قرنطینه زندان اصفهان، انفرادی «هتل اموات» و حالا کرونا!-فرّخ حیدری
با ورود غیرمنتظره و ضربتی ویروس مرگبار و مسری کرونا به عرصه زندگی ما انسانها و آلودن تقریبآ تمامی مناطق و محیط زیست بشری در بازه زمانی کنونی، بسیاری از مناسبات و روابط اجتماعی و جهانی موجود، دستخوش تغییرات عجیب و غریبی شده که چه بسا دامنه و فرکانسهای بیشتری نیز در پی داشته باشد. طبعآ یکی از تبعات الزامی و اجتناب ناپذیر برای پرهیز از این آلودگی واگیردار و فراگیر، همانا زندگی در قرنطینه است که شاید برای بخش عظیمی از میلیاردها انسان قرن بیست و یکمی ، پدیده ای غریب و تازه تجربه شده باشد.
البته برای ما زندانیان سیاسی بازمانده و جان بدربرده ای که سالهای سختی را در شرایط غیرانسانی در زندانهای «جمهوری اسلامی» تجربه کرده ایم، وقتی صحبت از واژه «قرنطینه» میشود بی اختیار «قرنطینه زندان» و «سلول انفرادی» و جداسازیهای اجباری تداعی میشود که طبعآ بی شباهت با دوران کرونا نیست، هرچند که محتوی و رویکرد این دو رویداد تفاوت های بنیادی و حتی متضادی دارند.
زندگی در قرنطینه را در شرایط بیسابقه و خاص کنونی، تقریبآ در همه جای این جهان، چه با اختیار و چه با اجبار، کم و بیش همگی درگیر و مشغولش هستیم و طبعآ محور اصلی کارها تامین سلامت هرچه بیشتر شهروندان است. در ایران اشغال شده ما اما، هنوز همه امور و همه درها بر پاشنه نعلین ملّا و پوتین پاسدار میچرخد و آنچه چندان جایی ندارد جان انسانهاست، و این رشته البته سابقه چهل ساله و سر دراز دارد … بنابراین شاید بهتر باشد با یک «فلاش بک» گریزی بزنیم به دهه سیاه شصت، یعنی اولین دهه از حاکمیت نکبت اسلامی در ایران و موضوع قرنطینه زندان!
زندان دستگرد، زندان مرکزی و اصلی اصفهان بود که از زمان شاه تحت مسئولیت شهربانی استان اداره میشد. ولی بعدآ و از سال شصت بخصوص، با انبوه روزافزون زندانیان سیاسی بعنوان متهمین و محکومین دادگاه انقلاب اسلامی، پنج بند خاص از این مجموعه که موسوم به بندهای «انقلاب» بود تحت نظر کامل سپاه پاسداران اصفهان قرار گرفته بود و ماموران شهربانی حق دخالت و حتی تماس با زندانیان سیاسی در این بندها را نداشتند.
قرنطینه زندان دستگرد
قرنطینه در واقع یک سالن چهار ضلعی بزرگ در مجموعه این زندان بود که پیش از انقلاب بعنوان سالن اجتماعات زندان برای مراسمها و همایشها مورد استفاده قرار میگرفت و دارای سقف بلند و کف سیمانی بود و یک سن نمایش کلاسیک نیز در ضلع بالایی سالن قرار داشت. ولی بتدریج در رژیم خمینی با افزایش بیش از حد دستگیریها، مسئولین زندان با گذاشتن تعدادی تخت فلزی دو سه طبقه، آن سالن را هم تبدیل به بند عمومی کرده بودند و تمام زندانیان عادی اعم از خلافکاران، سارقین و بخصوص معتادان بینوا را برای چند هفته اول دستگیری به این «بند قرنطینه» میاوردند و همچون کیسه های زباله، توی این بند تلنبار و قرنطینه میکردند.
با این وجود و علیرغم حساسیت دادستانی و سپاه برای جلوگیری از تماس زندانیان سیاسی با زندانیان جرائم عادی، بعد از سی خرداد شصت بخاطر دستگیریهای گسترده و تراکم جمعیت در بندهای سیاسی، برای حدود یکسال تعداد زیادی از زندانیان سیاسی را به همان بند «قرنطینه» زندانیان عادی منتقل کردند و من هم یکی از آنان بودم. بدین ترتیب نصف سمت راست سالن قرنطینه متعلق به زندانیان عادی شد و نصف دیگرش به طیف بچه های سیاسی همچون مجاهدین خلق و گروههای چپگرا داده شد.
تختهای فلزی بند نیز بطور مساوی بین دو قسمت سالن تقسیم شد و بخش بزرگی از زندانیان نیز بصورت کف خواب روی زمین و پتوی سربازی میخوابیدند. بطور متوسط فکر میکنم حدود ۱۵۰ زندانی عادی بودند و تقریبآ همین تعداد هم بچه های سیاسی… البته حد فاصل بین ما و زندانیان عادی هم بصورت یک پیاده رو فرضی محل قدم زدن مشترک همه زندانیان شده بود.
در قرنطینه، زندانیان عادی که عمدتآ تازه دستگیر شده بودند با جرمهای مختلف درهم می لولیدند و بخصوص اکثر آنان که معتاد به هروئین بودند طی دو سه هفته اول شرایط خیلی سخت و رقت باری داشتند بطوریکه از درد و تشنج به خود می پیچیدند و استفراغ میکردند و بقول خودشان بناچار دوره «سیم کشی» را باید میگذراندند تا اعتیاد از سرشان بپرد. البته مسئولین زندان چه پاسدار و چه پاسبان شهربانی در این پروسه ترک اعتیاد، هیچ کمک درمانی یا دارویی به آنها نمیکردند و برای همین آنها را در قرنطینه زندان بحال خود واگذاشته بودند.
در سالن بزرگ قرنطینه، فقط در نزدیکی در ورودی بند سه یا چهار دست شویی و توالت خیلی کثیف و دو تا دوش سرپایی با آب سرد وجود داشت که زندانیان معتاد و در حال ترک، مرتب به زیر دوش آب سرد میرفتند تا کمی تسکین درد پیدا کنند. البته طی این دوره «سیم کشی»، آنها برای کاهش دردهای شدید عصبی و عضلانی خود همدیگر را ماساژ هم میدادند…
بهرحال در آن شرایط بحرانی و انبوه زندانیان جدیدالورود معتاد و آلوده و مریض در قرنطینه، بیماریهای خطرناک پوستی و ویروسی مثل گال و سیاه سرفه و آنفولانزا… شیوع داشت و همه ما در آنجا شپش گرفته بودیم. با اینکه بچه های سیاسی بسیار به نظافت شخصی و تنظیف محیط اهمیت میدادند و تا حد امکان ضوابط بهداشتی را رعایت میکردیم ولی طبعآ زندگی شبانه روزی حدود سیصد نفر در محیط آلوده و بسته زندان و زیر یک سقف، بدون نور آفتاب و حمام آب گرم و عدم وجود و امکان حفظ «فاصله اجتماعی!»، جای زیادی برای سلامتی نسبی ما باقی نمیگذاشت.
شرایط طوری بود که ما زندانیان سیاسی مجبور میشدیم بخشی از آب جوش جیره چایی روزانه خودمان را که با دوستانمان در فلاسک های مشترک نگهداری میکردیم در یک تشتی که آنجا بود میریختیم تا با گذاشتن لباسهای زیر مثل زیرپوش و شورت در آن آب داغ، شاید شپشهایی که در شیارها و درز لباسهایمان جاخوش کرده بودند از بین بروند. بعضی از آن شپشها بقدری با خوردن خون پروار شده بودند که وقتی از درز زیرپوش و پیراهنمان بیرون میامدند و با ابهت خاصی! حرکت میکردند به شوخی به آنها میگفتیم: چیفتن!
البته در بند قرنطینه موشها هم حضور فعالی داشتند و هرازگاهی که موشی توسط زندانیان عادی دستگیر میشد مراسم پر سر و صدای بازی با موش به بند کشیده شده و محاکمه و سرانجام دار زدن یا آتش زدن آن حیوان زبان بسته، توسط زندانیان عادی حدود یکساعتی طول میکشید! ضمنآ در بین زندانیان عادی تعدادی زندانی سابقه دار و خطرناک هم وجود داشت که بصورت تنبیهی از بندهای دیگر به این قرنطینه منتقل شده بودند و البته وجود باندبازی و دسته بندی و رئیس و نوچه داشتن در جمع زندانیان عادی خیلی معمول بود.
با همه این تفاسیر و علیرغم خواست پاسداران زندان، زندانیان عادی در مجموع رابطه خیلی خوب و محترمانه ای با جمع ما زندانیان سیاسی در قرنطینه داشتند چرا که بطور واقعی آنها خود از قربانیان فقر و فساد همین حکومت تبهکار بودند و دل پر خونی از اوضاع و احوال موجود داشتند و ضمنآ خوب میدانستند که هدف اصلی ما هم مبارزه با همین ملاهای پلید بوده و میدیدند که بهترین جوانان هر شهر و محله و خانواده ای به چه دلیل به زندان کشیده میشوند و حتی پای اعدام میروند.
البته ما هم بسیار انسانی با آنها برخورد میکردیم و از هیچ کمکی دریغ نمیکردیم. وقتی بعضی از آنها در مرحله «سیم کشی» بودند هرکدام از ما که آشنایی کمی با یکی از آنها پیدا کرده بودیم در ماساژ دادن دست و پای آنها و تسکین دردشان همیاری میکردیم. همینطور چند پزشک و دانشجوی پزشکی که در جمع ما بودند به آنها رسیدگی درمانی میکردند و از داروهای مسکن یا شربت سینه که حاوی کُدئین بود و در جمع تشکیلاتی خودمان مخفیانه ذخیره داشتیم، برای کمک به ترک تدریجی اعتیاد و تخفیف دردشان به آنها میرساندیم…
برخی از آنها بقدری صمیمانه به ما نزدیک شده بودند که از زندگی خصوصی شان تا ظلم و ستمی که از حکومت دیده بودند برای ما درد دل میکردند و یا از دوستان و فامیل نزدیکشان که بقول خودشان «هم خط و هم مرام» ما بودند با احترام تعریف میکردند. تعدادی هم از سابقه دارهای قبل از انقلاب بودند که اتفاقآ مدتی در زندان زمان شاه با تعدادی از «چریکهای مجاهد و فدایی» هم بند بودند… در این میان ما بطور حیرت انگیزی در آن جمع بظاهر معتاد و خلافکاری که بدنشان پر از خالکوبی بود و خطوط تیغ کشی روی صورت یا بدنشان نمایان بود و گاهآ بیشتر دندانهایشان را هم بخاطر استعمال مواد از دست داده بودند، تعدادی انسان فرهیخته و روشنفکر یافتیم که در زمینه دانش سیاسی یا مطالعات فرهنگی و تبحر در شعر و ادبیات قابل تحسین بودند… ولی افسوس که در آتش بیداد این نظام ظلم سوخته بودند.
باید تاکید کنم که در آن دوران حبس قرنطینه و ارتباط داشتن با زندانیان عادی، جمع ما زندانیان سیاسی موفق شد از طریق برخی زندانیان عادی و خانواده شان و همینطور دو مامور شریف شهربانی، ارتباطاتی با بیرون زندان به شکلهای خاصی برقرار کند که اطلاعات و ملاتهای سیاسی با ارزشی رد و بدل شد…
هتل اموات
یکی از زندانهای مخفی و مخوف اصفهان «هتل اموات» بود. این زندان در واقع یک اصطبل بزرگ و خصوصی برای نگهداری اسب در سالهای قبل از انقلاب بود که در میانه یک باغ بزرگ در حاشیه شرقی شهر اصفهان قرار داشت و صاحبش یکی از متمولین دوران شاه بنام «کاشفی» بود. به همین دلیل از همان زمان مردم محلی، آنجا را بعنوان «باغ کاشفی» می شناختند. این مکان بعد از «بهمن ۵۷» توسط سپاه پاسداران اصفهان مصادره شد و نام آنجا را «کمیته صحرائی» گذاشتند و محل استقرار پاسداران کمیته چی شده بود. همزمان با شروع سرکوب سراسری پس از سی خرداد سال شصت، آن مجموعه نظامی بطور مخفیانه تبدیل به یک زندان مخوف برای مخالفین سیاسی اصفهان شد.
بدین ترتیب که محل طویله ها و اصطبل نگهداری اسبها، با دیوارکشیهای متوالی و همینطور سیمانکاری کف و دیوارهای جانبی، تبدیل به دهها سلول انفرادی نفوذ ناپذیر و مجزا شده بود، هرچند که سقف هلالی اولیه را همچنان حفظ کرده بودند و البته تغییرات متناسب دیگری نیز بتدریج داخل راهرو و سلولها ایجاد کرده بودند. در چنین محیطی البته سوسک و موش و مارمولک و حشرات مختلف از ساکنان قدیمی آنجا محسوب میشدند… با این همه، چیزی که آن زندان را برای ما زندانیان که از سلولهای متراکم بازداشتگاه سپاه یا بندهای شلوغ زندان دستگرد آمده بودیم، مخوفتر میکرد فضای رعب آور و سکوت مرموز انفرادیها و بخصوص ناشناخته و مخفی بودن محل آن قتلگاه بود. در واقع چند سال طول کشید تا محل دقیق آن زندان مخوف توسط بچه های زندان شناسایی شود.
بخاطر شرایط هولناک سلولهای انفرادی و محیط مادون انسانی آن زندان، بازجویان بیرحم اصفهان در سال شصت، آن زندان عجیب و ناشناخته را با تمسخر «هتل»می نامیدند و زندانیان زیربازجویی را تهدید میکردند که بزودی به «هتل» فرستاده میشوید تا بفهمید زندان یعنی چه!… و از آنجایی که در آن ایام بیشتر زندانیان اعزامی به این زندان مخفی، محکوم به مرگ میشدند و زنده برنمیگشتند، در بین بچه های زندان اصفهان از همان تابستان شصت، آنجا معروف به «هتل اموات» شد… جایی که با طنز گزنده ای به همدیگر میگفتیم: عمودی میروی و افقی برمیگردی!
در هتل اموات، علاوه بر سلولهای انفرادی و جمعی، یک محل مخصوص شکنجه معروف به «اتاق تعزیر» و همینطور محل خاصی برای اعدام در زیرزمین زندان درست کرده بودند. آنطور که بعدها در زندان شنیده بودیم در آن «اتاق مرگ» چند میله قطور فلزی را بعنوان تیرک اعدام بطور عمودی روی زمین کاشته بودند در حالیکه دیواری از کیسه های شن همانند یک سنگر در پشت آن میله ها قرار داشت. ظاهرآ زندانی محکوم به مرگ را در حالت نشسته و پشت به کیسه های شن، به یکی از آن میله ها می بستند و سپس با شلیک مستقیم به قتل میرساندند.
خود من در دو نوبت یعنی پائیز سال شصت و همینطور پائیز و زمستان سال ۱۳۶۳ در شرایطی بحرانی در حالیکه روی مرز مرگ و زندگی قرار داشتم، برای چند ماه در سلولهای انفرادی هتل اموات بسر بردم که بخشی از خاطرات و تجربیاتم از آنجا را در یک مقاله جداگانه بنام «موشها و آدمها در انفرادی» قبلآ منتشر کرده ام.
البته بسیاری از یاران و عزیزانی که در قرنطینه زندان اصفهان هم سفره و همراه و همبند بودیم و یا در سلولهای انفرادی «هتل اموات» محبوس و اسیر بودند، در همان سال شصت و یا طی سالهای بعد به جرم دفاع از «آزادی و برابری» در مقابل جوخه های مرگ خمینی قرار گرفتند و به خون کشیده شدند یا بر سر دار رفتند. مجاهدین و مبارزین جانفشانی همچون مجید شفایی، امیر حیدری، سید فخر طاهری، علی اکبر جوشقانی فراهانی، رحمان شجاعی، حمید شایق، سیف الله شیخ سامانی، مجتبی محسنی، یوسف یوسفی، قادر جرار، اسفندیار قاسمی، علی جان پناهی، خداخواست پناهی، جمشید امیدی، مسعود شجاعی، مصطفی مهاجر، سعید حسن پور، مجید صفاپور، علی اکبر مرادی، غلامرضا ترکپور، فرخزاد اتراک، رضا نعمت بخش، سعید ریاحی، کاوه شمس، فریبرز برادران ابراهیمی، محسن موسوی، علیرضا طباطبایی، احد رمضان زاده، محمود مستعان، حسین آسیابان، عظیم حسینی، احمد حضوری، مهدی طباطبایی، محسن طباطبایی، محمود میرزایی، عباس طاهریون، رحیم اسلام، مسعود کاشف، رضا جدیدی … و بسیاری جان شیفته و انسان فرهیخته دیگر.
«تو نمی دانی وقتی گلوله ها آواز می خوانند، قلب ها چگونه گل می دهند و مرگ چگونه می وزد!»
و حالا کرونا!
بیش از چهل سال است که «ویروس و آفت ولایت فقیه» بیرحمانه به جان و مال و ناموس مردم ایران افتاده و بیداد میکند و حتی آب و خاک و هوا و طبیعت ایران زمین را نیز بشدت آلوده و تخریب کرده است … و حالا با ورود ویروس کرونا، این مسافر «ماهان ایر» و سوغات چینی قم، نه تنها درد و رنج این ملت مصیبت دیده بسا بیشتر شده بلکه در عین حال حاکمان نالایق و تبهکار اسلامی، با فرستادن عمدی مردم مستاصل بر روی میدان مین کرونا به بهانه ایجاد « ایمنی گله ای»، و بر اساس دیپلماسی شریرانه تولید «تلفات انبوه و گورهای جمعی آهکی»، قصد دارند با تاکتیک «قربانی کردن مردم» حلقه محاصره تحریمهای جامعه جهانی و آمریکا را سوراخ کنند تا شاید مفرّ و گریزگاهی برای حکومت فاسد و رو به سقوط خود بیابند، که البته مثل همیشه به بهای نابودی دهها هزار و یا صدها هزار هموطن اسیر و ستمدیده کشورمان تمام میشود… و بی تردید قربانیان اصلی این فاجعه نیز بطور مقدم اقشار محروم و تنگدست جامعه و زندانیان دست بسته و اسیر میباشند.
دیر است و دور نیست روزیکه ویروس عمامه دار «کرونای ولایت» این دشمن بشریت و مدنیّت، با دستان متحد نسل جوان و جلودار ایران و البته رزمندگان آزادی ستان این میهن، از صحنه گیتی و صفحه این روزگار غدّار، پاک و پاکسازی شود!
فرّخ حیدری
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
www.farrokh-heidari.blogspot.com
______________________________________________________________________
پانویس:
۱- لینک مقاله «موشها و آدمها در انفرادی» خاطراتی از زندان هتل اموات اصفهان – فرّخ حیدری
۲- محل دقیق زندان مخوف «هتل اموات» اصفهان در دهه شصت، باغ بزرگ کاشفی بود که در حد فاصل بین خیابانهای آزادی و کلمان و ارشاد و میثم در شرق شهر اصفهان واقع شده است. این مرکز کاملآ نظامی و امنیتی هم اکنون «اداره کل وزارت اطلاعات استان اصفهان» شده است.