Home ستون آزاد آرشیو ستون آزاد رابطه ی نسل های ایرانی در تاریخ سیاسی معاصر ایران، کورش عرفانی

رابطه ی نسل های ایرانی در تاریخ سیاسی معاصر ایران، کورش عرفانی

در جامعه شناسی مفهوم «نسل» کمک زیادی به فهم تحولات اجتماعی می کند. ایستایی و پویایی جوامع در طی دوران حیات نسل های مختلف سرعت های متفاوتی به خود می گیرد. یک جامعه می تواند دارای دوره های پرتحرک و یا منجمد کوتاه یا طولانی باشد. در این میان مفهوم «نسل» کمک می کند که چرایی این فراز و نشیب ها و نیز بازیگران آن را شناسایی کنیم. در این نوشتار تلاش داریم که از این ابزار نظری برای درک آن چه در جامعه ی ایرانی می گذرد بهره گیریم. نخست یک چارچوب نظری مختصر را پیشنهاد می دهیم و با ارائه ی یک فرضیه، بر اساس برخی داده های کمی و تحلیل کیفی آن، به راستی آزمایی فرضیه خود خواهیم پرداخت. در پایان نیز نتیجه گیری و پیشنهادی را مطرح ساخته ایم. فراموش نکنیم که تعمیق بحث مطرح شده در این نوشتار نیاز به یک پژوهش آکادمیک دارد. نگارنده امیدواراست که پژوهشگرانی دیگر این مهم را برعهده گیرند.

چارچوب نظری بحث:

یکی از اولین جامعه شناسانی که «نسل» را به عنوان ابزار تحلیل اجتماعی مورد استفاده قرار داد «کارل مانهایم» جامعه شناس مجاری بود که تئوری نسل ها را در سال 1928 مطرح کرد. مانهایم در اثر معروف خود «مسئله ی نسل ها» این ایده را به راستی آزمایی درآورد که مردمان به طور معناداری تحت نفوذ محیط اجتماعی-تاریخی دوران جوانی خود و به طور خاص رویدادهایی که در آن شرکت کرده اند قرار دارند. این تجربه ی مشترک آنها مبنایی می شود برای شکل گیری یک جمع همنسل اجتماعی که به سهم خود رویدادهای نسل های بعد را شکل می بخشد.

در تئوری مانهایم، جمع همنسل اجتماعی گروهی از افراد هستند که دارای سنین مشابه بوده و یک واقعه ی مهم تاریخی را در یک دوره ی زمانی تجربه کرده اند. این ویژگی آنها را از صرف افراد همسن که با هم عمر گذرانده اند، بدون آن که در رویدادی سرنوشت ساز شرکت کرده باشند، متمایز می کند. او بر این باور است که آگاهی اجتماعی و چشم انداز گذر جوانان به مرحله ی  بلوغ، در یک زمان و مکان مشخص، به نحو بارزی به واسطه ی رخدادهای تاریخی آن دوره شکل می یابد. نکته ی حائز اهمیت این است که این واقعه ی مهم نه تنها باید روی دهد، که باید افراد را در سن جوانی با خود درگیر کند به نحوی که زندگی آنها را شکل بخشد و تجربه های دیرین تر، از تجربه های ابتدایی آنها معنا پذیرد. به عبارت دیگر، صرف تقدم و تاخر وقایع نگاری نیست که سبب تولید آگاهی نسلی می شود، حضور یک نسل در دل واقعه است که به این نوع از آگاهی تولد می بخشد. 

مانهایم بر این باور است که هر نسلی قادر به تولید یک آگاهی متمایزکننده و اصیل نیست. این که یک نسلی بتواند به تولید یک آگاهی بارز نائل شود به نحو معنی داری مبنتی است بر ضرباهنگ تغییر اجتماعی. او نسبت به این امر آگاهست که تغییر اجتماعی می تواند تدریجی باشد، بدون آن که رخدادهای مهم تاریخی به وقوع بپیوندند، لذا این رخدادها به احتمال زیاد در دورهای شتاب زده ای از تغییر اجتماعی و فرهنگی روی می دهند. بدیهی است که مانهایم، به عنوان جامعه شناس، به این امر توجه می کند که اعضای یک نسل در درون خود بر اساس مکان، فرهنگ و طبقه لایه بندی می شوند و می توانند از رویدادهای مختلف زوایای دید گوناگونی را بسازند که دارای همگونگی نباشد. به همین دلیل، حتی در دل یک نسلِ در بطنِ رویداد نیز ممکن است اشکال مختلفی از واکنش نسبت به یک موقعیت تاریخی خاص پدید آید و دردرون یک نسل سنی، سبب شکل گیری واحدهای مختلف یا نسل های اجتماعی متفاوت بشود.

فرضیه ی این نوشتار:

داده های تاریخی:

نخست بهتر است برخی رخدادهای مهم جامعه ی ایران را با ذکر تاریخ بر شماریم. این انتخابی است آزاد و می تواند از یک پژوهشگر به دیگری متفاوت باشد. مبنای محاسبه ی نسل شرکت کننده در این میان طیف سنی 15 تا 30 سال بوده است که به معنای عدم ایفای نقش توسط کسانی که در پایین و بالای این طیف قرار می گیرند نیست. برخی ممکن است معیار 15 تا 40 سال را مبنا قرار دهند. اما باید روند افزایش امید به زندگی و اهمیت هر گستره ی سنی در یک مقطع تاریخی مشخص را هم در نظر بگیریم. در این جا انتخاب طیف 15 تا 30 با هدف رعایت نکات روش شناختی مانهایم و تئوری نسل هاست که صحبت از نسل اجتماعی را در مورد افرادی می کند که در سن جوانی در شکل گیری یک رویداد تاریخی به نوعی درگیر بوده یا در بطن آن قرار گرفته اند.

در جدول زیر پنج رخداد مهم در تاریخ ایران و به طور مشخص، در تاریخ سیاسی ایران، در نظر گرفته شده اند. بدیهی است که اهمیت و گستره ی این رخدادها با هم یکسان نیست و ممکن است برخی، بعضی از این رخدادها را شایسته حضور در کنار رویدادهای دیگر ندانند. اما این جا هدف ارزشیابی نبوده و نیست. ما در پی آن بوده ایم که کاربرد تئوری نسل ها را در دل رخدادهای معنی دار تاریخ سیاسی معاصر ایران جستجو کنیم

رخداد مهم تاریخی زمان وقوع به تاریخ خورشیدی زمان وقوع به تاریخ میلادی طیف سنی جوانانی که در آن رخداد شرکت داشتند یا شاهد آن بودند
انقلاب مشروطه 1284-1290   1905-1911 نسل انقلاب مشروطه   متولدین 1254 تا 1275 خورشیدی (متولدین 1875 تا 1896 میلادی)
کودتای رضاخان تا به تخت نشستن او 1299-1305 1921-1925 نسل دوران رضا شاه متولدین 1270 تا 1290 خورشیدی (متولدین 1891 تا 1910 میلادی)
جنبش ملی شدن نفت در ایران و کودتای 28 مرداد 1329-1332 1951-1953 نسل مصدق و کودتا متولدین 1300 تا 1317 خورشیدی (متولدین 1921 تا 1938 میلادی)
انقلاب سال 57 و سه سال نخست آن 1357-1360 13979-1981 نسل انقلاب متولدین 1327-1345 خورشیدی (1949 تا 1966)
جنبش سبز 1388 2009 نسل جنبش سبز متولدین 1358 تا 1375 خورشیدی (1980 -1995

بر این اساس می توانیم پنج نسل اجتماعی (پنج جمع همنسل اجتماعی) شناسایی کنیم. هر کدام از آنها در یکی از پنج واقعه ی مهم تاریخ معاصر ایرانی شرکت داشته اند و یا به نوعی تحت تاثیر مستقیم آن قرار گرفته اند.

  1.  
  2. نسل انقلاب مشروطه
  3.  
  4.  
  5. نسل دوران رضا شاه
  6.  
  7.  
  8. نسل نهضت ملی و کودتا
  9.  
  10.  
  11. نسل انقلاب و ابتدای جنگ
  12.  
  13.  
  14. نسل جنبش سبز
  15.  

جدول زیر فاصله ی میان رخدادهای فوق را نشان می دهد. در جهت حفظ انسجام محتوایی مندرج در روش شناسی تئوری نسل ها محاسبه ی زیر بر مبنای فاصله ای که دو نسل درگیر در یک رخداد مهم تاریخی را جدا می ساخته محاسبه شده است. در این میان باید به خاص بودن مورد کودتای رضاخان دقت داشته باشیم که در درون خود حضور نسلی را به طور فعال نداشته است اما به دلیل عوارض وسیع و همه جانبه ی کودتا تا سال ها یک نسل را با خود، خواسته یا ناخواسته، همراه کرده است.

رخداد فاصله ی زمانی از رخداد قبلی (به سال)
انقلاب مشروطه
کودتای رضاخان و آغاز سلطنت او 16
نهضت ملی شدن و نفت و کودتای پس از آن 30
انقلاب و آغاز سرکوب و جنگ 28
جنبش سبز 31

تحلیل داده ها:

در یک نگاه اولیه و شکل گرا می بینیم که نسل شرکت کننده در انقلاب مشروطه 16 سال بعد از این حرکت شاهد یک تغییر مهم سیاسی و اجتماعی بوده است. بعد از آن، سی سال زمان لازم بوده که تاثیر نسل دوران رضا شاه به طور عملی در یک حرکت گسترده ی اجتماعی، به عنوان جنبش ملی شدن نفت، تبلور یابد و سپس، بیست و هشت سال زمان لازم بوده که بتوان شاهد بروز انقلاب سال 57 باشیم. بعد از آن نیز بیش از سه دهه وقت برده است تا شاهد حرکت یک نسل دیگر در جنبشی گسترده و مهم باشیم. نکته ی نخست جالب در این جدول این که بازه های زمانی مندرج در آن تا حد زیادی با تعریف جمعیت شناختی نسل که دارای شاخص 30 سال است منطبق می باشد. سی سال زمانی است که یک نسل جای خود را به نسل دیگر می دهد. یعنی، به طور مثال، جوان 18 ساله در سن 48 سالگی به عنوان عضوی از یک نسل از تحرک نسلی خود کنار انگاشته می شود و جا را به یک جوان از 17 به 18 ساله رسیده می دهد.

نکته ی قابل توجه در این میان رابطه ی نسل انقلاب 57 است که یک بازه ی زمانی سی و یک ساله زمان گذاشته تا نسل بعدی را به عرصه ی یک حرکت دیگر بکشد. آیا این مشابهت کمّی دوره ها می تواند بیانگر هیچ قانومندی خاصی هم باشد؟ بدیهی است که تا حدی بلی. اما فراموش نکنیم. عنصر کیفیت در این میان می تواند نقش بسزایی داشته باشد. ما در تمام این بازه های تاریخی پنج گانه در مورد جامعه ای صحبت می کنیم که در تاریخ و جغرافیای اجتماعی-سیاسی خاصی قرار دارد که از یکسو تا حدی از ثبات برخوردار و از سوی دیگر، در لایه های مختلف خویش، شاهد تحولات فراوانی بوده است. برخی از شاخص های کلانی که در طول یک صد سال گذشته از ثبات نسبی برخوردار بوده اند عبارتند از:

  •  
  • جغرافیای ایران در طول یک قرن گذشته از حیث مرزها و چارچوب های طبیعی خود یک سان بوده است.
  •  
  •  
  • جمعیت ایران با وجود فراز و نشیب های تند و کند، روند رشد پایداری داشته است.
  •  
  •  
  • با وجود جنگ ایران و عراق، کشور در معرض تغییرات ناشی از جنگ و اشغال و تجزیه قرار نگرفته است.
  •  
  •  
  • روند مهاجرت به و از ایران تابع موج های شدید و ناگهانی تغییر دهنده ی ساختار جمعیتی نبوده است.
  •  
  •  
  • اقتصاد ایران، تابع نقش مهم درآمدهای نفتی، دست کم برای نیم قرن از منطق رانتی مشخص پیروی نموده است.
  •  
  •  
  • تغییرات زیست محیطی در طول یک قرن گذشته به شکل منفی اما تدریجی بوده و هنوز عوارض فاجعه بار خویش را نمایان نکرده است.
  •  
  •  
  • ساختار سیاسی با وجود فراز و نشیب های فراوان خصلت استبدادی خود را در طول یک قرن اخیر حفظ کرده است.
  •  

این ویژگی ها سبب شده است که این روند نفوذ نسل به نسل به صورتی کمابیش-اگر نه قابل پیش بینی- اما قابل تصور در ایران شکل گرفته و ادامه پیدا کرده است.

شرایط کنونی:

پرسشی که اینک مطرح می شود این است که آیا نسل آخری که در یک رویداد مهم شرکت کرده است می تواند، به طور کمابیش قطعی، در یک بازه ی زمانی حدودی مشابه، نفوذی بر نسل بعدی داشته باشد؟ و در این صورت، اگر سایر شرایط را کمابیش دارای ثبات نسبی فرض کنیم، منتظر یک رویداد مهم تاریخی در انتهای این گستره ی زمانی فرضی باشیم؟ به طور مشخص آیا می توان انتظار داشت که نسل جنبش سبز بتواند در آینده زاینده ی یک حرکت اجتماعی- سیاسی مهم در نسل بعدی خود باشد؟

برخی واقعیت ها یک پاسخ ساده برای این پرسش را به چالش می کشد:

جنبش سبز به نسبت رخدادهای پیش از خود در تاریخ معاصر کشور ما رویدادی سطحی تر، سریع تر و زودگذراتر بود. ما به هیچ عنوان نمی توانیم بازتاب آن را با اثراتی که انقلاب سال 57 بر روی نسل فعال خود گذاشت مقایسه کنیم. به همان نسبت نیز کمیت و کیفیت نسل جنبش سبز برای ایفای یک نقش موثر و تعیین کننده بر نسل های بعدی خود جای تردید بسیار دارد. به همین دلیل می توان پیش بینی کرد که این زنجیره ی تقریبا صد ساله ممکن است، در شکل سنتی خود، دیگر بازتولید نشود. از آن سوی، فاصله ی سنی نسل انقلاب برای داشتن نفوذ بر نسل کنونی و آینده بیش از آن است که بتوان امیدی قاطع در این باره داشت.

در این باره بهتر است که به جدول زیر بنگریم که در آن سن متوسط کنونی هر نسل را-در صورت زنده بودن احتمالی- در سال جاری (1398) نشان می دهد:

نسل متوسط سنی در سال 1398 خورشیدی
نسل مشروطیت به احتمال زیاد کسی از آن دوران زنده نیست
نسل دوران رضا شاه 118 سال (اگر کسی باقی مانده باشد!)
نسل جنبش ملی شدن نفت و کودتا 89 سال
نسل انقلاب 62 سال
نسل جنبش سبز 31 سال
   

اگر طیف سنی نسلی را که می تواند اکنون، به طور بالقوه، به صورت نسل کنشگر درآید بررسی کنیم می بینیم که متولدین بین 1368 تا 1383 خورشیدی را در بر می گیرد. متوسط سنی این نسل را اگر 22 سال در نظر بگیریم، فاصله ی متوسط سنی نسل مصدقی ها با او 67 سال، فاصله ی متوسط سنی نسل انقلابی ها با او 40 سال و فاصله ی متوسط سنی نسل جنبش سبزی ها 9 سال می باشد.

حال در نظر بگیریم که بخش عمده ی فعالان صحنه ی اپوزیسیون که تلاش دارند نسل قادر به کنش را به طور عینی به عمل وادارند از دو نسل جنبش ملی و نسل انقلاب هستند که به ترتیب 67 سال و 40 سال با متوسط سنی نسلی که می تواند تغییر سیاسی در ایران را کلید بزند فاصله دارند.

بنابراین می بینیم که نبود تاثیری از جانب نسل انقلابی ها، که اینک بدنه ی اصلی سازمان های سیاسی و رسانه های سیاسی کشور را شکل می بخشند، برمبنای تحلیل مبتنی بر تئوری نسل ها، تابع این فاصله ی قابل توجه ای است که به طور متوسط به 53 سال می رسد. (ترکیب متوسط نسل کودتا و نسل انقلاب و تفاضل آن با متوسط نسل قادر به کنشگری کنونی)

لیکن دقت داشته باشیم. مسئله ی سن را ما در این جا نه تنها از منظر جمعیت شناختی، که از نگاه جامعه شناختی بررسی می کنیم و این به معنای آن است که باید به محتوا و کیفیت هم توجه کنیم.

در این نقطه است که می بینیم سپهرهای اجتماعی و فرهنگی این نسل ها به قدری از هم متفاوت است که تصور ارائه ی برداشتی موثر ازجانب یکی از این دو نسل مورد بحث (نسل کودتا و نسل انقلاب) بر روی نسل جوان کنونی، اگر نه ناممکن، دست کم بسیار سخت جلوه می کند.

برخی از تفاوت ها را میان دو نسل انقلاب و نسل جوان کنونی در زیر به صورت تیتروار آورده ایم که هرکدامشان را می توانیم ساعت ها و صفحه ها بسط دهیم ولی همین یادآوری اشاره وار برای نوشتار کنونی کفایت می کند. به یاد داشته باشیم که برای هیچ یک از این دو نسل، تعمیم موارد ذکر شده حالت مطلق و صد درصدی ندارد. استثنا و لایه ها فراوانند اما در این جا هدف رفتن به سوی درک آثار یک قطع ارتباط نسل هاست که به عنوان واقعیتی روشن در مقابل ما قرار دارد.

سپهر اجتماعی و فرهنگی نسل انقلاب (مثال ها) سپهر اجتماعی و فرهنگی نسل جوان کنونی (نمونه ها)
نبرد برای آزادی و عدالت اجتماعی آن قدر مهم است که کشته شدن در این راه افتخار محسوب می شود. انسان نباید جان خود را بیهوده هدر دهد. هدف لذت بردن از زندگی است و هر آن چه ما را از آن دور کند خوب نیست.
فداکاری برای دیگران آن قدر ارزش دارد که باید برای آزادی و رفاه سایرین جنگید و جان داد. هر کس یا عرضه دارد گلیم خود را از آب بیرون بکشد یا ندارد. هر چه زرنگ تر، خوشبخت تر.
پایداری به ارزش ها حرف اول در زندگیست. چیزی را که گفتیم عمل می کنیم و در این راه استقامت می کنیم. مهم راه انداختن کار است. هر جا باید به گونه ای رفتار کرد که بیشترین منفعت را به ما می رساند.
ظلم و ستم را پذیرا شدن معادل بردگی است. باید در مقابل ستم ایستاد و تا پای جان جنگید. مفاهیم همه نسبی هستند و بستگی به زاویه ی دید ما دارد. آن چه مهم است حفظ خود در هر شرایطی است.
دوستی و رفاقت معنایی عمیق دارد. رفیق ممکن است از برادر هم نزدیک تر باشد. پای دوستی و عهد رفاقت باید تا آخر ایستاد. قربون بنده کیفتیم تا پول داری رفیقتیم. هر دوست و هر دوستی باید یک جایی به درد ما بخورد، وگر نه چه سود؟
در سراسر جهان آزادیخواهانی بوده و هستند که جنگیدند و با فداکردن خود راه را به ما نشان دادند. مانند چه گوارا. در جهان یک مشت آدم های دیوانه بوده اند که به جای زندگی راحت و جمع آوری پول و ثروت در پی ماجراجویی و دردسر آفرینی بوده اند. مثل چه گوارا.
در زندگی معنایی باید جستجو کرد. ایدئولوژی ابزار یافتن معناست. اعتقاد به تکامل و تلاش برای تحقق آن زیباترین آرمان و فلسفه در زندگی است. زندگی یعنی خوشی و لذت. هر چه بیشتر، بهتر. هرچه آسان تر خوشمزه تر. کیف و عیش دنیا را بچسب.

گفتیم که این تفاوت ها البته استثنا دارد و فرموله کردن آن در این جدول، با این ادبیات عامیانه، به طور صرف برای برجسته کردن تفاوت هاست. به این ترتیب می توان فاصله ی فراوان میان این دو را دید و دریافت که چرا وقتی هزاران ساعت برنامه ی رسانه ای و نوشتار به صورت کتاب و مقاله توسط نویسندگان و صاحب نظران متعلق به نسل انقلاب یا قبل از آن در اپوزیسیون تولید می شود، به اندازه ی یک پست اینستاگرامی امیر تتلو در عرض یک ساعت استقبال ندارد.

فراموش نکنیم! با وجود ظواهر مشابه جامعه ی ایران در مقطع انقلاب و امروز، بطن و عمق این دو دیگر هیچ شباهتی به هم ندارند. بقای یک مشت افراد انحصار طلب که چهل سال است با سرکوب و خشونت بر اریکه ی قدرت نشسته اند نباید ما را از تحول عمیقی که در بطن جامعه ی ایرانی رخ داده غافل کند. تحولی که در طی آن، وارونگی ارزش های اخلاقی، سست شدن نهاد خانواده، از میان رفتن پیوندهای سنتی، بی ارزش شدن کرامت و جان انسان، مسخ عمیق اجتماعی، گسترش روان پریشی های عظیم، رواج خودکشی، سقوط قبح بدی و مرگ و وقاحت، ترویج بی سابقه ی دروغ و ریا، نهادینه شدن دو شخصیتی بودن اکثریت جامعه، بی ارزش شدن کلام، بی اعتنایی به درد دیگران، حذف اعتماد اجتماعی و خودمداری افراطی تنها برخی از آشکارترین نمادهای آن هستند. جامعه ای که با اعدام، کودک آزاری، حیوان آزاری، ضعیف ستیزی، زن ستیزی، ازدواج کودکان و اشکال مختلف فساد مالی، اخلاقی و جنسی به راحتی کنار می آید و تحمل می کند که هزاران دختر زیر 15 سال به عنوان همسران رسمی یا صیغه ای فرزند به دنیا آورند. جامعه ای که در تلاش برای دست یابی به مدرنیته و نقش مستقل فرد در آن با مانع مذهب سالاری مواجه شده و از دل آن یک شبه مدرنیته مجهز به خودمداری افراطی را از دل آن بیرون کشیده است.

جامعه ای که نسل انقلاب از آن یاد می کند مرده است. جامعه ای که نسل انقلاب از آن الهام گرفته و راهکار سیاسی می دهد در زیر چهل سال آوار عقب رفت اجتماعی و پیشرفت ظاهری دفن شده است. نسل انقلاب در برداشت نوستالژیک خود از ایرانی که دیگر نیست گرفتار شده و به همین دلیل تمام تلاش هایش برای بسیج نسل جوان به هیچ انگاشته می شود.

ارزیابی موقعیت:

این بیلان نه برای سیاه نمایی است نه برای ناامیدسازی. تلاشی است برای بازگشت از آسمان تصورات مرده به واقعیت زمین زنده ی جامعه ی امروز ایران. و به همین خاطر از پرسش همیشگی چه باید کرد در پایان فرار نمی کند.

چه باید کرد؟

به نظر می رسد که هم حکومت پیرمردها در ایران، که از نسل کودتا و نسل انقلاب هستند و هم اپوزیسیون مخالف آن، که از همان دو نسل است، هر دو، از تاثیرگذاری بر نسل جوان کنونی ایران عاجزند. رژیم می خواهد حرفش را در میان این نسل با چماق و بازداشت و حبس و اعدام یا تطمیع به پیش برد و اپوزیسیون نیز با اتکاء به بازتکرار مکررات حرف هایی که گوش شنوایی میان نسل جوان کنونی ندارد. هر دو به بن بست رسیده اند. هیچ یک حرفی برای نسل جوان ندارند.

در این میان اما نسل جوان کنونی ایران، مثل هر نسل جوان دیگری در سراسر جهان، نیاز به الگو و راهنما دارد. لیکن این الگو نمی تواند از سوی کسانی بیاید که ارتباط شان با نسل جوان فعلی سالهاست قطع شده است. این امر بیش از آن چه مربوط به صرف وجه کمی تفاوت سنی نسل ها باشد به امر محتوا باز می گردد. موضوعی که منظور اصلی این نوشتار بود. به این ترتیب می بینیم که فرضیه ای که در ابتدا ارائه دادیم به نوعی صحت خود را به نمایش می گذارد. ما گفتیم که “با قطع رابطه یک نسل با نسل دیگر، امکان بازتولید وقایع آتی، بر مبنای الگوی وقایعی که نسل های قبل زندگی کرده اند، ناممکن است“، و اینک می بینیم که چنین است. پس برای این که نسل انقلاب بخواهد همچنان بر نسل جوان کنونی نفوذی داشته باشد نخست می بایست با آن ارتباط برقرار کند.

منظور از برقراری ارتباط در این جا وجه فیزیکی و مادی موضوع نیست. چه این امر در حال حاضر به واسطه ی اینترنت و ماهواره وجود دارد. منظور، کار بر روی محتواست. نسل کنونی به ارزش های نسل انقلاب باور ندارد، وقتی نسل انقلاب او را فرا می خواند که برای آن ارزش ها خطر بپذیرد و بجنگد، برایش شوخی جلوه می کند. چطور نسلی می تواند برای آن چه به آن کمترین باوری ندارد بجنگد؟ چطور می تواند برای آرمان هایی که برای نسل انقلاب مهم بوده اما او آنها را مضر و باطل می داند خطر بپذیرد؟ این آن دیوار بزرگ و مانع ارتباط بین نسل انقلاب و نسل جوان کنونی است. نسل انقلاب او را به نبرد برای مفاهیمی فرامی خواند که او یا درکی از آن ندارد یا درکی متضاد از آنها دارد.

در حالی که نسل انقلاب در انتقال مفاهیم و ارزش های خود به نسل جوان ناکام بوده است، رسانه های سیستمی که درست در نقطه ی مقابل ارزش ها و آرمان های نسل انقلاب بوده اند موفق شده اند، با قدرت تبلیغاتی خود، نسل جوان را به طور عظیم و عمیق تحت نفوذ خود بگیرند. به همین خاطر، کل رسانه های در اختیار اپوزیسیون به اندازه ی یک برنامه ی شبکه ی من و تو ویا حتی به اندازه ی سریال های ساخت صدا و سیما مخاطب ندارد. سه ضلع مثلث سرمایه داری، صهیونیسم و ارتجاع اسلامی، به دلیل دستیابی به قدرت مالی، با بسیج رسانه های سنتی و مدرن، آن چنان ذهن نسل جوان را ضد ارزش و ضد آرمان تربیت کرده اند که اینک آرمانگرایان نسل انقلاب در چشم نسل جوان، آشوبگران ضد وطن و خرابکاران نوکر روس و چین خوانده می شوند. انقلابی گری از اوباشی گری بی ارزش تر شده است.

نسل جوان امروز هم عاشق حسین است هم در به در پورنوگرافی. در آرزوی سفر به لاس وگاس به کربلا سفر می کند و فلسطینی آواره را قاتل و تروریست می شمارد. آرزویش سکس سه نفره است و در عین حال چشم بر ضرب و شتم دخترجوان «بدحجاب» توسط ماموران گشت ارشاد می بندد. به دنبال کسب اطلاعات برای سلامت و عضلانی بودن است و همزمان خود را با الکل صنعی کور می کند. عاشق آیفون آخرین سیستم است اما برای امتحان دانشگاه نمره و مدرک خرید و فروش می کند. نسلی است که در مجموعه ای از تضادهای اخلاقی و تناقض های فلسفی گرفتار است و در عین حال هیچ کدام از این ها برایش مسئله ی حاد نیستند.

در چنین شرایطی هرگونه تلاش برای نفوذ بر نسل جوان با اتکاء به داده های کلیشه ای بازمانده از آرمان گرایی نسل انقلاب از پیش محکوم به شکست است؛ همچنان که در طول دو دهه ی گذشته بوده است. جامعه ی مصرف گرا، خودمدار و ارزش گریز ایرانی اینک در سراشیبی یک سقوط تمدنی، تاریخی، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و زیست محیطی است که نمی تواند با یک نسخه ی سیاسی کلیشه ای باز مانده از تحول منفی جامعه ی ایرانی متوقف شود. نیاز به حرکتی جدیتر است.

مثال مشخص موفقیت برنی ساندرز، کاندید کهن سال انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2016، نمونه ی بارزی است از این که این تنها پارامتر سن نیست که جوانان را از نمایندگان نسل های قبل جدا می سازد. هم چنان که بسیاری از کاندیداهای جوانتر دمکرات در آن سال موفق نشدند جوانان آمریکایی را با خود همراه کنند. کاری که برنی ساندرز، این پیرمرد در آن زمان 73 ساله، انجام داد. امروز هم باز این شانس هست که وی در این کار موفق شود، شاید قدری سخت تر. راز موفقیت او در سنت شکنی بود؛ در بریدن از کلیشه های سیاست بازانه ی هم حزبی های خود و رفتن به قلب مسائلی که نسل جوان با آن دست و پنجه نرم می کند، مانند بازپرداخت وام های سنگین دوران دانشجویی.

پس، بازی برای نسل انقلاب در ایران به پایان نرسیده است، اگر فعالان سیاسی این نسل موفق به شکستن کلیشه ها شوند. اگر حرف از موضوعاتی بزنند که جوانان آن را به عنوان نقطه ی اتکای آینده ی خود ارزیابی کنند. اگر به بازسازی نوین ارزش های از دست رفته همت گمارند و در یک کلام، اگر جرات کنند از بیرون از چارچوب ها و قیدهای خودساخته ی خویش عمل کنند. باید این واقعیت را بپذیریم که این چهل سال فقط یک فاصله ی چهاردهه ای نبوده است. یکی از پرتلاطم ترین بازه های تاریخ جهان، منطقه و ایران بوده است. دوره ای که در آن پدیده ی انقلاب، جنگ، فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی، بازتعریف مرزهای منطقه، اشغال افغانستان، اشغال عراق، جهانی شدن، رنگ باختن رژیم در مقابل واقعیت ها، ظهور اینترنت، ظهور طبقه ی اجتماعی برتر حکومتی مجهز به ثروت، قدرت و توحش به طور همزمان، همه و همه سازنده ی یک ایران دیگر شده است. ایرانی که هیچ شباهتی به ایران 57 ندارد. نه از نزدیک، نه از دور.

در این میان نسل جوان منتظر گفتمانی است که بتواند او را آن چنان که هست درک کند و برای تغییر مثبت و بهتر راهکارهایی ارائه دهد که او بفهمد و بتواند، تکرار می کنیم، که او بفهمد و بتواند. راهکارهایی که به او نوید هیچ آرمانی برتر از یک زندگی بهتر را نمی دهد. زندگی مادی بهتر، چه او در جستجوی معنویتی آرمانی نیست. شاید دیرتر آن را بخواهد، اما آن چه حالا جستجو می کند زندگی در مادی ترین تعریف خود است. چیزی که به وی اجازه دهد باور دارد نسل از دست رفته نیست. نسلی که خود را قربانی «هوس انقلابی گری» نسل گذشته می بینید، همان نسل انقلابی که حالا هم در رژیم حاکم لانه کرده است و هم در اپوزیسیون.

تهیه و ارائه ی گفتمان مناسب نسل جوان در گرو رهایی از ذهنیات متعلق به دوران گذشته از یکسو و تزریق شناخت عینی و دقیق از واقعیت های نسل امروز از سوی دیگر است. دشوار است. اما ناممکن نیست.

هدف از این نوشتار آن بود که یک یادآوری باشد به همه تلاشگران نسل انقلاب که برای جبران تاخیر خویش در درک واقعیت های -خوب و بد- ملموس جامعه ی ایرانی هنوز فرصت هست. نیاز به پژوهش است در احول نسل کنونی، جامعه ی کنونی و ایران فعلی. تصویر ایران دهه ی پنجاه و شصت را به تاریخ بسپاریم و برای تحول جامعه ی امروز، امروز جامعه را بشناسیم. در حالی که نسل انقلاب به گذشته و آینده می پردازد نسل کنونی در اکنون غرق است و به حال می اندیشد، چون حسرت گذشته را دارد و ایده ای در مورد آینده ندارد. به همین خاطر آرمان که توصیف فرضی آینده است برایش معنی ندارد. ما از آینده ای حرف می زنیم که با فداکردن حال می آید و آنها در پی آنند که آینده را فدای حال کنند. بی ثباتی مادی و فکری آن چنان است که زندگی برای نسل جوان همان شناکردن در حوضچه ی اکنون است و بس.

آرمان گرایی عیب نیست اما واقع گرا نبودن عیب است. انطباق دقیق مبارزه با واقعیت راز موفقیت ما و پرهیز از ناکامی های تکراری خواهد بود. #

برای دیدن برنامه های تلویزیونی کورش عرفانی به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv

برای تماس با نویسنده : korosherfani@yahoo.com

گویا