آیینۀ سکندر-رامین کامران
در این بلبشوی هوچیگری بر سر اوکراین که کار فقط بر مدار ضربه زدن به حریف می گردد و کسی نه در بند حقیقت است و نه حتی دنبال یافتن راه حل برای ختم جنگ، انتشار یوتوبی فیلم «اوکراین در آتش»*، به هر کس که طالبش باشد، فرصتی برای اطلاع از چند و چون شکل گیری بحران عرضه می دارد که غنیمت است. خوشبختانه برخی فعالان ایرانی به تبلیغ برای این مستند اهتمام نموده اند و خود من نیز از همین طریق از وجودش مطلع شدم و آنرا تماشا کردم. روشن است که دیدنش را جداً به دیگران نیز توصیه می نمایم. در این جا میخواهم چند کلمه ای راجع به فیلم بگویم، منتها نه در بارۀ ارتباطش با اوکراین و ارزش گزارشی که از گذشته به ما می دهد، در بارۀ ارتباطش با ایران و تصویری که از آیندۀ محتمل کشورمان به ما عرضه می دارد.
در بارۀ جنبش سبز بسیار نوشته شده. خود من هم به موازات وقوع حوادث، رشته مقالاتی در ارزیابی و تحلیل آن منتشر کردم که بعد به اصرار بجا و مفید آقای بهگر در مجموعه ای که «انقلاب مجازی» نام گرفت، گردآوری و منتشر شد و هم اکنون روی اینترنت به صورت پی دی اف و مجانی در دسترس همه هست. با تمام مخالفت با نظام اسلامی و چشم براهی سقوطش با خیزشی مردمی، از اول نسبت به این جنبش موضعی محتاطانه اتخاذ کردم. نه فقط به خاطر رنگ و بوی مذهبیش، نه تنها به دلیل رهبری دوقلو و مضحکش که از زیر عبای خمینی بیرون آمده بود و نه حتی به خاطر شعار های یاوه اش یا… دلایل بسیار بود، ولی اهم آنها نوعی ارزیابی کلی بود از شکل و ترکیب حرکت. بی عاقبت بودنش از ابتدا برایم روشن بود و چیزی که به مرور به آن علاوه شد، شک به اصالتش بود. نه از بابت صداقت و حسن نیت مردمی که در آن شرکت جسته بودند، از بابت هدایتش که عملاً توسط رسانه های خارجی انجام می گرفت و معلوم بود که هدفش بهروزی ایرانیان نیست. یادآوری کنم که اهم مسائل جهت کلان جریان است، نه تصورات تک تک مردمی که در آن شرکت جسته اند.
اوکراین در آتش، وقایع چند سالۀ اخیر اوکراین را در سلسلۀ انقلاب های رنگی طبقه بندی می نماید که کار بسیار درستی است و در میانۀ باقی اشاره ای هم، بسیار گذرا و در حد ذکر نام، به جنبش سبز ایران می کند. همین بود که نظر مرا متوجه گذشتۀ کشور و از آن مهم تر آینده اش نمود و به فکر نوشتن مقالۀ حاضرم انداخت.
از گذشته شروع کنم. موضع مخالفت با جنبش سبز، تحت عنوان این که انقلابی رنگی است و سرش به آمریکا بند است، از سوی اصولگرایانی اتخاذ شد که در برابرش صف کشیده بودند و طبیعی است که سخنشان کوچک ترین جذابیتی برای مخالفان بنیادی نظام، نظیر من، نمی توانست داشته باشد. حتی می توان گفت که نفس مخالفت هستۀ سخت طرفداران نظام، نوعی حفاظ برای مانور کسانی تشکیل داده بود که داشتند از راه دور مردم ایران را بازی می دادند. همین امروز هم اگر موضعی از سوی طرفداران سرسخت نظام اتخاذ گردد، صرفاً به همین دلیل، بلافاصله واکنشی منفی نزد مردم ایجاد می کند که مطلقاً ارتباطی به درستی و نادرستیش ندارد. من خودم به چشم انقلاب رنگی به این واقعه نگاه نمی کردم و در آن امری خودجوش می دیدم و اضافه کنم که سلامت نیت مردمی حرکت قابل انکار نبود ـ دوز و کلکش جای دیگر بود. به عبارت دیگر، پیشداوری من در بارۀ اصالت آن، منفی نبود و همه می دانند که سخت جان ترین بخش هر داوری همان پیش داوری است که پایه اش م یشود. علاوه بر این، حرکت افتان و خیزان و حتی تلو تلو خوران پیش می رفت که در درجۀ اول برخاسته از بی عرضگی رهبری رسمیش بود ولی در عین حال نشان می داد که رهبری رسانه ای که از راه دور انجام می گیرد، چنان که انتظار می رود، اختیار مطلقی بر هدایت کل جنبش ندارد.
در نهایت، آن چیزی که توی ذوق من میزد وجه تقلیدی کار بود، تقلید از انقلاب اسلامی. نمی خواهم در این جا به تکرار تاریخ که مضمونی قدیمی و بسیار جالب است بپردازم و فقط به این بسنده می کنم که بگویم تاریخ نوآور است. اگر تکراری در آن می بینیم یا به دلیل تقلید بازیگران پردۀ فعلی از بازیگران پرده های قبلی است یا برخاسته است از نگاهی که مورخ به وقایع می اندازد و در آنها تکراری می جوید. نه نهضت ملی شباهتی به انقلاب مشروطیت داشت، نه انقلاب اسلامی به نهضت ملی. قرار هم نیست انقلاب بعدی رونوشت انقلاب اسلامی باشد. این وسط شباهتی که به چشم من بین جنبش سبز و انقلاب اسلامی دیده می شد، از دو چیز می توانست برخاسته باشد. یکی از تکرار راه حل های آشنا و دیگر از سوی هدایت گرانی که می خواستند جنبش را به راه معینی ببرند ولی فکر و تخیلشان از این حد فراتر نمی رفت. هر دوی این ها مصنوعی بود و حاصل ارادۀ بازیگران، نه برآمده از دل جنبشی که به تصور من، می باید خواست نوینی در میان می آورد. حرکت جدیدی که اصالت خود و خواست های خویش داشته باشد، راه دوباره رفته را طی نمی کند. تاریخ از روی دست خودش نمی نویسد، دیگران از روی دستش می نویسند.
قبل از اینکه برسیم به آینده و تا داریم از روی پلی که گذشتۀ ما را به آتیه مان وصل می کند، می گذریم، دو کلمه ای خطاب به یک گروه معین بگویم ـ حرفی که مدت هاست روی دلم مانده. روی سخنم به کسانی است که از یک سو به درستی و بحق و معمولاً جدی و مستند از سیاست آمریکا در جهان و بخصوص خاورمیانه انتقاد می نمایند ولی از سوی دیگر طرفداری از اصلاح طلبان می کنند. این موضع گیری حیرت آور است چون همه می دانند که در ایران، خدمۀ اصلی ایالات متحده و بخصوص نومحافظه کارانی که سیاست خاورمیانه ای این کشور را شکل می دهند، همین اصلاح طلبانند. مایۀ حیرت است اگر از یک طرف سیاست های آمریکا را محکوم کنید، از سوی دیگر دائم از اهمیت و فواید جنبش سبز سخن به میان بیاورید و سر آخر هم از همین اصلاح طلبان وارث رفسنجانی که هزار سر در آخور آمریکا دارند، پشتیبانی کنید. کار این منتقدان دو بین فقط یک استثنأ دارد و آن مورد اصلاح طلبانی است که پس از مهاجرت به خارج رسماً نوکر نومحافظه کاران شده اند و این جا و آن جا مواجب می گیرند. سخنم بسیار ساده است: اول و آخر حرفتان را با هم جور کنید. این جوری نمی توان موضع سیاسی گرفت و اگر هم بشود در رسانه های اجتماعی سر و ته جریان را به ترتیبی هم آورد، در عالم واقع و بخصوص در موقع بحران که پای حیات مملکت در میان است، نمی توان. فکر و عمل باید منتظم باشد تا بتواند از عهدۀ بحرانی که دیر یا زود بروز خواهد کرد، بربیاید. از این جا می روم سر بخش آخر کار که گفتم مربوط است به آینده.
داستان کودتا کردن های آمریکا در جهان سوم، برای ما ایرانیان که بیست و هشت مرداد سرنوشت کشورمان را به کلی تغییر داد و هنوز داریم اثرات مخربش را تحمل می کنیم، بسیار آشناست. حکایت خودمان که روشن است و هزار و یک مورد دیگر را هم شاهد بوده ایم یا خوانده ایم، از گوآتمالا تا شیلی و… این کودتا هایی که لابد باید دیگر سنتی خواندشان، کودتا های نظامی بوده است، یک سپهبد زاهدی یا مزدور خائنی نظیر او را پیدا می کردند و پس از ایجا تنش سیاسی و کارزار تبلیغاتی محض تضعیف حکومتی که هدف بود، با پول و پشتیبانی به میدان می فرستادندش تا به ضرب نیروی نظامی آن هایی را که باید براند، براند، بگیرد، بگیرد و بکشد، بکشد تا نظمی مطابق میل ایالات متحده در کشور برقرار گردد. این داستان قدیمیست و مال نسل پدران و پدر بزرگ های ما. دنیا عوض شده.
آن چه که تحت نام انقلاب های رنگی شاهدیم و ظاهراً تا سال های دراز شاهد خواهیم بود، کودتای غیر نظامی است که صورتی نسبتاً قابل عرضه دارد و راحت تر می توان به جای قیام ملی جایش زد. این ترتیب عمل از یک سو به روش قدرت گیری بلشویک ها شباهت دارد و از سوی دیگر به قدرت گیری فاشیست ها، فرضاً در ایتالیا. می دانیم که در این موارد، ارتش در اختیار آن هایی نبود که قدرت را گرفتند و ترتیب عمل اینها همانی بود که سال ها پیش مالاپارتۀ ایتالیایی در کتابی تحت عنوان «تکنیک کودتا» مدون و توصیف کرد. در این اسلوب نوین، کارزار تبلیغاتی همان اهمیتی را دارد که در مورد قبلی داشت و زمینه ساز اصلی است. ولی بالا بردن فشار عملی و زدن ضربۀ نهایی توسط گروه های سیویل صورت میگیرد که البته میتوانند شبه نظامی باشند یا سابقۀ نظامی داشته باشند، ولی به معنای اخص نظامی نیستند. اهداف نهایی همان مراکز قدرت دولتی است که در تمامی کودتا ها ثابت است. فقط در این مدل جدید ارتش باید تا حد امکان از معرکه دور بماند. یعنی دست دولت مستقر از کاربرد قوۀ قهریه کوتاه نگاه داشته شود که قدرت راحت دست به دست شود.
این را توجه داشتید که دو روشی که شمردم، عملاً نوعی دستور طباخی است، کاری کمابیش اداری است، و اصولاً بیشتر از مقولۀ تولید صنعتی است تا خلاقیت هنری. نوآوری در اینها نیست مگر در حد منطبق ساختن روش با شرایط متغیر محیط، نه محض ایجاد تغییر بنیادی. درست مواردی که تماشایشان میتواند حمل بر تکرار تاریخ بشود که هست، البته به عنوان تکرار برنامۀ عمل، نه گیر کردن صفحۀ تاریخ.
اینها فرمول هایی است که مثل لباس های دوختۀ صنعتی در اندازه های مختلف از پیش آماده شده تا حداکثر با رتوشی مختصر، قالب تن مشتری بشود. نوآوری در کار نیست. یک بار که طرحی انداخته شد، برای سال ها مورد استفاده خواهد بود، درست مثل مدل قبلی که بعد از جنگ دوم به بازار آمد. محل اولیۀ اجرای این طرح نو کشور های بلوک شرق بودند که اصلاً امکان نفوذ در ارتششان مطرح نبود و باید در آنها به طریق دیگری عمل میشد. شاهد بوده ایم که در نقاط دیگر دنیا نیز از این روش استفاده شده است. جنبش سبز، اگر هم اصرار داشته باشیم نمونه ای از انقلاب رنگی بشماریمش، نمونه ای بود ناموفق.
حال برسیم به بخش آخر مطلب که اساسی است. آنچه که در فیلم مربوط به اوکراین می بینید، در حقیقت مربوط به گذشتۀ شما نیست، تدارکی است که برای آیندۀ شما دیده اند. سناریوی روز، همانی است که در این مورد و موارد مشابه شاهدش بوده اید. ببینید که چگونه چند سال است میدان سیاست ایران را روفته اند تا غیر از سخنانی که می خواهند و افرادی که در خدمتشان هستند، حرفی و کسی در آن فرصت عرضه پیدا نکند. میدان را خالی کرده اند تا بتوانند بی هیچ مانعی در آن بتازند و جولان بدهند. شرط پیروزی روشی که گفتم همین خلأ است. وجود فکر و چهرۀ مرجع، بازی دادن مردم را با مانع مواجه می نماید. برای روی کار آوردن دلقک هایی از این قبیل که در اروپای شرقی روی کار آورده اند، قحط الرجال لازم است. ببینید چگون تمهید مقدمه کرده اند و چگونه در حفظ این اوضاع کوشا هستند.
هر وقت بحرانی که اجتناب ناپذیر است، شروع شد، مهره های اینها حاضرند. بی خود به خارج نگاه نکنید، در محل حاضرند. امتیاز بزرگ اصلاح طلبان بر اپوزیسیون واقعی که شده پوست و استخوان، همین است: برای گرفتن قدرت در بهترین موقعیت قرار دارند: درست پای بستر بیمار در حال نزع. وقتی چهرۀ هیچ کسانی که در اوکراین آلت دست بودند، از پیش چشمتان بگذرد، در هر کدام سیمای یکی از همین فواحشی را با انحصار رسانه ای روز و شب به خوردتان داده میشود، خواهید دید. این بی وجودی، وجه اشتراک همۀ این اراذل است و ملیت نمی شناسد.
آمادگی برای این برنامه ای که برایتان چیده شده، از هم اکنون می باید صورت بپذیرد، وقتی نمایشنامه شروع شد، در های سالن بسته خواهد شد و جز تماشا چاره ای نخواهید داشت. تماشای آینده ای که دیگران برایتان تدارک دیده اند.
۲۸ مارس ۲۰۲۲، ۸ فروردین ۱۴۰۰
rkamrane@yahoo.com
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
*https://www.youtube.com/watch?v=pKcmNGvaDUs