Home ستون آزاد آرشیو ستون آزاد آیا اسلام خردپسند است یا خردستیز؟ -علیرضا موثق

آیا اسلام خردپسند است یا خردستیز؟ -علیرضا موثق

دکتر سروش دباغ و دکتر محسن بنایی، چندی پیش مناظره‌ای تحت عنوانِ «انسان خردمند چه نیازی به دین نیاز دارد؟» در کلاب‌هاوس داشتند(۱) و مآلاً هر یک، نکاتی را پیرامون موضوع جلسه بیان کردند. نگارنده نیز در این جستار، به سهم خویش ملاحظاتی انتقادی راجع به موضوع گفتگو و نیز سخنان دکتر دباغ، به اختصار بیان می‌کند:

۱) دکتر دباغ به دفعات، در مقابل منتقدان اسلام به مقولهٔ ناموجه بودنِ «ذات‌گرایی» توسل جسته‌است؛ از جمله در گفتگویی که چند سال قبل، با راقم این سطور داشت. در خصوص مبحث «ذات‌گرایی» یا «امکان شناخت حقیقت و ذات اشیاء و پدیده‌ها»، لازم به ذکر است که حداقل مدعای من این نبوده‌است که به تمام حقایق اسلام (قرآن و سنت نبوی) از جمیع وجوهِ ممکن و متصور، می‌توان دسترسی داشت و نیز گمان نمی‌کنم که تنها یک تفسیر از اسلام وجود دارد؛ بلکه همانطور که به دفعات توضیح داده‌ام، سخنم این بوده‌است که n ویژگی از اسلام در دسترس است و تفسیرهایی که ارائه می‌شود را به نحو سلبی می‌توان داوری کرد و به اعتبار عمق و سطحِ وجوه افتراق با آموزه‌های اساسی و بنیادین متن، نقد و ردشان کرد و بدین ترتیب، تفسیرهای معتبر و روشمند را مشخص نمود و برکشید.

دکتر سروشِ پدر (که دکتر سروش پسر تقریباً به نحو مطلق آراء ایشان را تصدیق کرده‌است و بسط می‌دهد)، می‌گوید که «اسلام ناب و حقیقتِ اسلام» در دسترس ما نیست و اسلام، «بذری» بوده‌است که در فرآیندی تاریخی به «درختی تنومند» بدل شده و اینک آن بذرِ نخستین، دیگر وجودِ خارجی ندارد (بگذریم از اینکه این چه نوع گیاهی‌ست که هم گل رافلسیای متعفن می‌دهد و هم گل یاس).

در مانحن‌فیه، اگر مراد از مفهومِ «اسلام ناب و حقیقتِ اسلام» تمام ویژگی‌هایِ اسلام باشد، البته مورد قبول است و تصدیق می‌کنیم که تمام وجوه اسلام (به معنای قرآن و سنت نبوی) را به دلایلِ هرمنوتیکی و تاریخی و زبانی، نمی‌توان فهم کرد؛ منتها نکتهٔ ظریف این است که ما، n ویژگی (نه تمامِ ویژگی‌های متن) را می‌توانیم درک نماییم و در این n ویژگی (یعنی جایی که مرادِ متن قابلِ فهم است)، برای مثال، به صراحت می‌بینیم که «روح» علاوه بر زمانِ مرگ، در هنگام خواب نیز از بدن قبض می‌شود (انعام: ۶۰) و یا، معاد «جسمانی» ا‌ست و نیز در بهشت و جهنم، لذت‌ها و دردهایِ جسمانی وعده داده شده‌است (یس: ۷۸-۷۹ و یس: ۵۲ و قیامه: ۳-۴ و طه: ۵۵ و نور: ۲۴ و بقره: ۲۵۹ و مرسلات: ۴۲ و واقعه: ۲۱ و زخرف: ۳۱ و توبه: ۳۵ و…) و یا شخصِ مرتد و یا کافرِ به اسلام، تا ابد به جهنم می‌رود و تمامِ اعمالِ نیکش، ضایع و باطل می‌گردد (بقره: ۲۱۷ و ابراهیم: ۱۸ و محمد: ۲۵-۲۸ و زمر: ۶۵ و انعام: ۸۸ و توبه: ۱۷) و یا در جهنم، اصنافِ مجازات‌های خشن و خوفناک تصویر شده‌است (غاشیه: ۶-۷ و دخان: ۴۳-۴۶ و حاقه: ۳۵-۳۷ و ابراهیم: ۴۹-۵۰) و یا به دلالتِ کثیری از آیات قرآن، الله (یعنی تصورِ قرآن از خداوند) «متشخصِ انسانوار» یا حداقل «متشخص» است و در قرآن، الله «خالقِ»جهان و «مالک و اربابِ» آن است و نه خودِ «هستی-هستومندها» در تمامیت‌شان و یا در قرآن، شیطان اسم ذات و نام یک موجود خارجی‌ست و نه نماد وجهی در درون نفس انسان.

در قالب یک مثال جهت ایضاح مراد، فرض کنید ما به دنبال یک انسان ناشناس به نام y (بخوان حقیقت اسلام) در سطح شهری شلوغ می‌گردیم و از او، اوصاف چندانی را نمی‌دانیم؛ جز اینکه کچل و کور و مذکر است و نیز قدش ۱۵٠ سانتیمتر می‌باشد. اگر چه یافتن آن شخص به شکل قطعی و نهایی ناممکن است، اما به شکل سلبی می‌توان تشخیص داد که چه انسان‌هایی آقای y نیستند.

۲) نکتهٔ مهمّ بعدی این است که وقتی از نسبت عقل و یا فرهنگِ «دین‌خو» و یا اسلام (یعنی قرآن و سنت نبوی) و یا مسلمانان با مقولهٔ «عقلانیت» سخن گفته می‌شود، عموماً و قاعدتاً تصوری باینری و سیاه/سفید تداعی می‌گردد و به طیفی (ذو مراتب) و نیز نسبی (مقایسه‌ای) بودنِ مفهوم «عقلانیت» و نسبتش با موارد مدنظر عنایت نمی‌شود. البته در اینجا مرادم از عقلانیت، عقلانیت نظری‌ست و نه عقلانیت عملی و لذا، «میزان دلبستگی به یک باور، متناسب و موزون با میزانِ دلایلِ مؤیدِ آن باور» مطمح نظر است.

همهٔ انسان‌ها در برخی مواقع و لحظات دچار گسسته‌خردی، توهم و جهل و نیز جهل مرکب می‌شوند و این‌گونه نیست که یک انسان، به کمال عقلانیت رسیده باشد و انسان متعارفِ دیگر، در سطح صفر باشد. یک انسان ممکن است در بسیاری از حوزه‌ها به عقلانیت تقرب داشته‌باشد، ولی در حوزه‌ای مشخص به اقتفای باورهای اسلامی‌اش از عقلانیت دور باشد و یا بر اثر ویژگی‌های فرهنگ دین‌خو، نتواند در تفکر کردن (در یک مفهوم طیفی و در قیاس با برخی دیگر از انسان‌ها) تا سطحی بالا ارتفاع بگیرد و به تبع آن، به طور نسبی، نتواند چالاک و سبک‌بار و خلاق و استدلال‌گرا و منسجم باشد و ممکن است، برخی باورهایش را به شکل کلاژگون و نه به نحو منطقی و منسجم، در کنار برخی دیگر چیده‌باشد.

۳) به جای کاربردِ مفهومِ کلی و مبهم «دین»، از مصداق مشخص «اسلام»، یعنی «قرآن و سنت نبوی» و نه تفاسیر یا اعمال مسلمانان استفاده می‌کنم. همچنین مرادم از خردستیز بودن این است که آموزه‌های اساسی و اصلی اسلام، در مورد گزاره‌های ناظر به «هست و نیست» یا باطل‌ هستند و یا دلایل نقیض و تضعیف کننده‌‌شان، قوت بیشتر دارند و به اقتفای اخلاق باور، نباید تصدیق شوند.

 برای مثال، وجود خدای «متشخص و انسانوار و خالق و عالم و عادل و قادر مطلق» خردستیز است و در مقابل، خدای نامتشخص، وفق تقریر و ادله‌ای که آورده‌ام (۲)، خردپسند است و می‌دانیم که خدای نامتشخص، نقیض خدای متشخص است و با یکدیگر غیر قابل جمع می‌باشند و یا دلایل علیه نقض نبوت و مبانی‌اش قوت بیشتری از ادعای بلادلیل «سخنگوی الله بودن» دارد و یا دلایل وثاقت تاریخی نداشتن قرآن نیز چنین وضعی دارد.

به علاوه در جستارِ «محمد؛ عارف عامی و توتالیتر»(۳) شخصیت محمد بن عبدالله را نقد کرده‌ام و مآلاً، در نظریهٔ «سمپتوم پیامبری»(۴) پیرامون پدیدارشناسی وحی، استدلال نموده‌ام که چرا «بیمار مغزی-روانی» دیدنِ مدعیان پیامبری، ارجح است و اسلام را می‌بایست در ذیل «تاریخ جنون» فهم کرد و نه در ذیل «تاریخ تفکر»، یا در جستاری با عنوان «در ستایش شیطان»(۵) استدلال کرده‌ام که اسلام، اساساً نظامی با دغدغهٔ محوری «ایمان و اخلاق و معنویت و عدالت» نیست، بلکه نوعی «ایدئولوژی سیاسیِ توتالیترِ مقدس» است و هستهٔ سخت و دال مرکزی‌اش، بسط «ارادهٔ قدرت و غلبه و سلطه و غارت» است.

بدین‌ترتیب، تعارض اسلام و عقلانیت و یا پارادوکسیکال بودن مفهوم «روشنفکری دینی» (به معنی «روشنفکری اسلامی»)، به جهت ناسازگاری آموزه‌های اساسی و اصلی اسلام با «استدلال‌گرایی و عقلانیت» است. دکتر دباغ در گفتگو با دکتر بنایی، شاید ناخودآگاه چنین القاء می‌کند که باور و ایمان به امر قدسی (و به عبارت دیگر هر نوع معنویتی) مساوی‌ست با «مسلمان بودن» و لذا، به این قضیه دقت نمی‌شود که اسلام، نام هر نوع معنویتی نیست و تفسیر محمد بن عبدالله از «خدا و انسان و جامعه و جهان و نسبتشان با یکدیگر» نامش اسلام است و نه فرآورده‌ای که چهرهٔ «خدا و روح و انسان و شیطان و معاد و بهشت و جهنم و جهان و کیهان و فقه» در آن، با قرآن و سنت نبوی که مدعی کمال و بی‌نقصی‌ست، وجوه افتراق کهکشانی دارد.

۴) به نظرم اسلام نه تنها با «عقلانیت» تعارضِ غیر قابل رفع دارد، بلکه با «عدالت و معنویت» نیز (در ظرف زمانه و زمینهٔ تاریخی ما) در تضاد است و دلایلش را نیز مفصلاْ در جستارهای متعددی آورده‌ام.

 با این وصف، یک انسان اگر در حوزهٔ مربوطه، در سطح لازم خردمند و استدلال‌گرا باشد، از اسلام (نه از هر نوع معنویتی) عبور می‌کند؛ هر چند ممکن است که همان انسان در زمان و زمینه‌ای دیگر، از عقلانیت فاصله بگیرد و بالعکس؛ متصور است که یک انسانِ مسلمان (یعنی شخص معتقد به آموزه‌ها و احکام اسلام)، از وجه و حیثی دیگر، خردمند و استدلال‌گرا باشد و به عقلانیت تقرب بیشتری داشته باشد و برای مثال، استاد فلسفه در دانشگاه باشد.

 البته باید بررسی کرد و دید که آیا اسباب و علل بزرگی‌ برخی از مسلمانانِ برجسته و مشهور در تاریخ اسلام (چون مولوی و حلاج و ابن سینا و سهروردی)، صرفنظر از ادعای خودشان، محصول اسلام است یا معلول عدول از اسلام و یا استحالهٔ اسلام؟ با این وصف، به همان اعتبار که نمی‌توان در یک جعبه، دو ظرف که در یکی نفت و در دیگری آب است قرار داد و سپس، ادعا نمود که نفت و آب با یکدیگر ترکیب شده‌اند؛ نمی‌توان انسان مسلمانی که در یک یا چند حوزه در یک مفهوم طیفی متفکر و خردمند است را به نحو انضمامی نشان داد و مآلاً، ادعا نمود که «اسلام و عقلانیت» با یکدیگر به نحو منطقی جمع شده‌اند.

۵) در جهان سنت شکاف و تزاحم بین «اسلام» با «عقلانیت و عدالت» شبیه به جهان جدید نبود که شیفت پارادایمیک کرده‌ایم و به شبکه‌ای مفهومی و تصوری و تصدیقی و ارزشیِ «به نحو انقلابی» متفاوت وارد شده‌ایم؛ در جهان سنت، نه عقلانیت با هفت آسمان و هفت زمین ناسازگار بود و نه عدالت با برده‌داری و تبعیض حقوقی بین زن/مرد و برده/آزاد و کافر/مسلمان تناقض داشت، منتها اگر کسی در سنت اسلامی، در حوزه‌ای با آموزه‌های در دسترسِ اسلام (از خدا و روح و انسان و شیطان و معاد و بهشت و جهنم و جهان و کیهان گرفته تا فقه)، تعارض داشته و با این وجود خودش یا دیگران او را مسلمان نامیده‌اند، به نظر می‌رسد دلیل موجهی نیست مبنی بر اینکه ما نیز به اعتبار وجوه اشتراکمان با تعارض‌های مذکور، مسلمان تلقی شویم.

۶) دکتر دباغ در اواخر جلسه به فحش‌های رکیک برخی از مخاطبان و مخالفان (به نظرم لشکر ابلهان و فرومایگان) اشاره می‌کند و از طرف دیگر در گفتگو با دکتر محمود فرجامی با موضوع «شوخ‌طبعی‌هراسیِ اسلام» می‌گوید که برای توصیف رویکرد روشنفکران دینی از اصطلاح «ماله‌کشی اسلام» استفاده می‌شود.

توهین فعلی طبیعی‌ست که قاعدتاً مذموم و نارواست، از جمله نسبت به دکتر دباغ در موقعیت مدنظر، لکن همانطور که پیش از این نیز اشاره کرده‌ام، نقدم به دکتر دباغ این است که چرا راجع به توهین‌های مندرج در قرآن نسبت به «دگراندیشان»، چون «حرامزاده، فاسق، حیوان، سگ، گورخر، بوزینه، شتر، خوک، الاغ و…» با استاندارد دوگانه موضع می‌گیرد و با همان ترازو که برای دیگران می‌کشد، برای اسلام و محمد بن عبدالله (چه از منظر مذمت اخلاقی و چه از منظر تحلیل و تبیین روانشناختی) نمی‌کشد؟

چرا دکتر احمد زیدآبادی از رهبران سیاسی می‌خواهد تا پیروان هتاک را از خود برانند(۶) و به اقتفای مسئولیت اخلاقی، از چنین پیروانی تبری جویند، اما مسلمانان نسبت به جهل مقدس و ظلم مقدسِ قرآن و سنت نبوی، تکلیفی مشابه ندارند و نباید از اسلام تبری جویند؟ آیا پروژهٔ «اصلاح دینی» (یا به بیان دیگر، با پرهیز از کاربرد لفظ کلی و مبهم «دین»، جریان «روشنفکری اسلامی») یک پروژهٔ صرفاً سیاسی‌ست و دغدغهٔ حقیقت و عدالت، در سایهٔ مصلحت‌اندیشی در محاق رفته‌است؟ آیا با توجه به مشاهدهٔ برخی مصادیقِ مغالطه در جهت کتمان نواقص و ضعف‌های اسلام (یعنی متن قرآن و سنت نبوی) و برای نمونه، توسل به مغالطهٔ استاندارد دوگانه، برستاخته شدن و کاربرد اصطلاح «نهضت ماله‌کشی اسلام» در توصیف جریان «روشنفکری اسلامی یا همان روشنفکری دینیِ مصطلح»، بلاوجه و بلادلیل است؟

ارجاعات:

۱) انسان خردمند چه نیازی به دین نیاز دارد؟

https://t.me/Naqdagin/2813

۲) خدای نامتشخص و گمانه‌زنی در مورد ذات هستی:
https://t.me/Naqdagin/2775
۳) محمد؛ عارف عامی و توتالیتر:
https://t.me/Naqdagin/1710
۴) سمپتوم پیامبری؛ در نقد رؤیاهای رسولانه:
https://news.gooya.com/2022/02/post-61508.php
۵) در ستایش شیطان (تاریخ سیاست مقدس):
https://news.gooya.com/2022/01/post-60457.php

۶) توهین و مغالطهٔ استاندارد دوگانه:
https://news.gooya.com/2021/12/post-59748.php