Home آرشیو حسن بهگر به ياد پنجاهمين سالگرد کنفرانس باندونگ-حسن بهگر

به ياد پنجاهمين سالگرد کنفرانس باندونگ-حسن بهگر

پنجاه سال از گردهمايي دولت هاي غير متعهد کنفرانس باندونگ در 18 آوريل 1955 که توسط پرزيدنت احمد سوکارنو رئيس جمهور اندونزي افتتاح شد مي گذرد . کنفرانسي که در آن غول هايي چون چوئن لاي ، تيتو و نهرو شرکت داشتند. دولت ايران به سبب کودتاي استعماري مردادماه 32 که دکتر محمد مصدق نماينده واقعي ملت ايران در زندان بسر مي برد در اين کنفرانس شرکت نداشت ؛ اما براي بزرگداشت او که پرچمدار مبارزه ضد استعماري در جهان و مظهر استقلال خواهي در منطقه بود صندلي خالي گذاشته شده بود. اين صندلي به نشانه ي تجليل از مردي بود که نهضت ملي ايران را عليه استبداد و استعمار رهبري کرد و سرمشق و مشوق ديگر ملت هاي تحت ستم استعمار شد . هنگامي که او در زندان و يا تبعيد احمد آباد بسر مي برد مشعلي که افروخته بود در آفريقا( در مصر به رهبري ناصر و در غنا به رهبري قوام نکرومه ) شعله ور شد . در اين کنفرانس احمد شقيري نماينده ملت فلسطين حضور يافت و موفق شد براي اولين بار مساله فلسطين را مطرح سازد.

کنفرانس باندونگ که به کنفرانس غير متعهدها شهرت يافت با نمايندگان 29 کشورآسيايي و آفريقايي تشکيل شد، سمبل دو قاره آسيا و آفريقا بود؛ شرکت کنندگان با تاکيد به استقرار حاکميت ملت ها وتاييد اعلاميه جهاني حقوق بشر درمورد همگاري هاي اقتصادي و فرهنگي توافق کردند. اما بايد بياد داشت که اين کنفرانس در فضايي متولد گرديد که جهان به دو قطب تقسيم شده بود. نزاع بين دوقطب که به جنگ سرد شهرت يافته بود تا فروپاشي بلوک شرق در سال 1991 ادامه يافت .

کنفرانس باندونگ مي توانست نمايانگر قدرت سومي ميان دو ابرقدرت باشد که دريغا با کارشکني اين دو قدرت بزرگ که به خطر آن عليه خود پي برده بودند با شکست مواجه شد.

نبود مصدق و سقوط دولت ملي او همواره از جهات داخلي مورد بررسي قرار گرفته در صورتي که اگر مصدق مي ماند با توجه به تاثيري که درمنطقه و آسيا و آفريقا گذاشته بود پي آمدهاي مثبت بسياري مي توانست داشته باشد.

آنهايي که مصدق را با ناصر و نکرومه مقايسه مي کنند و همان سرنوشت را براي او و ايران تصور مي نمايند مصدق را نمي شناسند و با افکار او آشنايي ندارند. او نماينده ناسيونال ليبراليسم ايراني بود، استقلال راي داشت به ويژه به شوروي آن خوشبيني که ناصر و قوام نکرومه داشتند نداشت . استقلال راي او را از بسياري از نوشته ها و گفته هايش به ويژه از تاکيد او بر استقلال و دخل و خرج مستقل مي توان دريافت. امروز که مصدق در ميان ما نيست نام او و تصوير او نماد آزادي و دموکراسي و استقلال ايران است و مردم در چهره ي او آرزوهاي پايمال شده خود را مي بينند ؛ بنابراين بسيار مهم است که ببينيم چرا اين جنبش شکست خورد . اين آشکار است که دولت هاي انگليس و آمريکا نيروهاي واپس گرا ، دربار و ملايان را براي اجراي کودتا عليه مصدق متحد کردند و سازمان دادند. اما بخش بزرگي از مسئوليت اين شکست برعهده حزب توده بود که بي توجه به منافع و مصالح ملي تبديل به ابزاري در دست بلوک شرق به رهبري شوروي شد تا با تضعيف نهضت و حکومت ملي ، به اتحاد انگليس و آمريکا ياري رساند.

ايران از راه بزرگي که در پيش گرفته بود باز ماند . اعتراف به نقاط ضعف هايي که موجب شکست شد نه از ارزش مبارزه مي کاهد و نه از ارزش رهبري . ما بايد از گذشته بياموزيم. بدون پند گرفتن از شکست هاي گذشته پيروزي ميسر نيست.

حزب توده، مبارزه ملي ايران را يک مساله مستقل نمي ديد بلکه آن را در ارتباط با انقلاب پرولتاريا ارزيابي مي کرد. در اين برآورد نيروهاي ملي، ذخيره بورژوازي بشمار مي آيند که بايد به نيروهاي پرولتارياکه مرکز آن شوروي شناخته مي شد بپيوندند با اين شيوه ي تفکر بود که نهضت هاي ملي آسيا و آفريقا در خدمت استراتژي مسکو قرار مي گرفت. بنابراين چون سياست دکتر مصدق درجهت منافع شوروي نبود مصدق خائن و عامل امپرياليسم و ارتجاعي قلمداد مي شد. اما نفوذ جهنمي حزب توده چنان بود که مليون نيز از آن خلاصي نداشتند و خواه ناخواه در دام سياست «ضد امپرياليستي» افتادند ، خليل ملکي بر آن باور بود که : « .. مبارزه با امپرياليسم جهاني يک ايده آل زيباست اما متناسب با نيروي محلي ما نيست . اگر ما درنهضت ملي مي توانستيم درمرحله اول مبارزه، گليم خود را از آب بيرون بياوريم کافي بود و لازم نبود که مبارزه با امپرياليسم آمريکا را نيز به آن اضافه کنيم. رهبري واقع بين در هدف وايدئولوژي نبايد سازشکار باشد اما در سياست روز، سازگاري براي رسيدن به قسمتي از هدف هاي اعلام شده نه تنها مجاز بلکه ضروري است .»

او تاکيد کرد :« به دور انداختن شعار يا همه چيز يا هيچ چيز ، پوچ اعلام کردن آرزوهاي تمام و کمال و مطلق ، بدون داشتن آمادگي ضروري است . ما به مطلق عقيده نداريم . دنياي ما دنياي نسبي است . بايد در مراحل چند به هدف نزديک شويم … به اميد ايده ال مطلق «يا همه چيز يا هيچ چيز، هر چيز را ازدست دادن ، اگر هم ارزش اخلاقي داشته باشد ارزش سياسي و اجتماعي ندارد.»(خليل ملکي -نهضت ملي ايران و عدالت اجتماعي ، تحليلي از گذشته نهضت ملي ايران /گزينش و ويرايش عبدالله برهان / نشرمرکز / رويه هاي 158-175)

خليل ملکي مساله را دقيق تر مي کند :« مثلا در شرايط مبارزه مرحله اول نهضت ملي مبارزه با شرکت سابق نفت و سياست پشتيباني از نهضت براي ما کافي بود و نمي بايست کوشش نهضت ملي اين باشد که مبارزه محلي با يک امپرياليسم را تعمدا به مبارزه با آمريکا نيز تعميم دهيم. بالعکس ، بنا به گفته لنين مي بايست از « تناقض ها و منازعات بين کشورهاي امپرياليست » استفاده کنيم ؛ هرچند که اين تناقضات « خيلي گذرنده وموقت و بي ثبات و متزلزل » باشند. استراتژي و تاکتيک بعد ازجنگ براي شوروي نيز استفاده از تناقضات امپرياليست ها بود. درست به عکس استراتژي و تاکتيک نهضت ملي ، آنها « ضربه اصلي » را مي خواستند به امپرياليسم آمريکا بنوازند. زيرا اين دولت حاضر به تقسيم صلح جويانه ي جهان بين پنج دولت نبود وخود را آنقدر نيرومند حس مي کرد که سهم بيشتري ببرد. ولي چون انگليسي ها ( به مناسبت هايي که اينجا حوصله ي بيان آن ها نيست ) حاضر بودند در تقسيم مسالمت آميز غنائم جنگ ، با شوروي ها بهتر کنار آيند« جهت استراتژيکي » شوروي موازي با انگلستان و عليه آمريکا بود. درحالي که نهضت ملي ايران « ضربه اصلي » را درجهت سياست انگليس وارد آورده بود نه تنها نمي بايست در واحد مقياس جهاني با امپرياليسم آمريکا به مبارزه بپردازد؛ بلکه مي بايست از اختلاف سياست آن دولت با انگلستان به قول لنين هرقدر هم « گذرنده و وموقت و ناپايدار و متزلزل بود استفاده کند.» (همانجا رويه هاي 112 – 113)

شکست حکومت ملي در مردادماه 32 و شکست کنفرانس غير متعهدها اين دوقاره را گرفتار پان عربيسم ، پان آفريقائيسم و پان اسلاميسم کرد و ايران در گرداب آن افتاد و آسيب فراوان ديد. يک « فصلنامه سياسي خارجي آمريکا » اعتراف مي کند که « کودتاي 1953 و پيامدهايش ، نقطه ي شروع صف بندي سياسي در خاورميانه و آسياي مرکزي است . با نگاهي به گذشته ، آيا کسي مي تواند بگويد که انقلاب اسلامي 1979 اجتناب ناپذير بود؟ يا وقوع آن فقط زماني ميسر شد که آرزوها و آمال مردم ايران در سال 1953 موقتا به محاق رفت ؟»(استيفن کينزر – همه ي مردان شاه –برگردان شهريار خواجيان- رويه 303»

کينزر آخرين رويه هاي کتابش را با اين جمله پايان مي برد : « عمليات آژاکس (کودتاي مردادماه 32) ميراثي زجر آور و و حشتناک به جا گذاشته است ؛ از خيابان هاي داغ و پرهياهوي تهران وساير پايتخت هاي اسلامي ، تا صحنه هاي حملات تروريستي در سراسر جهان»( همانجار رويه 318)

امروز دو قاره آسيا و آفريقا که بخش بزرگي از آن جهان سوم را تشکيل مي دهند ديگر نمي توانند با پان آفريقانيسم و پان عربيسم و پان اسلاميسم خود را تعريف کنند. مقاومت بنيادگرايان اسلامي دربرابر ليبراليسم که دستاورد دنياي غرب است بيهوده است، چگونه است که استفاده از تکنولوژي جديد براي رفاه و آسايش زندگي خوبست و حتا سود بردن از اسلحه هاي غرب مجاز است اما دستاوردهايي چون پارلمان و حاکميت ملت ، دستاوردهايي زشت و امپرياليستي شمرده مي شود؟ مبارزه پان اسلاميست ها با غرب نه از ديدگاه ميهن پرستي است و نه از جايگاه ضدامپرياليستي بلکه از جايگاهي کاملا ارتجاعي است. تمکين به قانون ، حاکميت ملت بهترين گزينه است و جايگاه ايران در کنار واپس گرايان مذهبي نيست!

شنبه 9 آوريل 2005 – 19 فروردين 1384 استکهلم