Home سخن روز آرشیو سخن روز که برد و که باخت؟- رامین کامران

که برد و که باخت؟- رامین کامران

از موقعی که بحث آتش بس بین حماس و اسرائیل مطرح شده، همه صحبت از پیروزی این و شکست آن میکنند. در اینجا می توان پرسید: به چه حساب؟ به چه ترتیب برنده و بازندۀ جنگ را معین می کنیم؟

یکی از معیار هایی که به کار گرفته می شود مقایسۀ میزان تلفات دو طرف است و میزان تخریبی که تحمل کرده اند. کسانی که این معیار را مبنا قرار می دهند حکم به شکست حماس می کنند. روشن است که در این زمینه تعادل کاملاً به ضرر حماس است. رسماً و به شمارش وزارت بهداری حماس، بیش از چهل و پنج هزار کشتۀ فلسطینی داریم و اگر بخواهیم ارزیابی ماهنامۀ معروف و معتبر لنست را پایه قرار دهیم، در حدود دویست هزار نفر. در طرف اسرائیلی شاید حداکثر سه یا چهار هزار کشته داشته باشیم از بابت تخریب هم که وضعیت روشن است، غزه با خاک یکسان شده و اسرائیل فقط صدماتی دیده که کاملاً قابل رفع و رجوع است. البته اگر خسارت اقتصادی را هم بخواهیم در نظر بگیریم، وضعیت اسرائیل بسیار بدتر از اینی می شود که در وهلۀ اول به نظر میاید.

ولی این معیار، در عین چشمگیری و اهمیت، معیار درستی نیست. اگر بخواهیم این طور حساب کنیم حتماً باید ویتنام را هم بازندۀ جنگ با آمریکا به حساب بیاوریم. مثال بزرگ تر مقابلۀ شوروی است با آلمان نازی. آلمان ها در کل جنگ حدود پنج میلیون کشته دادند و کشته های شوروی را در این جنگ تا سی میلیون نوشته اند که رقمی است سرسام آور. تخریب آلمان که روشن است در چه حد بود، ولی تخریبی هم که شوروی تجربه کرد دستکمی نداشت. می دانیم که آلمان ها فقط قصد تسخیر شوروی را نداشتند و می خواستند این مملکت را نابود کنند، خاکش را صاحب شوند و تا می توانند از مردمش بکشند و هر چه را که ماند به بردگی بگیرند. ولی در این جا هم، مانند ویتنام، کسی شکی در این که که برد و که باخت، نکرده و نمی کند.

پیروزی تبلیغاتی هم معیاری است مهم. در اینجا معمولاً حماس برنده شمرده می شود. توانایی اسرائیل در این زمینه برای همۀ ما آشناست. شبکۀ پشتیبانان این کشور در دنیا مانندی ندارد و در طول جنگ همه شاهد بودیم که رسانه های بزرگ جهانی چگونه از یک طرف پشتیبانی کردند و دروغ هایی را هم که می بافت به عنوان حقیقت و به جای آن، تحویل مردم دادند. ولی در این جا نمی توان از پیروزی یک طرف سخن گفت. به خاطر این که فلسطینی ها توانستند برای اول بار توانایی خارق العاده ای از خود نشان بدهند و بخصوص با فعالیت منظم و بی امان در شبکه های اجتماعی روایت اسرائیل را به چالش بکشند و تصاویر تیره بختی خود و کشتار بی محابای مردمشان را به دنیا نشان بدهند. قربانیان بیگناه این جنگ در حد ارقام انتزاعی نماندند و چهره پیدا کردند تا همه به طور ملموس بفهمند که بر مردم فلسطین چه رفته است. در این بخش اسرائیل حتماً برنده نبود، حتی اگر فضای رسانه ها را به مقدار زیاد اشباع نمود. سر و صدای اسرائیل، مثل همیشه، بسیار زیاد بود، ولی ضربه ای که خورد سابقه نداشت و آبرویی که از دست داد جبران شدنی نیست. دکان بهره برداری از جنایات هیتلر برای مشروعیت بخشیدن به اسرائیل تعطیل شد چون سرمایه اش ته کشید. امروز صحبت از جنایات هیتلر بلافاصله خاطرۀ جنایات اسرائیل را زنده می کند و تأثیری عکس آنچه که تا به امروز بر جای می نهاد، در پی میاورد. ولی از این هم گذشته، پیروزی تبلیغاتی، حال هر قدر قاطع و یکطرفه هم باشد که در این جا نبود، نمی تواند معیار پیروزی در جنگ محسوب گردد. جنگ فقط در رسانه ها واقع نمی گردد، محل جنگ میدانی است که نیرو های دو طرف در آن با یکدیگر مقابله می کنند و آنجاست که می توان برنده و بازنده را تعیین نمود.

در نهایت باید برسیم به محل اصلی قضاوت که در هر جنگی و نه فقط این یکی، مکان داوری نهایی است. می دانیم که جنگ پدیده ای سیاسی است، حتی اگر شکل نظامی دارد. پس باید از دیدگاه استراتژیک برنده و بازنده را معین کرد.

در مرحلۀ اول، حماس حمله برد تا گروگان بگیرد و اسرایش را اسباب معامله با اسرائیل و با فلسطینی های اسیر معاوضه بکند. استنکاف اسرائیل از معامله و حمله بردن به غزه، میتوانست به شکست این استراتژی تعبیر شود و ظرف پانزده ماهی هم که دعوا طول کشید، چنین شد. دیدیم که صحبت از شکست حماس سکۀ رایج بود. بسیاری ظرف این مدت تکرار کردند که حماس حرکت اشتباهی کرده و پرداخت تاوان سنگینی را بر گردن فلسطینیان نهاده است ـ ضرباتی که مردم غزه تحمل کردند بسیار وحشیانه بود و تلفات به نهایت سنگین. این ارزیابی میانی از حقیقت خالی نبود، ولی نمیشد به جای سنجش نهایی نشاندش. پایینتر به این مسئله باز خواهیم گشت.

اهداف اسرائیل از ابتدا روشن بود. نمیگ ویم استراتژیش چون معتقدم که هیچگاه استراتژی درست و حسابی نداشت، با سماجت اهدافی را پیگیری می کرد که دست یافتنی به نظر نمیامد و در نهایت هم معلوم شد که نیست. اول نابودی حماس بود، دوم پس گرفتن گروگان ها با جنگ و نه مذاکره و در نهایت خالی کردن نوار غزه از سکنه و تخلیه اش برای شهرک سازی در این منطقه. تا عملیات نظامی جریان داشت، توهم رسیدن به این اهداف در بین سیاستمداران و نظامیان اسرائیل رواج داشت ـ البته با استثناهایی که گاه و بیگاه شاهد بودیم، ولی به هر صورت گفتار کلی بر این مدار می چرخید، از جمله بین طرفداران اسراذیل در خارج از این کشور. آن چه را جنگ با حماس می نامیدند و در عمل کشتار غیر نظامیان بود، با قساوت کامل جریان داشت. و معلوم بود که اسرائیل حاضر است برای پیروزی، هر تعداد غیر نظامی را که می خواهد، قربانی سازد. این مردم رسماً آماج اصلی بمب و گلولۀ دشمن بودند که بیشتر در جهت پاکسازی قومی عمل میکرد تا نابودی توان نظامی حماس.

همینطوری به نظر میامد که هیچکدام از دو طرف به اهداف خود نرسیده اند و نبرد می تواند تا مدتی نامعلوم ادامه پیدا کند، همانطور که می تواند در هر لحظه ختم گردد. گویی که با باختی دو طرفه سر و کار داریم. چنین وضعیتی میباید منطقاً به ترک مخاصمه می انجامید. حال کی و کجا، معلوم نبود. آنچه باعث ادامۀ درگیری بود، غیر از انگیزه های شخصی نتانیاهو، اطمینان مطلق اسرائیل بود به پشتیبانی غرب و ادامۀ بی وقفۀ سیل تسلیحاتی که روانۀ این کشور می شد و به آن امکان می داد تا بی هیچ مانعی به کشتار زن و بچۀ فلسطینی ادامه بدهد.

در نهایت، آنچه که جنگ را متوقف نمود، نه اکراه از آدمکشی و جنایت بود و نه ارزیابی عقلانی موقعیت. تهدید قطع کمک نظامی آمریکا بود که در زمان بایدن انجام نشد و با آمدن ترامپ واقع گشت. هیچ ارزیابی سیاسی یا استراتژیک از سوی اسرائیل در این امر نقش نداشت، از بشر و حقوقش و اینها هم که بهتر است اصلاً حرفی نزنیم. یکی از غیر عقلانی ترین جنگ هایی که می شد تصور کرد، به این ترتیب به آتش بس رسید شد.

این نقطۀ ختام، حال هر اندازه موقت، مثل هر جنگی، نقطۀ درست ارزیابی است. چون تا زد و خورد ادامه دارد، هر پایانی را می توان به تصور آورد و روشن است که هر کدام از دو جبهه پایان مطلوب خویش ممکن و محتمل می شمرد. باید دید که به هدفش رسید و که نه. در این جا روشن است که اسرائیل به هیچ کدام از اهداف خود نرسیده و به عبارتی هر ضرری را که تحمل کرده است، که البته بزرگ ترین آنها سیاسی و تبلیغاتی است، بی هیچ ما به ازایی بر خود خریده. در مقابل، حماس توانست شرط های خویش را برای آتش بس، چه در مورد گروگان های دو طرف و چه خروج نیرو های اسرائیلی، به طرف تحمیل کند، البته به بهای گزافی که می دانیم.

به اینجا که میرسیم برخی ایرادی را که از ابتدای کار به حماس می گرفتند، تکرار می کنند. آیا با در نظر گرفتن خرابی و تلفات، شروع جنگ کار درستی بود و به نتیجه اش می ارزید؟ بارها این را شنیده ایم.

این سؤال را وقتی می توان به شکل معنی دار مطرح کرد که بگوییم اصلاً جنگیدن با اسرائیل کار درستی بود یا نه؟ به این دلیل که سیر و نهایت هیچ جنگی از ابتدا معلوم نیست تا بتوان بر این اساس تصمیم به جنگ کردن یا نکردن گرفت. ولی روشن است که برای مردمی که سال هاست از سرزمین خود رانده شده اند و هدف هزار آزار و تحقیر و جنایت قرار گرفته اند، نمی توان نسخۀ نجنگیدن پیچید. حرف بی معنی است.

حملۀ اولیۀ فلسطیینی ها بسیار با مهارت به هیچوجه قرار نبود که به واکنشی که دیدیم ختم گردد. کشتار وحشیانه توسط اسرائیل تنها پیامد ممکن آن حمله نبود تا بگوییم حماس با اطلاع و اطمینان از این نتیجه بود که دست به سلاح برد. قتل عام نه قابل پیشبینی بود و نه حتی محتمل ترین پیامد. این از نقطۀ شروع.

بعد می رسیم به اینکه وقتی کار به این مجرا افتاد آیا حماس می باید به جنگ ادامه می داد یا نه. باید عقب می نشست، ترک مخاصمه میک رد یا تسلیم می شد؟

البته در هر جنگی می توان در هر زمان تسلیم حریف شد، این کار شرط و شروط ندارد و همه گاه ممکن است. ولی حماس چنین نکرد و با وجود تلفات سنگین به مبارزه ادامه داد. البته نباید فراموش کرد که مردم غزه در همه حال پشتیبانی حماس ماندند، نه تنهایش گذاشتند و نه خواستار ترک مخاصمه شدند. یعنی تصمیمی که گرفته شد فقط گروهی و نظامی نبود، کل مردم را شامل می گشت ، مردمی که حاضر شدند بار تلفات سنگین را تحمل نمایند. موفقیت نهایی مدیون همین همبستگی ملی بود و تصادفی به دست نیامد. مردم غزه به حماس رأی داده بودند و هنگامی که گروه محمود عباس که متحد اسرائیل است، نتیجهٌ رأیشان را نفی کرد و بین دو بخش فلسطین موجود جدایی ایجاد کرد، پا پس نکشیدند ـ به قیمت خون.

در نهایت چند نکته را یادآوری می کنم. وقتی وارد جنگ می شوید، حال هر جنگی، به هیچوجه نمی توانید از سیر و نتیجۀ آن مطمئن باشید. تصمیم اصلی جنگیدن یا نجنگیدن است. راه دوم راه عافیت و البته بندگی است، عافیت به قیمت بندگی. بگویم که بهای نجنگیدن بسا اوقات از جنگیدن بسیار سنگین تر است. حریف هم برای همین است که می کوشد تا این بها را هر چه سنگین تر کند. بهای پیروزی بالاست و به انتخاب شما هم تعیین نمی شود. وقتی وارد شدید باید برای پرداختش آماده باشید. پایداری شرط و بهای پیروزی است، اگر کنارش بگذارید، هر چه داده اید هدر شده. تا پایدارید این امید هست که همۀ باختها به برد تبدیل شود. سستی یعنی شکست و شکست یعنی بدترین عاقبت. جنگ از تراژیک ترین وقایعی است که ممکن است در تاریخ حیات ملتی پیش بیاید، ولی وقتی رسید نباید از آن رو گرداند، باید پذیرفتش و منطقش را قبول کرد و از شکست احتراز نمود.

حالا بعد از همۀ حرف ها بگویم که با این آتش بس، حال هر قدر گرانبها باشد، کار به آخر نرسیده است. اول از همه اینکه آتش بس صلح نیست و علاوه بر این می دانیم که اسرائیل به هیچ آتش بسی پابند نیست، هر موقع بخواهد نقضش میکند. مهم تر اینکه صلحی برقرار نشده است، صلح هم، صلح پایدار، جز با رسیدن فلسطینیان به حقشان برقرار نخواهد شد و هنوز از این امر بسیار دوریم. تا آنجا پست و بلند خواهد بود و مصیبتی از پس دیگری.

به هر صورت این پایان داستان نیست. دردها و قربانیان دیگری در راهند. ولی نقداً آنچه که باید حتماً بعد از این نبرد خونین مورد توجه قرار بگیرد لزوم تعقیب و مجازات مسئولان این جنگ پر جنایت است. تا اینجا رسیده ایم که دادگاه کیفری بین المللی برای بعضی از این جانیان حکم بازداشت صادر کرده است. با وجود وقاحت برخی کشور های طرفدار اسرائیل، به هیچ قیمت نمی باید از تعقیب و محاکمۀ آن ها صرف نظر نمود. این است تکملۀ پیروزی استراتژیک فلسطینیان در این میدان.

۲۵ دی ۱۴۰۳، ۱۴ ژانویۀ ۲۰۲۵

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است