آسمان تاریک – شیرین سمیعی
آسمان ما مدتهاست که همچنان تاریک مانده است و روزهای غم انگیزی از پس هم می گذرند، خبر از رویدادهای اسفناکی ست که به صورتهای گوناگون در نقاط مختلف ادامه دارد. دنیایی را بهم ریخته اند و ما این روزها تنها از جنگ و کشتار می شنویم و ناظر فقر آدمها در این کشورهستیم و با خبر از گرفتاریهای دیگران در سایر کشورها. در پاریس، من که بی ترس و لرز شبها تنها از تآتر یا سینما پیاده به خانه بازمی گشتم، امروز، روزها هم برای خارج شدن از خانه باید احتیاط کرد. به دوستی روز روشن در کوچه ای در یکی از بهترین محلات پاریس حمله شد و خوشبختانه توانست نجات یابد، و اما خانم دیگری هنگامی که کیفش را می کشیدند، افتاد و دستش شکست. بگذریم که مدتی ست در این شهر از این نوع اتفاقات زیاد روی می دهد و نوشتنش هفتاد من کاغذ خواهد شد. از این بدتر هم دیدن فقرا در کنار پیاده روی خیابانهاست، مناظری که قبلا دیده نمی شد، و امروز فراوان به چشم می خورد. گذشت آن دورانی که مردی با جام شرابش کنار حیاط کافه ای نشسته بود و با عابرین خوش و بش می کرد. چند روز پیش که پس از مدتها خورشید در آسمان پیدا شد، پیاده به راه افتادم که گشتی در باغ بزنم. در کنار پیاده رو خیابان کنار باغ، زن جوانی روی میله های آهنی گرم پیاده رو خوابیده بود و عابرین بی اعتنا، با دیدنش از کنار او می گذشتند، اندکی دورتر هم در خیابان دیگری، مرد جوانی لابد بی خانمان، با زن و دخترکش پشت به دیواری نشسته بود. با دیدن آنچه که می دیدم از پیاده روی منصرف شدم و به خانه بازگشتم. مناظری که می دیدم قبلا وجود نداشت، و با سیاست سه رئیس جمهور آخر رفته رفته به وجود آمد و روز به روز هم اوضاع در این شهر و دیار نه تنها بهتر که بدتر می شود. درآمد آدمهایی در این کشور سر به فلک می زند و هر سال از درآمد بازنشسته ها کاسته!
این از کشوری که امروز در آن زندگی می کنم سوای کشت و کشتارهایی در شهرهای مختلفش، خوشبختانه از جنگ درونش خبری نیست، و اما روزی نیست که از جنگ و جدال در دنیا نشنویم. گو این که این اواخر برای نخستین بار، نه از پایان که از توقف کوتاه مدت جنگ فلسطین و اسرائیل می خوانیم! باشد که روزی حضرات بر سرعقل آیند و پایان این کشتارها باشد که باورش با آنچه که طی سالها، به ویژه در این روزها در آن منطقه روی داده است، آسان نیست، و این توقف هم لابد برای نفس تازه کردن و مهیا کردن مهمات است و نه پایانش و این جنگ و جنگهایی چو این جنگ همچنان ادامه خواهد داشت. در این نبرد بین اسرائیل و فلسطین هم جنایتکاران هر که باشند و از هر کجایی هم که آمده باشند جانیانی هستند که رحم به کودکان هم نکرده اند و در این گیروداد تعداد زیادی کودک بی گناه کشته شده است و از تجاوز به کودکان زنده هم می شنویم! چه باید کرد و گفت که آدمهایی نه تنها انسان، که حیوان هم نشده اند و گویی جانوران در این روزها از ما آدمها انسانترند، چراکه حیوانات تنها هنگام گرسنگی جانور دیگری را می کشند و پس از سیر شدن هم باقیمانده جسد را برای خوردن حیوان دیگری می گذارند، و ما امروز نه با انسان و نه با حیوان، که با هیولاها و دیوهای مخوفی که در داستانها خوانده ایم سروکار داریم!
این آشوبها هم در دنیای ما تازه ای نیست و مدتهاست که در گیر ددمنشان فرومایه ای هستیم و شاهد رفتار و کردار دولتهایی که نه در کشور خود، که در کشورهای دیگر و به بهانه های گوناگون نخست همه چیز را درهم می ریزند و از هم می پاشانند، و درونش آشوب برپا می کنند و سپس برای گرفتن ماهی از این آب گِل آلودی که تهیه دیده اند پا در میان می نهند و داوطلب خاموش کردن آتشی که خود به یاری عوامل شان در ان کشورها افروخته اند، می شوند. ظاهرآ برای یاری رسانی پا در کشور می نهند، و پا نهادن همان و زیرورو شدنش همان، و ما ناظر ویرانی کشورهایی هستیم که به دست همین خرابکاران درهم ریخته اند، کشورهایی که مردمش در آسایش و آرامش می زیستند و مشکلی نداشتند، و ناگهان به بهانه های مختلف و تهمت های نادرست اشغال و مخروبه شدند، فقط بخاطر منافع چنین دشمنان پلیدی که از عدل و داد به گوش دیگران می خوانند وعدل و داد خودشان جنگ است و خرابکاری در سایر کشورها. دم از دموکراسی و انسانیت می زنند و خود از انسانیت بی خبر و تنها به دنبال منافع خود، و عدل و دادشان هم همان آتش جنگهایی ست که به بهانه های مختلف در چهار گوشه دنیا (سوای کشور خود) افروخته اند و می افروزند، و از هیچ جنایتی هم برای پیشبرد نقشه های شوم خود رویگردان نیستند.
آخرین شگردشان در این سالهای اخیر به میان کشیدن مذهب بود و انداختن طالبانی که خود در پاکستان آفریده و پرورانده بودند، به جان مردم دنیا و خمینی جانی را به جان مردم ایران! باور نکردنی ست که چگونه یکباره آخوند از یاد رفته ای که در گوشه ای افتاده بود، و صحبتی از او در میان نبود و جانوری ناشناخته برای اکثر ملت ایران، یکباره اینسان، البته با یاری آخوند زاده ی جاه طلبی چو بنی صدر، نه تنها مطرح که رهبر شد و برخلاف قول و قرارهایش در قم نماند و در پایتخت زمام امور بدست گرفت و سیاست خود پیشه کرد، که سیاستش هم کشت و کشتار بی گناهان به نام اسلام بود و درهم ریختن کشوری که آن کشور را میهن خود نمی دانست. در باور او، میهنش کشورعربستان، سرزمین پیامبراسلام بود که او را جد بزرگوار خود می پنداشت، و آنچنان در این باور استوار که گروهی را هم از ایران روانه آن دیار کرد که عربها تارومارشان کردند و او فهمید که جایی در آن کشور و سرزمین جدش ندارد، و باید به ایران زمین قناعت و در همین دیار به سیاست کشت و کشتار خود ادامه دهد، که البته تنها او نیست و بسیاری چو او هم پس از سالها زیستن در ایران هنوز ایرانی نشده اند، از جمله جانشین خود خمینی، همان گدایی که یکباره معتبر شد!
چه خوش گفت حافظ شیرین سخن ما که «یارب مباد آن که گدا معتبر شود» چراکه امروز در ایران می بینیم گدایی که ناگهان معتبر شد، چه سان اعتبارش او را یکباره از خدا بی خبر کرد. این جانی انیرانی که هنوز پس از قرنها زیستن در ایران همچنان به جد بزرگوارش می نازد و خود را جدا از ملت می داند، نه تنها با تیر و تفنگ به جان مردم بی گناه ایران افتاده است که سر آن ابله گناهکاری را هم که به اعتبارش رسانده بود، زیر آب کرد و نقشه هایش را برباد! و اما باید انصاف داشت و از یاد نبرد که همین گدایی که می شنیدیم در خراسان کنج خیابانی نشسته بود، از همان نخستین روز حکومتش، خود را صادقانه آنچنان که بود به مردم شناساند و گفت: وای بر ملتی که من بر او حکومت کنم! تا بدانند از این پس هم سرو کارشان همچنان با جانور خونخواری چو خمینی خواهد بود. گدا خود ذات اش را می شناخت، و اما نه آن ابلهی که او را بر سریر قدرت نشاند و می پنداشت که خواهد توانست خود با نام او (که سید بود) از پشت حکومت کند. سید حاکم شد و چو خمینی با همان قوانین هزارواندی سال پیش اسلام محمدی حکومتش را آغاز کرد و ادامه داد و همچنین ادامه می دهد، بی آنکه بیندیشد و بداند که امروز یک چنین حکومتی در ایران آسان و امکان پذیر نیست، و مردم زیر بارش نمی روند، اما او همچنان در رویای خوش خود باقیست. دنیا و آدمها عوض شده اند و او چو گذشته ها برای ایرانیان همچنان از قوانین اسلام و قرآن می گوید و ثروت کشور هزینه سایر کشورها می شود، و مردم ایران چنانچه در کند و زنجیر نباشند، گرفتارند و در فقر و فلاکت. مهمترین مسئله امروز این گدای معتبر شده هم نه آبادانی کشور و کمک به ملت که موی سر زنان است و حجاب، که البته زنان هم به رغم مرگ و زندان، به ریشش می خندند و به قبر پدرش فاتحه بی الحمد می خوانند! مولانا می فرماید: «ما ز قرآن مغز را برداشتیم ـ پوست را پیش خران بگذاشتیم» و این سید اولاد پیامبر بی اولادی هم که امروز بر ایران حکومت می کند گویی همان کسی ست که مولانا فرموده است و در حال خاییدن پوست قرآن کریم!