
منجی ناتوان. رامین کامران
یکی دو هفتۀ اخیر، اینجا و آنجا صحبت از این کردم که بخشی از مردم ایران و در درجۀ اول طرفداران نظام، به خامنه ای، صرفنظر از مقام و موقع رسمی و نهادی وی، به چشم منجی می نگرند و در شرایطی که نه فقط از حکومت اصلاح طلب موجود، بل از کل نظام هم امید بریده اند، نگاه امیدوار خود را را به او دوخته اند ـ به کسی که خودش در مرکز و در رأس نظام است. این کار تناقض آمیز به نظر میاید و ریشۀ این تناقض را باید در موقعیت تنگ امروزی جست و در دل نگرانی مردم از بابت سرنوشت خود و کشورشان. این را هم گفتم که آنچه از منجی انتظار می رود، چه شخصیت مذهبی باشد و چه نه، کمابیش در همه جا یکسان است. مردم در وی انعکاسی از صفات الهی را می جویند: دانش بیکران، خیرخواهی محض و قدرت بیحد.
این جا می خواهم به نکاتی اشاره کنم که مکمل بحث است و به این بپردازم که چرا خامنه ای قادر به برآوردن خواست مردم نیست. نه به این جهت که مثل هر آفریده ای، توانی در حد آفریدگار ندارد. این امر روشن است و از همین حدی که گفتم فراتر نمی رود. می خواهم به موقعیتش در دل همین نظام اسلامی بپردازم.
ما وقتی صحبت از توتالیتر بودن این نظام می کنیم، به خاصیت های چنین نظامی، چنان که از دل پژوهش ها و بحث های طولانی بیرون آمده است، ارجاع می دهیم. روشن است که همه در این باب یک چیز نمی گویند ولی صاحبنظران حوزه ای را تحدید کرده اند که ما در دل آن سیر می کنیم.
نکتۀ اول و پایۀ تمام داستان این است که چنین نظامی بر پایۀ برتری و حکومتگری ایدئولوژی ساخته شده نه این فرد و آن گروه. خاطرتان هست که خمینی می گفت در حکومت اسلامی افراد حکومت نمی کنند بل این اسلام است که حکومت می کند، البته اسلامگرایی را می گفت. حرف منطق داشت.
ممکن است تصور کنیم که چنین نظامی، مثل هر حکومت کلاسیک، دستگاه دولت را برای اجرای برنامه اش به کار می گیرد. حرف درست است ولی کامل نیست. ایدئولوژی توتالیتر چیزی نیست که فقط بتوان با نشستن بر مسند ریاست دستگاه دولت، به اجرا گذاشت. چون این دستگاه اصولاً برای اجرای طرح های ایدئولوژیک ساخته نشده، برای رتق و فتق امور به روش های معمول ساخته شده است. مقصود از روش های معمول، ترتیباتی است عقلانی و پراتیک که برای ادارۀ کشور به کار می رود و اساساً ایدئولوژیک نیست، حتی اگر به آن آمیخته باشد.
برای تحمیل ایدئولوژی به دستگاه دولت و استخدامش در جهت اجرای آن، به سازمانی منظم حاجت است که خودش از این دستگاه مجزا باشد. تجربۀ تاریخی ـ عملاً در تمام موارد ـ چنین می گوید که وسیلۀ کار یک حزب شبه نظامی انقلابی است، همان طور که لنین درست کرد و بعد از او هم در همه جا باب شد. نکته این است که حکومت توتالیتر اسلامی ما از روز اول فاقد چنین سازمانی بوده و این تفاوت عمده اش با همتایان خود است.
یادآوری کنم که خمینی نه بااین چیزها آشنا بود و نه عقلش به این حرف ها می رسید. اینکه شما در عمل حکومت توتالیتر بر پا کنید بدین معنی نیست که با این مفهوم آشنایید و به ترتیبات تحققش اشراف دارید. تصور خود او از فرماندهی در اصل به تصویر پیامبر ختم می شد: یک نفر در رأس قرار دارد، همه به او رجوع می کنند و از وی دستور و رهنمود می گیرند ـ به نهایت ابتدایی.
ولی کار به آنجا ختم نمی شد و پیچیدگیش جای دیگر بود.
اول از همه این امر که خمینی حکومت را حق روحانیت می دانست ـ تمامی ولایت فقیهش بسط همین ادعاست. خوب، در این حالت روحانیت باید جای پرسنل سیاسی را بگیرد و در دولت ادغام گردد. دیگر نمی باید تفاوتی بین روحانیت و اعضای دستگاه دولت باشد. در این حالت می بایست قانون اساسی جمهوری اسلامی سازمان دولت و روحانیت را به یکسان در بر می گرفت و ترتیبات عملشان را معین می کرد. می دانیم که چنین نشد. تنها دلیل کار جهالت معمول روحانیان در امر سیاست و سازماندهی نبود، این بود که خود خمینی اساساً چنین ادغامی را طالب نبود. او فکر چندین قرنۀ جدایی دولت و روحانیت را از پیشینیان به ارث برده بود و عمل خارج از آن برایش متصور نبود. یعنی آن چیزی را که فرآیند سکولاریزاسیون می نامند و در درجۀ اول تمایز کارکردی است، کاملاً مرکوز ذهن او شده بود.
آن چه او طالب بود، برتری روحانیت در دستگاه دولت بود و جهت دادن به آن. یعنی عملاً روحانیت را همان مقامی قرار می داد که در نظام های توتالیتر به حزب انقلابی اختصاص داده می شود. منتها مشکل کار در این بود که اول از همه روحانیت شیعه مطلقاً تابع سانترالیسم حال چه دمکراتیک و چه غیر از آن، نبود و از این گذشته، روحانیت که می توان محافظه کار ترین گروه اجتماعی محسوبش کرد، مطلقاً مناسب جلو بردن یک پروژۀ ایدئولوژیک از این جنس نبود.
پرسنل انقلابی خمینی بیشتر از جوانان انقلابی تشکیل گردید. برخی چپگرایان تندرو در این میان نقش بازی کردند و بعد حذف شدند، بخش اصلی همین اسلامگرایانی بودند که نام حزب اللهی گرفتند. روشن است که این ها قابل ادغام در روحانیت نبودند و نمی توانستند تحت این لوا فعالیت سیاسی بکنند. حزبی هم نبود تا همه شان را در سازمانی واحد گرد بیاورد. کوششی که برای حزب سازی توسط بهشتی انجام گرفت، با مرگش به فنا رفت و خمینی که اصلاً درکی از مسئله نداشت حکم به تعطیلش پسمانده اش کرد. نتیجه شد پراکندگی و چند مرکزی شدن سازمان اسلامگرایان از همان روز اول. البته روحانیت بخش اصلی و ممتاز این پرسنل را تشکیل می داد و می دهد، ولی با تمام محدودیت هایی که گفتیم و یکی از آنها عدم تمایل بخشی از روحانیون بود به دخالت در کار حکومت.
به هر صورت منظرۀ کلی پس از چندین سال تحول این است که می بینید. دستگاه دولتی که زیر دست و پای انقلابیان افتاده بود، کماکان به کار خودش ادامه داد، چون مملکت که بی دولت نمی شود. ولی از همه سو مورد تعرض قرار گرفت. نه فقط فشار ایدئولوژی از کارآییش کاست، بل برخی از اختیاراتش هم اصلاً از آن سلب گردید. دستگاه دولت ایران به این ترتیب سست و از هم گسیخته شد و قدرت سیاسی بین مراکز مختلف پخش شد. این را هم اضافه بکنم که با تحولاتی که در پی آمد، امتیاز سیاسی تمام این گروه ها قابلیت تبدیل به امتیاز اقتصادی را پیدا کرد و سیستم رانتی فعلی را به وجود آورد. یعنی قدرت اقتصادی هم که در دستگاه دولت بود، به این ترتیب از دستش گرفته و به گروه های خصوص که پشتوانۀ مسلکی داشتند، سپرده شد. هین اسباب تقویت و تثبیت آن هاست.
وضعیت فعلی قدرت سیاسی در ایران امروز این است و خامنه ای قرار است در مرکز و رأس این قدرت قرار داشته باشد. دلیل اصلی ناتوانی وی، همان طور که اشاره کردم، مخلوق بودن وی نیست، این است که در چنین موقعیتی گرفتار است. مقامش را از خمینی به ارث برده، بدون این که از اتوریتۀ رهبر انقلاب و بنیانگذار نظام بهره مند باشد و از آنجا که اقتدار سلف در قالب سازمانی درست ریخته نشده، هیچ گاه نتوانسته اختیار خود را بر ادارۀ کشور به تمامی و با استفاده از تمامی ظرفیت های رسمی قانون اساسی اعمال نماید. زیرا اختیارات او دولتی است در قالب قانون اساسی. وقتی خود دولت از اصل تضعیف گردد، این اختیارات آب می رود، بدون اینکه صورت رسمی آن ها تغییر کرده باشد. باید رعایت هزار دسته و گروه و هزار نهاد را بکند که بخش مهمی از آن ها دولتی نیست و رسماً هم بر آنها اختیار ندارد، فقط می تواند توصیه و رهنمود بدهد که هر کس خواست اجرا کند. از این ها گذشته، حکمش حتی در دستگاه دولت هم نفاذ کامل ندارد چون باندهای قدرت به درون این دستگاه هم رخنه کرده اند. بهترین نمونه وزارت خارجه است که می دانیم چطور رفتار می کند.
خلاصه اینکه از ایفای نقش منجی که برخی امیدش را دارند، ناتوان است. سیستم، مثل همان سیستمی که روزگاری هویدا مدعی بود دست و پایش را بسته بوده و می کوشید به این ترتیب از خود رفع اتهام نماید، دست و پای او را هم بسته است. تغییر این سیستم از درون ممکن نیست. برای این که یک مجموعۀ کلی بتواند در خود تغییری اساسی پدید بیاورد، باید نقطۀ اتکا و اهرمی خارج از خود پیدا کند. این کار از داخل ممکن به نظر نمیاید و خامنه ای در داخل سیستم است و تکیه گاه بیرونی ندارد. حتی انجام رفرم های عمیق و اساسی هم از دسترس خامنه ای به دور است. می گویند دمکراسی تنها سیستمی است که می تواند خود را اصلاح کند. وضع امروزۀ دمکراسی های ریشه دار را می بینید، تکلیف استبداد که روشن است.
ظاهراً تا خامنه ای زنده است، همین اوضاع برقرار خواهد بود. ولی با فوت وی بحرانی اساسی بروز خواهد نمود که اجتناب ناپذیر است و باید از همین حالا برای آن آماده بود. اصلح طلبان که عملاً تمامی بدنۀ دستگاه دولت و تعداد قابل توجهی از سازمان های بیرونی قدرت را در اختیار دارند، خود را برای گرفتن تمامی قدرت آماده کرده اند. ماندن نظام یعنی قبول برتری کامل اصلاح طلبان. دشمنان خارجی هم در کمینند و می دانیم که چه برنامه ای دارند. مانده ملت ایران که صاحب مملکت است و دستش از همه چیز کوتاه. اگر این ملت نتواند آلترناتیو خود را که خواه ناخواه باید با تغییر رژیم همراه گردد، بسازد. نه تکلیف خودش روشن خواهد بود و نه تکلیف مملکت. دعوا، دعوای حیات و ممات ایران است و ایران دوستان باید از هر افق برای پیروزی در آن بسیج گردند.
۱۳ مهر ۱۴۰۴، ۵ اکتبر ۲۰۲۵
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است


