوین شده است که به تربیت زمانی عبارتند از: روایت «ملت‌گرا»، روایت «مدرن و پست‌مدرن» و روایت «تاریخی‌نگر». 

– روایت نخست؛ که آن را «ناسیونالیسم رومانتیک» نیز می‌خوانند، ملت را پدیدار طبیعی تاریخ بشر می‌انگارد که منشأ آن را باید در دوران پیش از تاریخ جست. در تقابل با این دیدگاه که از مقوله‌ ناسیونالیسم افراطی است، روایت «مدرن و پست‌مدرن» در نیمه‌ قرن بیستم تدوین شد و رواج گرفت. 

– روایت دوم؛ این دیدگاه ملت را پدیداری جدید می‌داند که ساخته و پرداخته‌ دولت‌های ملی در عصر جدید است و عمر آن از قرن هجدهم پیش‌تر نمی‌رود. افزون بر این بین هویت ملی که ویژه‌ دنیای مدرن است و هویت‌های پیش از آن گسستی تاریخی وجود دارد.

– روایت سوم؛ یا دیدگاه «تاریخی‌نگر» در اینکه هویت ملی زاده‌ دنیای جدید است با دیدگاه «مدرن و پست‌مدرن» هم‌آواز است، اما گسست بنیادین هویت ملی همه‌ ملل، به‌ویژه ایران را با هویت گذشته‌ آنان به استناد شواهد تاریخیِ بسیار نمی‌پذیرد. تمایز میان «هویت تاریخی ایران» و «هویت ملی ایرانی» است؛ بدین معنی که «هویت تاریخی ایرانی» بر اساس شواهد بسیار که، از دوران ساسانی تنظیم و تدوین شده و به صور گوناگون تا قرن نوزدهم میلادی به دفعات بازسازی شده و در دو قرن اخیر به «هویت ملی ایرانی» تحول یافته و به صورتی جدید ساخته و پرداخته شده است.

بر این پایه هویت ایرانی همچون یک پدیده تاریخی و سیاسی، نه محصول دوران مدرن، آن طور که روایت مدرن و پست‌مدرن می‌گوید، بل، محصول قرن‌های متمادی پیش و پس از اسلام بوده است. در واقع تجلی هویت تاریخی، فرهنگی و سیاسی ایرانی همان‌طور که اشاره شد، بیش از هر چیز خود را در آثار ادبی، شعر و نثر شاعران و نویسندگان پارسی‌گوی و در کتاب‌های تاریخی مربوط به سیر تحول تاریخی ایران نمودار ساخته است.

دیاسپورا

مفهوم باستانی دیاسپورا در اشاره به تاریخ قوم یهودی و مصیبت یهودیان که «در میان ملل» پراکنده شده بودند به‌کار گرفته می شد. اما در اواخر قرن بیستم این اصطلاح عامیانه در مقیاس بزرگتری تعمیم یافت. از دهه 1970، دیاسپورا به طور فزاینده ای برای نشان دادن تقریباً همه مردمی که دور از اجداد یا سرزمین قبلی خود زندگی می کردند استفاده می شد. اگر چه این اصطلاح در ابتدا برای توصیف جابه‌جایی اجباری مردم خاص بود، دیاسپورا در حال حاضر به طور کلی برای توصیف کسانی استفاده می شود که با یک وطن شناسایی می شوند، اما خارج از آن زندگی می کنند. تعاریف «دیاسپورا» همچنین نه تنها مهاجران نسل اول، بل، فرزندان خارجی متولد شده این افراد را نیز در بر می گیرد، البته تا زمانی که آنها پیوندی با کشور مادری خود داشته باشند. این پیوندها – چه فرهنگی، زبانی، تاریخی، مذهبی یا عاطفی – چیزی است که گروه های دیاسپورا را از سایر جوامع متمایز می کند.

دیاسپورا به علت هویت بین المللی که دارد نقش مکملی در کارکردهای دیپلماسی عمومی ایفا می‌کند، زیرا که دیپلماسی عمومی به فرایندی گفته می شود که برقراری ارتباط یک دولت، مجموعه ای از دولت ها، بعضی از بازیگران فرا دولتی و غیردولتی برای شناخت فرهنگ ها، نگرش ها و رفتار؛ برقراری و مدیریت روابط و تاثیرگذاری بر افکار و تحریک اقدامات به منظور تامین و توسعه منافع و ارزش های آن است. 

اصطلاح فرار مغزها مفهومی است که در چند دهه گذشته جز‌ء اساسی ترین مسائل جمهوری اسلامی ایران بوده که تبلور آن بر جامعه علمی این مرز و بوم نمایان شده است. به‌ نحوی که نزدیک به512,303 تن در سال 2020 به اروپا مهاجرت کرده اند که بخش اعظم آنها جزء جامعه نخبگانی کشور محسوب می شوند. بنابراین برای توصیف این وضعیت بحرانی به بررسی أمواج مهاجرت در ایران معاصر می پردازیم:

نخستین مرحله مهاجرت از ایران، که از سال 1950 شروع شد و تا انقلاب 1979 ادامه یافت، با احیای آرام اقتصادی ایران و از سرگیری تولید نفت پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد. درآمد حاصل از صادرات نفت تغییر نسبتاً ناگهانی را در جامعه ایران از سنت گرایی به مدرنیزه شدن امکان‌پذیر کرد و خانواده های طبقه متوسط و بالا را برانگیخت تا فرزندان خود را برای تحصیلات عالی به خارج بفرستند تا به عنوان ابزاری برای تضمین امنیت اجتماعی – اقتصادی و دسترسی سیاسی پس از بازگشت، به خارج از کشور بفرستند. 

این گروه که نسل نخست دیاسپورا را تشکیل دادند دانشجویان، اعضای دولت، پرسنل نظامی، اعضای اقلیت های مذهبی مانند بهائیان و گروه های مذهبی – قومی مانند یهودیان، ارامنه و آشوری ها را شامل می‌شدند. گروه اول که از اواخر دهه 1940 تا انقلاب، مهاجرانی بودند که از ایران به ایالات متحده وارد می‌شدند، عمدتاً دانشجویان بین‌المللی به همراه متخصصان و گردشگران بودند. ایرانیان 9% درصد از کل دانش‌آموزان بین‌المللی ایالات متحده را در سال تحصیلی 75-1974 و 18 درصد در سال 80-1979 را تشکیل می‌دادند که بزرگترین گروه در هر دو سال بود. 

مرحله دوم مهاجرت پس از انقلاب رخ افتاد. عناصر سوسیالیست و لیبرال اولین کسانی بودند که ایران را ترک کردند و پس از آن مردان جوانی که از خدمت سربازی و جنگ ایران و عراق گریختند و به دنبال آن زنان جوان و خانواده ها از محدودیت های جنسیتی فرار کردند. از آنجایی که موج دوم تعداد زیادی از متخصصان، کارآفرینان و دانشگاهیان را شامل می‌شد، «فرار مغزها» را تسریع کرد. 

در نهایت، موج سوم مهاجرت اخیر در دهه گذشته، تقریباً از سال 1995 تاکنون، ظاهر شده است. این موج از دو جمعیت بسیار متمایز تشکیل شده است، افراد بسیار ماهر که دانشگاه ها و موسسات تحقیقاتی را ترک می کنند، ادامه روند پیشین، و مهاجران کارگری و پناهندگان اقتصادی از طبقه کارگر، که گاهی با سطح تحصیلات پایین تر و مهارت های کمتر قابل انتقال نسبت به مهاجران قبلی هستند. 

امروزه تبیین نقش دیاسپورا ها در دولت های مبدا و مقصد امری اساسی تلقی شده است. کشور مبدا به‌دنبال بازگشت مجدد و به‌کارگیری استعداد و منابع دیاسپورا ها هستند در حالی که کشور مقصد به دنبال جذب و ادغام این گروه متناسب با سیاست های زیرساختی خود در جهت توسعه حرکت می‌کنند. 

اما در تعاریف تازه هر مهاجرتی از کشورِ مبداء صورت پذیرد به شرط حفظ علقه ها و زنجیرهِ ذهنی افراد نسبت به کشور یا سرزمین مبداء دیاسپورا نامیده می شود. و حتا نژاد و دین را دربر می گیرد. دیاسپورا با حفظ «هویت فرهنگی و قومی» خود و در مسیر سازگاری با جامعه میزبان، موجدِ زیرساخت دیاسپوریک، یعنی مجموعه ای از امور فرهنگی، موسسات آموزشی، خیریه، انجمن ها اقتصادیِ شرکت ها …تا امور مذهبی می گردد. 

از منظری دیگر دیاسپورا در معنای لغوی خود به معنای پراکندگی و پخش شدن است که در نگاه بنده دیاسپورا به معنای ترویج یافته‌اش یعنی جوامع دور از وطن است و این تعریف بهتر از هر تعریفی این اصطلاح را توضیح می‌دهد. برای این کلمه نظریات متفاوتی در نظر گرفته شده است. گابریل شفر، دیاسپورا را به مثابه یک گروه اقلیت قومی با ریشه‌های مهاجرتی که در منطقه مورد سکونت به حفظ تمایلات وطنی خود می‌پردازند، می‌داند. ویلیام سارفان، دیاسپورا را بخشی از مردم که در خارج از وطن خود زندگی می‌کنند، می‌دانند. فیونا ادامسون و مارک اندرسون دیاسپورا را پیامد محیط فراملی می‌دانند که به وسیله مکانیزم ایجاد هویت استراتژیک و به وسیله گروه‌های نخبه ایجاد می‌گردد. ابن خلدون نیز معتقد است در دیاسپورا پیوندها و تعلقات با سرزمین اصلی خود همچنان برقرار است. جامعه دیاسپورای خارج از کشور به عنوان دیپلمات‌های غیر رسمی می‌توانند زمینه گفت‌وگوی فراملی بین دولت-ملت ها را فراهم آورند. به طوری که دیاسپوراها به عنوان بازیگران دیپلماتیک بالقوه برای انجام وظایف اصلی دیپلماسی یعنی کارکرد های ارتباطی، نمایندگی و مذاکره، ظرفیتی بالقوه در جهت فعالیت های متعدد دارند.

رویکردهای موجود  نسبت به دیاسپورا
 رویکردهای مختلفی نسبت به دیاسپورا وجود دارد که گروهی اعتقاد بر آن دارند که جهانی شدن به همراه خود تغییراتی را به وجود آورده است که دیاسپورا یکی از آن تغییرات است. رویکرد دیگری بر شرایط اجتماعی دیاسپورا و فرایندهای خودشناسی فراملی در ارتباط با دولت‌های میزبان و قومیت محلی تکیه دارند. گروهی هم نگاه سیاسی و ترویج هویت‌های سیاسی را مد نظر دارند. بنابراینِ «دیاسپورای فراملی» به عنوان گروهی در نظر گرفته می شود که جداییِ جغرافیایی از موطن (عینی یا ذهنی) خود با یک خاطره و اسطوره ی جمعی در خصوص سرزمین خود به حیث موقعیت و تاریخ آن. البته این در قیاس با دیاسپورای غیر فراملی و یا دیاسپورایی که از مرزها عبور نمی کنند. دیاسپورا را می‌توان گروهی دانست که از یک جغرافیا به جغرافیای دیگر بنابر دلایلی کوچ نموده که این افراد، قومیت، هویت، فرهنگ، ارزش‌ها و هنجارهای خود را نیز با خود به آن سرزمین یا موقعیت مکانی انتقال می‌دهند از نظر جغرافیایی هم اگر به این موضوع بپردازیم یک نقطه عزیمت برای جغرافی‌دانان در مطالعه دیاسپورا ماهیت رابطه دیاسپورا و مکان قبلی سکونت‌شان است. در حالی که در ادبیات فراملی گرایی به طور غالب از قلمرو زدایی شهروندان سخن به میان می‌آورد. واژه دیاسپورا اساساً یک واژه جغرافیایی است که رسالت آن پراکندگی مردم در فضا و ارتباطات فراملی بین مردم و مکان است. جغرافیا به وضوح در قلب دیاسپورا نهفته و به عنوان یک مفهوم و یا تجربه زندگی شامل یک نوع رقابت در مکان، فضا، فرهنگ و هویت است. بنابراین دیاسپورا را می‌توان گروهی دانست که از یک جغرافیا به جغرافیای دیگر بنابر دلایلی کوچ نموده که این افراد، قومیت، هویت، فرهنگ، ارزش‌ها و هنجارهای خود را نیز با خود به آن سرزمین یا موقعیت مکانی انتقال می‌دهند. 

رابطه‌ میان دیاسپورا و پارادیپلماسی پارادیپلماسی به معنای نقش آفرینی کنش‌گران فروملی و فراملی در راستای اهداف ملی یک کشور است که در خارج از کشور خود فعالیت می‌کنند؛ اگرچه خیلی از نظریه پردازان مطرح یکی از ابعاد آن را مرزهای جغرافیایی مطرح کرده‌اند اما اعتقاد دارم که مرزهای جغرافیایی باید به مرزهای فرهنگی تبدیل شود و موقعیت مکانی هیچ‌گاه نمی‌تواند یک فرهنگ و تمدن و اشتراکات میان فرهنگ‌ها و تمدن‌ها را در خود محصور کند. بنابراین حتی اگر بخواهیم در محور جغرافیایی هم نگاه پارادیپلماسی گونه به دیاسپورا داشته باشیم باز هم این پدیده و اتفاق می‌تواند به عنوان یک مزیت و یک ظرفیت محسوب شود.پارادیپلماسی محورهای سه گانه فرهنگ، اقتصاد و جغرافیا را دارد که دلایل مختلف داخلی و خارجی هم برای توجیه آن ذکر شده است. 

در این نظریه جدید در سطح سیاست خارجی راه‌های مختلفی برای به رسمیت شناختن فعالیت این کنشگران غیردولتی وجود دارد که توضیح آنها خارج از چارچوب این نوشتار است. در عمل پارادیپلماتیک یک کنش‌گر غیر دولتی بنابر وجود برخی اشتراکات می‌تواند به صورت قابل توجهی منجر به تاثیر در ارتباطات و منافع کشورها شود حال این کنش‌گر می‌تواند در هر زمینه‌ای بر اساس چارچوب‌های قانونی عمل نماید؛ به همین دلیل باید با چشم اندازی پارادیپلماتیک گونه به سراغ دیاسپورا برویم.

دیاسپورا چگونه یک کنش‌گر و ظرفیت پارادیپلماتیک باشند؟

دیاسپورا یک ظرفیت پارادیپلماتیک محسوب می‌شود که توانایی تقویت و ترویج اشتراکات فرهنگی را در سرزمین دیگر داراست پیشتربیان شد که دیاسپورا هنگام مهاجرت ارزش‌های فرهنگی و تمدنی خود را هم‌چنان حفظ خواهند کرد چه بسا بسیاری از این دیاسپوراها منجر به ترویج آداب و رسوم خویش در منطقه‌ای که سکنی گزیده‌اند، شده باشند. براین اساس در قالب و چشم انداز پارادیپلماسی دیاسپورا یک ظرفیت پارادیپلماتیک محسوب می‌شود که توانایی تقویت و ترویج اشتراکات فرهنگی را در سرزمین دیگر داراست؛ افزون بر این به حیث اقتصادی نیز ظرفیت بسیار مناسبی در برقراری روابط اقتصادی با همنوعان‌شان را خواهند داشت. 

از این بیش جامعه دیاسپورایِ ایرانیِ خارج از کشور به عنوان دیپلمات‌های غیر رسمی می‌توانند زمینه گفت‌وگوی فراملی بین دولت-ملت ها را فراهم آورند. به طوری که دیاسپوراها به عنوان بازیگران دیپلماتیک بالقوه برای انجام وظایف اصلی دیپلماسی یعنی کارکرد های ارتباطی، نمایندگی و مذاکره، ظرفیتی بالقوه در جهت فعالیت های متعدد دارند.  بنابراین با رویکردی تطبیقی یکی از مثال های ملموس نقش دیاسپورا در سیاست خارجی جمهوری اسلامی تاثیر آنها در سرمایه گذاری بر کشتِ بیناسرزمینی  است. امروزه با توجه به بحران آب ناشی مصرف فزاینده آب های زیرزمینی یکی از چالش های اساسی جمهوری اسلامی ایران تامین امنیت غذایی است. با توجه به چالش های پیش روی وزارت امور خارجه و وزارت جهاد کشاورزی در یافتن سرمایه گذار در این بخش، نیاز به دیاسپورای ایرانی بیش از پیش احساس می شود.

دیاسپوراها سه نقش کلی در دیپلماسی عمومی ایفا می کنند، به عنوان کارگزاران، ابزار برنامه های دیپلماتیک دیگران، شریک عمدی یا تصادفی با دیگر بازیگران از طریق تلاش های ناهماهنگ در تعقیب منافع مشترک. 

همچنین دیاسپوراها نقش مهمی در تاثیرگذاری بر مجامع بین المللی و سیاست خارجی کشورهای مختلف دارند. آنها بازیگرانی هستند که می‌توانند در اشکال مختلف دیپلماسی مانند دیپلماسی پنهان، دیپلماسی فرهنگی، دیپلماسی مسیر یک و نیم، دیپلماسی اقتصادی نقش اساسی ایفا کنند. همچنین دیاسپوراها به عنوان شبکه های گروه های ذینفع در جامعه بین الملل نقش اساسی در نمایش قدرت و تغییر سیاست کشورهای مقصد بازی می‌کنند. دیاسپوراها نقش مهمی در ترویج سرمایه گذاری خارجی، تجارت، نوآوری، دسترسی به فناوری ، ارائه کمک های اقتصادی و نظامی، یا تأثیرگذاری بر نتایج سیاسی در کشورهای اصلی خود دارند. آنها حواله هایی را ارسال می کنند که در آموزش، بهداشت، مسکن و سایر زیرساخت ها سرمایه گذاری می شود که معیشت خانواده ها و جوامع را در کشورهای مبدا آنها بهبود می بخشد. 

بنابراین دیاسپورا توانایی تبدیل قدرت معنایی به قدرت مادی را دارند؛ دیاسپورا شبکه ای از کارگزاران است که افزون بر جامعه جهانی بر دولت ها نیز تاثیر می‌گذارند. در این شرایط، دیاسپوراها یک منبع قدرت نرم بزرگ در آموزش کشورهای میزبان خود در مورد فرهنگ و میراث خود بوده اند. بزرگترین دیاسپورای ایرانی در کالیفرنیای جنوبی، به ویژه لس آنجلس واقع شده است. با توجه به روابط طولانی مدت بین ایران و ایالات متحده، مهمتر است که جامعه ایرانی مقیم ایالات متحده نقش فعال تری در ارائه خود و فرهنگ خود به جامعه در سطح وسیع داشته باشد. سازمان‌هایی که هنر و فرهنگ ایرانی را ترویج می‌کنند، راه بسیار شایسته ای برای نفوذ ایرانیان دیاسپورا هستند. 

دیاسپورا و فرهنگ  و تمدن ایرانی  

با تاکید بر پیشینه تاریخی و فرهنگی کشور ایران، در تمامی نقاط جهان می‌توان دیاسپوراهای مختلفی از ایران را یافت که بنابر دلائل گوناگون از جمله رژیم مستقر که منتج به نادیده انگاشتن حقوق شهروندی همچون حقوق اساسی، حقوق اقتصادی، حقوق اجتماعی، تبعیض جنسیتی و… شده است، سالیان زیادی است که در خارج از وطن خود زندگی می‌کنند؛ حتی در نسل جوان و نسل آتی از بسیاری از آنها اگرچه دین و مذهب و یا زبان دیگری را اتخاذ کرده باشند ولی آنها خود را اصالتاً از فرهنگ و تمدن ایران می‌دانند. به همین دلیل است که با نگاه و چشم اندازی پارادیپلماتیک گونه باید به سراغ دیاسپورا رفت تا آنها را به عنوان یک ظرفیت پارادیپلماتیک و یک کنش‌گر پارادیپلماتیک عنوان کرد که استفاده از این ظرفیت می‌تواند به باز نشر و ترویج فرهنگ و تمدن ایرانی از یک سو و افزایش ارتباطات فرهنگی و اقتصادی مختلف در کشورهای مختلف منجر شود. شایان یادآوری است که اکنون این جوامع دور از وطن از قدرت‌های فرهنگی و اقتصادی و لابی‌گری مناسبی در بسیاری از نقاط دنیا برخوردار هستند.

در این باره «توماس ساموئل کوهن/ Thomas Samuel Kuhn» در تعریف دیاسپورا ویژگی هایش را برمی شمارد:

1- پراکندگی از وطن، اغلب به صورت آسیب زا،

2- در عوض، گسترش مهاجرت از وطن در جستجوی کار، تجارت یا جاه طلبی های استعماری،

3- خاطره و اسطوره جمعی درباره وطن

4- آرمان گراییِ خانه اجدادیِ عینی و ذهنی

5- یک حرکت بازگشت یا حداقل یک اتصال مداوم با وطن

6- آگاهی قومیِ قوی که برای مدت طولانی پایدار است

7- روابط آشفته با جامعه میزان

8- احساس مسئولیت با گروه های قومیِ مشترک در دیگر کشورها و 9- امکان یک زندگی خلاق متمایز و غنی در کشورهای میزبان

دیاسپورا به عنوان یک بازیگر در برابر سیاستهای دولتی، به رغم تغییر در معنا، طی دهه گذشته کماکان دچار سردرگمیِ مفهومی و تقسیم بندی است، زیرا مساله دیاسپورا درگیر موضوعاتِ متعددی چون امنیت و منازعه، جنگهای داخلی، دموکریزاسیون و توسعه اقتصادی است که قادرند بر سیاست های موطنِ اصلی و محل زندگی خود تاثیر گذارند. به همین جهت دولت های فرستنده در سراسر جهان به طور فزاینده ای در حال ایجاد سیاست ها و نهادهایی اند که به طرق مختلف به مهاجران و دیاسپوراهای خود دسترسی پیدا کنند.

بدین سیاق، برای بدل شدنِ جامعهِ مهاجر به جامعه دیاسپورا، باید در مقابل هم سان سازیِ فرهنگی مقاومت کند و در عین حال از منظر اجتماعی ادغام شود. یعنی باید «غیریت» خود را نسبت به اکثریتِ کشور میزبان حفظ کند.

پس، دیاسپورا «مفهوم خانه و رابطه فرد با وطن»، جایگاهی محوری دارد. اعضای گروه های دیاسپوریک به دلیل علاقه مشترک به موطن و هویت بنیادی با یکدیگر مرتبط اند. از این بیش «زبان» نیز مولفه ای است که خاطره ذهنیِ فرد را زنده نگه می دارد و موجب پیوند دیاسپورا با موطن خود است. از سویی توسعه هویت قومی از طریق یادگیری «زبان میراثی» رخ می دهد و ناتوانی در دستیابی به «زبان میراثی» منجر به از دست دادن هویت فرهنگی می شود. برای نمونه؛ این امر منجر به تعداد فزاینده ای از مکان های آموزشی و فرهنگی – اجتماعیِ فارسی از جمله مدارسِ زبان فارسی، جشن های فرهنگی، شعرخوانی، کنسرت های موسیقی معاصر و کلاسیکِ ایرانی و…شده است.

فراتر از این آرمان دیاسپورا حفظ این میراثِ فرهنگی و هویتی است. هویت دیاسپورا محصول ترکیب هویت ملی – فرهنگی، فرهنگ میزبان و تجربه زیسته یِ اعضاء دیاسپورا است که یک هویت ترکیبی را موجد می شود. که از عدم پذیرش کامل فرهنگ جامعه میزبان و عدم پایبندی کامل به ارزش های فرهنگی و قومی سنتی نشات می گیرد. از این رو، افراد ممکن است احساس کنند که در فضای سومی بین فرهنگِ خود و جامعه یِ میزبان، زندگی می کنند.

هویت و فرهنگ، حلقه وصل دیپلماسی فرهنگی و دیاسپورا

حوزه معنایی فراز دیپلماسیِ فرهنگی طی سالیان به طور قابل توجهی گسترش یافته است. اکنون تقریبا در مورد هر عملی که به همکاری فرهنگی هدفمند بین ملتها یا گروه هایی از مردم واقع شود، اِعمال می شود. بسیاری اقداماتِ دیپلماسیِ فرهنگی از ابتکارات خصوصی ناشی می شود. زمانی که دولتها نیاز به اقدامات سیاسی دارند و ابزار لازم برای فعالیت در اختیار نیست، این بخش خصوصی است که ورود می کند.

دیپلماسی فرهنگی در جریان گسترش گفتمانیِ خود به عنوان یک فرایند فراملی درک می شود که می تواند نه تنها توسط دولت ها و سازمانهای آن، بل، توسط جامعه مدنی و یا ذینفعانِ بخش خصوصی نیز به ایفای نقش بپردازند. برخی دولتها با ایجاد نهادهای ملی و انجمن های فرهنکیِ مستقر در خارج از سرزمینِ اصلی تلاش برای تاثیرگذاری بر دیاسپورای خود داشته اند. پس، با همکاری بنیانگذاران جامعهِ  دیاسپوریک خود، با اشاعه سیاست های ناسیونالیستی ذیل هدف گسترش زبان و فرهنگِ بومی آغاز به فعالیت نمودند. بر این مبنا دولتها و سازمانهای بین المللی به طور فزاینده ای برنامه های مشارکت با دیاسپورا را راه اندازی نمودند و دیاسپورا به عنوان یکی از ویژگی های مهم و برجسته جامعه جهانی معاصر ظهور یافت.

چنین جامعه ای هویت یک فرد را با گروه بزرگتری از خویشاوندان (ملی، قومی و یا غیره…) پیوند می دهد و احساسات وطنی را در گروه های دیاسپورا شکل می دهد. در این زمینه «وطن» همچنان و همواره به ایفای یک ویژگی کلیدی می پردازد که در تعریف هویت گروه در سرزمین جدید خود، با یک آگاهی قومیِ قوی که از طریق حس تاریخ و سرنوشت مشترک ارائه می شود. همچنین بسیاری از گفتمانِ وفاداری [رویه ای از حقیقت] و تعهدی را که مهاجران نسبت به کشورهای مبداء خود دارند، به عنوان انگیزه ای که مشارکت آنها را توجیه می کند شناسایی می نمایند. البته رابطه و حمایتهای بین دولتِ خویشاوند و دیاسپورا یک سویه نیست. یک دیاسپورا می تواند از راه لابی گری سیاسی از دولت خویشاوندِ خود حمایت نماید. برای نمونه؛دیاسپورای ارمنی – امریکایی در سال 1992 با لابی گری موفق به ممنوع کردن کمک های ایالات متحده به آذربایجان شد.

موارد مختلفی توسط دیاسپورا درگسترش حوزه دیپلماسیِ فرهنگی به کار میروند مانند «برندسازی تا معرفی موسیقی، خوراک، هنجارهای فرهنگی» که توان نقش آفرینی در اقتصاد و فرهنگ را دارد.

دیاسپورا توانایی دارد که یک واسطهِ دیپلماتیکِ زیرک بین کشور میزبان و کشور خود چون «ایرانِ آزاد از قید دین و تحجر و..» باشد. اینها کانال های برجسته ای اند که از طریق آنها می توان دستآورد های نوینی برای «جامعه مادر/ایران» به ارمغان آورد.

دیاسپورا با انتقال علوم انسانیِ نوین از جمله اقتباس از مقررات حقوق بین الملل، قوانین اساسی وحقوق بشریِ نظام ها و سیستم های حقوقی مدرن، تکنیک ها و نوآوری های کشورهای توسعه یافته و مدرن به معرفی کارآمدی در بخش های مختلف یاری رسانده اند و نیز خلاءهای موجود در ارائه خدمات حیاتی را مرتفع می نمایند.

براین اساس اقدامات و سیاست های دولت های داخلی برای [ فرستادن بیشتر مهاجران] و یا [کوچ اجباری از سرزمین خود همچون نخبگان ایرانی]، با مشارکت دادن دیاسپورا در گسترش فرهنگ خود در خارج از موطن اصلی، توانمند سازی دیاسپورا و حمایت از حقوق شهروندی آنان و نیز ارائه تابعیت دوگانه به آنها از مسائل دیاسپورا به شمار می آید.

پایان سخن

دیاسپورا یکی از مفاهیم کلاسیک در جوامع فراملی است که طی دو دهه اخیر به واسطه افزایش مهاجرت ها از یک سو و از دیگر فرازجامعه پناهجویان و پناهندگان کاربرد معناداری یافته است. دیاسپورا بخشی از جامعهِ مهاجر است که حامل شاخصه های تمدنی، فرهنگی، مذهبی، هنجاری و ارزشی است که از سرزمین مادری به جامعه مقصد منتقل شده و پیوند عینی و ذهنی خود را با موطن حفظ کرده و دچار استحاله فرهنگی در جامعه میزبان نشده است. 

بنابراین زمانی که سخن از هویت و فرهنگ جامعه دیاسپورا میرود، قابل پذیرش است که دیاسپورا توانایی ایفای نقش های متفاوتی در حیطه «میراث تمدنی» و راهبردی را واجد است که خود نشانه کارآمدی دیاسپوراست. دیپلماسی فرهنگی یکی از حوزه های مهم این امر است که طیف گسترده ای از مولفه ها را در بر می گیرد که غالبا در گفتمان ملی کاربرد دارد و دولت ها خواهان گسترش آن به حوزه بین الملل هستند. 

یافته های پژوهشی نشان از این امر دارد که دیاسپورا و دیپلماسی فرهنگی در نظم جدید روابط بین الملل در یک شیفت پارادایم از ایجاد یک رابطه هویتی و فرهنگیِ بین المللی و نئوپروپاگاندا متمرکز گردیده است. زیرا که در این فرایند مدیریتِ برداشت (کنترل اذهان) از اهمیت بالایی برخوردار است. به همین جهت است که جامعه دیاسپوریک و کارگزاران دیپلماسی فرهنگ در مواجهه با جهانی شدنِ فرهنگی و ورود بازیگران جدیدِ غیردولتی و شبه دولتی و سازمانهای فراملی نیاز به تغییرِ نگرش جدی  و استفاده از تکنیک های مناسب برای اثرگذاری بر سایر بازیگران دارند.

از سویی دیپلماسی صورت بندی تازه ای به خود گرفته  و از دیپلماسی کلاسیک و نوین که به دیپلماسی عمومی و به تبع آن فرهنگی تقسیم می شد به تکنیک ها و گزاره های جدیدی دست یافته است که بازیگران غیردولتی نیز در آن نقش آفرینی می کنند و در واقع دیپلماسیِ «مسیر دو» از آن جمله است که میزان تاثیرگذاری بازیگران غیردولتی، ممیزه هرکدام از آنهاست.

بخش عمده ای از ظرفیت دیاسپورا و دیپلماسی فرهنگی در ساختار جدید از طریق «مسیرِ دو» قابل دستیابی است. دیپلماسیِ «مسیرِ دو» تکنیکی است برای استفاده از ظرفیت بازیگرانِ غیررسمی جهت پیشبرد گفتمانیِ راهبردی برای تاثیرگذاری بر افکار عمومیِ رسیدن به هدف مشترک و توسعه روابط با هدف دستیابی به فهمی طرفینی در حوزه های فرهنگی و سیاسی، نیز حقوقی. 

براین اساس دیپلماسی فرهنگی برای رسیدن به این اهداف می تواند از ظرفیت مهاجرین و دیاسپور در جامعه مقصد بهره برده و استفاده نماید. زیرا دیاسپورای ایرانی برای «غیریت» سازی اقدام به ایجاد مجموعه های مختلفی همچون موسسات خیریه، مدارس و اندیشکده های فرهنگی می کند و به ترویج هویت و فرهنگِ سرزمینِ مادری (ایران) خود می پردازد.

از دیگر فراز ارتباط با عموم و هسته نخبگانیِ جامعه مقصد، کوشش در ایجاد رابطه متقابل و جذبِ جامعه دیاسپوریک خود دارد و می کوشد با آموزش هایی چون زبان رسمی خود در دیگر کشورها، ضمن آگاهی بخشی به تبلیغِ مولفه های فرهنگی و هویتیِ خود در جامعه میزبان بپردازد.

در حقیقت دیپلماسی فرهنگی از دو مولفه؛«فرهنگ» و «هویت» برای نقش آفرینی بهره می برد و دیاسپورا نیز با دارا بودن این دو مولفه کوشش بر «غیریت» سازی و معرفی خود به عنوان جامعه ای متفاوت دارد که خود شارح و مجری این شاخصه های فرهنگی  و هویت سازِ سرزمین مادری است.  براین مبنا با کاربستِ دیپلماسیِ «مسیر دو» دیاسپورا می تواند مولفه و ابزار دیپلماسی فرهنگی باشد.

نیره انصاری، حقوق دان، کارشناس حقوق بین الملل و حقوق اروپا و عدالت انتقالی، نویسنده، پژوهشگر و مدافع حقوق بشر

nayerjutistbyra@gmail.com

§Attorney at Law and Legal Consultant

§Ansari Juristbyrå AB